مستند تاپگییر Top Gear
از سالِ 1977 یک برنامهی تلویزیونی از شبکهی BBC پخش میشود که طبقِ تخمینها در 170کشور دنیا، 350 میلیون نفر بیننده دارد و بیبیسی ادعا میکند که یکی از پر بینندهترین برنامههای حالِ حاضرِ جهان است. این برنامهی ترکیبی، بررسی معایب و برتریهای وسایل نقلیهی موتوری نسبت به هم به خصوص اتومبیلها را دستمایه قرار داده و به روایت داستان حاکم در برنامهسازی شبکههای انگلیسی از جمله BBC میپردازد.
تاپ گیِر Top Gear یا اصطلاحاً تخته گاز برنامهای است که فعالیتاش را با مجلهی ماشینِ تلویزیونی شروع کرد و به مرور با اضافه شدن تنوعِ به بخشهای مختلفِ برنامه، زمینهی طنز و پرداختن به موضوعاتِ بحثبرانگیز، جذابیتِ برنامه افزایش یافت.
سه مجریِ انگلیسی که خود از رانندگانِ حرفهای اتومبیلاند، این برنامه را اجرای میکنند و در هر برنامه حداقل سه نفر به آنها در اجرای برنامه کمک میکنند. تا به حال 18 سری از این برنامه پخش شده است. این برنامه آیتمهای مختلفی دارد؛ مسابقه، چالش، بخش ویژه و معرفیِ ماشینهای سال و دهه.
مثلاً در بخشِ مسابقه؛ رقابتی بین یک اتومبیل و هواپیما ترتیب داده میشود، از این حیث که کدامیک سرعتِ بیشتری دارند. یا در بخشِ ویژه، به مجریانِ برنامه بودجهای اختصاص مییابد که آنها باید با این بودجهی اندک برای خود ماشین یا ماشینهایی تهیه کنند و سپس در یک منطقهی مشخص که میتواند یک منطقه در خاورمیانه، آمریکا، اروپا یا هر جای دیگر باشد با هم مسابقه دهند. مثلاً محلِ اجرایِ یکی از مسابقات ویژه، در خاورمیانه، فاصلهی میانِ شمال عراق تا بیت لحم در فلسطین اشغالی بود.
همچنین در بخشِ چالش، رقابتهای عجیب و غریب، و مبتنی بر فرضهای غیر منطقی انجام میشود. مثلاً اینکه همیشه شنیدهایم که یک موتور از روی یک یا چند اتوبوس میپرد، اما در اینجا چالش این است که آیا یک اتوبوس میتواند از روی یک موتور بپرد!
اما داستانِ انگلیسیِ حاکم در این مستند چیست؟ این مستند که گفته میشود هزینهی ساختِ هر قسمت از آن چیزی حدودِ 200 هزار پوند _ 800 میلیون تومان _ است، در شبهای یکشنبه به مخاطبانِ بیش از 8 میلیون نفری خود در انگلیس چه چیزی را القا میکند؟
بررسی محتوایی یک چنین مستندهایی که از شبکههای انگلیسی مثل بیبیسی پخش میشود، البته با ذهنی دقیق و تاویلگرا، نشان میدهد، که این برنامهها فراتر از یک مستند یک رسانهی خوب برای اطلاعرسانیِ یک مفهوم مهم به مخاطبانِ انگلیسی و حتی غیر انگلیسی است.
در حالِ حاضر عمدهی برندهای شاخص اتومبیل توسطِ شرکتهای غیر انگلیسی تولید میشوند و برندهای شاخص این کشور هم به کشورهایی دیگری فروخته شدهاند. مثلاً کمپانی رویلز رویس Rolls-Royce که از 1904 به تولید ماشینهای اشرافی و تجملاتی میپردازد در سالِ 1998 به شرکت بیاِمدبلیو BMW فرخته شد. یا شرکت جگوار و لندرور Jaguar Land Rover که زمانی توسطِ شرکتِ فورد از ادغام دو شرکت جگورا و لندرور تشکیل شد، امروز توسط شرکتِ هندی تاتا موتورز Tata Motors خریداری شده است.
اما جالب است که در برنامهی تخته گاز این سه مجری و در عین حال راننده، ماشینهایی را که عمدتاً توسطِ شرکتهای غیر انگلیسی طراحی و تولید شدهاند را به شکلِ دقیق و جذابی بررسی و آزمون کرده و معایب و برتریهای آنها را نسبت به یکدیگر نشان میدهند. وقتی مخاطب از پای این برنامهی 1 ساعته بلند میشود، تنها به اشراف، مهارت و توانِ انگلیسیها در بررسی و ارزیابی ماشینها فکر میکند و به تنها چیزی که فکر نمیکند این است که عمدهی این ماشینها توسطِ کشورهای غیر انگلیسی و قومیتهای غیر آنگلوساکسون طراحی و تولید شدهاند.
در واقع القایی که در این برنامه به شکلِ هنرمندانهای برای مخاطبِ انگلیسی صورت میپذیرد این است که اگر انگلیسیها نمیتوانند به خوبی آلمانیها، ایتالیایی و یا ژاپنیها ماشین تولید کنند، اما این توان را دارند که بر این تکنولوژیها اشراف پیدا کرده و از آنها به خوبی استفاده کنند. به بیان ساده، آنها میتوانند با شناختی که بر تکنولوژیهای مختلف دارند بر روی آنها مدیریت تاکتیکی و استراتژیک داشته باشند.
اگر ماشین را نمادِ یک قومیت یا یک ملت در نظر بگیریم، و رانندگی را نماد مدیریت، القای غیر مستقیم این برنامه این است که به همان خوبی که یک رانندهی انگلیسی میتواند از ماشینهای تولید شده توسطِ ملیتها و نژادهای مختلف سواری بگیرد، به همان نسبت میتواند این ملیتها و نژادها را مدیریت کند و از آنها هم سواری بگیرد! این مسئله گاهی در غالبِ کنایههای مجریانِ برنامه، به ماشینهای تولیدی ملیتهای مختلف عیان و علنی میشود.
ماشینها نمادِ قومیتها و ملتها
مثلاً در طولِ اولین قسمت از سریِ هفتم این برنامه، یک بخش جدید پخش شد که در آن مدلِ کوچکی از بیاِمدبلیو BMW از نمایشگاهِ ماشین توکیو به نمایش در آمد. هاموند Hammond یکی از مجریانِ برنامه عنوان کرد که این ماشین اصالتاً انگلیسی است.
کلارکسون Clarkson نیز در تکمیل حرفهای هاموند این ماشین را مسخره کرد و گفت آنها باید ماشینی میساختند که اصالتاً آلمانی باشد. او پیشنهاد داد که زمانِ پیچیدن، چراغهای راهنمایِ ماشینْ سلامِ هیتلری را نشان دهند و سیستمِ ناوبری ماهوارهای آن تنها شما را به طرفِ لهستان ببرد (که منظورش حملهی نازیها به لهستان بود) و یک سیستمِ خنککننده و تهویه که برای هزار سال دوام داشته باشد که شعار تبلیغاتی هیتلر یعنی هزار سال حکومت رایش، را مسخره میکرد.
این اظهارات نظر منفی دولت آلمان را در پی داشت و شکایت بینندگان به هیات مدیرهی بیبیسی هم رسید. در جولای 2006، کمیتهی شکایات هیات مدیرهی بیبیسی اعلام کرد که این اعتراضات را فراتر از افراطِ هنریِ کلارکسون برای جذبِ بینندگان میداند و معتقد است که گفتههای کلارکسون باعث نمیشود تا کسی احساساتِ جدید یا متفاوتی نسبت به آلمانیها و آلمان پیدا کند.
در طولِ قسمت دوم از سریِ شانزدهم، مجریان برنامه یک ماشینِ مسابقهای مکزیکیِ را به نام مَستِرِتا Mastretta، روی این حساب که در مکزیک طراحی شده به تمسخر گرفتند. جیمز، یکی از مجریان برنامه، این ماشین را نانِ ذرتِ مکزیکی The Tortilla لقب داد و گفت یادش نمیآید نام این ماشین چیست. سپس هاموند Hammond گفت: «ماشینها انعکاسی از شخصیت ملی هر کشورند... یک ماشین مکزیکی تنها میتواند کند و تنبل، سست، ناقصالخلقه و نفخدار با یک سبیل باشد، ضمن اینکه انگار به دیوار تکیه داده و در حالِ چرت است و دارد به یک کاکتوس نگاه میکند، در حالیکه یک پتو به دور خود پیچیده که یک سوراخ در وسطِ آن دارد و از آن به عنوان کُت استفاده میکند.
سپس جیمز اضافه کرد که غذاهای مکزیکی «مریضی سرخ شدهاند»، هاموند با یک حالتِ تنفر در صورتش ادامه داد: «من متاسفم اما، فقط تصور کنید که یک روز از خواب بیدار شده و متوجه شوید که یک مکزیکی هستید» و جرمی کلارکسون گفت: «خیلی جالب میشود چون دوباره میتوانید بروید و به خواب خود ادامه دهید.» کلارکسون در پایان خطاب به سفیر مکزیک در انگلیس گفت اگر بابت این اظهارات شکایت کند، کار احمقانهای انجام داده است.
با این حال سفیر مکزیک اعتراض کرد و باز هم بیبیسی این اعتراضات را وارد ندانست و تنها بابتِ توهینی که به سفیر مکزیک شده بود از او عذرخواهی کرد. بیبیسی اینگونه از این توهینها دفاع کرد که استفاده از کلیشهها و آداب و سننِ دیگر کشورها یک بخش جا افتاده در شوخیهای انگلیسیهاست!
اینها تنها دو نمونه از نگاهِ سازندگانِ این برنامه است، که هدف و سیاست موجود در پسِ ساختِ یک چنین برنامههایی را روشن میکند.
جهتدهیِ این برنامه تنها در حدِ القایِ اشرافِ تکنولوژیک و به تبعِ آن القایِ اشرافْ بر قومیتها و ملیتهای مختلف باقی نمیماند. در این برنامه یک بخشِ ویژه وجود دارد که در آن اشرافِ جغرافیایی به مخاطبِ انگلیسی القا میشود.
از سالِ 2007 این بخش با مسافرت در مسیرهای طولانی در یک کشور یا منطقهی بیرون از انگلیس اجرا میشود. مجریانِ برنامه باید با بودجهی محدودی که در اختیار دارند ماشین یا ماشینهایی را خریداری کنند و این مسیرِ طولانی را طی کنند.
مثلاً در برنامهی ویژهی آمریکا ماموریت این بود که با بودجهی 1000 دلاری از میامی تا نیو ارولئان طی شود. یا در برنامهی ویژهی آفریقا ماموریت سفر از مرزهای زیمباوه تا مرزهای نامیبیا بود با بودجهی 1500 دلار. یا در برنامهی ویژهی خاورمیانه همانگونه که گفته شد، ماموریت مسافرت در مسیرهای محلی، از شمال عراق تا بیت لحم بود با بودجهی 3500 دلار. در همین قسمت مجریانِ برنامه با به تن کردنِ بُرقَع یا روبندهی زنان مسلمان، آنها را مسخره کردند که به دلیل این حرکتِ ضدِ اسلامی اعتراضاتِ زیادی هم به برنامه شد.
حال، یک سوال مطرح میشود؛ دلیل رویکردِ اینگونهی سازندگان یک چنین برنامههایی خصوصاً برای مخاطبان انگلیسی در چیست؟ چرا انگلیسیها همانگونه که گفته شد، سعی میکنند بیش از تولیدِ تکنولوژی و مدیریتِ تکنیکی، از توان خود بر اشراف تکنولوژیک و تسلط بر تکنولوژیهای تولید شده توسطِ سایرین استفاده کنند؟ چرا انگلیسیها با وجودِ اینکه کشوری جزیرهای هستند 114 برابر خاک خود را اشغال کردهاند و همچنان نیز سعی دارند اشرافِ جغرافیایی خود را بر جهان حفظ کنند؟ شاید بتوان با بررسی مفهوم دُزِ فاشیسم به پاسخ این سوالات نزدیک شد.
مفهومِ دُزِ فاشیسم
در علومِ سیاسی، مفهومِ دقیق فاشیسم جای بحثِ فراوانی دارد و میتوان معانی گستردهای برای آن در نظر گرفت. راجر گریفین Roger Griffin فاشیسم را یک جنسی از ایدئولوژی سیاسی میداند که در آن ملتپرستیِ افراطی معنا مییابد. جدای از اینها به طورِ کلی فاشیسم مرکب از دو کلمهی نشنالیسم Nationalism یا همان ملیگرایی و سوسیالیسم Socialism یا همان جمعگرایی میباشد. اینکه بتوان یک فرم خاص از مدیریتِ کلان را بر روی افرادِ کشوری اعمال کرد و افراد آن کشور نیز خواستار و پذیرای شرایطِ ایجاد شده باشند. به عبارتی فشار از بیرون (نظم بیرونی) را بپذیرند.
حال اگر مردمِ کشوری خیلی آسان زیر بارِ نظمِ تحمیلی یا نظامِ خودکامهی تعریف شده بروند، دزِ فاشیسمِ آنها بالاست. در واقع فاشیسم در سیاست، با مفهومِ «دزِ فاشیسم» واردِ حوزهی جامعهشناسی میشود.
شاید بتوان دزِ فاشیسم را به استعدادِ فاشیسم نیز تعبیر کرد. اگر قومیتی استعدادِ فاشیم داشته باشند میتوانند به راحتی نظمِ بیرونی را بپذیرند و برای اجرای خواستههای قدرتِ خودکامه بسیج شوند. البته باید میان نظمِ بیرونی و نظمِ درونی و فطری تمایز قائل شد. یکبار مردمی طبقِ نظمِ بیرونی و یا دیسیپلین Discipline مدیریت میشوند، بار دیگر از طریقِ نظمِ درونی و فطری هدایت میشوند. بسیج مردم از طریقِ نظمِ درونی ممکن است در ظاهر نتایجِ مشابهِ بسیجِ مردم از طریقِ نظمِ بیرونی داشته باشد، اما هدایتِ مردم بواسطهی نظمِ درونی اثرگذارتر، ماندگارتر، و البته دشوارتر است، چرا که به هوشمندیِ بیشتری احتیاج دارد.
بنابراین استعداد فاشیسم میتواند به نتایجِ به ظاهر خوبی هم ختم شود. از طریقِ اعمالِ نظم بیرونی میتوان یک ملت را در حوزههای مشخصی خصوصاً تکنیکی قوی کرد و در عوض در حوزههای کلان و استراتژیک به شدت پایین نگه داشت. شاید مثال تام و تمامِ یک چنین کشوری را در غرب بتوان آلمان و در شرق ژاپن گرفت. البته در شرق، کشورهایی مثلِ کرهی جنوبی و چین هم هستند که در تولیداتِ تکنیکی بینظیر و بیرقیبند اما در توانِ مدیریتِ تاکتیکی و استراتژیک ناتوان و نیازمند.
همانگونه که بیان شد کشورِ آلمان استعدادِ فاشیسمِ بالایی دارد و به همین دلیل در حوزههای تکنولوژیک خوب پیشرفت کرده و میکند. بهترین مهندسان مکانیک در جهان آلمانی هستند. اما آیا آنها میتوانند جدای از اینکه مدیرانِ خوبی در سطحِ تکنیکی هستند و به طورِ مثال ماشینهای خوبی تولید میکنند در سطحِ مدیریت کلان و استراتژیک که فنِ استفاده از این تکنولوژیهاست موفق باشند؟ آیا اجازه دارند کارکردِ واقعیِ این تکنولوژیها را در میدانِ عمل بشناسند و قابلیتِ این تکنولوژیهایی که خود تولید کنندهی آن هستند به خوبی تشخیص دهند و بسنجند؟
در مقابلْ کشوری مثلِ انگلیس ضعفِ نسبی خود را در حوزهی تکنولوژی با قوتِ خود در سطحِ تاکتیکی و استراتژیک پوشش میدهد. چنین کشوری دزِ فاشیسمِ پایینی دارد، یعنی اگر چه توانایی مدیریتِ تکنیکی تولیدِ تکنولوژی را به خوبیِ سایرین ندارد ولی میتواند روی آنها مدیریتِ تاکتیکی و استراتژیک داشته باشد. به عبارتی از این تکنولوژیها به بهترین شکل ممکن استفاده کند.
اگر کلانتر نگاه شود، کشوری مثلِ آلمان یا ژاپن در تکنولوژیِ مثلاً ساختِ ماشین دستِ بالا را دارند، اما در استراتژی که تعریفِ آن فنِ به میدانِ آوردنِ نیروهاست، این انگلیسیها و آمریکاییها هستند که توانِ تکنولوژیکِ این کشورها را به میادینِ موردِ نظرشان میآورند. کشورهایی مثلِ آلمان و ژاپن، کشورهایِ سر به زیر و کشورهایی مثلِ انگلیس و آمریکا با سری بالا برای مدیریت جهان برنامهریزی میکنند. برنامهی تخته گاز یک نمونهی تصویری و نمادین از این موضوع است.
دزِ فاشیسم در قومیتها و ملیتهای مختلف
آلمان: فاشیسم در آلمان با دو فشار؛ فشار درونی و فشار بیرونی بروز یافته است. فشار درونی از سوی هیتلر و فشار بیرونی که در حال حاضر توسط آمریکا و انگیس اعمال شده و میشود. حزب فاشیستی در سال 1920 در آلمان توسط هیتلر پایهگذاری شد. در واقع هیتلر با رهبریِ واحد بر مردم آلمان توانست از دز فاشیسم بالای آنها (پذیرفتن نظام خود کامه) استفاده کند تا جهان را با کمک این مردم تسخیر کند.
اما بعد از هیتلر سلطه بر مردم آلمان به گونهای دیگر و از بیرون و از سوی آمریکا و انگلیس اعمال شد. در واقع در حالِ حاضر این آمریکاییها و انگلیسیها هستند که توانستهاند دز فاشیسمِ بالایِ آلمان را در راستای رسیدن به اهداف خود جهتدهی کنند. اینکه در سطحِ تکنیکی مدیرانِ خوبی باشند و اجازهی سر بلند کردن و نگاه کردن بر جهانِ اطرافِ خود را نداشته باشند.
آمریکاییها در فیلمهای هالیوودی جهان را از حکومتِ نازیها میترسانند تا کنترل و مهار آلمانها را توجیه و همه را متوجه کنند که اگر آلمانیها مدیریتِ قدرت را به دست گیرند میخواهند مانند هیتلر بر جهان حکمرانی کنند.
ایتالیا: ، پایهگذارِ فاشیسم در ایتالیا بنیتو موسیلینی Benito Mussolini بود. در واقع او معتقد بود که هر قوایی در کشور باید از حزبِ واحدی سرچشمه بگیرد و آن حزبِ واحد زمامِ امور کشور را بر عهده بگیرد و یک ملیگرایی جمعی را رهبری کند. مردمِ ایتالیا نیز از دز فاشیسمِ بالایی برخوردارند. استعداد فاشیسمِ بالایِ ایتالیاییها را میتوان از توانِ بالای تکنولوژیکِ آنها خصوصاً در مهندسی مکانیک و تولید ماشین درک کرد.
ژاپن: همانطور که میدانید ژاپن بهترین تولیدات را در سطحِ تکنیکی دارد و کشوری است که در لبهی بسیاری از تکنولوژیها ایستاده است. به لحاظِ تاریخی پیشرفتِ تکنیکیِ ژاپنیها بعد از شکستِ آنها در جنگِ جهانیِ دوم اتفاق افتاد. آمریکا با فشارِ دو بمبِ اتمی، قدرتِ هژمونیک خود را به ژاپنیها و جهان نشان داد. این فشار، ژاپنیها را در شرق مانند آلمانیها در غرب، به حدی سر به زیر کرد که همواره مستشارانِ آمریکایی مدیریتِ تاکتیکی و عملیاتی را در این کشور بر عهده داشتند.
مدیریتِ ژاپنی، مانند مدیریتِ آلمانی، تنها در حوزهی تکنولوژی موفق بود و اجازهی سر بلند کردن و نگاه کلان نداشت. از این رو مدیریتِ ژاپنی هیچگاه نمیتواند برای کشورِ ما الگو باشد، چرا که مدیریتِ تکنولوژیک برای کشوری که داعیهی مدیریت بر جهان و کلاننگری را دارد، مدیریتی سر به زیر و ناقصالخلقه است. شعارِ ژاپنِ اسلامی برای ایران یعنی تبدیل ایران به یک مالزی یا ترکیه. کشورهایی که تنها میتوانند تکنولوژیک و تکنیکی باشند آنهم بدون هیچ اشرافی بر تکنولوژیها، این شعار برای ایران به یک شوخی شبیه است.
چین: «Design in California assembled in china»، طراحی شده در کالیفرنیا، سَرِ هم شده در چین. همین یک جمله که در پشت محصولاتِ اَپِل Apple درج شده، به خوبی میتواند مفهومِ دزِ فاشیسمِ بالای چینیها را برساند. چینیها توانستهاند در سطحِ تولیدی خیلی از بازارهای جهان را تسخیر کنند، اما چه میزان از تولیداتِ تکنولوژیک چین، امکانِ استفاده در چین را دارند؟ مردمِ این کشور چه میزان بر امکانات و قابلیتهای تولیداتِ تکنولوژیکی که خود تولید میکنند اشراف دارند؟ اشرافِ تکنولوژیک، یعنی شمِ تاکتیکی و پیشنیازی است برای مدیریتِ استراتژیک.
از سه مرحلهی طراحی، تولید و توانِ به کارگیری، تنها مرحلهی تولید آن به خوبی در چین انجام میشود. با یک چنین شرایطی، چینیها دزِ فاشیسم یا استعدادِ فاشیسمِ بالایی دارند و با تمامِ عقبهی تمدنی خود کشوری سر به زیر هستند، حتی اگر نیازِ به موادِ اولیه برای تولیداتشان پایِ آنها را به آفریقا هم باز کرده باشد.
ایران: مردمِ ایران جزوِ کشورهایی هستند که پایینترین دزِ فاشیسم را دارند. ویژگیهای قومیتی و تمدنی و مهمتر از آن مذهبِ اسلامِ باعث شده تا استعدادِ فاشیسم در ایرانیها در پایینترین حدِ خود باشد. آنها اگر در حوزهی تکنولوژیک در حدِ کشورهای ترازِ اولِ دنیا عمل نمیکنند، ولی همیشه دوست داشتهاند از بهترین تکنولوژیها استفاده کنند. از تکنولوژیهای خردی مثلِ موبایلها و تبلتها تا تکنولوژیهای کلانی مثلِ هواپیما، ایرانیها در استفاده و کاربری از تکنولوژیها جزوِ بهترینها بودهاند.
امروزه جدیدترین موبایلها و تبلتها در بازارهای ایران، هم ارز با بازارهای جهانی به فروش میرسد و ایرانیها علاقهی بالایی به استفاده و کاربری از این تکنولوژیهای پیشرفته و پیچیده دارند. البته در این حوزه نباید از مشکلاتِ امنیتی این ابزارهای تکنولوژیک و توانِ بی حد و حصر آنها در حوزهی سرقتِ اطلاعات غافل شد. اما چیزی که هست، علاقهی ذاتی مردمِ ما در استفاده از این تکنولوژیها نشاندهندهی توانِ ذاتیِ آنها در اشرافِ تکنولوژیک است.
یا اینکه خلبانان ایرانی جزوِ بهترینها هستند، ولی مهندسینِ ایرانی توانِ تکنولوژیکِ تولید هواپیما را در سطحِ کشورهای شاخصِ تولیدکنندهی آن ندارند. قانونگریزیِ ایرانیها در راهنمایی و رانندگی و نُرمِ بالای جرایم در این حوزه نیز شاخصِ دیگری برای پایین بودنِ دزِ فاشیسم در ایرانیهاست و اینکه آنها نظمِ بیرونی و دیسیپلین را به سادگی نمیپذیرند.
علاقهی گستردهی ایرانیها به سفر و تغییر آب و هوا، یکی دیگر از ویژگیها تمدنی-تاریخی و خاصیتِ ذاتی آنهاست. میل به اشرافِ جغرافیایی و محدود نبودن به یک محیطِ کوچک باعث شده تا با فراهم شدنِ حداقلِ امکانات مردم ما به سفر بروند. البته گسترهی جغرافیایی ایران نیازِ ذاتی بسیاری از ایرانیها را پوشش میدهد اما با این حال میلِ به سفرهای خارجی در ایرانیها پایین نیست. تنها مشکل در موردِ سفرهای خارجی این است که به غیر از سفرهای مذهبی، برایِ این میلِ ذاتی در داخل برنامهریزی و جهتدهی نشده و عمدهی این سفرها خصوصاً در سالهای اخیر به سمت و سویِ مناسبی گرایش نیافته است.
هدایتِ یک ملت مبتی بر دزِ فاشیسم
هدایتِ هوشمندانهی استعدادها و تواناییها، یعنی توجه به این موضوع که یک ملت در چه حوزههایی از مزیت بالاتر و در چه حوزههایی از مزیتِ پایینتری نسبت به سایرین برخوردار است. سپس با شناساییِ این مزیتها و جهتدهی به آنها میتوان به هدفگذاریهای کلان دست یافت.
مثلاً یک فردِ قد بلند را نمیتوان به جای والیبال به کشتی وادار کرد. کشورِ ایران هم ذاتاً بلند قد است و دوست دارد سرش را بالا بگیرد و با قدِ بلندش بر جهان اشراف داشته باشد، اما هم در داخل و هم در خارج بسیاری سعی دارند کشور را سر به زیر کنند. با نادیده گرفتنِ این مسئله قطعاً استفادهی لازم از این استعداد و مزیت نسبی نشده و این تواناییِ ذاتی هرز خواهد رفت.
مثلاً اگر ملتِ ایران در سطحِ تکنیکی به پایِ بعضی از کشورها که در لبهی تکنولوژی قرار دارند نمیرسد، در عوض در سطحِ استراتژیک میتواند در مدیریتِ کلانِ جهانی تاثیرگذار باشد. با درکِ هوشمندانهی این موضوع میتوان از این توانایی استفاده کرد و جایگاهِ خود را در جهان ارتقا داد.
اما عدمِ درکِ آن توسطِ مدیران، مسئولان و مردمِ جامعه، باعث میشود تا همواره با دیدِ حسرت به توانایی دیگران در حوزهی مدیریتِ تکنیکی و توانِ تولید تکنولوژیک نگاه شود. بله، یک کشور باید بتواند در تمامی حوزهها به خودکفایی نسبی برسد، اما نمیتوان انتظار داشت ایران حتماً به لحاظِ تکنولوژیک به پای ژاپن برسد، همانطور که انگلیسیها و آمریکاییها هیچگاه در این حوزه به پای آلمانیها نرسیدند.
اینکه دائم به خود و ملیتِ خود سرکوفت بزنیم که ایرانی نمیتواند خوب ماشین تولید کند، خوب هواپیما تولید کند، اما این مزیت و برتری نسبی خود را نبینیم که میتوانیم بهترین مدیران و بهترین اشراف را بر پدیدههای تکنولوژیک داشته باشیم، برآمده از یک چنین نگاهی است. در عوض باید فنِ به میدانِ آوردنِ تواناییهای مختلف یعنی توانِ مدیریت استراتژیک را در خود ارتقا دهیم. این جهتدهی را میتوان از طریق آموزشهای رسمی و غیر رسمی در درونِ جامعه عمومی کرد، و در واقع رسالتِ اصلی برنامهی تخته گاز Top gear برای جامعهی انگلیس همین است.
مدیریتِ کلان در کشور، در طیِ سی و اندی سال، خیلی از ساز و کارها و روندهای رخدادهای جهانی را به نفع ایران تغییر داد. این یعنی جهتمندسازیِ مزیتهای نسبی یک ملتِ ایرانی-اسلامی. ولی در مقابلْ آمریکا، در سطحِ مدیریتِ جهانی نسبت به سی سالِ قبل ضعیفتر شده و ضعیفتر عمل میکند. دز فاشیسم یک استعداد است که در بعضی کشورها پایین و در بعضی کشورها بالاست. میتوان پایین بودنِ این استعداد را در کشور جهتمند کرد و با به کارگیری هوشمندانهی آن جامعهای داشت که افراد آن سرشان را بالا میگیرند و مدیریت کننده هستند؛ نه سر به زیر و مدیریت شونده.