طالبزاده از میرشکاک با شگفتی و حیرت سخن میگوید. حتماً در آیندهای نه چندان دور با او -اگر فراغتی داشت- راجع به اندیشه پویا و ذهن پرجنب و جوش شاعر ارجمند معاصر، یوسفعلی میرشکاک بیشتر صحبت می کنیم. صحبتهای جالب طالب زاده در مورد میرشکاک را بخوانید.
* یافتن حقیقت
وجود افرادی مثل یوسفعلی میرشکاک، حقانیت مردم ایران از هزاران سال پیش برای حقجویی و حقگویی و یافتن حقیقت در هر عقیدهای که در زمان خودش عقیده حقیقت است را ثابت میکند.
من آقای میرشکاک را حدود سال 68 اولین بار در دفتر شهید آوینی دیدم. زمانی که مرتضی آوینی بود، معتقد بودم که ایشان بهترین هنرمند زمانه است و این مطلب را همیشه به زبان میآوردم. به برادر ایشان و دوستان ایشان میگفتم و کسی هم خبر نداشت که ایشان شهید میشود. بعد از شهادت مرتضی شهرتش تکثیر شد و اصلاً دیده شد.
یک روز آقای میرشکاک را در دفتر شهید آوینی برای اولین بار دیدم و خیلی تحت تأثیرش قرار گرفتم.
* اگر همراه یوسف همیشه یک دوربین باشد، همین قابلیت پخش شدن روی پرده سینما را دارد با زیرنویس هر زبانی
شخصیت یک شاعر ایرانی با ابعاد آن چه که ما در ایران داریم، یعنی مثل آقای میرشکاک در غرب نیست؛ یوسف ترکیب حکیم و عارف و شاعر است. به حکیم بودنش معتقدم. اگر همراه یوسف همیشه یک دوربین باشد، همین قابل پخش شدن روی پرده سینما را دارد با زیرنویس هر زبانی. به نظر من ایران یوسف را درست نشناخته است و این نشان عقبافتادگی و بیسوادی ماست که افرادی مثل یوسفعلی میرشکاک را صبر میکنیم که از دنیا بروند بعد برایشان بزرگداشت بگیریم.
* هیچکدام از مسئولین زبان یوسفعلی را نمیفهمند
بیست سال پیش معاونت ارتباطات بینالمللی فارابی بودم و از یوسف خواهش کردم پاسپورتش را بگیرد و به سفرهای متعددی به خارج برود. به کشورهای مختلف مثل: آلمان، فرانسه، انگلیس، روسیه، لبنان و ... برود. معتقد بودم که ایشان باید برود و جهانگردی کند و ترتیبی بدهیم که دانشگاه هایی که ارتباط داشتیم ایشان برود و سخنرانی کند. متأسفانه نه تنها برای خارج اقدامی نشد، برای داخل هم اقدامی نشد! یعنی یوسف را درست نشناختیم و نشناختند. یوسف از تیپ نوابغی است که در طول تاریخ ایران بودند.
در جلساتی که یوسف و مرتضی با هم داشتند میدیدم که وقتی که یوسفعلی صحبت میکرد، مرتضی فقط گوش میداد و موضوعاتی را آقا مرتضی میگفت، یوسف گوش میداد ولی غالب این بود که آقا مرتضی گوش میداد و یوسف حرف میزد! گاهگداری هم صحبت های یوسف تند بود و مرتضی میخندید و تحمل میکرد. یعنی آقا مرتضی از وجود یوسف خیلی خوب استفاده میکرد.
هیچکدام از مسئولین زبان یوسفعلی را نمیفهمند و این حال او را نمیفهمند!
* ماجرای دیدار یک آمریکایی با میرشکاک
چند ماه پیش راجع به یک موضوعی با آقای «شان استون» صحبت میکردیم. گفتم که باید یوسف را ببینی، به یوسف زنگ زدم و از ایشان خواهش کردم که فلانی آدم باسواد و نجیبی است و میخواهد شما را ببیند. یوسف قبول کرد و آمد. همهمان خانه یکی از دوستان جمع شدیم. «شان استون» یک فرد اندیشمندی است که تاریخ میداند، کلا آدم جالبی است و من آدم این تیپی در آمریکا ندیدم. یک مترجم هم صحبتهای «شان» را ترجمه میکرد و سه چهار نفر بودیم که زبان انگلیسی را میدانستیم و هر کدام یک قسمت از صحبتهایش را ترجمه میکردیم. سؤالی که «شان استون» داشت را ترجمه کردیم و صحبتهای آقا یوسف را هم ترجمه کردیم؛ به تعبیری سه چهار مترجم بودیم و کم آوردیم و یواشیواش دیگر ترجمه نمیکردیم و فقط مجذوب صحبت یوسف شده بودیم. آقای «شان استون» بیرون گود مانده بود و متوجه شده بود که یک حالت دیگری پیش آمده است. یک لحظه متوجه شدم «شان» در اتاق نیست و چند دقیقه بعد متوجه شدم با دوربین برگشته و دارد خودش فیلمبرداری میکند! کل ماجرای صحبت یوسف دو سه ساعت طول کشید. ایشان همه را ضبط کرد و میدانید که خود «شان استون» یک مستندساز برجسته است که آن مستند پشت صحنه «اسکندر پدر» را خودش ساخته و در کارهای خودش انسان قابلی است.
به هر حال برایم جالب بود یک آدمی که قرار بود ما برای ایشان صحبتهای آقای میرشکاک را ترجمه کنیم، به کسی تبدیل شد که فقط باید بنشیند و گوش کند و چون نمیتواند چیزی بگوید، باید همه را ضبط کند. این نمونهای از برخورد یک غربی شاخص است که رسانههای غربی دائم از او نظرش را میخواهند. کاش بیست سال پیش سیستم وزارت فرهنگ و ارشاد، سازمان تبلیغات اسلامی و ... ترتیبی میدادند که برای یوسف علی میرشکاک یک ورکشاپ سه روزه ترتیب دهند و در دانشگاه کلمبیا برایش یک ورکشاپ تعبیه کنند.
* علاقه میرشکاک به آقامرتضی
میرشکاک خیلی مرتضی را دوست داشت و این جاری و ساری بودن مرتضی را دوست داشت. مرتضی از همان کالیبر یوسف بود منتها با یک کالیبر و یک مدل دیگر؛ خیلی خوب همدیگر را پیدا کرده بودند.
* گفتم می خواهم میرشکاک را به برنامه دعوت کنم، گفتند نه!
بیست سال پیش به تلویزیون پیشنهاد دادیم که یک برنامه زنده پخش شود و آقای لاریجانی قبول کرد و یک برنامه تحت عنوان «شباهنگام» پخش شد. گفت و گوی زنده بود و چهار شب در شبکه تهران برنامه داشتیم و من هم شرطم این بود که پول نمیگیرم، ولی هر کس را که دلم بخواهد دعوت میکنم. تلویزیون هم پذیرفت. من پانزده – شانزده برنامه اجرا کردم که آقای رحیمپور ازغدی، آقای احمد رامین، آقای مددپور و ... بودند که ما هر شب موضوعات مختلف را بررسی میکردیم.
به هر حال به یوسف علی میرشکاک رسیدیم. گفتم که میهمان این هفته ما ایشان است. به هر کسی گفتم قبول نکرد و تمام این برنامهها را ترتیب دادم که بتوانم چند نفر را معرفی کنم؛ یکی «مهدی نصیری» بود که گفتند نه! یکی «یوسفعلی میرشکاک» بود که گفتند: نه! و یکی هم «رحیم پورازغدی» بود که آن موقع ایشان را اینگونه نمیشناختند و گفتند: بله.
* به میرشکاک حسودی کردند
یکی از علتهایی که ما از تمام ظرفیت هایی که انقلاب اسلامی دارد عقب ماندیم حَسَد است! چون یوسف یک مولفههایی دارد، یک کشش هایی را دارد که آدمها را فریب میدهد. یک ویژگی دارد که اگر طرف آدم عاقلی نباشد به راحتی میتواند از او بگذرد و آن شوریدگی و تواضع بی نهایتش یک جوری است که آدمی که نفهم باشد میگذرد و بعضی جاها هم میفهمند و آنها گناهشان ده برابر است. یک سری به میرشکاک حسودی کردند!
* حمایت حضرت آقا از میرشکاک
شوریدگی در یوسف و مرتضی خیلی شبیه به هم بود و وصل بودند و هستند. به یک منبع حقیقت وصل بودند و هستند. مشکل یوسف اینجاست که دیپلماسی و تعادل مرتضی آوینی به معنی متعارفش را ندارد. آن شوریدگی شعری و عرفانی را دارد که مرتضی عاشق این بود. اینها کسانی هستند که سرّالله هستند و کسانی هستند که نظام باید قدر ایشان را بداند و در شرایط فعلی فقط «ولی فقیه» قدر ایشان را دانسته است. اگر «آقا» نبودند، امثال یوسف علی میرشکاک را سالها پیش کشته بودند! یوسف توانست یک رئیس جمهور آن چنانی را نقد کند، یک وزیر آن چنانی را از میدان به در بکند، چه کسی این کار را میتواند بکند! چند تا آدم مثل یوسف علی میرشکاک داریم؟!
* گفتم: خداحافظ! اگر یوسف را نمیتوانیم بیاوریم من هم نیستم
همین که یوسفعلی میرشکاک در تلویزیون ظاهر نشده یعنی این که هیچ کاری برایش نکردهایم. آخرین باری که میخواستم یوسف را به برنامهای دعوتش کنیم، بیست و دو سال پیش بود و وقتی مدیر شبکه گفت نمیتوانید بیاوریدش از آن جا بیرون آمدم! یعنی آن برنامهای که خودم پیشنهاد داده بودم را نرفتم و گفتم: خداحافظ! اگر یوسف را نمیتوانیم بیاوریم من هم نیستم.
* میرشکاک پایان روشنفکری را می داند
میرشکاک، شهودی به یک حقیقت رسیده است و میداند که پایان روشنفکری چیست! از آن فریبی که آدم با موج روشنکفری میخورد آگاه است. یوسف به طور وضعی و شهودی این موضوع را به عنوان یک ادیب و فیلسوف و شاعر میداند. و میداند که روشنفکران لحظه حق را یافت نمیکنند چرا که نه با دین کار دارند و نه ... یعنی در حقیقت این روشنفکری نیست و انحراف و گمراهی است و یوسف جلوی این جریان روشنفکری ایستاده است.
* دو برج لشکر اسلام
ما باید مثبت فکر کنیم و قدر یوسف را بیشتر بدانیم و به او احترام بگذاریم. من در مقابل مرتضی و یوسف کسی نیستم و تلاشم بر این است که این دو برج لشکر اسلام دیده شوند.