گروه فرهنگی مشرق - در روز دوم جشنواره چهار فیلم در سالن برج میلاد نمایش داده شد: آفتاب مهتاب زمین (علی قویتن)، تابستان طولانی (علی خزاییفر)، آسمان زرد کمعمق (بهرام توکلی)، دل بیقرار (قربان محمدپور). اکثر مخاطبان در برج میلاد این فیلمها را نپسندیدند و حتی فیلم دوم و چهارم باعث مضحکۀ تماشاگران شد.
بنده این فیلم را ندیدم. ولی حدس میزدم که پس از تأیید دکتر یعقوب توکلی و چند روحانی در سال گذشته از فیلم پرواز بادبادکهای جناب قویتن، ممکن است که او باز در فیلم سوم خود به همان وادی بغلطد. و حالا بدون آنکه آن فیلم کمرمق اکران شده باشد جناب کارگردان فیلمی مشابه با آن ساخته و معلم سال گذشته را به یک آخوند ارتقاء داده است. جناب قویتن در فیلمهایی که کارگردانی کرده همچنین نویسنده، تهیهکننده و بازیگر نقش اول نیز بوده است. یکی از مشکلات فیلمهای او که در ژانر کودک هستند، کند بودن ریتم آنها است و نگاه نه چندان جالب او به مردم. با فراگیر شدن فیلم و سینما امروزه حتی روستاییان هم حوصله نمیکنند فیلمی مثل پرواز بادبادکها را تماشا کنند.
فیلم روستایی و دوم امروز که از قضا مانند قبلی در ژانر کودک بود باز هم در روستایی در خراسان میگذشت. بنده این فیلم را ندیدم ولی کمتر کسی بود که از آن راضی بوده باشد. این نخستین ساختۀ کارگردان چهل و چند سالۀ آن جناب خزاییفر است. نکتهای که نباید از آن گذشت بازی خوب امیرحسین رفیعا کودک هشت سالۀ فیلم و بازی گرفتن از آن کودک است. در جلسۀ مطبوعاتی فیلم جناب کارگردان عنوان کرد که این همان روستا است که رهبر انقلاب از آن به عنوان یک روستای بیمرد در زمان جنگ یاد کرد، زیرا که تمام مردان فیلم به جبهه رفته بودند. او گفت ما همین ایده را گرفته و به دنبال آن رفتیم.
مشکل این فیلم بدون قصه در آن است که گرچه آن روستا واقعی است ولی عملاً ماجرای فیلم به جهان واقع دخلی ندارد. آیا واقعاً نمیشد در چنین روستایی که معین و مشخص است و آدمهایش هنوز زنده هستند تحقیق کرد و یک قصۀ واقعی از آن بیرون آورد؟ چرا در سینمای ایران کسی تحقیق و استناد را جدی نمیگیرد؟ باید از این کارگردان مشهدی که با فضا و زمان آن روستا نزدیک بوده است پرسید که چرا در نزد او قصهپردازی اولویت بسیار مهمتری از تحقیق و نزدیک شدن به واقع داشته است؟
چهارمین ساختۀ بهرام توکلی باز هم یک فیلم تجربی است، همچون فیلم دومش پرسه در مه (1388). جناب کارگردان در این دو فیلم برای دستیابی به یک فرم جدید و روایت متفاوت قصه تلاش کرده است، البته اگر بتوان برای این دو فیلم قصۀ چندانی قائل شد. در این دو اثر اصولاً تماشاگر در نوبت اول به بسیاری از جزئیات فیلم واقف نمیشود لهذا لازم است که فیلم را مجدداً ببیند. از طرف دیگر، زوایای دوربین و قاببندیهای پرسه در مه آنقدر آزار دهنده بود که تماشای فیلم را برای نوبت دوم سخت میکرد. فیلم اخیر هم دست کم از آن ندارد البته به سبب فضای خاکگرفتۀ خانه و مشکلات زن روانی فیلم که انسان را افسرده میکند. خلاصه اینکه اگر بخواهید فیلم را بفهمید باید آن را دو نوبت تماشا کنید. اما نمیشود آن را دو نوبت تماشا کرد مگر با اعمال شاقه.
روایت ساده و خطی این داستان ساده در فیلم به هم میریزد و قصه به دشواری روایت میشود. اما معلوم نیست که این بازی فرم، فلاش فورواردها و بازگشت به زمان حال برای چیست. در پرسه در مه شخصیت شهاب حسینی راوی قصه نیز هست لذا پریشانی او به روایت فیلم نیز سرایت میکند. در اینجا اما مهران (صابر ابر) راوی ماجرا است که البته سالمترین فرد در داستان هم هست. همسر او غزل (ترانه علیدوستی) تحت نظر روانشناس است و ذهن مغشوشی دارد و بارها مهران سعی کرده تا او را بر سر عقل بیاورد که فایده نکرده است. لذا باید پرسید که چه دلیلی برای این بازی با فرم وجود دارد؟
قصۀ فرعی دیگری که به فیلم داخل شده ولی میتوان آن را بدون آسیب از فیلم بیرون کشید ماجرای حمید و ساره است که از مجلس عروسیشان به آن خانه میآیند تا اتومبیل مهران را پس بدهند و ما میفهمیم که حمید لحظاتی قبل با یک موتور سوار تصادم کرده و موجب قتل او شده است. به نظر میرسد که این قصه برای طولانی شدن فیلم به آن افزوده شده زیرا به ماجرای اصلی فیلم کمکی نمیکند.
در این دو روز جشنواره، این دومین فیلم فرمگرا است که دیدهایم. دیروز فیلم هیچکجا، هیچکس ساختۀ آقای شیبانی روایت متفاوتی داشت که در یادداشت قبلی متعرّض آن شدیم. لکن آن فیلم برای روایت غیر متعارف خود دلایل بهتری داشت. سال گذشته نیز فیلم پله آخر/ علی مصفا را تماشا کردیم که از جهت تقطیع فیلم و بازگشت به ادامۀ روایت قبلی، نظیر همین آسمان زرد بود با این تفاوت که فیلم جناب مصفا قطعهها را از آخر به اول چیده بود.
جناب توکلی که تحصیل کردۀ سینما است پس از موفقیت فیلم اولش پابرهنه در بهشت (1384) در دومین ساخته خود پرسه در مه تجربهگرا شد. اکنون بعد از اقبال منتقدان و مخاطبان به فیلم اینجا بدون من (1389) جناب توکلی فرصت یافته است تا باز هم فیلم تجربی دیگری جلوی دوربین ببرد، یک فیلم شخصی و خصوصی که معلوم نیست چرا در جشنوارۀ فیلم فجر نمایش داده میشود. شباهت این فیلم با اینجا بدون من در تئاتری بودن هر دو است. فیلم بجز برای لحظاتی اندک از محیط این خانه خارج نمیشود و این از جذابیت فیلم میکاهد. اندک اندک خوف آن میرود که فیلمسازان به جای پرداخت داستان، به فرم و اندکی تفاوت در روایت کفایت کنند و خود را بینیاز از قصه ببینند.
نکتۀ جالب توجه در خصوص جناب بهرام توکلی آن است که امسال نیز گرچه در سالن حضور داشت ولی ترجیح داد که به کنفرانس مطبوعاتی فیلم نیاید و خود رادر معرض پرسش منتقدان قرار ندهد. ظاهراً ایشان معتقد است که خودش را نباید به فیلم سنجاق کند و خود فیلم باید گویا باشد. این رفتار جناب توکلی سخن بنده را در تجربی و شخصی بودن این فیلم تأیید میکند و اینکه این فیلم نیازی نداشته تا در جشنواره فجر شرکت کند.
دومین فیلم جناب محمدپور پس از زبان مادری (1390) اصولاً یک فیلم هندی کامل از آب درآمده است، با همان مؤلفههای آشنا: جبر و تقدیر، عشقهای بیدلیل، استفاده زیاد از عنصر تصادف، موسیقی سوزناک فراوان، گریههای شدید بازیگران، موسیقی و آواز در وسط فیلم.
دو چیز از جناب محمدپور بعید بود. اولاً ایشان که تحصیل کردۀ سینما است و چندین فیلمنامۀ پرفروش مانند خروس جنگی (1387) و فاصله (1388) داشته چطور چنین فیلمنامۀ ضعیفی نوشته است؟ ثانیاً او که متولد لاهیجان است و زلزله و تبعات آن را درک کرده چگونه همچون بیگانگان نسبت به این واقعه، فیلم ساخته است؟ خصوصاً که کارگردانی ضعیف ایشان نیز اصلاً قابل دفاع نیست و حتی فیلمبردار باسابقهای چون حسن پویا نیز در این فیلم بسیار معمولی جلوه میکند.
بازی دو جین از بازیگران مشهور در فیلم نیز کمکی به آن نکرده است، البته بجز بازی خانم نازنین فراهانی که هرچند خوب است ولی بهتر بود که یک بازیگر با لهجه محلی در آن بازی میکرد. عجیبترین قسمت فیلم آنجا است که فیلمساز به طرز غیر منتظرهای انتظار این مادر برای یافتن فرزندانش را با انتظار مردم برای امام زمان(عج) و نیمه شعبان شبیه کرده است. فیلم با بودجۀ سیصد میلیونی ساخته شده و دو سرمایهگذار آن، آقای محمود غلامی و خود جناب کارگردان بودهاند. از آقای غلامی که مدیر تولید باسابقه و فیلمنامهنویس کار بلدی است بعید بود که روی چنین فیلمنامهای تمرکز کند، اولاً به جهت اتلاف وقت و عمر، و ثانیاً به سبب سرمایهگذاری. به نظر راقم، جناب محمدپور بهتر است به همان فیلمنامهنویسی خود بازگردد و از فیلمسازی دست بکشد.
از میان چهار فیلم نمایش دادهشدۀ امروز در برج میلاد، سه فیلم اول، دوم و چهارم موضوعات روستایی داشتند، اما منظر فیلمسازان به روستا خوب و باورپذیر نبوده است و تماشاگران نیز آن را نپسندیدند. حال باید پرسید پس چه کسی قرار است فضای روستاها و قصههای متعدد آن را به درستی روایت کند؟
*امیر اهوارکی
یک کارگردان همهکاره
آفتاب، مهتاب، زمین/ علی قویتن
خلاصه داستان: یک آخوند به سبب زمینی که کسی در یک روستا به او بخشیده به آنجا میرود و با مردم ارتباط میگیرد از جمله با یک دختربچه غیرمتعارف. او در نهایت شرم میکند و از خیر زمین میگذرد.
آفتاب، مهتاب، زمین/ علی قویتن
بنده این فیلم را ندیدم. ولی حدس میزدم که پس از تأیید دکتر یعقوب توکلی و چند روحانی در سال گذشته از فیلم پرواز بادبادکهای جناب قویتن، ممکن است که او باز در فیلم سوم خود به همان وادی بغلطد. و حالا بدون آنکه آن فیلم کمرمق اکران شده باشد جناب کارگردان فیلمی مشابه با آن ساخته و معلم سال گذشته را به یک آخوند ارتقاء داده است. جناب قویتن در فیلمهایی که کارگردانی کرده همچنین نویسنده، تهیهکننده و بازیگر نقش اول نیز بوده است. یکی از مشکلات فیلمهای او که در ژانر کودک هستند، کند بودن ریتم آنها است و نگاه نه چندان جالب او به مردم. با فراگیر شدن فیلم و سینما امروزه حتی روستاییان هم حوصله نمیکنند فیلمی مثل پرواز بادبادکها را تماشا کنند.
یک روستای بدون مرد
تابستان طولانی/ علی خزاییفر
خلاصه داستان: در زمان جنگ تحمیلی یک پسربچه روستایی در غیاب پدرش که به جنگ رفته و ناپدید شده است مشغول به تجربیاتی در زندگی است.
تابستان طولانی/ علی خزاییفر
فیلم روستایی و دوم امروز که از قضا مانند قبلی در ژانر کودک بود باز هم در روستایی در خراسان میگذشت. بنده این فیلم را ندیدم ولی کمتر کسی بود که از آن راضی بوده باشد. این نخستین ساختۀ کارگردان چهل و چند سالۀ آن جناب خزاییفر است. نکتهای که نباید از آن گذشت بازی خوب امیرحسین رفیعا کودک هشت سالۀ فیلم و بازی گرفتن از آن کودک است. در جلسۀ مطبوعاتی فیلم جناب کارگردان عنوان کرد که این همان روستا است که رهبر انقلاب از آن به عنوان یک روستای بیمرد در زمان جنگ یاد کرد، زیرا که تمام مردان فیلم به جبهه رفته بودند. او گفت ما همین ایده را گرفته و به دنبال آن رفتیم.
مشکل این فیلم بدون قصه در آن است که گرچه آن روستا واقعی است ولی عملاً ماجرای فیلم به جهان واقع دخلی ندارد. آیا واقعاً نمیشد در چنین روستایی که معین و مشخص است و آدمهایش هنوز زنده هستند تحقیق کرد و یک قصۀ واقعی از آن بیرون آورد؟ چرا در سینمای ایران کسی تحقیق و استناد را جدی نمیگیرد؟ باید از این کارگردان مشهدی که با فضا و زمان آن روستا نزدیک بوده است پرسید که چرا در نزد او قصهپردازی اولویت بسیار مهمتری از تحقیق و نزدیک شدن به واقع داشته است؟
یک فیلم تجربی
آسمان زرد کمعمق/ بهرام توکلی
خلاصه داستان: مهران و غزل (صابر ابر و ترانه علیدوستی) به یک خانه متروکه میروند تا آنجا را برای بازگشت صاحبخانه از خارجه مهیا کنند. زن مشکل روانی دارد زیرا در یک تصادف که او در آن راننده بوده همۀ نزدیکانش را از دست داده است. مرد کمکم به این نتیجه میرسد که ممکن است آن واقعه تصادفی نبوده باشد.
آسمان زرد کمعمق/ بهرام توکلی
چهارمین ساختۀ بهرام توکلی باز هم یک فیلم تجربی است، همچون فیلم دومش پرسه در مه (1388). جناب کارگردان در این دو فیلم برای دستیابی به یک فرم جدید و روایت متفاوت قصه تلاش کرده است، البته اگر بتوان برای این دو فیلم قصۀ چندانی قائل شد. در این دو اثر اصولاً تماشاگر در نوبت اول به بسیاری از جزئیات فیلم واقف نمیشود لهذا لازم است که فیلم را مجدداً ببیند. از طرف دیگر، زوایای دوربین و قاببندیهای پرسه در مه آنقدر آزار دهنده بود که تماشای فیلم را برای نوبت دوم سخت میکرد. فیلم اخیر هم دست کم از آن ندارد البته به سبب فضای خاکگرفتۀ خانه و مشکلات زن روانی فیلم که انسان را افسرده میکند. خلاصه اینکه اگر بخواهید فیلم را بفهمید باید آن را دو نوبت تماشا کنید. اما نمیشود آن را دو نوبت تماشا کرد مگر با اعمال شاقه.
روایت ساده و خطی این داستان ساده در فیلم به هم میریزد و قصه به دشواری روایت میشود. اما معلوم نیست که این بازی فرم، فلاش فورواردها و بازگشت به زمان حال برای چیست. در پرسه در مه شخصیت شهاب حسینی راوی قصه نیز هست لذا پریشانی او به روایت فیلم نیز سرایت میکند. در اینجا اما مهران (صابر ابر) راوی ماجرا است که البته سالمترین فرد در داستان هم هست. همسر او غزل (ترانه علیدوستی) تحت نظر روانشناس است و ذهن مغشوشی دارد و بارها مهران سعی کرده تا او را بر سر عقل بیاورد که فایده نکرده است. لذا باید پرسید که چه دلیلی برای این بازی با فرم وجود دارد؟
قصۀ فرعی دیگری که به فیلم داخل شده ولی میتوان آن را بدون آسیب از فیلم بیرون کشید ماجرای حمید و ساره است که از مجلس عروسیشان به آن خانه میآیند تا اتومبیل مهران را پس بدهند و ما میفهمیم که حمید لحظاتی قبل با یک موتور سوار تصادم کرده و موجب قتل او شده است. به نظر میرسد که این قصه برای طولانی شدن فیلم به آن افزوده شده زیرا به ماجرای اصلی فیلم کمکی نمیکند.
در این دو روز جشنواره، این دومین فیلم فرمگرا است که دیدهایم. دیروز فیلم هیچکجا، هیچکس ساختۀ آقای شیبانی روایت متفاوتی داشت که در یادداشت قبلی متعرّض آن شدیم. لکن آن فیلم برای روایت غیر متعارف خود دلایل بهتری داشت. سال گذشته نیز فیلم پله آخر/ علی مصفا را تماشا کردیم که از جهت تقطیع فیلم و بازگشت به ادامۀ روایت قبلی، نظیر همین آسمان زرد بود با این تفاوت که فیلم جناب مصفا قطعهها را از آخر به اول چیده بود.
جناب توکلی که تحصیل کردۀ سینما است پس از موفقیت فیلم اولش پابرهنه در بهشت (1384) در دومین ساخته خود پرسه در مه تجربهگرا شد. اکنون بعد از اقبال منتقدان و مخاطبان به فیلم اینجا بدون من (1389) جناب توکلی فرصت یافته است تا باز هم فیلم تجربی دیگری جلوی دوربین ببرد، یک فیلم شخصی و خصوصی که معلوم نیست چرا در جشنوارۀ فیلم فجر نمایش داده میشود. شباهت این فیلم با اینجا بدون من در تئاتری بودن هر دو است. فیلم بجز برای لحظاتی اندک از محیط این خانه خارج نمیشود و این از جذابیت فیلم میکاهد. اندک اندک خوف آن میرود که فیلمسازان به جای پرداخت داستان، به فرم و اندکی تفاوت در روایت کفایت کنند و خود را بینیاز از قصه ببینند.
نکتۀ جالب توجه در خصوص جناب بهرام توکلی آن است که امسال نیز گرچه در سالن حضور داشت ولی ترجیح داد که به کنفرانس مطبوعاتی فیلم نیاید و خود رادر معرض پرسش منتقدان قرار ندهد. ظاهراً ایشان معتقد است که خودش را نباید به فیلم سنجاق کند و خود فیلم باید گویا باشد. این رفتار جناب توکلی سخن بنده را در تجربی و شخصی بودن این فیلم تأیید میکند و اینکه این فیلم نیازی نداشته تا در جشنواره فجر شرکت کند.
زلزلۀ رودبار
دلبی قرار/ قربان محمدپور
خلاصه داستان: معصومه و علی، کودک و نوجوان هستند که در روستای هرزویل در رودبار زندگی میکنند و پس از زلزله خرداد 1369 یکدیگر را گم میکنند و مادرشان نیز از آنها خبری ندارد. در نهایت پس از بیست سال حوادثی آنها را به هم میرساند.
دلبی قرار/ قربان محمدپور
دومین فیلم جناب محمدپور پس از زبان مادری (1390) اصولاً یک فیلم هندی کامل از آب درآمده است، با همان مؤلفههای آشنا: جبر و تقدیر، عشقهای بیدلیل، استفاده زیاد از عنصر تصادف، موسیقی سوزناک فراوان، گریههای شدید بازیگران، موسیقی و آواز در وسط فیلم.
دو چیز از جناب محمدپور بعید بود. اولاً ایشان که تحصیل کردۀ سینما است و چندین فیلمنامۀ پرفروش مانند خروس جنگی (1387) و فاصله (1388) داشته چطور چنین فیلمنامۀ ضعیفی نوشته است؟ ثانیاً او که متولد لاهیجان است و زلزله و تبعات آن را درک کرده چگونه همچون بیگانگان نسبت به این واقعه، فیلم ساخته است؟ خصوصاً که کارگردانی ضعیف ایشان نیز اصلاً قابل دفاع نیست و حتی فیلمبردار باسابقهای چون حسن پویا نیز در این فیلم بسیار معمولی جلوه میکند.
بازی دو جین از بازیگران مشهور در فیلم نیز کمکی به آن نکرده است، البته بجز بازی خانم نازنین فراهانی که هرچند خوب است ولی بهتر بود که یک بازیگر با لهجه محلی در آن بازی میکرد. عجیبترین قسمت فیلم آنجا است که فیلمساز به طرز غیر منتظرهای انتظار این مادر برای یافتن فرزندانش را با انتظار مردم برای امام زمان(عج) و نیمه شعبان شبیه کرده است. فیلم با بودجۀ سیصد میلیونی ساخته شده و دو سرمایهگذار آن، آقای محمود غلامی و خود جناب کارگردان بودهاند. از آقای غلامی که مدیر تولید باسابقه و فیلمنامهنویس کار بلدی است بعید بود که روی چنین فیلمنامهای تمرکز کند، اولاً به جهت اتلاف وقت و عمر، و ثانیاً به سبب سرمایهگذاری. به نظر راقم، جناب محمدپور بهتر است به همان فیلمنامهنویسی خود بازگردد و از فیلمسازی دست بکشد.
از میان چهار فیلم نمایش دادهشدۀ امروز در برج میلاد، سه فیلم اول، دوم و چهارم موضوعات روستایی داشتند، اما منظر فیلمسازان به روستا خوب و باورپذیر نبوده است و تماشاگران نیز آن را نپسندیدند. حال باید پرسید پس چه کسی قرار است فضای روستاها و قصههای متعدد آن را به درستی روایت کند؟
*امیر اهوارکی