گروه فرهنگی مشرق- اواخر هفته گذشته برخی از شعرای آیینی و انقلاب با حضور در بیمارستان مسیح دانشوری با علياکبر ولایتی دیدار و گفتوگو کردند. در این دیدار که علیرضا قزوه، مرتضی امیری اسفندقه، محمدمهدی سیار، محسن عربخالقی و برخی دیگر حضور داشتند، سخن از ادبیات و شعر و فرهنگ به میان آمد و حاضران ساعتی را به خاطرهگویی گذراندند.
در این دیدار ابتدا امیری اسفندقه که برادر دو شهید است و در حال حاضر مسؤول بخش شعر و موسیقی سازمان صدا و سیماست از استاد شفیعیکدکنی به نیکی یاد کرد و او را یک "مسلمان بما هو مسلمان" خواند که بسیار دلسوز به ایران و انقلاب است.
اسفندقه در ادامه گفت: سال گذشته ما برای نمایشگاه فرانکفورت دعوت شدیم. تعدادی از ایرانی های طرفدار جنبش سبز هم آنجا تجمع کرده بودند که عباس معروفی نیز در بین آنها بود. این تجمعکنندگان خطاب به بنده گفتند تو همانی نیستی که مقابل رهبری شعر خواندنی؛ که بنده هم با همان لهجه تهرانی گفتم "خودشه".
برخی از این افراد پلاکاردهایی حاوی توهین به یکی از مسوولان کشور را در دست داشتند و مقابل ما ایستاده بودند. بنده به تعدادی از این افراد گفتم: "از بچهگی خیلی علاقه داشتم بیایم آلمان. هروقت می دیدم کسی از آلمان برگشته به صحبتهای او به دقت گوش میدادم و با او عکس میگرفتم. اما الان که آمدم آلمان، دارم غصه میخورم که چرا آمدم اینجا. الان شما که هموطن من هستید باید دست مرا بگیرید و مکان های تاریخی و تفریحی را به من نشان بدهید، اما الان روبروی من ایستادید و با من می جنگید". بعد از این گفتوگو کلاً حال و هوای این دوستان عوض شد و به من گفتند اگر این پیراهن سبز مزاحم شماست از تن بیرون بیاورم. بعد به من گفتند تو برای ما چه کار میتوانی انجام بدهی؟ من هم گفتم هر کاری بخواهی و من در توانم باشد برای شما انجام می دهم. اتفاقاً در این سفر عباس معروفی به من گفت: آیا فکر می کنی راهی وجود دارد که من به کشور برگردم. به او گفتم واقعا دوست داری برگردی. که پاسخ داد: من اینجا دارم میمیرم.
اسفندقه در ادامه خاطره ای دیگر از حضور در فرانکفورت بیان کرد: در آلمان یک خانمی با یکی از همراهان ما که نامش عباس بود، درگیری لفظی پیدا کرد که پلیس آلمان هم عباس همراه ما را بازداشت و اعلام کرد یک نفر مقیم آلمان باید ایشان را ضمانت کند تا ما ایشان را آزاد کنیم. بنده هم از عباس معروفی خواهش کردم که ضمانت ما را بکند، چون چند ساعت هم به پرواز ما به سمت ایران بیشتر نمانده بود. معروفی ابتدا قبول نکرد؛ اما بنده به او گفتم تو عباسی، این هم عباس است، ما هم که به اسم عباس(ع) حساسیم. عباس معروفی اجازه نداد سخن من به پایان برسد و ضامن ما شد و پلیس همراه ما را آزاد کرد.
علیرضا قزوه هم در ادامه خاطره ای از حضور در دانشگاه لندن نقل کرد: بنده هم یک برنامه در دانشگاه لندن دعوت شدم. سال 81 بود که دانشگاه لندن قیصر امینپور را دعوت کرد بود؛ اما چون او بیمار بود با من تماس گرفت و گفت که بنده بروم. من هم رفتم. در آن برنامه دکتر محمد جواد یاحقی مسئول برنامه بود. رضا براهنی و کریمی حکاک هم حضور داشتند و بنده هم راجع به ادبیات فلسطین صحبت کردم و شعر خواندم. یک نفر از جمع ایستاد و گفت: تو عامل رژیمی، اینجا دانشگاه لندن است؛ اجازه نمیدهم برنامه اجرا کنی. دکتر یاحقی به من گفت آرام باش. البته آن شخص پس از این ماجرا بهنوعی از من دلجویی کرد.
قزوه در ادامه از سایت ویژه شعر که چندی است راهاندازی کردهاند سخن گفت. به گفته قزوه این سایت برخی روزها تا 100 هزار نفر بازدیدکننده دارد. البته بازدیدهای معمولی روزانه به 30 هزار نفر میرسد. قزوه ادامه میدهد که این سایت 1500 نفر عضو دارد که همه از شعرای جوان هستند و دفتر های شعرشان را باز کردند و در سایت فعالند.
قزوه همچنین خاطرهای از یک پلیس تاجیکی نقل میکند: در چهارراه هتل تاجیکستان یک پلیس می ایستاد که یک سبیل عجیب و غریبی داشت و یک تابلو ایست در دست میگرفت. این پلیس مدام در حال سوت زدن، ادا در آوردن و رقصیدن بود و کلاً برای مردم خیلی شیرین بود. یک بار جلوی من را گرفت ولی من نایستادم. یک بار دیگر دست گرفت من ایستادم، گفت: دایی جان من یک دو بیتی برای حضرت امام خمینی نوشتم میخواهم گوش کنی.
ما یک سفر با محمد علی عجمی(شاعر اهل تاجیکستان) رفتیم شمال. در مسیر این مناظر را که می دید می گفت چقدر تاجیکانه است.
نشست و گفت کجا می رویم ما، یارا؟/سفر، برادر من، می برد کجا ما را؟/سلام کردم و گفتم: شمال، تا دریا/به طنز گفت که ما دیده ایم دریا را...
که آقای قزوه گفت: تاجیکها به رودخانه میگویند دریا.
کار که به اینجا رسید آقای ولایتی هم خاطره ای تعریف کرد: یک دفعه برهانالدین ربانی در حضور آقای هاشمی رفسنجانی گفت: دیگر مرز بین ما و ازبکستان دریاست. آقای هاشمی گفت "آنجا دریا ندارد." در اینجا من [ولایتی] به آقای هاشمی گفتم که این دوستان افغان و تاجیک به رودخانه میگویند دریا. ما هم همین را در شعر فارسی میگوییم. آقای هاشمی گفت: مثلا چی؟ گفتم: فردوسی میفرماید: دل شیر دارد تن ژندهپیل/ نهنگان برآرد ز دریای نیل.
آقای هاشمی هم تا دید من این را گفتم بلافاصله گفت: یکی دیگه بخون ببینم.
ولایتی در پایان جلسه طی سخنان کوتاهی گفت: چیزی که تاریخ ما را حفظ کرده فرهنگ است. در تاریخ سیاسی ما گسست وجود داشته، ولی تاریخ فرهنگی ما بدون گسست بوده است. و این فرهنگ در طی این چند هزار سال ایران را نگه داشته است. آنهایی که فاقد فرهنگ بودهاند نماندند. حالا هم انقلاب ما، انقلاب فرهنگی است. دین اسلام و مکتب اهل بیت(ع)نقش اساسی در تقویت فرهنگ ایرانی و اسلامی داشته است. به تعبیری زبان فارسی به آیات و روایات قوام یافته است. شما همین دیباچه سعدی را نگاه کنید. آیه در آن هست، حدیث هست، نثر مسجع هست، شعر هست. چنان به هم بافته شده که مانند یک پارچه ترمه میماند. اصلا غنای فرهنگی ما در دنیا مثال زدنی است. از نثر و شعر و کلام و فلسفه و عرفان و اشراق و استدلال و ... در آن هست. این زبان فارسی با آن غنای فرهنگی در تمام دنیا بینظیر است و شما آثار آن را در تمام دنیا می توانید ببینید.
ما چند سال پیش رفته بودیم به شهری در چین به نام "شیان". این شهر پایتخت چین از هزار سال پیش به آن طرف بوده است. در این شهر یک مسجدی بود که درِ مسجد شبیه درهای مساجد ما بود. رفتیم از مسجد دیدن کنیم، دیدیم روی درِ مسجد با خط نستعلیق فارسی رايانهای نوشته بودند وقت نماز بامداد، وقت نماز پیشین، وقت نماز دیگر، وقت نماز شام و وقت نماز خفتن و ساعتها را هم اعلام کرده بودند. حالا برخی همراههای ما که ایرانی بودند نمی دانستند این یعنی چه، اما آن مردم چینی کاملاً با این مفاهیم آشنا بودند.
یکبار هم ما در خدمت رهبر معظم انقلاب سفری به کاشغر (غربیترین منطقه کشور چین) داشتیم. خاطرم هست آقای عباس امامجمعه، قاری قرآن هم با ما بود. وارد مسجدی در کاشغر شدیم. نیمساعتی به نماز ظهر مانده بود که حضرت آقا فرمودند آقای امام جمعه میکروفون را روشن کند و قرآن تلاوت کند. هیچ کس هم در مسجد نبود. آقای امامجمعه که تلاوت قرآن را شروع کرد، یک وقت دیدیم مسجد پر شد. بعد اذان گفتند و امام جماعت آمد و ما هم نماز را به امامتِ امام جماعت راتب آن مسجد اقامه کردیم. نکته جالب این بود که در صف اول، پیرمردی کاشغری، به فارسی رو به سمت راست کرد و گفت: "صف راست" و بعد یک نگاه به چپ کرد و دوباره گفت "صف راست"؛ یعنی اینکه صفهای نماز منظم شود.
در انتهای جلسه هم محمدمهدی سیار، غزلی را قرائت کرد که با تشویق حضار مواجه شد. علی انسانی، شاعر و ذاکر اهل بیت علیهمالسلام که نتوانسته بود خود را به جلسه برساند، بصورت تلفنی با دکتر ولایتی گفتوگو کرد.
در این دیدار ابتدا امیری اسفندقه که برادر دو شهید است و در حال حاضر مسؤول بخش شعر و موسیقی سازمان صدا و سیماست از استاد شفیعیکدکنی به نیکی یاد کرد و او را یک "مسلمان بما هو مسلمان" خواند که بسیار دلسوز به ایران و انقلاب است.
اسفندقه در ادامه گفت: سال گذشته ما برای نمایشگاه فرانکفورت دعوت شدیم. تعدادی از ایرانی های طرفدار جنبش سبز هم آنجا تجمع کرده بودند که عباس معروفی نیز در بین آنها بود. این تجمعکنندگان خطاب به بنده گفتند تو همانی نیستی که مقابل رهبری شعر خواندنی؛ که بنده هم با همان لهجه تهرانی گفتم "خودشه".
برخی از این افراد پلاکاردهایی حاوی توهین به یکی از مسوولان کشور را در دست داشتند و مقابل ما ایستاده بودند. بنده به تعدادی از این افراد گفتم: "از بچهگی خیلی علاقه داشتم بیایم آلمان. هروقت می دیدم کسی از آلمان برگشته به صحبتهای او به دقت گوش میدادم و با او عکس میگرفتم. اما الان که آمدم آلمان، دارم غصه میخورم که چرا آمدم اینجا. الان شما که هموطن من هستید باید دست مرا بگیرید و مکان های تاریخی و تفریحی را به من نشان بدهید، اما الان روبروی من ایستادید و با من می جنگید". بعد از این گفتوگو کلاً حال و هوای این دوستان عوض شد و به من گفتند اگر این پیراهن سبز مزاحم شماست از تن بیرون بیاورم. بعد به من گفتند تو برای ما چه کار میتوانی انجام بدهی؟ من هم گفتم هر کاری بخواهی و من در توانم باشد برای شما انجام می دهم. اتفاقاً در این سفر عباس معروفی به من گفت: آیا فکر می کنی راهی وجود دارد که من به کشور برگردم. به او گفتم واقعا دوست داری برگردی. که پاسخ داد: من اینجا دارم میمیرم.
اسفندقه در ادامه خاطره ای دیگر از حضور در فرانکفورت بیان کرد: در آلمان یک خانمی با یکی از همراهان ما که نامش عباس بود، درگیری لفظی پیدا کرد که پلیس آلمان هم عباس همراه ما را بازداشت و اعلام کرد یک نفر مقیم آلمان باید ایشان را ضمانت کند تا ما ایشان را آزاد کنیم. بنده هم از عباس معروفی خواهش کردم که ضمانت ما را بکند، چون چند ساعت هم به پرواز ما به سمت ایران بیشتر نمانده بود. معروفی ابتدا قبول نکرد؛ اما بنده به او گفتم تو عباسی، این هم عباس است، ما هم که به اسم عباس(ع) حساسیم. عباس معروفی اجازه نداد سخن من به پایان برسد و ضامن ما شد و پلیس همراه ما را آزاد کرد.
علیرضا قزوه هم در ادامه خاطره ای از حضور در دانشگاه لندن نقل کرد: بنده هم یک برنامه در دانشگاه لندن دعوت شدم. سال 81 بود که دانشگاه لندن قیصر امینپور را دعوت کرد بود؛ اما چون او بیمار بود با من تماس گرفت و گفت که بنده بروم. من هم رفتم. در آن برنامه دکتر محمد جواد یاحقی مسئول برنامه بود. رضا براهنی و کریمی حکاک هم حضور داشتند و بنده هم راجع به ادبیات فلسطین صحبت کردم و شعر خواندم. یک نفر از جمع ایستاد و گفت: تو عامل رژیمی، اینجا دانشگاه لندن است؛ اجازه نمیدهم برنامه اجرا کنی. دکتر یاحقی به من گفت آرام باش. البته آن شخص پس از این ماجرا بهنوعی از من دلجویی کرد.
قزوه در ادامه از سایت ویژه شعر که چندی است راهاندازی کردهاند سخن گفت. به گفته قزوه این سایت برخی روزها تا 100 هزار نفر بازدیدکننده دارد. البته بازدیدهای معمولی روزانه به 30 هزار نفر میرسد. قزوه ادامه میدهد که این سایت 1500 نفر عضو دارد که همه از شعرای جوان هستند و دفتر های شعرشان را باز کردند و در سایت فعالند.
قزوه همچنین خاطرهای از یک پلیس تاجیکی نقل میکند: در چهارراه هتل تاجیکستان یک پلیس می ایستاد که یک سبیل عجیب و غریبی داشت و یک تابلو ایست در دست میگرفت. این پلیس مدام در حال سوت زدن، ادا در آوردن و رقصیدن بود و کلاً برای مردم خیلی شیرین بود. یک بار جلوی من را گرفت ولی من نایستادم. یک بار دیگر دست گرفت من ایستادم، گفت: دایی جان من یک دو بیتی برای حضرت امام خمینی نوشتم میخواهم گوش کنی.
ما یک سفر با محمد علی عجمی(شاعر اهل تاجیکستان) رفتیم شمال. در مسیر این مناظر را که می دید می گفت چقدر تاجیکانه است.
نشست و گفت کجا می رویم ما، یارا؟/سفر، برادر من، می برد کجا ما را؟/سلام کردم و گفتم: شمال، تا دریا/به طنز گفت که ما دیده ایم دریا را...
که آقای قزوه گفت: تاجیکها به رودخانه میگویند دریا.
کار که به اینجا رسید آقای ولایتی هم خاطره ای تعریف کرد: یک دفعه برهانالدین ربانی در حضور آقای هاشمی رفسنجانی گفت: دیگر مرز بین ما و ازبکستان دریاست. آقای هاشمی گفت "آنجا دریا ندارد." در اینجا من [ولایتی] به آقای هاشمی گفتم که این دوستان افغان و تاجیک به رودخانه میگویند دریا. ما هم همین را در شعر فارسی میگوییم. آقای هاشمی گفت: مثلا چی؟ گفتم: فردوسی میفرماید: دل شیر دارد تن ژندهپیل/ نهنگان برآرد ز دریای نیل.
آقای هاشمی هم تا دید من این را گفتم بلافاصله گفت: یکی دیگه بخون ببینم.
ولایتی در پایان جلسه طی سخنان کوتاهی گفت: چیزی که تاریخ ما را حفظ کرده فرهنگ است. در تاریخ سیاسی ما گسست وجود داشته، ولی تاریخ فرهنگی ما بدون گسست بوده است. و این فرهنگ در طی این چند هزار سال ایران را نگه داشته است. آنهایی که فاقد فرهنگ بودهاند نماندند. حالا هم انقلاب ما، انقلاب فرهنگی است. دین اسلام و مکتب اهل بیت(ع)نقش اساسی در تقویت فرهنگ ایرانی و اسلامی داشته است. به تعبیری زبان فارسی به آیات و روایات قوام یافته است. شما همین دیباچه سعدی را نگاه کنید. آیه در آن هست، حدیث هست، نثر مسجع هست، شعر هست. چنان به هم بافته شده که مانند یک پارچه ترمه میماند. اصلا غنای فرهنگی ما در دنیا مثال زدنی است. از نثر و شعر و کلام و فلسفه و عرفان و اشراق و استدلال و ... در آن هست. این زبان فارسی با آن غنای فرهنگی در تمام دنیا بینظیر است و شما آثار آن را در تمام دنیا می توانید ببینید.
ما چند سال پیش رفته بودیم به شهری در چین به نام "شیان". این شهر پایتخت چین از هزار سال پیش به آن طرف بوده است. در این شهر یک مسجدی بود که درِ مسجد شبیه درهای مساجد ما بود. رفتیم از مسجد دیدن کنیم، دیدیم روی درِ مسجد با خط نستعلیق فارسی رايانهای نوشته بودند وقت نماز بامداد، وقت نماز پیشین، وقت نماز دیگر، وقت نماز شام و وقت نماز خفتن و ساعتها را هم اعلام کرده بودند. حالا برخی همراههای ما که ایرانی بودند نمی دانستند این یعنی چه، اما آن مردم چینی کاملاً با این مفاهیم آشنا بودند.
یکبار هم ما در خدمت رهبر معظم انقلاب سفری به کاشغر (غربیترین منطقه کشور چین) داشتیم. خاطرم هست آقای عباس امامجمعه، قاری قرآن هم با ما بود. وارد مسجدی در کاشغر شدیم. نیمساعتی به نماز ظهر مانده بود که حضرت آقا فرمودند آقای امام جمعه میکروفون را روشن کند و قرآن تلاوت کند. هیچ کس هم در مسجد نبود. آقای امامجمعه که تلاوت قرآن را شروع کرد، یک وقت دیدیم مسجد پر شد. بعد اذان گفتند و امام جماعت آمد و ما هم نماز را به امامتِ امام جماعت راتب آن مسجد اقامه کردیم. نکته جالب این بود که در صف اول، پیرمردی کاشغری، به فارسی رو به سمت راست کرد و گفت: "صف راست" و بعد یک نگاه به چپ کرد و دوباره گفت "صف راست"؛ یعنی اینکه صفهای نماز منظم شود.
در انتهای جلسه هم محمدمهدی سیار، غزلی را قرائت کرد که با تشویق حضار مواجه شد. علی انسانی، شاعر و ذاکر اهل بیت علیهمالسلام که نتوانسته بود خود را به جلسه برساند، بصورت تلفنی با دکتر ولایتی گفتوگو کرد.