مجله سینمایی مشرق- یک حکم کلی در سینما هست که مانند بسیاری از احکام جهانی سینما معمولا نادیده گرفته می شود. یک کارگردان خوب همیشه فیلم نامه نویس خوبی نیست؛ همان طور که لزوما یک بازیگر کارگردان خوبی از آب در نمی آید. مثل این است که توقع داشته باشید از یک مهندس عمران بنایی درجه یک توقع داشته باشیم. بحث، دعوای کار بلد بودن و نبودن نیست؛ ماجرا همان دعوای قدیمی است که برادر من، استاد گرامی، حضرتی که هنر قلمت زبانزد خاص و عام است و اهل آب بستن هم نیستی؛ رئیس جان! مردی و کاری.
چه کسی گفته که اگر حضرت مستطاب در طراحی شخصیت های انیمیشنی وطنی معجزه می کنی و در کارگردانی انیمیشن هم کار بلدی این به آن معناست که قصه گو و فیلم نامه نویس خوبی هم خواهی بود؟ این حکم همان حکمی است که اگر کمی به آن توجه می شد و بهتر بگوییم باورش می کردند؛ حالا نه درباره همه آثار سینمایی چند ساله ی اخیر لااقل در سینمای نوپای انیمیشن و دقیق ترش سینمایی "بهرام عظیمی" یعنی " تهران 1500" با افسوس یاد نمی کردیم.
بی تعارف بگوییم که "تهران 1500" برای سینمای ایران یک اتفاق نادر است؛ یک سر و گردن از کل صنعت انیمیشن ایران بالاتر ایستاده و حتی ایده داستان فیلم هم که قرار است ایران صد و ده سال بعد را روایت کند آن قدر کشش دارد که زیر سایه شخصیت های خلق شده توسط عظیمی مخاطب را روی صندلی ها میخکوب کند؛ اما چه می شود که بعد از روشن شدن چراغ های سالن مخاطب با بی حوصله گی سالن را ترک می کند؟ از فحوای کلام تا اینجای قصه معلوم است که چه می خواهیم بگوییم، قصه! چیزی به نام قصه در تهران 1500 نمی توانی پیدا کنی. داستان فیلم قرار است فیلم فارسی باشد که به جای دهه 40 در سال 1500 شمسی رخ می دهد.
نازی به جای خارجه از ماه آمده است و پدربزرگ پولدارش می تواند حرص هر شیادی را تحریک کند. این وسط یک داش مشدی از راه می رسد و نازی خانم را از دست شیاد ها نجات می دهد و در آخر هم نازی خانم و آقا جواد به خوبی و خوشی سالهای سال در کنار هم زندگی خوب و خوشی داشتند. همین دو خط جان مایه همه فیلم فارسی هایی است که از اواخر دهه ی چهل و تا اواسط دهه ی پنجاه به روی پرده می رفتند. در کنار این بالیوود هم از همین دست داستان ها بهره برده و حتا هنوز هم می برد. یعنی یک لوطی یک لا قبا که لوطی گری را در حق یک دختر خانم زیبای پولدار تمام کرده و الی آخر. ماجرا همین طور که ما تکرار می کنیم تنها با تغییر قهرمان ها ادامه پیدا می کرد و فیلم ساخته می شد و هر بار به شکلی غائله ختم به خیر می شد.

برگردیم به تهران 1500، اگر حال و هوای یکی از همان فیلم فارسی ها را به روز رسانی کنیم به طرحی شبیه فیلم نامه ی تهران 1500 می رسیم. که هم رقص "بابا کرم" رباتی دارد و هم کافه و "دیسکو دنس مدرن" و نتیجه با آن چیزی که از بهرام عظیمی در قصه گویی دیده ایم و می شناسیم هم متفاوت است. اگر چه گفتیم نباید توانایی های یک فیلم نامه نویس زبردست را از عظیمی توقع داشت؛ اما او در کارهای کوتاهش نشان داده است که قصه را بسیار بهتر از آنچه در تهران 1500 می بینیم می شناسد. با این همه هیچ ردی از این ظرافت ها در این اثر بلند نمی بینیم.
آنچه راوی داستان در ابتدای فیلم می گوید که "اگر از این قصه خوشتان نمی آید سالن کناری فیلمی معنا گرا نمایش می دهد" به نوعی خودآگاهی فیلم ساز از جنس قصه اش اشاره می کند؛ اما قیاسی که انجام می دهد چندان متجانس نیست. مطمئنا نمی شود در یک کفه ترازو فیلم فارسی و داستان گویی آبگوشتی آن هم با گوشت کوب الکترونیکی را گذاشت و در کفه ی مقابل فیلم روشنفکری با پسوند معنا گرا. اگر این طور باشد پس جایگاه سینمای داستان گو کجاست؟
این طور که فیلم ساز به آن اشاره می کند هر کس که فیلم آبگوشتی دوست ندارد باید مخاطب سینمای بی مخاطب معناگرا باشد و این به نوعی فرار از انتقاد است تا هر چیز دیگر.
از انتقاد ها که بگذریم درباره این فیلم در جایی گفته شده بود که تهران 1500 می تواند قدم اولی برای خلق" پیکسار" ایرانی تلقی شود. اگر چه ممکن است اندکی اغراق آمیز باشد اما چندان دور از واقعیت نیز نیست. آخرین ساخته بهرام عظیمی از نظر نمایش توانایی های سینمای ایران در زمینه های فنی انیمیشن و خلق دنیای فانتزی یک نمایشگاه تمام عیار است. با این همه پیکسار یک کمپانی معظم تولید انیمیشن است و هنر بزرگ آن در استفاده از استعدادها و امکانات و نیروی انسانی کارآمدش است. ساختن پیکسار کاری نیست که از عهده عظیمی و دوستانش ساخته باشد. مدیرانی می خواهد که سرمایه های فرهنگی و هنری کشور را بشناسند و با دیدن اثری مانند "تهران 1500 " چشمانش برق بزند و هزار و یک طرح ایده به ذهنش بیاید و صد ها زمینه چینی کند که بر اساس این همه نقطه قوت موجود یک شاهکار تولید شود. این ها همه ممکن نیست مگر اینکه مدیر فرهنگی؛ دقت بفرمایید مدیر فرهنگی و نه سیاسی با برچسب فرهنگی متولد شود. آیا باید انیمیشن ایران مانند بسیاری دیگر از بخش های فرهنگ و هنر همچنان منتظر تولد این منجی باشد؟
چه کسی گفته که اگر حضرت مستطاب در طراحی شخصیت های انیمیشنی وطنی معجزه می کنی و در کارگردانی انیمیشن هم کار بلدی این به آن معناست که قصه گو و فیلم نامه نویس خوبی هم خواهی بود؟ این حکم همان حکمی است که اگر کمی به آن توجه می شد و بهتر بگوییم باورش می کردند؛ حالا نه درباره همه آثار سینمایی چند ساله ی اخیر لااقل در سینمای نوپای انیمیشن و دقیق ترش سینمایی "بهرام عظیمی" یعنی " تهران 1500" با افسوس یاد نمی کردیم.
بی تعارف بگوییم که "تهران 1500" برای سینمای ایران یک اتفاق نادر است؛ یک سر و گردن از کل صنعت انیمیشن ایران بالاتر ایستاده و حتی ایده داستان فیلم هم که قرار است ایران صد و ده سال بعد را روایت کند آن قدر کشش دارد که زیر سایه شخصیت های خلق شده توسط عظیمی مخاطب را روی صندلی ها میخکوب کند؛ اما چه می شود که بعد از روشن شدن چراغ های سالن مخاطب با بی حوصله گی سالن را ترک می کند؟ از فحوای کلام تا اینجای قصه معلوم است که چه می خواهیم بگوییم، قصه! چیزی به نام قصه در تهران 1500 نمی توانی پیدا کنی. داستان فیلم قرار است فیلم فارسی باشد که به جای دهه 40 در سال 1500 شمسی رخ می دهد.
نازی به جای خارجه از ماه آمده است و پدربزرگ پولدارش می تواند حرص هر شیادی را تحریک کند. این وسط یک داش مشدی از راه می رسد و نازی خانم را از دست شیاد ها نجات می دهد و در آخر هم نازی خانم و آقا جواد به خوبی و خوشی سالهای سال در کنار هم زندگی خوب و خوشی داشتند. همین دو خط جان مایه همه فیلم فارسی هایی است که از اواخر دهه ی چهل و تا اواسط دهه ی پنجاه به روی پرده می رفتند. در کنار این بالیوود هم از همین دست داستان ها بهره برده و حتا هنوز هم می برد. یعنی یک لوطی یک لا قبا که لوطی گری را در حق یک دختر خانم زیبای پولدار تمام کرده و الی آخر. ماجرا همین طور که ما تکرار می کنیم تنها با تغییر قهرمان ها ادامه پیدا می کرد و فیلم ساخته می شد و هر بار به شکلی غائله ختم به خیر می شد.

برگردیم به تهران 1500، اگر حال و هوای یکی از همان فیلم فارسی ها را به روز رسانی کنیم به طرحی شبیه فیلم نامه ی تهران 1500 می رسیم. که هم رقص "بابا کرم" رباتی دارد و هم کافه و "دیسکو دنس مدرن" و نتیجه با آن چیزی که از بهرام عظیمی در قصه گویی دیده ایم و می شناسیم هم متفاوت است. اگر چه گفتیم نباید توانایی های یک فیلم نامه نویس زبردست را از عظیمی توقع داشت؛ اما او در کارهای کوتاهش نشان داده است که قصه را بسیار بهتر از آنچه در تهران 1500 می بینیم می شناسد. با این همه هیچ ردی از این ظرافت ها در این اثر بلند نمی بینیم.
آنچه راوی داستان در ابتدای فیلم می گوید که "اگر از این قصه خوشتان نمی آید سالن کناری فیلمی معنا گرا نمایش می دهد" به نوعی خودآگاهی فیلم ساز از جنس قصه اش اشاره می کند؛ اما قیاسی که انجام می دهد چندان متجانس نیست. مطمئنا نمی شود در یک کفه ترازو فیلم فارسی و داستان گویی آبگوشتی آن هم با گوشت کوب الکترونیکی را گذاشت و در کفه ی مقابل فیلم روشنفکری با پسوند معنا گرا. اگر این طور باشد پس جایگاه سینمای داستان گو کجاست؟
این طور که فیلم ساز به آن اشاره می کند هر کس که فیلم آبگوشتی دوست ندارد باید مخاطب سینمای بی مخاطب معناگرا باشد و این به نوعی فرار از انتقاد است تا هر چیز دیگر.
از انتقاد ها که بگذریم درباره این فیلم در جایی گفته شده بود که تهران 1500 می تواند قدم اولی برای خلق" پیکسار" ایرانی تلقی شود. اگر چه ممکن است اندکی اغراق آمیز باشد اما چندان دور از واقعیت نیز نیست. آخرین ساخته بهرام عظیمی از نظر نمایش توانایی های سینمای ایران در زمینه های فنی انیمیشن و خلق دنیای فانتزی یک نمایشگاه تمام عیار است. با این همه پیکسار یک کمپانی معظم تولید انیمیشن است و هنر بزرگ آن در استفاده از استعدادها و امکانات و نیروی انسانی کارآمدش است. ساختن پیکسار کاری نیست که از عهده عظیمی و دوستانش ساخته باشد. مدیرانی می خواهد که سرمایه های فرهنگی و هنری کشور را بشناسند و با دیدن اثری مانند "تهران 1500 " چشمانش برق بزند و هزار و یک طرح ایده به ذهنش بیاید و صد ها زمینه چینی کند که بر اساس این همه نقطه قوت موجود یک شاهکار تولید شود. این ها همه ممکن نیست مگر اینکه مدیر فرهنگی؛ دقت بفرمایید مدیر فرهنگی و نه سیاسی با برچسب فرهنگی متولد شود. آیا باید انیمیشن ایران مانند بسیاری دیگر از بخش های فرهنگ و هنر همچنان منتظر تولد این منجی باشد؟