حميد امامي نويسنده وبلاگ "سلوک گمنامي" در جديدترين مطلب خود نوشت:
کوچکتر که بودم ..خيلي کوچکتر از سنم ...... هر آشنايي که به سفر ميرفت .....
خدا ...خدا ميکردم ...تا زودتر برگردد و ..منتظر بمانم تا ببينم برايم چه سوغاتي آورده است ....
اصلا ...دعا ..دعا ميکردم ..که هر روز يکي برود به مسافرت و برايم سوغاتي بياورد ......
هر چه که بزرگتر ميشدم ...... دگر سوغاتي ها برايم مفهومي نداشت ....
ندانم ....يا من بزرگ شده بودم و دگر برايم جذابيتي نداشت ...يا سوغاتي ها را کوچک ميشماردم ...
اين روزها ....که بزرگتر شدم و خود به مسافرت رفتم ......
همه کودکان امروز و بزرگان فردا ......و حتي کودکان ديروز و بزرگان امروز ........
از من سوغاتي ميخواهند .........
داداش حميد ......رفتي کربلا .......چي برام سوغاتي آوردي .......... اونجا چي جوري بود ؟؟؟؟
و تو .......مات و مبهوت ميماني .........که براستي .سوغات کربلا چيست ؟؟؟
براستي حال و هواي آنجا چگونه بود ؟؟؟؟؟
اگر بخواهي بگويي ....سوغات کربلا ......دل شکسته .......اشک .....آه ....... بين الحرمين .....
بوي سيب ........ ميبيني ...خيلي کوچکتر از اين حرفها هستي و فقط شعار ميدهي ......
مي خواهي از صفا و آرامش قبر مطهر حضرت امير ( ع ) بگويي .....از احساس غرور وصف ناشدني ....
اصلا دوست داري که داد بزني و افتخار کني که علوي هستي .......
و در حرمش ...دسته مهربانش را بر سرت به روشني احساس مي کني ......
و آه ... و آه ... از زماني که ميخواهي خداحافظي کني .....
يا از کرب و بلا بگوئي ........
در تل زينبيه ..هنوز صدايه ... زينب ( س ) را ميشنوي .که انگاري تا قيام قيامت فرياد ميزند .........
يا اهل العالم قتلل حسين يبن رسول الله في کرب و بلا .........
يا از حرم عباس بگويي .....که تازه ميفهمي ادب يعني چه ؟؟؟؟
تازه مفهوم عطش و سقا را متوجه ميشوي ..........
و حرم حسين ( ع ) وارد که مي شوي احساس ميکني .......که تمام جهان و جهانيان
باچشم حسرت به نظاره ات نشسته اند ........
و تو .....فقط دوست داري .....به گوشه اي بنشيني و فقط جماله با صفايه آقايت را مشاهدا کني و
آرام آرام ....مطالبي که برايش گفته اند و نوشته اند را به حضرت ارائه دهي .........
مي خواهي باز از کرب و بلا بگويي .... ميبيني نه دلي داري برايه گفتن ........
و نه سوزي برايه بيان احساس ........
و فقط ميتواني گويي ........آقا جان ...خيلي ها گفتند ........ باشه آقا ........
آقا جان ..نگذار ...... هيچ عاشقي ناکام و حرم نديده از اين دنيا برود .........
ندانم ........چه رازي بود و هست بين ........بچه هاي کرب و بلاي خميني ........با کرب و بلاي حسين
به خدا قسم ..آنجا ......بيشتر .دلت براي شهداء تنگ مي شود .........
بيشتر ..... دلت بال بال ميزند .برايه فکه و شلمچه و طلائيه .......
اصلا حضور قشنگ بچه هاي گمنام و سيد مهدي ها را در کنارت ...... .به زيبائي لمس ميکني
و تازه ميفهمي و احساس ميکني و باورت مي شود که .........
کل يوم عاشورا ... .و کل ارض کرب و بلا ..........
و خود شهداء به ياريت ميشتابند و آرام آرام ....در گوشت نجوا مي کنند ........
که سوغاتي کرب و بلا ....... کرب و بلائي شدن است ........
عاشورائي شدن است عاشورائي ماندن است و عاشورائي رفتن است .......
و خوب درک ميکني .....که چرا اينقدر ........دلت بيشتر .....اين روزها ..... براي شهداء
تنگ مي شود .....بيش از بيش .....عاشق مرام و غيرت و عزت و جمال قشنگشون شدي
و اکنون .......به روشني ميفهمي .........که آقا سيد مرتضي آويني چه گفت ....
هيچ پرسيده اي که عالم شهادت بر چه شهادت مي دهد .....که نامي اين چنين بر او نهاد ه اند ؟
نوميد مشو .....که تو را نيز عاشورايي است و کربلايي که تشنه خون توست
و انتظار مي کشد تا تو زنجير خاک از پاي اراده ات بگشايي و از خود و دلبستگي هايش هجرت کني
و فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و يکم هجري برساني
و در رکاب امام عشق به شهادت برسي ........
ياران شتاب کنيد قافله در راه است ...........
ياران شتاب کنيد قافله در راه است ...........
ياران شتاب کنيد قافله در راه است ...........