گروه گزارش ویژه مشرق؛ فيلم "متروپليس" كه در سال 1927 توسط "فريتز لانگ"(Fritz Lang) كارگردان معروف آلماني ساخته شد، يكي از آثار كلاسيك هنر هفتم است كه ظاهرا با گذشت زمان خاك كهنگي و قديمي بودن بر آن ننشسته است.
فيلم متروپليس به جاي آنكه به دست فراموشي سپرده شود و منسوخ گردد، به طور روزافزون ارتباط خود را با اغلب پيشبينيها نشان ميدهد كه در زمان معاصر به واقعيت ميرسند. در اين گزارش به پيام سري نهفته در اين فيلم و بهرهگيري از صحنههاي تخيلي آن در آثار خوانندههاي پاپ نگاه اجمالي خواهيم انداخت.
متروپليس يك فيلم علمي – تخيلي صامت است كه در سال 1927 به كارگرداني فريتز لانگ از اساتيد سبك اكسپرسيونيسم آلمان بر روي پرده سينما اكران شد. فيلم متروپليس كه در زمان آينده يك ناكجاآباد اتفاق ميافتد، اعضاي جامعه را به دو طبقه متمايز و جدا از هم– متفكران و كارگران– تفكيك نموده و به كشمكش و تقابل بين دو هويت متضاد ميپردازد.
اگرچه همگان نيك ميدانند كه فيلم متروپليس در سال 1927 ساخته شده اما امروزه تماشاي آن تجربه ارزشمند و گرانقيمتي است زيرا بسياري از جنبههاي "علمي- تخيلي" داستان اين فيلم با گذشت زمان به طور وحشتانگيزي به واقعيت نزديك ميشوند. فيلم متروپليس جامعهاي را به تصوير ميكشد كه "نظم نوين جهاني" در آنجا پياده شده است بطوريكه يك گروه نخبه خاص در تجملات و رفاه زندگي ميكنند حال آنكه توده مردم ماشینی و تهی از انسانیت بوده و در فضاي جهنمي كاملاً كنترل شده كار و زندگي به سر ميبرند.
متروپليس تا حدود زيادي در فرهنگ عمومي بويژه حوزه موسيقي ريشه دوانيده است. ستارگان موسيقي پاپ خواه در عكس يا موزيك ويدئو براي طراحي لباس و گريم خود اغلب از كاراكتر "ماريا" (Maria) الگوبرداري ميكنند، يك آدم ماشيني كه براي به فساد كشاندن باورها و اصول اخلاقي كارگران و برانگيختن شورش همگاني برنامهريزي شده بود تا به نخبگان حاكم اين بهانه را بدهد كه به سركوب خشونتآميز عليه مردم توسل جويند. آيا نخبگان حاكم نيز از ستارگان موسيقي پاپ به همين شكل بهره ميگيرند تا اصول و باورهاي اخلاقي توده مردم را به زوال بكشانند؟
تحليل فيلم
كارگران
كارگران در حال تغيير شيفت كاري
اين فيلم با نشان دادن كارگران و نقاط مختلف شهري آغاز ميشود كه در اعماق زير زمين واقع شده است. اين كارگران لباس متحدالشكل به تن دارند، در يك صف راه ميروند و سر خود را به نشانه فرمانبرداري، استيصال و رضايت از وضع موجود رو به پايين نگاه ميدارند. در طول فيلم، افراد به گونهاي نشان داده ميشوند كه به لحاظ جسمي و فكري از توان افتاده، كاملاً تحت تاثير حاكم نخبه بوده و در يك كلام خاموش و ساکت هستند. كارگران همانند رمه گوسفندان به صورت گروهي حركت ميكنند، كاملاً تاثيرپذیر هستند و به سادگي ميتوان آنها را فريب داد.
اين شرح حال توده مردم با تعريف "والتر ليپمن"(Walter Lippmann) انديشمند آمريكايي مطابقت دارد بطوريكه وي 5 سال قبل در كتابي تحت عنوان افكار عمومي توده مردم را به "رمهاي از گوسفندان سرگردان" تشبيه كرد كه صلاحيت كنترل تقدير و سرنوشت خود را ندارند.
كارگران در يك ماشين غولآسا، يك مجتمع صنعتي جهنمي كار ميكنند كه بايد وظايف تكراري و غيرانساني را به انجام برسانند. در صحنهاي از فيلم، اين ماشين صنعتي به "مولوخ"(Moloch) همان خداي يهوديان دوران باستان تشبيه ميشود كه براي اداي احترام به آن انسانها را در زير پايش ذبح و قرباني ميكردند.
"فردرسن" در يكي از روياهايش مي بيند كه اين ماشين به مولوخ تبديل ميشود.
كارگران با ذبح و قرباني كردن انسان از اين هيولا روزي ميگيرند.
مولوخ ، خداي شهر بابل، در خاور نزديك دوران باستان و مناطقي كه
فرهنگ كارتاژ در آنجا رواج يافت، مورد پرستش قرار ميگرفت.
مولوخ خدای شهر بابل به شكل يك گوساله نر، گاو نر يا انساني با سر گاو نر تجسم يافته که
قربانيان را در پای این حیوان ذبح میکردند.
وظايف كارگران صرفاً كار دستي و مكانيكي بوده و قطع به يقين براي اجراي وظايف محوله به قدرت فكر و نيروي عقل نيازي نيست كه اين امر باعث ميگردد تا آنها نيز خود به بخشي از اين ماشين تبديل شوند.
كارگران وظايف تكراري و بدور از هرگونه تفكري را انجام مي دهند
كه با گذشت زمان آنها را از خوي انساني دور ميسازد.
متفكران
شهر درخشان و باشکوه متفكران
باوجوديكه كارگران در يك ناكجاآباد جهنمي در زيرزمين زندگي ميكنند، اما بر خلاف آنها متفكران در يك مدينه فاضله مجلل و باشكوه كه از دستاوردهاي بينظير انسان است، سكونت دارند. اما اين شهر درخشان و باشكوه را نميتوان بدون وجود ماشين(يا به تعبيري همان مولوخ) و طبقه كارگران زنده نگاه داشت. از سوي ديگر، اين ماشين نيز بدون وجود اين شهر و ساكنان آن هرگز وجود نخواهد داشت. در اينجا، به ارتباط دوگانهاي برخورد ميكنيم مبني بر اينكه دو هويت متضاد براي ادامه حيات به يكديگر وابستهاند.
اين فيلم در اشاره کنایهآمیز و غیرمستقیم به اصل قانون كيمياگري "همانطور که در بالاست، بالاخره در زير قرار خواهد گرفت" محيطهاي معکوس اما متضاد را تشريح ميكند كه در اين محيط متفكران و كارگران در كنار هم زندگي ميكنند.
مهر جادويي سليمان از لحاظ بصري نماد مفهوم
"همانطور كه در بالاست، بالاخره در زير قرار خواهد گرفت" است
و در عين حال نشان ميدهد كه انرژيهاي متضاد در نهايت توازن كامل را برقرار ميسازند.
جهان موردنظر فريتز لانگ اين مفهوم را به طور كامل بازآفريني ميكند.
یوه فردرسن، نيمه خدا
اين شهر توسط "یوه فردرسن"(Joh Fredersen) كشف، بازسازي و اداره ميشود. به عنوان خالق و تنها حاكم متروپليس، فردرسن در اين فيلم به خالق اهل عرفان تشبيه ميگردد، يك نيمه خدا كه خالق و فرمانرواي جهان مادي است.
جو فردرسن كه در حال برنامهريزي حركت بعدي خود است،
قطبنما در دست دارد و نقش خود را به عنوان "معمار بزرگ" متروپليس به مخاطب يادآوري ميكند.
تمثال جهان آفرين موردنظر "ويليام بليك"(William Blake)
یا به عبارتی همان خالق و فرمانرواي طبقه پست و ناقص كه گناه و رنج و عذاب بر آن حاكم است.
در اين فيلم، قطبنما از نماد فراماسونريها براي خدا به عنوان "معمار بزرگ عالم كائنات" وام گرفته است.
پسر يوه به نام "فردر"(Freder) كه شبيه پسران همه حكام است و در ناز و نعمت زندگي ميكند، به واقعيت محض زندگي كارگران در اعماق زمين پي ميبرد. فردر كه ميخواهد واقعيت زندگي كارگران را بلاواسطه تجربه كند، به اعماق زير زمين رفته و جاي خود را با يك كارگر عوض ميكند. بنابراين، فردر به چهرهاي شبه مسيح تبديل ميشود، ناجي كه از عالم بالا فرود ميآيد. در اين ماجرا، وي شيفته ماريا، زن جوان مذهبي از طبقه كارگر ميگردد.
ماريا
ماريا در حال موعظه براي كارگران
ماريا يك زن كاريزماتيك است كه كارگران همكارش او را ميستايند. ماريا با درك رنج، محنت و نوميدي كارگران و اطلاع از اين مسئله كه آنها قصد شورش دارند، آرامش و صبوري را به آنها توصيه كرده و ظهور يك "ميانجي" را پيشگويي ميكند، كه "به تعبيري قلب یا همان رابط بين سر(متفكران) و دست(كارگران) تبديل ميشود."
در صحنهاي از فيلم، ماريا داستان برج بابل را بازگو ميكند كه بر روي آن نوشته شده است:
"جهان و خالق آن بزرگ است! و انسان بزرگ است!"
اين جمله تاثير عميقي در مكاتب سري دارد زيرا ميآموزد انسانها ظرفيت تبديل شدن به خدايان از طريق روشنگري را دارد. در تمام اعصار، براي انتقال اصول رازها و تجليل از عظمت و بزرگي عقل انسان از بناهاي يادبود و سبكهاي معماري بهره گرفته شده است. تا حدودي به همين دلايل، ارتباطات بسياري بين فراماسونري و برج بابل وجود دارد.
"تا آنجا كه به فراماسونري ارتباط پيدا ميكند، بابل نماد فرقه ماسونی و واضحان نخستين بود كه از اين حقايق بهره كامل بردند. آنها دوراني را به خاطر آوردند كه مردم- هم زبان و هم كلام- از شرق به غرب مهاجرت كردند، شبيه كساني هستند كه خود را به عنوان رهبران فراماسونري به محك آزمون گذارده و ثابت كردند. زمانيكه به مكان ابدي در سرزمين شنعار رسيدند، گفته ميشود در آنجا به عنوان سلسله خاندان نوح سكني گزيدند كه اولين نام خاص فراماسونرهاست. در اينجا بود كه آنها برج بلند سرگرداني خود را ساختند."
(آرتور ادوارد وايت، دائرهالمعارف جديد فراماسونري و رازهاي همخانواده: رسوم، ادبيات و تاريخ آنها، جلد اول)
با وجود اين، ماريا معتقد است: "نجواهاي حمد و سپاس يك انسان به لعن و نفرين فرد ديگري تبديل شد." به عبارت ديگر، بناي يادبودي كه عظمت روح انسان را پاس ميدارد، با خون و عرق كارگراني ساخته شد كه هيچ چيز درباره روياي بزرگ متفكران نميدانستند. و در فيلم متروپليس، اين مسئله به كرات اتفاق ميافتد. نام محل اسكان فردرسن همان يوه نيمه خدا چيست؟ البته، درست حدس زديد.... برج جديد بابل.
نام محل اسكان يوه فردرسن برج جديد بابل بود.
روتوانگ
دست راست روتوانگ مصنوعي است كه آن را در جريان يكي از آزمايشات از دست داده است.
آيا اين نشانهاي است مبني بر اينكه مخترع "مسير دست چپ" را در پيش ميگيرد؟
یوه فردرسن به محض آنكه در مييابد كارگران در حال توطئه و طرحريزي براي يك شورش دستهجمعي هستند، به توصيه روتوانگ، مخترع و دانشمندي ديوانه، گوش ميدهد. هرچند او از فناوري مدرن بهره ميبرد، اما در اين فيلم نشانههاي بسياري وجود دارند كه نشان ميدهند وي براي اختراعات خود از علوم خفيه دوران باستان بهره ميگيرد.
به روتوانگ ميگويند "بايد در خانه كوچكي زندگي كند كه سالهاست متروكه افتاده است." اين مسئله از لحاظ نمادين به معناي آنست كه مخفیگاه دانشمند از سنتهاي اسرارآميز عصر باستان سرچشمه گرفته است؛ زيرزمين خانه يك درب مخفي دارد كه به يك سرداب 2000 ساله منتهي ميشود، كه در واقع بيشتر به منابع قديمي و مرموز روتوانگ اشاره دارد. علاوه بر اين، درب جلوي خانه نيز منقوش به يك ستاره پنج بر است كه بر هندسه فيثاغورس، نهانگرايي و فراماسونري دلالت دارد.
يك ستاره پنج بر روي درب منزل روتوانگ.
شاگردان فيثاغورس يك ستاره پنج بر را به عنوان علامت مخفي براي شناسايي يكديگر بر روي درب منزل حك ميكردند .
اين نشانه و مفهوم آن عليرغم اينكه در ديد عموم است اما همچنان ميتواند ناشناخته بماند
زيرا فقط كسانيكه به اسرار هندسه فيثاغورسي آگاه بودند، مي توانستند آن را به درستي ترسيم كنند
و اهميت فراوان آن را به عنوان نماد و مدخل ورودي براي كشف اين اسرار ميدانستند.
اگر بخواهيم اين حقايق را در زندگي واقعي جستجو كنيم، روتوانگ براي جو فردرسن به مثابه "جان دي"(John Dee) براي ملكه اليزابت اول است: يك مشاور قابل اعتماد كه در دنياي علم، سحر و جادوگري، ستارهشناسي و فلسفه كيمياگري غرق شده بود. اگر فردرسن نماينده فرمانروايان جهان ماست، روتوانگ همزاد پنهان تصميمگيرنده است، شخصيت مرموزي كه از ديد عموم پنهان است اما ردپاي آن همواره در طول تاريخ وجود دارد.
مخترع با افتخار جديدترين اختراع خود يعني آدم ماشيني را به فردرسن هديه ميدهد كه به عقيده او "انسان آينده" است. اين آدم ماشيني توانايي تغيير چهره به هر انساني را دارد. روتوانگ ميگويد: "هيچ فردي نميتواند با انسان ماشيني از مرگ و فنا شدن حرف بزند!" اين روياي فراانساني به اوايل دهه 1920 باز ميگردد.
سپس، فردرسن از روتوانگ ميخواهد كه چهره اين آدم ماشيني را به ماريا تغيير دهد تا بتواند از اعتبار و كاريزماي او براي گسترش فساد در بين كارگران استفاده كند.
ماريا دراز كشيده است حال آنكه روتوانگ چهره آدم ماشيني را شبيه او ميگرداند.
به ستاره پنج بر وارونه بر بالاي سر آدم ماشيني توجه كنيد.
اگر ستاره پنج بر عمودی نماد شفابخشي و كمال مطلوب و پنج عنصر است،
ستاره پنج بر وارونه به معناي تحريف اين اصول و جادوي سياه است.
مارياي ماشيني چنين پاسخ ميدهد:
آدم ماشيني با تبسمي شيطاني چشمك می زند.
سپس آدم ماشيني به "يوشي وارا"(Yoshiwara) یا همان كلوب آقايان فرستاده ميشود كه در آنجا رقصهاي شهوتانگيز براي كارگران اجرا ميكند. در يكي از اين برنامهها، وي در نقش فاحشه معروف شهر باستاني بابل ظاهر ميشود.
ايفاي نقش فاحشه معروف شهر بابل در كتاب مكاشفه "و اين زن با رنگ ارغواني و قرمز خود را آرايش ميكند
و جام طلايي رنگ در دست ميگيرد." وي در واقع هفت گناه كبيره را به رخ میکشد.
مارياي ماشيني رقص مسحورکنندهاي را در جلوي چشمان توده مردم حريص اجرا ميكند كه اين امر باعث ميشود مردان با يكديگر زدوخورد كرده، حسادت ورزند و در واقع گناهان كبيره را مرتكب شوند. زمانيكه ماريا در كنار كارگران است، به عنوان يك "ستون پنجم" رفتار ميكند، مردان كارگر را به شورش و آشوب تحريك نموده و به يوه فردرسن بهانه توسل به زور عليه آنها را ميدهد. وي اساساً عليه منافع عاليه توده مردم و در راستاي تحقق منافع نخبگان حاكم عمل ميكند.
كارگران با كمك سرگروهها (زيرا آنها واقعاً خودشان نميتوانند فكر كنند) بالاخره ميفهمند كه توسط يك آدم ماشيني فريب خوردند. كارگران پس از آنكه دريافتند وي يك جادوگر است؛ ماريای ماشيني را پيدا كرده و او را زنده زنده ميسوزانند.
پس از آن مجموعهاي از حوادث رخ ميدهد و فيلم با اين جمله پايان ميپذيرد:
"جنبه اخلاقي اين فيلم" اساساً پيامي براي نخبگان است؛
اشاره به اين نكته كه توده مردم تحت كنترل باقي ميمانند
و براي آنكه افراد تحت ظلم را راضي نگاه داريد، پس بايد قلب آنها را به تسخير در آوريد.
اين همان هدفي است كه رسانهها آن را تحقق ميبخشند.
كه در واقع پايان يك موزيك ويدئو را به مخاطب يادآوري ميكند:
جلوههاي بصري موزيك ويدئو مدونا با عنوان Express Yourself
تا حدود زيادي از فيلم متروپليس به عاريت گرفته شده است.
جنبه اخلاقي داستان
جنبه اخلاقي داستان متروپليس اين نيست كه "اجازه دهيم همه بيعدالتيها از بين برود و جهاني برپا گردد كه همه افراد در آن يكسان باشند" و مطمئناً اين نيست كه "اجازه دهيم فضاي جامعه دموكراتيك باشد و به كسي راي دهيم كه ما او را به عنوان حاكم ميپذيريم."
جنبه اخلاقي آن بيشتر حول اين مسئله ميچرخد كه "اجازه دهيم كارگران به سر كار خود در اعماق زمين بازگردند جائيكه به آن تعلق دارند اما در اين زنجيره بايد يك ميانجي نيز قرار دهيم كه در واقع رابط بين كارگران و متفكران خواهد بود." از اينرو، با بررسي همه جوانب در مييابيم كه اين فيلم ذاتاً "نخبهگراست" بطوريكه بر حضور يك گروه از نخبگان تاكيد مينمايد كه بخش اعظم منابع را در اختيار داشته و بر طبقه كارگر حكومت ميكنند.
در انتها، كارگران– و فردر- فريب ميخورند و تصور ميكنند كه شرايط آنها تغيير خواهد كرد. اما در حقيقت وضع موجود هيچ تغييري نكرد و حتي يوه پسر سادهدل و زودباور خود را وادار كرد تا تصويري دوستانه از حاكم نخبه ارائه نمايد اما از سوي ديگر هر آنچه كه در زيرزمين اتفاق ميافتاد را فوراً به او گزارش ميداد كه اين مسئله نيز به نظارت و كنترل بيشتر كارگران انجاميد.
فردر طبقه كارگر امروز چه كسي است ؟ رسانهها. رسانهها همان ميانجي و رابط فيلم متروپليس هستند. اين نقش و عملكرد آنهاست.
فردرسن، رابط بين "دست{نماد كارگران} و "سر"{نماد متفكران} است.
اين نقش امروزه توسط رسانهها ايفا ميگردد.
رسانههاي جمعي افكار و احساسات عمومي را هر روز تغيير داده و توده مردم را فريب ميدهند تا ظلم و ستم دستگاه حاكم را با جان و دل بپذيرند. فرهنگ عمومي حوزه سرگرمي و مورد توجه رسانههاي جمعي است و موسيقي پاپ روش مفرحي براي انتقال پيام نخبگان به جوانان است. اقتباس از فيلم متروپليس در موسيقي پاپ به منزله همان چشمك زدن مارياي ماشيني به كساني است كه از اسرار و پشت پرده وقايع اطلاع دارند يعني اعضاي تازه وارد، گوئيكه كه به آنها ميفهماند "اين ستاره موسيقي پاپ براي ما كار ميكند." پس، ميتوانيد فردي جاهل، فاسد و ماديگرا باشید شبيه آنچه در اين فيلمها ديده ميشود.... اين همان چيزي است كه آنها از شما ميخواهند.
شباهتهاي بين فيلم متروپليس و فرهنگ موسيقي پاپ امروز
اما چرا متروپليس؟ چرا اين فيلم به الگويي براي "ستارگان درخشان موسيقي پاپ" تبديل شده است؟ اين فيلم بر درونمايههاي "دستوركار جوامع مخفی" امروز تاكيد دارد: فراانسانگرايي، كنترل ذهن، نهانگرايي، انحطاط اخلاقي، كشور پليسي، دولت ناظر. متروپليس در واقع طرح كلي براي كنترل جمعيت است.
ستارگان موسيقي پاپ دوران معاصر همانند مارياي فيلم متروپليس مورد توجه طبقه كارگر قرار ميگيرند اما در اصل براي تبديل شدن به سخنگوي مخفي دستگاه حاكم برنامهريزي و بازآفرینی ميشوند. توجه داشته باشيد كه چه تعداد از ستارگان موسيقي پاپ شخصیت پنهان سرکش و ديوانه با اسم و شخصيت متفاوتي دارند. بخشي از نقشآفريني ستارگان موسيقي پاپ در راستاي پيشبرد دستوركار نخبگان از طريق موسيقي و فيلم است كه البته براي تحقق اين هدف برنامه خود را شهوتانگيز و جذاب ميسازند.
نتيجهگيري
متروپليس قطعاً فيلمي است كه "توسط نخبگان و براي نخبگان ساخته شده است". اين فيلم به دغدغههاي افرادي اشاره دارد كه جهان را مديريت ميكنند و راهحلي ارائه ميدهد تا وضع موجود چگونه تغيير نكند. نمادگرايي فراماسونري نيز بر اين فيلم سایه افکنده و نمادهاي بسياري را در اين فيلم ميبينيد كه به اسرار و رموز دوران باستان اشاره دارد و بايد توسط اعضاي واقعي رمزگشايي شوند. به عبارت ديگر، اين فيلم عمدتاً بر طبقه حاكم تمركز دارد.
پس چرا خوانندگان آن را بسيار دوست دارند؟ البته به احتمال زياد آنها اين فيلم را به اندازه افراد پشت صحنه، كارگردانها، فيلمبردارها وكساني كه در تجارت موسيقي قدرت دارند، دوست ندارند. آنها تصميم ميگيرند كه ستارگان موسيقي چه انجام دهند و نماینده چه چیزی باشند. فرهنگ عمومي امروز نخبهگرا بوده، سرشار از نمادگرايي روشنضميران است و انحطاط اخلاقي و تحقیر ارزشهاي سنتي را ترويج ميدهد. ستارگان موسيقي پاپ با ماريا، همان آدم ماشيني برنامهريزي شده، ارتباط برقرار نموده و همان اهداف را تحقق ميبخشند. چرا آنها شبيه ماريا لباس ميپوشند؟ اگر هنرمندان تجسم واقعي آزادي و خلاقيت هستند، پس چرا خوانندگان نقش يك آدم ماشيني كنترل شده را بازي ميكنند؟ زيرا آنها واقعاً اينگونه هستند.
متروپليس حقيقتاً فيلم بينظيري است. آنقدر عالي و فوقالعاده كه پس از گذشت 80 سال از پخش آن هنوز هم متناسب با زمان بوده و با موضوعات روز دنيا همخواني دارد. اما اگر نخبگان حاكم آن را در دستور كار خود قرار دهند، فيلم متروپليس در سالهاي آينده با موضوعات روز جامعه ارتباط بيشتري پيدا خواهد كرد.
فيلم متروپليس به جاي آنكه به دست فراموشي سپرده شود و منسوخ گردد، به طور روزافزون ارتباط خود را با اغلب پيشبينيها نشان ميدهد كه در زمان معاصر به واقعيت ميرسند. در اين گزارش به پيام سري نهفته در اين فيلم و بهرهگيري از صحنههاي تخيلي آن در آثار خوانندههاي پاپ نگاه اجمالي خواهيم انداخت.
اگرچه همگان نيك ميدانند كه فيلم متروپليس در سال 1927 ساخته شده اما امروزه تماشاي آن تجربه ارزشمند و گرانقيمتي است زيرا بسياري از جنبههاي "علمي- تخيلي" داستان اين فيلم با گذشت زمان به طور وحشتانگيزي به واقعيت نزديك ميشوند. فيلم متروپليس جامعهاي را به تصوير ميكشد كه "نظم نوين جهاني" در آنجا پياده شده است بطوريكه يك گروه نخبه خاص در تجملات و رفاه زندگي ميكنند حال آنكه توده مردم ماشینی و تهی از انسانیت بوده و در فضاي جهنمي كاملاً كنترل شده كار و زندگي به سر ميبرند.
متروپليس تا حدود زيادي در فرهنگ عمومي بويژه حوزه موسيقي ريشه دوانيده است. ستارگان موسيقي پاپ خواه در عكس يا موزيك ويدئو براي طراحي لباس و گريم خود اغلب از كاراكتر "ماريا" (Maria) الگوبرداري ميكنند، يك آدم ماشيني كه براي به فساد كشاندن باورها و اصول اخلاقي كارگران و برانگيختن شورش همگاني برنامهريزي شده بود تا به نخبگان حاكم اين بهانه را بدهد كه به سركوب خشونتآميز عليه مردم توسل جويند. آيا نخبگان حاكم نيز از ستارگان موسيقي پاپ به همين شكل بهره ميگيرند تا اصول و باورهاي اخلاقي توده مردم را به زوال بكشانند؟
تحليل فيلم
كارگران
كارگران در حال تغيير شيفت كاري
اين فيلم با نشان دادن كارگران و نقاط مختلف شهري آغاز ميشود كه در اعماق زير زمين واقع شده است. اين كارگران لباس متحدالشكل به تن دارند، در يك صف راه ميروند و سر خود را به نشانه فرمانبرداري، استيصال و رضايت از وضع موجود رو به پايين نگاه ميدارند. در طول فيلم، افراد به گونهاي نشان داده ميشوند كه به لحاظ جسمي و فكري از توان افتاده، كاملاً تحت تاثير حاكم نخبه بوده و در يك كلام خاموش و ساکت هستند. كارگران همانند رمه گوسفندان به صورت گروهي حركت ميكنند، كاملاً تاثيرپذیر هستند و به سادگي ميتوان آنها را فريب داد.
اين شرح حال توده مردم با تعريف "والتر ليپمن"(Walter Lippmann) انديشمند آمريكايي مطابقت دارد بطوريكه وي 5 سال قبل در كتابي تحت عنوان افكار عمومي توده مردم را به "رمهاي از گوسفندان سرگردان" تشبيه كرد كه صلاحيت كنترل تقدير و سرنوشت خود را ندارند.
كارگران در يك ماشين غولآسا، يك مجتمع صنعتي جهنمي كار ميكنند كه بايد وظايف تكراري و غيرانساني را به انجام برسانند. در صحنهاي از فيلم، اين ماشين صنعتي به "مولوخ"(Moloch) همان خداي يهوديان دوران باستان تشبيه ميشود كه براي اداي احترام به آن انسانها را در زير پايش ذبح و قرباني ميكردند.
"فردرسن" در يكي از روياهايش مي بيند كه اين ماشين به مولوخ تبديل ميشود.
كارگران با ذبح و قرباني كردن انسان از اين هيولا روزي ميگيرند.
مولوخ ، خداي شهر بابل، در خاور نزديك دوران باستان و مناطقي كه
فرهنگ كارتاژ در آنجا رواج يافت، مورد پرستش قرار ميگرفت.
مولوخ خدای شهر بابل به شكل يك گوساله نر، گاو نر يا انساني با سر گاو نر تجسم يافته که
قربانيان را در پای این حیوان ذبح میکردند.
كارگران وظايف تكراري و بدور از هرگونه تفكري را انجام مي دهند
كه با گذشت زمان آنها را از خوي انساني دور ميسازد.
متفكران
شهر درخشان و باشکوه متفكران
باوجوديكه كارگران در يك ناكجاآباد جهنمي در زيرزمين زندگي ميكنند، اما بر خلاف آنها متفكران در يك مدينه فاضله مجلل و باشكوه كه از دستاوردهاي بينظير انسان است، سكونت دارند. اما اين شهر درخشان و باشكوه را نميتوان بدون وجود ماشين(يا به تعبيري همان مولوخ) و طبقه كارگران زنده نگاه داشت. از سوي ديگر، اين ماشين نيز بدون وجود اين شهر و ساكنان آن هرگز وجود نخواهد داشت. در اينجا، به ارتباط دوگانهاي برخورد ميكنيم مبني بر اينكه دو هويت متضاد براي ادامه حيات به يكديگر وابستهاند.
اين فيلم در اشاره کنایهآمیز و غیرمستقیم به اصل قانون كيمياگري "همانطور که در بالاست، بالاخره در زير قرار خواهد گرفت" محيطهاي معکوس اما متضاد را تشريح ميكند كه در اين محيط متفكران و كارگران در كنار هم زندگي ميكنند.
مهر جادويي سليمان از لحاظ بصري نماد مفهوم
"همانطور كه در بالاست، بالاخره در زير قرار خواهد گرفت" است
و در عين حال نشان ميدهد كه انرژيهاي متضاد در نهايت توازن كامل را برقرار ميسازند.
جهان موردنظر فريتز لانگ اين مفهوم را به طور كامل بازآفريني ميكند.
یوه فردرسن، نيمه خدا
اين شهر توسط "یوه فردرسن"(Joh Fredersen) كشف، بازسازي و اداره ميشود. به عنوان خالق و تنها حاكم متروپليس، فردرسن در اين فيلم به خالق اهل عرفان تشبيه ميگردد، يك نيمه خدا كه خالق و فرمانرواي جهان مادي است.
جو فردرسن كه در حال برنامهريزي حركت بعدي خود است،
قطبنما در دست دارد و نقش خود را به عنوان "معمار بزرگ" متروپليس به مخاطب يادآوري ميكند.
تمثال جهان آفرين موردنظر "ويليام بليك"(William Blake)
یا به عبارتی همان خالق و فرمانرواي طبقه پست و ناقص كه گناه و رنج و عذاب بر آن حاكم است.
در اين فيلم، قطبنما از نماد فراماسونريها براي خدا به عنوان "معمار بزرگ عالم كائنات" وام گرفته است.
پسر يوه به نام "فردر"(Freder) كه شبيه پسران همه حكام است و در ناز و نعمت زندگي ميكند، به واقعيت محض زندگي كارگران در اعماق زمين پي ميبرد. فردر كه ميخواهد واقعيت زندگي كارگران را بلاواسطه تجربه كند، به اعماق زير زمين رفته و جاي خود را با يك كارگر عوض ميكند. بنابراين، فردر به چهرهاي شبه مسيح تبديل ميشود، ناجي كه از عالم بالا فرود ميآيد. در اين ماجرا، وي شيفته ماريا، زن جوان مذهبي از طبقه كارگر ميگردد.
ماريا
ماريا در حال موعظه براي كارگران
در صحنهاي از فيلم، ماريا داستان برج بابل را بازگو ميكند كه بر روي آن نوشته شده است:
"جهان و خالق آن بزرگ است! و انسان بزرگ است!"
اين جمله تاثير عميقي در مكاتب سري دارد زيرا ميآموزد انسانها ظرفيت تبديل شدن به خدايان از طريق روشنگري را دارد. در تمام اعصار، براي انتقال اصول رازها و تجليل از عظمت و بزرگي عقل انسان از بناهاي يادبود و سبكهاي معماري بهره گرفته شده است. تا حدودي به همين دلايل، ارتباطات بسياري بين فراماسونري و برج بابل وجود دارد.
"تا آنجا كه به فراماسونري ارتباط پيدا ميكند، بابل نماد فرقه ماسونی و واضحان نخستين بود كه از اين حقايق بهره كامل بردند. آنها دوراني را به خاطر آوردند كه مردم- هم زبان و هم كلام- از شرق به غرب مهاجرت كردند، شبيه كساني هستند كه خود را به عنوان رهبران فراماسونري به محك آزمون گذارده و ثابت كردند. زمانيكه به مكان ابدي در سرزمين شنعار رسيدند، گفته ميشود در آنجا به عنوان سلسله خاندان نوح سكني گزيدند كه اولين نام خاص فراماسونرهاست. در اينجا بود كه آنها برج بلند سرگرداني خود را ساختند."
(آرتور ادوارد وايت، دائرهالمعارف جديد فراماسونري و رازهاي همخانواده: رسوم، ادبيات و تاريخ آنها، جلد اول)
با وجود اين، ماريا معتقد است: "نجواهاي حمد و سپاس يك انسان به لعن و نفرين فرد ديگري تبديل شد." به عبارت ديگر، بناي يادبودي كه عظمت روح انسان را پاس ميدارد، با خون و عرق كارگراني ساخته شد كه هيچ چيز درباره روياي بزرگ متفكران نميدانستند. و در فيلم متروپليس، اين مسئله به كرات اتفاق ميافتد. نام محل اسكان فردرسن همان يوه نيمه خدا چيست؟ البته، درست حدس زديد.... برج جديد بابل.
نام محل اسكان يوه فردرسن برج جديد بابل بود.
روتوانگ
دست راست روتوانگ مصنوعي است كه آن را در جريان يكي از آزمايشات از دست داده است.
آيا اين نشانهاي است مبني بر اينكه مخترع "مسير دست چپ" را در پيش ميگيرد؟
یوه فردرسن به محض آنكه در مييابد كارگران در حال توطئه و طرحريزي براي يك شورش دستهجمعي هستند، به توصيه روتوانگ، مخترع و دانشمندي ديوانه، گوش ميدهد. هرچند او از فناوري مدرن بهره ميبرد، اما در اين فيلم نشانههاي بسياري وجود دارند كه نشان ميدهند وي براي اختراعات خود از علوم خفيه دوران باستان بهره ميگيرد.
به روتوانگ ميگويند "بايد در خانه كوچكي زندگي كند كه سالهاست متروكه افتاده است." اين مسئله از لحاظ نمادين به معناي آنست كه مخفیگاه دانشمند از سنتهاي اسرارآميز عصر باستان سرچشمه گرفته است؛ زيرزمين خانه يك درب مخفي دارد كه به يك سرداب 2000 ساله منتهي ميشود، كه در واقع بيشتر به منابع قديمي و مرموز روتوانگ اشاره دارد. علاوه بر اين، درب جلوي خانه نيز منقوش به يك ستاره پنج بر است كه بر هندسه فيثاغورس، نهانگرايي و فراماسونري دلالت دارد.
يك ستاره پنج بر روي درب منزل روتوانگ.
شاگردان فيثاغورس يك ستاره پنج بر را به عنوان علامت مخفي براي شناسايي يكديگر بر روي درب منزل حك ميكردند .
اين نشانه و مفهوم آن عليرغم اينكه در ديد عموم است اما همچنان ميتواند ناشناخته بماند
زيرا فقط كسانيكه به اسرار هندسه فيثاغورسي آگاه بودند، مي توانستند آن را به درستي ترسيم كنند
و اهميت فراوان آن را به عنوان نماد و مدخل ورودي براي كشف اين اسرار ميدانستند.
اگر بخواهيم اين حقايق را در زندگي واقعي جستجو كنيم، روتوانگ براي جو فردرسن به مثابه "جان دي"(John Dee) براي ملكه اليزابت اول است: يك مشاور قابل اعتماد كه در دنياي علم، سحر و جادوگري، ستارهشناسي و فلسفه كيمياگري غرق شده بود. اگر فردرسن نماينده فرمانروايان جهان ماست، روتوانگ همزاد پنهان تصميمگيرنده است، شخصيت مرموزي كه از ديد عموم پنهان است اما ردپاي آن همواره در طول تاريخ وجود دارد.
مخترع با افتخار جديدترين اختراع خود يعني آدم ماشيني را به فردرسن هديه ميدهد كه به عقيده او "انسان آينده" است. اين آدم ماشيني توانايي تغيير چهره به هر انساني را دارد. روتوانگ ميگويد: "هيچ فردي نميتواند با انسان ماشيني از مرگ و فنا شدن حرف بزند!" اين روياي فراانساني به اوايل دهه 1920 باز ميگردد.
سپس، فردرسن از روتوانگ ميخواهد كه چهره اين آدم ماشيني را به ماريا تغيير دهد تا بتواند از اعتبار و كاريزماي او براي گسترش فساد در بين كارگران استفاده كند.
ماريا دراز كشيده است حال آنكه روتوانگ چهره آدم ماشيني را شبيه او ميگرداند.
به ستاره پنج بر وارونه بر بالاي سر آدم ماشيني توجه كنيد.
اگر ستاره پنج بر عمودی نماد شفابخشي و كمال مطلوب و پنج عنصر است،
ستاره پنج بر وارونه به معناي تحريف اين اصول و جادوي سياه است.
آدم ماشيني كامل شده و روتوانگ به او ميگويد:
"از تو ميخواهم با ساكنان زيرزمين ملاقات كني تا تصوير مثبت اين زن(اشاره به ماريا) را در ذهن آنها خراب كني!"
مارياي ماشيني چنين پاسخ ميدهد:
آدم ماشيني با تبسمي شيطاني چشمك می زند.
ايفاي نقش فاحشه معروف شهر بابل در كتاب مكاشفه "و اين زن با رنگ ارغواني و قرمز خود را آرايش ميكند
و جام طلايي رنگ در دست ميگيرد." وي در واقع هفت گناه كبيره را به رخ میکشد.
كارگران با كمك سرگروهها (زيرا آنها واقعاً خودشان نميتوانند فكر كنند) بالاخره ميفهمند كه توسط يك آدم ماشيني فريب خوردند. كارگران پس از آنكه دريافتند وي يك جادوگر است؛ ماريای ماشيني را پيدا كرده و او را زنده زنده ميسوزانند.
پس از آن مجموعهاي از حوادث رخ ميدهد و فيلم با اين جمله پايان ميپذيرد:
"جنبه اخلاقي اين فيلم" اساساً پيامي براي نخبگان است؛
اشاره به اين نكته كه توده مردم تحت كنترل باقي ميمانند
و براي آنكه افراد تحت ظلم را راضي نگاه داريد، پس بايد قلب آنها را به تسخير در آوريد.
اين همان هدفي است كه رسانهها آن را تحقق ميبخشند.
جلوههاي بصري موزيك ويدئو مدونا با عنوان Express Yourself
تا حدود زيادي از فيلم متروپليس به عاريت گرفته شده است.
جنبه اخلاقي داستان
جنبه اخلاقي داستان متروپليس اين نيست كه "اجازه دهيم همه بيعدالتيها از بين برود و جهاني برپا گردد كه همه افراد در آن يكسان باشند" و مطمئناً اين نيست كه "اجازه دهيم فضاي جامعه دموكراتيك باشد و به كسي راي دهيم كه ما او را به عنوان حاكم ميپذيريم."
جنبه اخلاقي آن بيشتر حول اين مسئله ميچرخد كه "اجازه دهيم كارگران به سر كار خود در اعماق زمين بازگردند جائيكه به آن تعلق دارند اما در اين زنجيره بايد يك ميانجي نيز قرار دهيم كه در واقع رابط بين كارگران و متفكران خواهد بود." از اينرو، با بررسي همه جوانب در مييابيم كه اين فيلم ذاتاً "نخبهگراست" بطوريكه بر حضور يك گروه از نخبگان تاكيد مينمايد كه بخش اعظم منابع را در اختيار داشته و بر طبقه كارگر حكومت ميكنند.
در انتها، كارگران– و فردر- فريب ميخورند و تصور ميكنند كه شرايط آنها تغيير خواهد كرد. اما در حقيقت وضع موجود هيچ تغييري نكرد و حتي يوه پسر سادهدل و زودباور خود را وادار كرد تا تصويري دوستانه از حاكم نخبه ارائه نمايد اما از سوي ديگر هر آنچه كه در زيرزمين اتفاق ميافتاد را فوراً به او گزارش ميداد كه اين مسئله نيز به نظارت و كنترل بيشتر كارگران انجاميد.
فردر طبقه كارگر امروز چه كسي است ؟ رسانهها. رسانهها همان ميانجي و رابط فيلم متروپليس هستند. اين نقش و عملكرد آنهاست.
فردرسن، رابط بين "دست{نماد كارگران} و "سر"{نماد متفكران} است.
اين نقش امروزه توسط رسانهها ايفا ميگردد.
رسانههاي جمعي افكار و احساسات عمومي را هر روز تغيير داده و توده مردم را فريب ميدهند تا ظلم و ستم دستگاه حاكم را با جان و دل بپذيرند. فرهنگ عمومي حوزه سرگرمي و مورد توجه رسانههاي جمعي است و موسيقي پاپ روش مفرحي براي انتقال پيام نخبگان به جوانان است. اقتباس از فيلم متروپليس در موسيقي پاپ به منزله همان چشمك زدن مارياي ماشيني به كساني است كه از اسرار و پشت پرده وقايع اطلاع دارند يعني اعضاي تازه وارد، گوئيكه كه به آنها ميفهماند "اين ستاره موسيقي پاپ براي ما كار ميكند." پس، ميتوانيد فردي جاهل، فاسد و ماديگرا باشید شبيه آنچه در اين فيلمها ديده ميشود.... اين همان چيزي است كه آنها از شما ميخواهند.
شباهتهاي بين فيلم متروپليس و فرهنگ موسيقي پاپ امروز
اما چرا متروپليس؟ چرا اين فيلم به الگويي براي "ستارگان درخشان موسيقي پاپ" تبديل شده است؟ اين فيلم بر درونمايههاي "دستوركار جوامع مخفی" امروز تاكيد دارد: فراانسانگرايي، كنترل ذهن، نهانگرايي، انحطاط اخلاقي، كشور پليسي، دولت ناظر. متروپليس در واقع طرح كلي براي كنترل جمعيت است.
ستارگان موسيقي پاپ دوران معاصر همانند مارياي فيلم متروپليس مورد توجه طبقه كارگر قرار ميگيرند اما در اصل براي تبديل شدن به سخنگوي مخفي دستگاه حاكم برنامهريزي و بازآفرینی ميشوند. توجه داشته باشيد كه چه تعداد از ستارگان موسيقي پاپ شخصیت پنهان سرکش و ديوانه با اسم و شخصيت متفاوتي دارند. بخشي از نقشآفريني ستارگان موسيقي پاپ در راستاي پيشبرد دستوركار نخبگان از طريق موسيقي و فيلم است كه البته براي تحقق اين هدف برنامه خود را شهوتانگيز و جذاب ميسازند.
نتيجهگيري
متروپليس قطعاً فيلمي است كه "توسط نخبگان و براي نخبگان ساخته شده است". اين فيلم به دغدغههاي افرادي اشاره دارد كه جهان را مديريت ميكنند و راهحلي ارائه ميدهد تا وضع موجود چگونه تغيير نكند. نمادگرايي فراماسونري نيز بر اين فيلم سایه افکنده و نمادهاي بسياري را در اين فيلم ميبينيد كه به اسرار و رموز دوران باستان اشاره دارد و بايد توسط اعضاي واقعي رمزگشايي شوند. به عبارت ديگر، اين فيلم عمدتاً بر طبقه حاكم تمركز دارد.
پس چرا خوانندگان آن را بسيار دوست دارند؟ البته به احتمال زياد آنها اين فيلم را به اندازه افراد پشت صحنه، كارگردانها، فيلمبردارها وكساني كه در تجارت موسيقي قدرت دارند، دوست ندارند. آنها تصميم ميگيرند كه ستارگان موسيقي چه انجام دهند و نماینده چه چیزی باشند. فرهنگ عمومي امروز نخبهگرا بوده، سرشار از نمادگرايي روشنضميران است و انحطاط اخلاقي و تحقیر ارزشهاي سنتي را ترويج ميدهد. ستارگان موسيقي پاپ با ماريا، همان آدم ماشيني برنامهريزي شده، ارتباط برقرار نموده و همان اهداف را تحقق ميبخشند. چرا آنها شبيه ماريا لباس ميپوشند؟ اگر هنرمندان تجسم واقعي آزادي و خلاقيت هستند، پس چرا خوانندگان نقش يك آدم ماشيني كنترل شده را بازي ميكنند؟ زيرا آنها واقعاً اينگونه هستند.
متروپليس حقيقتاً فيلم بينظيري است. آنقدر عالي و فوقالعاده كه پس از گذشت 80 سال از پخش آن هنوز هم متناسب با زمان بوده و با موضوعات روز دنيا همخواني دارد. اما اگر نخبگان حاكم آن را در دستور كار خود قرار دهند، فيلم متروپليس در سالهاي آينده با موضوعات روز جامعه ارتباط بيشتري پيدا خواهد كرد.