کد خبر 205330
تاریخ انتشار: ۱۹ فروردین ۱۳۹۲ - ۰۹:۴۲

در عمليات خيبر منافقين با بلندگو فرياد مي زدند آهاي همت! كانلها پر شده ديگه بسه برو... و بعد شروع به ناسزا گويي مي كردند. وضعيت بسيار بد بود. ولي او صورتش را با چفيه مي بست و دائم به تمام قسمتهاي لشكر سر مي زد. تا هميشه مرد پيروز ميدان باشد.

به گزارش مشرق به نقل از مهر، تك تيرانداز لشكر محمدرسول الله (ص) مي گويد: در مورد شهید همت نمي توان فقط به بیان خاطراتی از وی اکتفا کرد. تنها مي توان گفت همت همت بود. برخي خود را منتسب به همراهي شهيد همت مي كنند. گاهي هم از لحظه شهادتش روايت مي كنند ولي واقعيت اين است كه شهید ابراهيم همت سوار بر موتور بود که مورد اصابت خمپاره قرار گرفت. سرش هم قطع نشد ولي قسمتي از صورت و سرش مورد تركش قرار گرفت.

زياد اهل صحبت كردن نيست. گاهي تك سرفه مي كند و بايد هر پنج دقيقه يكبار با كمك عصايش بياستد و بعد دوباره بنشيند. تركش ها امان از استخوان بريده اند. نامش حسن اخشامي است. نوجوان ۱۵ ساله اي كه توانست به هر نحوي خود را به پشت خط مقدم برساند و حالا در آپارتماني اجاره اي كنار بزرگراه جاده ساوه همراه با دو دختر، يك پسر و همسرش زندگي مي كند.

پذيرايي و استقبال گرم اعضاي خانواده جانباز اخشامي از ميهمانان موجب شد تا ساعاتي پاي خاطرات كهنه سرباز دوران دفاع مقدس بنشينيم. با خنده مي گفت: شما بعد از جنگ اولين افرادي هستند كه درب خانه من را به عنوان جانباز دوران دفاع مقدس مي زنيد و من احساس كردم انگار جانبازم. حسن اخشامي ادامه داد: كلاس پنجم ابتدايي بودم كه به هر نحوي بود خودم را به جبهه رساندم. آن روزها رفتن به جبهه آرزوي هر جوان و نوجواني بود. همه مي خواستند كمك كنند. هر چند مادر گريه مي كرد ولي انگار خاك جنوب و فرمان امام (ره) من را به سمت جبهه سوق مي داد.

داستان دستكاري شناسنامه و رفتن قاچاقي به جنگ تكراري شده ولي همين گفته هاي تكراري داستان زندگي تك تيرانداز گردان مقداد لشكر محمد رسول الله را تشكيل مي دهد. حسن اخشامي جانباز اعصاب و روان است و بايد ماهي چند بار در بيمارستان ساسان بستري شود. مي گويد: ۹ ماه داوطلبانه در جبهه حضور داشتم و بعد به عنوان سرباز ارتش ۲۸ ماه در جبهه جنوب خدمت كردم.

جانباز دوران دفاع مقدس در مورد مجروحيتش مي گويد: تمام رزمندگان دوران دفاع مقدس به نوعي مجروح هستند. گاهي از دل گاهي از روح و گاهي از جسم. من دوبار مجروح شدم. اولين بار سال ۶۲ در جزيره مجنون بود. در حين پيشروي به خط مواضع دشمن بوديم كه گلوله خمپاره من را به هوا پرتاب كرد. ديگر چيزي يادم نيامد وقتي چشم باز كردم خودم را روي تخت بيمارستان مشهد ديدم. ولي دست بردار نبودم و دوباره به جبهه بازگشتم.

دومين مجروحيتم هم در عمليات خيبر بود كه از ناحيه استخوان پا تركش خوردم. جانباز اخشامي كه فرمانده اش شهيد ابراهيم همت بوده می گوید روايتها از عشق بازي و دلدادگي شهيد همت بسیار است و بارها عنوان شده ولي هر چه از شهید همت بگوئيم كم است. برخي مي گويند لحظه شهادت همت بودند و برخي هم مي گويند پيكر بي سر همت بعد از چند روز پيدا شد ولي حقيقت اين است كه همت سوار بر موتور بود كه مورد اصابت خمپاره قرارگرفت و بخشي از صورتش سوخت و از بين رفت ولي سرش قطع نشده بود. گاهي خوابش را مي بينم.

جانباز اخشامي مي گويد: در عمليات خيبر منافقين با بلندگو فرياد مي زدند آهاي همت! كانلها پر شده ديگه بسه برو... و بعد شروع به ناسزا گويي مي كردند. وضعيت بسيار بد بود. ولي او صورتش را با چفيه مي بست و دائم به تمام قسمتهاي لشكر سر مي زد. تا هميشه مرد پيروز ميدان باشد.

اين قهرمان وطن از روزهاي مجنون مي گويد كه حملات شيميايي دشمن امان از خاك و آب گرفته بود. حسن اخشامي سرفه هايش را دليل استشمام گاز خردل مي داند ولي مدركي براي اثباتش ندارد. مي گفت: سيمينوف تنها سلاح من بود و به عنوان تك تيانداز خدمت مي كردم. نمي توانم برخي خاطرات و ديده ها را تعريف كنم ولي خودتان برويد تحقيق كنيد كه اين شغل در جنگ يعني چه؟

همسر اين جانباز هم مي گفت: حسن خيلي نوجوان بود كه وارد جنگ شد. خودش مي گويد ۱۵ سالگي ولي باز هم سن و سالش كمتر بوده است و از تصويرش پيداست. شايد بتوان حسن را از نظر سن و سال حضورش در جنگ حسين فهميده ۲ ناميد. به قول همسرم لياقت شهادت را نداشتيم و داريم اين روزها ذره ذره شهيد مي شويم.