مرحوم قيصر امينپور:
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما
نمیدانم کجایی یا کهای! آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده آیندهای ما
دكتر محمدرضا تركي:
رها کن از غم و از اخم دلها و جبین ها را
بچین در سفره های مهربانی هفت سین ها را
چه می شد در همین خانه تکانی دم عیدی
به سطل خاکروبه می سپردی بغض و کین ها را
میان ما خطوط فاصله مرز جدایی هاست
بیا و پاک کن از دفترت این نقطه چین ها را
میان شادی و غم نیست مرز روشنی ای جان
به یاد آور به وقت شادمانی ها غمین ها را
تویی که یاد تو فتح الفتوح مهربانی هاست
به یاد ما بیاور شادی فتح المبین ها را
نسیمی می وزد از سرزمین سروهای ناز
که هر دم زنده خواهد کرد یاد نازنین ها را
فريد طهماسبي:
لالهاي گلرنگتر از ما كجا دارد بهار؟
در حناي خون ما گر دست نگذارد بهار؟
باز هم باز است مشتش در اقاقيزار ما
هر چه دست از آستين، رنگين برون آرد بهار
رنگ ميبازند در گلخانه ی خرداد ما
هر چه در گلدان اُردي لاله ميكارد بهار
سبز كن دست دعا اي باغبانِ انتظار!
تا چراغ لاله را روشن نگه دارد بهار
باغ را تاراج خواهد كرد گلچين زمان
يكنفس گر پلك، روي پلك بگذارد بهار
سرختر از ما نميخندد به روي مرگ سرخ
زير پاي خارها را هر چه ميخارد بهار
خواب خاموشي نگيرد لالهاي را زين چمن
با تمام ابرهايش سنگ اگر بارد بهار!
عليمحمد مودب:
بارها با بهارها گفتم
دوست دارم گل همیشهبهار
ولی افسوس کوه یخ ماندم
ماند یک عمر پشت شیشه بهار
قاصدکها مرا فرا خواندند
بارها صبح و شب به تازه شدن
من ولی چون درختی افتاده
کیف میکردم از جنازه شدن
روزی انگشتهای جوباری
قلقلک داد ریشههایم را
حیف اما نشد که هضم کند
حجم سنگین دست و پایم را
چون فسیل پرندهای ویران
بالهایم به ناکجا وا بود
گفته بودم که میپرم اما
پشت هر جملهام صد اما بود
نوبهارا! به آذرخش بگو
دستگیر درخت پیر شود
بر من و موریانههای هراس
بزند پیش از آنکه دیر شود!
محمدعلي بهمني:
امسال نيز یکسره سهم شما بهار
ما را در این زمانه چه کاریست با بهار؟
از پشت شیشه های کدر ، مات مانده ام
کاین باغ رنگ ، کار خزان است یا بهار؟
حتی تو را ز حافظه ی گل گرفته اند
ای مثل من غریب در این روزها ، بهار!
دیشب هوایی تو شدم باز این غزل
صادق ترین گواه دل تنگ ما بهار
گلهای بی شمیم به وجدم نمی کشند
رقصی در این میانه بماناد تا بهار...
عباس چشامي:
آي نگاهي به زمين...آي هوا را
بَه بَه ناز نفست تازه بهارا
آي ببين از اثر اين همه زيبا
باغچه ي صورتي آينه ها را
تشنگي گوش به آهنگِ نديده
بارش يك دريا آواز رها را
سوي گل شاخه، دراز آمدن دست
سمت لب پنجره لغزيدن پا را
اين همه من، اين همه تو ، در بغل هم
باز كجا مي بيني اين همه «ما» را
جور دگر ديدنم امروز چه زيباست
شكل دگر ديدمت اين مرتبه يارا!
سرخ مكن رو كه به تو سبزه ميايد
صورت از امروز به اين رنگ بيارا