تو را به خدا در اين آخرين لحظات كه به خاكم مي سپاريد ،مانع فرار من از درگاه خداوند شويد دست ها و پاهايم را اگر دست وپايي داشتم با يك طناب ببنديد و مرا بر روي زمين بكشيد و به طرف قبر ببريد تا خداوند به خاطر شما انسان هاي مخلص مرا عفو كند .

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «حبیب الله شاکرمی»ك، به سال 1343 در بروجرد متولد شد. وی 22 سال بعد،مشرف به خلعت بسیجی، در سرزمین «شلمچه»، و طی عملیات «کربلای 5»، به تاریخ 26 دی ماه 1365، پنجه بر بام عرش گرفت و بر بساط «عندربهم یرزقون» نشست.
از «حبیب الله شاکرمی» وصیت نامه ای بر جای مانده است که در این روزهای پایانی سال، به کار دل تکانی، بسیار می آید. وصیت نامه ای ساده، خالی از ظرافت های ادبی، اما تاثیر گذار و روح نواز.  متن کامل این وصیت نامه به قرار زیر است:

 بسم الله الرحمن الرحيم
هرفردي از افراد بشر وقتي به خود مي آيد از خودش مي پرسد به كجا مي روم به جز از اين زندگي ؟به كجا مي انجامد این زندگی؟
همان طوري كه پرسش از مبدا نيز فطري است این که من نبودم، پيدا شدم، چه كسي مرا پديد آورد؟ اين جانب كه يك تحليل عقلي مختصر کردم، دریافتم ،کسی که به مبداء آفرينش معتقد است نمي تواند معاد را انکار كند و اين افكار مرا وادار به نوشتن وصيت نامه مي كند .چون حس مي كنم كه چند روزي ديگر در اين دنيا هستم بنابراين بر آن شدم كه وصيت نامه خودم را تعيين كنم كه شايد اين وصيت نامه بر روي يك سري از افراد تاثير گذارد.
پدر و مادر! چند روز ديگر به ميدان انتخاب مي روم. جایي بايد انتخاب كرد که با چه كسي مي خواهي معامله كني و من با توجه به آن كه چند سالي است كه خدايم را كه رب و همه چيز من مي باشد شناختم، جز ندامت و توبه به درگاهش و سجده كردن در درگاهش و درخواست استغفار چيزي نداشتم .
تصميم گرفتم در اين ميدان و در اين عرصه تجاربم ،تجاربي سودمندانه كنم و به خاطر همين در این بين هر چه داشتم؛ پدر و مادر ،خواهر ،برادر - گذاردم تا آن چيزي را كه نداشتم به دست آورم .چرا كه براي يافتنش از خانه ام به سوي نور هجرت كردم و اكنون در ازاي لقاء يار، جانم را مي دهم كه البته آن هم متعلق به يار است و امانت است در پيش من.
چون وعده الهي حق است كه هر كس به جان و مال با خداوند تبارک و تعالي معامله كند خدا نيز او را وعده خوشبختي مي دهد، لذا انتخابم را با ورود در گروه نور كه مقدمه معامله با خداست، آن هم با جان قرار دادم .
مي خواهم دعا كنيد تا خداوند كريم مرگ مرا شهادتم قرار دهد، چرا كه به راستي ديوانه «الله» هستم و براي لقايش جان بي ارزشم را نثار مي كنم و افسوس كه جز اين تحفه ناچيز ،چيز ديگري در محيط ندارم و از خداوند مي خواهم كه شهادتم را طوري قرار دهد كه بدنم در راه رسيدن به او پودر شود چون مي دانم تنها به اين وسيله است كه شايستگي ظهور در پيشگاه خداوند را خواهم داشت و از خداوند مي خواهم كه در آخرين لحظات عمرم امام زمان را به من نشان دهد، چون خيلي علاقه عجيبي به آن مولا دارم .
پدر و مادر! مي خواهم امتحان كنم شما را كه چه قدر به اسلام پاي بند هستند و آن امتحان اين است:
در نبودم خنده بر لبهايتان باشد تا اين خنده تيري باشد بر قلب كور دل ها و در ضمن مي خواهم در مجلس بزرگ داشتم سخن از مظلوميت امام علي( ع)گفته شود و همچنين مظلوميت سرور و سالارمان امام حسين (ع).
والسلام
حبيب شاه كرمي
 بنده ي كوچك خداوند

اي مردم! «حبيب» يك عمر بنده به درگاه خداوند يكتا بود.«حبيب» را يك عمر خداوند مي خواند ولي از درگاهش فراري بود. «حبيب» را يك عمر معشوق از بلا نجات مي داد ولي سپاس نمي گفت. از شما يك  تقاضا دارم؛ تو را به خدا در اين آخرين لحظات كه به خاكم مي سپاريد ،مانع فرار من از درگاه خداوند شويد دست ها و پاهايم را اگر دست وپايي داشتم با يك طناب ببنديد و مرا بر روي زمين بكشيد و به طرف قبر ببريد تا خداوند به خاطر شما انسان هاي مخلص مرا عفو كند .



روحمان با یادش شاد