کد خبر 18733
تاریخ انتشار: ۱۶ آذر ۱۳۸۹ - ۱۶:۲۳

به گزارش مشرق، خبر نوشت: نامه زير در دوران رياست جمهوري آيت الله خامنه اي در پاسخ به نامه شمس آل احمد نگاشته شده است. شمس آل احمد در دست نوشته اي در ابتداي اين نامه نوشته است:

"آيت الله خامنه اي به شيوه عياري و جوانمردي شان، چندين بار مرا نواخته‌اند. يکبارش در ايام رياست‌جمهوري‌شان که من زير فشار خانواده‌هايي بودم از ده، دوازده تن اعاظم اهل قلم که با همه‌شان در دوران‌هايي الفت‌هايي داشتم. اما از ابتداي انقلاب، و بروز علايق فردي، تقريباً با همه‌شان اختلاف‌نظرهايي يافتم و آنان افرادي بودند از اهل قلم هم نسل‌ من يا بعضي‌شان نسل پس از من. که هر کدام بجهتي از ديد و نظر من پنهان، مقيد شده بودند.

در آن زمان ريش نداري من، گهگاه، اينجا و آنجا بگرو مورد قبول بود. خدمت ايشان رسيدم و تقاضاي آزادي ده‌نفري از افراد مورد علاقه‌ام را کردم و ايشان از موضع تازه قدرتشان - رياست‌جمهوري - سفارشاتي کردند که آن افراد دو، سه ماهه آزاد شدند. زشت مي‌دانم بيشتر از اين و در اين مجال از آن عوالم حرف بزنم.

باري ديگر و قبل از آن هنگام - ده‌سال پيش- ايشان به سؤال من از موضع مديريت رواق در مورد جلال اظهار رأي کردند. که من يک دو جا، شمه‌اي از آن رأي را چاپ کرده‌ام. اينک زمان انتشار کل نظر ايشان برايم فراهم شده است. اگر تأخيري در اين امر واقع شده است، تنها بعلت عدم مجال ممکن براي من بوده است که از اين بابت شرمسارم."

متن کامل نامه آيت الله خامنه اي به اين شرح است:


بنام خدا
با تشکر از انتشارات رواق

اولاً بخاطر احياء نام جلال آل‌احمد واز غربت در درآوردن کسي که روزي جريان روشنفکري اصيل و مردمي را از غربت درآورد. و ثانياً بخاطر نظرخواهي از من که بهترين سالهاي جوانيم با محبت و ارادت به آن جلال آل قلم گذشته است - پاسخ کوتاه خود به هر يک از سؤالات طرح شده را تقديم مي‌کنم:

1- دقيقاً يادم نيست که کدام مقاله يا کتاب مرا با آل‌احمد آشنا کرد. دو کتاب «غربزدگي و دستهاي آلوده» جزو قديمي‌ترين کتابهايي است که از او ديده و داشته‌ام. اما آشنايي بيشتر من بوسيله و برکت مقاله «ولايت اسرائيل» شد که گله و اعتراض من و خيلي از جوانهاي اميدوار آن روزگار را برانگيخت. آمدم تهران (البته نه اختصاصاً براي اينکار) تلفني با او تماس گرفتم. و مريدانه اعتراض کردم. با اينکه جواب درستي نداد از ارادتم به او چيزي کم نشد. اين ديدار تلفني براي من بسيار خاطره‌انگيز است. در حرفهايي که رد و بدل شده هوشمندي، حاضرجوابي، صفا و دردمندي که آن روز در قله‌ي «ادبيات مقاومت» قرار داشت، موج مي‌زد.

2- جلال قصه‌نويس است (اگر اين را شامل نمايشنامه‌نويسي هم بدانيد) مقاله‌نويسي کار دوم او است. البته محقق اجتماعي و عنصر سياسي هم هست. اما در رابطه با مذهب. در روزگاري که من او را شناختم بهيچ وجه ضدمذهب نبود، بماند که گرايش هم به مذهب داشت. بلکه از اسلام و بعضي از نمودارهاي برجسته آن بعنوان سنت‌هاي عميق و اصيل جامعه‌اش، دفاع هم مي‌کرد. اگرچه به اسلام به چشم يک ايدئولوژي که بايد در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمي‌نگريست.

اما هيچ ايدئولوژي و مکتب فلسفي شناخته شده‌اي را هم به اينصورت جايگزين آن نمي‌کرد. تربيت مذهبي عميق خانوادگي‌اش موجب شده بود که اسلام را اگرچه بصورت يک باور کلي و مجرد، هميشه حفظ کند و نيز تحت تأثير اخلاق مذهبي باقي بماند. حوادث شگفت‌انگيز سال‌هاي 41 و 42 او را به موضع جانبدارانه‌تري نسبت به اسلام کشانيده بود. و اين همان چيزي است که بسياري از دوستان نزديکش نه آن روز و پس از آن، تحمل نمي‌کردند و حتي به رو نمي‌آوردند!

اما توده‌اي بودن يا نبودنش. البته روزي توده‌اي بود. روزي ضد توده‌اي بود. و روزي هم نه اين بود و ]نه[ آن. بخش مهمي از شخصيت جلال و جلالت قدر او همين عبور از گردنه‌ها و فراز و نشيب‌ها و متوقف نماندن او در هيچکدام از آنها بود. کاش چند صباح ديگر هم مي‌ماند و قله‌هاي بلندتر را هم تجربه مي‌کرد.

3- غربزدگي را من در حوالي 42 خوانده‌ام. تاريخ انتشار آن را به ياد ندارم.

4- اگر هر کس را در حال تکامل شخصيت فکري‌اش بدانيم و شخصيت حقيقي او را آن چيزي بدانيم که در آخرين مراحل اين تکامل بدان رسيده است،‌ بايد گفت «در خدمت و خيانت روشنفکران» نشان دهنده و معين‌کننده شخصيت حقيقي آل‌احمد است. در نظر من، آل‌احمد، شاخصه يک جريان در محيط تفکر اجتماعي ايران است. تعريف اين جريان، کاري مشکل و محتاج تفصيل است. اما در يک کلمه مي‌شود آن را «توبه روشنفکري» ناميد. با همه بار مفهوم مذهبي و اسلامي که در کلمه «توبه» هست جريان روشنفکري ايران که حدوداً صد سال عمر دارد با برخورداري از فضل «آل احمد» توانست خود را از خطاي کج‌فهمي، عصيان، جلافت و کوته‌بيني برهاند و توبه کند: هم از بدفهمي‌ها و تشخيص‌هاي غلطش و هم از بددلي‌ها و بدرفتاري‌هايش.

آل‌احمد، نقطه شروع «فصل توبه» بود و کتاب «خدمت و ...» پس از غرب‌زدگي، نشانه و دليل رستگاري تائبانه. البته اين کتاب را نمي‌شود نوشته سال 43 دانست. به گمان من، واردات و تجربيات روز به روز آل‌احمد، کتاب را کامل مي‌کرده است. در سال 47 که او را در مشهد زيارت کردم سعي او را در جمع‌آوري مواردي که «کتاب را کامل خواهد کرد» مشاهده کردم.

خود او هم همين را مي‌گفت. البته جزوه‌اي که بعدها با نام «روشنفکران» درآمد،‌ با دو سه قصه از خود جلال و يکي دو افاده از زيد و عمرو، به نظر من تحريف عمل و انديشه آل‌احمد بود. ]و ايشان اطلاع داشته باشند که خانواده آل‌احمد حتي در نظام نوين اسلامي هم، تاکنون موفق نشده‌اند ناشر قاچاقچي آن کتاب را در محاکم قضاي اسلامي محکوم يا تنبيه کنند[ اين کتاب مجمع‌الحکايات نبود که مقداري از آن را گلچين کنند و به بازار بفرستند. اثر يک نويسنده متفکر، يک «گل» منسجم است که هر قسمتش را بزني، ديگر آن نخواهد بود. حالا چه انگيزه‌اي بود و چه استفاده‌اي از نام و آبروي جلال مي‌خواستند ببرند بماند. ولي به هر صورت گل به دست گلفروشان رنگ بيماران گرفت ...

5- به نظر من سهم جلال بسيار قابل ملاحظه و مهم است. يک نهضت انقلابي از «فهميدن» و «شناختن» شروع مي‌شود. روشنفکر درست، آن کسي است که در جامعه جاهلي، آگاهي‌هاي لازم را به مردم مي‌دهد و آنان را به راهي نو مي‌کشاند و اگر حرکتي در جامعه آغاز شده است، با طرح آن آگاهي‌ها، بدان عمق مي‌بخشد.

براي اين کار، لازم است روشنفکر اولاً جامعه خود را بشناسد و ناآگاهي او را دقيقاً بداند ثانياً آن «راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادي راسخ داشته باشد، ثالثاً خطر کند و از پيشامدها نهراسد. در اينصورت است که مي‌شود: العلماء ورثه الانبياء.

آل‌احمد، آن اولي را به تمام و کمال داشت (يعني در فصل آخر و اصلي عمرش). از دوم و سوم هم بي‌بهره نبود. وجود چنين کسي براي يک ملت که به سوي انقلابي تمام عيار پيش مي‌رود، نعمت بزرگي است. و آل‌احمد به راستي نعمت بزرگي بود. حداقل، يک نسل را او آگاهي داده است و اين براي يک انقلاب، کم نيست.

6- اين شايعه (بايد ديد کجا شايع است. من آن را از شما مي‌شنوم و قبلاً هرگز نشنيده بودم) بايد محصول ارادت به شريعتي باشد و نه چيزي ديگر. البته حرف في‌حد نفسه، غلط و حاکي از عدم شناخت است. آل‌احمد کسي نبود که بنشينند و مسلمانش کنند. براي مسلماني او همان چيزهايي لازم بود که شريعتي را مسلمان کرده بود و اي کاش آل‌احمد چند سال ديگر هم مي‌ماند.

7- آن روز هر پديده ناپسندي را به شاه ملعون نسبت مي‌داديم. درست هم بود. اما از اينکه آل‌احمد را چيزخور کرده باشند، من اطلاعي ندارم، يا از خانم دانشور بپرسيد يا از طبيب خانوادگي.

8- مسکوت ماندن جلال، تقصير شماست - شمايي که او را مي‌شناسيد و نسبت به او انگيزه داريد. از طرفي مطهري و طالقاني و شريعتي در اين انقلاب، حکم پرچم را داشتند. هميشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است و اين هميشه بودن و با مردم بودن، چيز کمي نيست. اگر جلال هم چند سال ديگر مي‌ماند ... افسوس.

والسلام - سيدعلي خامنه اي