صبح روز بعد از خاکسپاری، خانواده‌اش نماز صبح را خواندند و رفتند بهشت زهرا(س)، اما پیش از آنها کس دیگری آمده بود، آقا که فرمودند: «دلم برای صیادم تنگ شده، مدتی است ازش دور شده‌ام.»

به گزارش مشرق به نقل از «خبرگزاری دانشجو»، قرار بود صبح روز عید غدیر برود خدمت آقا و درجه سرلشکری اش را بگیرد. همه تبریک گفتند خودش می گفت: «درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست وقتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند، حس می کنم از من راضی هستند. وقتی ایشان راضی باشد امام عصر (عج) هم راضی اند. همین برایم بس است. انگار مزد تمام سال های جنگ را یکجا بهم داده اند.»  
 

صبح روز بعد از خاکسپاری، خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س)، سر قبر صیاد، اما پیش از آنها کس دیگری هم آمده بود، آقا که فرمودند: «دلم برای صیادم تنگ شده، مدتی است ازش دور شده ام.»


آقای حسین حیدری (از شاگردان حضرت آیت الله بهاءالدینی) نقل کرده است: «شهادت سپهبد صیادشیرازی برای رهبر انقلاب خیلی سنگین بود. من همان روز خاکسپاری این امیر شهید، محضرشان بودم و خدمتش عرض کردم: وقتی اولین نایب حضرت بقیة‌الله از دنیا رفت، امام علیه السلام به فرزند [نایب]اش محمد بن عثمان نامه تسلیتی مرقوم فرمود و در آن نوشت: «رُزئت و رُزئنا و اَوحشک و اَوحشنا». درگذشت پدرت، تو و ما را محزون و غمگین کرد و تو و ما از دوری و جدایی او وحشت زده شدیم.


وقتی امام ارواحنا فداه با از دست دادن نایب و یار و بازویش وحشت زده شود، حساب پیشوایان غیرمعصوم معلوم است. برای تسلی دل معظم له عرض کردم صیاد می بایست در دوران جنگ کشته می‌شد. چون جنگ اسلام و کفر باقی بود، خدا او را نگه داشت و امروز که او با درخواست خودش شهادت را از خدا خواست، شهید می‌شود...وقتی اینها را عرض کردم مقام معظم رهبری دو مرتبه فرمود: خوشا به حالش! - (منبع: سیری در آفاق، انتشارات تهذیب، صفحات 215 و 216)


****
معرفت به خدا – غضنفر آذرفر


دوره رنجری و هوابرد در مرکز پیاده شیراز بود. باید از ساعت سه صبح پیاده روی های طولانی را شروع می کردیم، آن هم با کوله و تجهیزات سنگین. آن قدر باید پیاده روی می کردیم که عرق از تمام بدنمان سرازیر شود. یک بار در همین پیاده روی ها دیدم عرق از سر و روی صیاد جاری شده، طوری که وقتی نزدیکش رفتم، حرارت از او بلند می شد. به او گفتم: «دانشجو شیرازی، شما می تونید کارتون رو آروم تر انجام بدید.»


البته این جزو قواعد آموزش تکاوری هم بود. او جوابی نداد و به فعالیت خود ادامه داد. پشت سرش، یکی از دوستانش آمد و گفت: «استاد، تازه ایشون هفده روزم هست که روزه می گیره!» با تعجب گفتم: «توی این آموزش به این سختی، روزه هم می گیری؟» علت تعجبم این بود که اغلب دانشجوها با اینکه جیره غذایی قوی داشتند، باز هم کم می آوردند و جا می زدند.


او با تلاش و زحمت توانست دوره را با بالاترین نمرات به پایان برساند. بعد از اتمام دوره او را خواستم، برایم جالب بود که ببینم تفکرش چیست. آمد و احترام نظامی انجام داد، پرسیدم: «دانشجو شیرازی، شما که در این دوره سخت، بیشترین نمرات را آوردی، از این دوره چه درسی گرفتی؟» هنوز که هنوز است جوابش را از یاد نبرده ام، از جواب او حسابی جا خوردم، اما به روی خودم نیاوردم. او گفت: «ایستادگی در برابر مشکلات و معرفت به خدا در عمق سختی ها.»

 

معرفی اسلام – سیدحسام هاشمی


برای آموزش در ایالات اوکلاهامای آمریکا در شهر فورت سیل بودیم. صیاد هم پیش ما بود. آنجا اکثر بچه ها دنبال این بودند که بیشتر خوش بگذرانند و کسی دنبال مسائل دینی و مذهبی نبود. در این شرایط، ما صیاد را می دیدیم که همیشه یک قرآن انگلیسی دستش بود. او حتی تعدادی مجله مکتب اسلام که به زبان انگلیسی بود را نیز با خود آورده بود.


یک بار که درباره این مسائل از او سوال کردم، گفت: «فکر کردم اگر بیشتر درباره اسلام اطلاعات داشته باشم، بتونم با زبون خودشون درباره اسلام با اونها حرف بزنم، برای معرفی اسلام فرصت خوبیه. اینها رو آورده ام که مطالعه کنم و اگه از من سوال کردن، توی جواب نمونم.»


بعدها خود صیاد تعریف کرد: «یک بار من برای صرف شام مهمان اسپنسر شخصی ام بودم. در خانواده آنها دکتر جوانی بود که بیشتر از بقیه به مسیحیت اشراف داشت. وقتی او مرا به عنوان مرد مذهبی صدا کرد به او گفتم: «شما اشتباه می کنین، توی دین شما اگه کسی به مسیحیت آشنایی بیشتری داشته باشه، بهش میگن مذهبی. ما توی اسلام چنین چیزی نداریم. در اسلام همه باید مذهبی باشن.»


وقتی موقع شام شد و رفتیم سر میز غذا، دیدم او و بقیه شروع کردند به خواندن دعا، پیش خودم گفتم: «صبر کنین، حالا نشونتون میدم.» غذا که تمام شد به آنها گفتم: «خب ما بعد از غذا خدا رو شکر می کنیم، شما چی؟» جوابی نداشتند. دکتر گفت: «ما هیچی نمیگیم.» بعد از آن هم کلی با آنها بحث کردم.


به خاطر همین صحبت ها، آن خانواده علاقه خاصی به صیاد پیدا کرده بودند.

 

گزارش به ایران – محمد کوششی
وقتی در آمریکا بود، یک شب با چند نفر خلبان هلی کوپتر که در جنگ آمریکا علیه ویتنام شرکت داشتند، شروع به بحث کرد. صیاد به آنها گفت: «شما با چریک های ویتنامی جنگ داشتین، برای چی زن و بچه ی اونها رو می کشتین؟ بر فرض که اونها هم مجرم بودند و باید از بین می رفتن، اما جانوران جنگل چه گناهی داشتن که اونها رو هم نابود کردید؟»


آن خلبان هم با این توجیه که ما مأمور بودیم و فرمان از بالا می آمد، جواب می داد؛ اما صیاد چیزی گفت که آمریکایی ها قدری جا خوردند. او گفت: «کسی که بتونه ظلم کنه، آمادگی پذیرش ظلم رو هم داره.» صحبت های او به حدی تاثیرگذار بود که حتی یکی از آنها شروع به گریه کرد و در حال گریه کردن بعضی از جنایت هایش در جنگ ویتنام را نیز تعریف کرد.


در همین حال و هوا، سرپرست دانشجویان ایرانی از راه رسید و به صیاد گفت: «بلند شو بیا بیرون کارت دارم.»  صیاد هم به همراه تعدادی از دوستانش از سالن بیرون آمدند. به محض اینکه آنها از سالن درآمدند، سرپرست خطاب به صیاد گفت: «حضرت آقا، این چه کارهای خطرناکیه که می کنی؟ هیچ می دونی که تو داری کار سیاسی می کنی؟ من دیگه تحمل این رفتار تو ندارم و می خوام گزارش کارهات رو بفرستم ایران!»


صیاد جواب داد: «اولاً که آمریکایی ها خودشون عاقل و بالغند و با حرف من اغفال نمی شن. دوماً مگه یکی از اهداف این دوره آموزشی، آشنایی نظامیان ملل متحد با هم نیست؟ یعنی ما نظامیان ایرانی حق نداریم بدونیم که همکاران آمریکایی به چه انگیزه ای توی ویتنام می جنگیدن؟»

در این موقع سرپرست صحبت را به بحث های مذهبی کشاند و گفت: «آقاجان اینجا حوزه علمیه قم نیست! اینجا آمریکاست! جای این شیخ بازی ها اینجا نیست. ما که نیومدیم کسی رو مسلمون کنیم. ما به اندازه وزنمون دلار هزینه شده تا بیاییم اینجا و از روی دست این ها یه چیزی یاد بگیریم! من هر طور شده گزارشت رو به ایران می فرستم.»


که صیاد جواب داد: «به هرکسی که می خوای گزارش کنی، گزارش کن. هرزگی نکرده ام که بترسم!» پس از آن او نه تنها این اقدامات خود را کم نکرد، بلکه از هر فرصتی برای بحث با آمریکایی ها استفاده نموده و نظرات خود را بیان می کرد.

 

رنگ و بوی خدا – احمد دادبین
فرمانده نیرو که شدم خیلی نامه تبریک برایم آمد، اما در میان این نامه ها، نامه صیاد از همه زیباتر بود. با خط خوش، تمیز و مرتب نوشته بود و مشخص بود که برای نوشتن آن وقت گذاشته؛ هنوز هم آن نامه را دارم. او برایم نوشته بود:


«در حدیث برای ما نقل کرده اند که اگر می خواهی حال و روح درستی در اقامه نماز واجبت داشته باشی، به این بیندیش که این نماز، نماز آخرت است. با الهام از این نکته، همیشه به خود نهیب می زنم که اگر می خواهی از آزمایش خدا و تکلیف الهی درست بیرون بیایی، به این موضوع بیندیش که مسئولیت کنونی ات آخرین تکلیف و وظیفه الهی است که بر دوشت نهاده شده است. آن وقت است که زمینه پیدا می کنم تا نیت، فکر، زبان، قلم و عملم رنگ گیرد و کار را برای خدا انجام دهم. با چنین روحیه و تفکری قلبم مالامال امید می شود به این که خدای متعال به من معرفت، بصیرت و دستگیری (از جانب خودش) بخشد. چون کار به خودش تعلق دارد...»


و بعد هم تبریکات معمول را گفته بود.