کد خبر 20925
تاریخ انتشار: ۵ دی ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۶

براي اوّلين بار که روسري پوشيدم و به مدرسه رفتم. خوشحال بودم. روز اوّل شروع کلاس‌ها هم بود. فکر مي‌کردم دوستانم با ديدن من خيلي خوشحال خواهند شد. وقتي سوار سرويس مدرسه شدم، همه با ديدن من ساکت شدند و به من خيره خيره نگاه کردند. سکوت عجيبي حاکم شده بود. خي

گروه فرهنگي مشرق -  او سي و هفت سال دارد و اهل «ايالت کاليفرنياي آمريکا» است. بيست و پنج سال پيش مسلمان شده و چهار فرزند دارد. نه سالي است که به «ايران» آمده و هم اکنون ساکن «مشهد» است. با صحبت‌ها و راهنمايي‌هاي مادرش از يک کاتوليک مسيحي به مسلماني آگاه، تبديل شده است. در مصاحبه با ما، برخي سختي‌ها را که مسلمان شدن و محجّبه شدن برايش ايجاد کرده، بازگو کرده است. در ادامه مصاحبة سايت «خانة حجاب صدف» با «زهرا گونزالس»، مسلمان آمريکايي را مي خوانيد:
 

مسلمانان بي‌حجاب!
در سال 1979م. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، فضا يک مقدار بازتر شد. مادرم در يکي از دفاتر اسلامي در آمريکا با يک خانم ايراني آشنا شد و در طول يک سال، تحقيقات مفصّلي کرد و جاهاي مختلفي رفت و نهايتاً تصميم گرفت، دينش را عوض کند و مسلمان شود، ولي آن موقع به خانواده‌اش و به ما نگفت که مسلمان شده و مخفيانه نماز مي‌خواند و کارهاي عبادي‌اش را انجام مي‌دهد؛ البتّه حجاب نداشت، چون خود آن خانم هم حجاب نداشت و راستش آن زمان خيلي کم خانم با حجاب پيدا مي‌شد ولي کم‌کم، بعد از پيروزي انقلاب، خيلي تغيير و تحوّل ايجاد شد و همة مسلمان‌ها با حجاب شدند.

مسلماني پنهاني
ما کاتوليک بوديم و مادر بزرگم خيلي آدم سنّتي، مذهبي و متعصّبي بود و مسلّماً نمي‌گذاشت دخترش به اين راحتي دينش را عوض کند. به همين خاطر، مادرم پنهاني عباداتش را به جا مي‌آورد. کم‌کم براي ما هم از توحيد گفت، ولي هيچ وقت مستقيماً از اسلام و اينکه به اين دين گرايش پيدا کنيم، صحبتي نمي‌کرد. دائماً به طور غير مستقيم اشاراتي مي‌کرد و از مهرباني‌ها و بزرگي خداوند مي‌گفت و حرفي از دين ديگري نمي‌زد و از صفت‌هاي خداوند مي‌گفت و ما را به تفکّر و تأمّل وا مي‌داشت.

 

مسلمان با حجاب
تا اينکه يک روز که به خانه رفتيم، مادرم ما را دور خودش جمع کرد و گفت: اين حرف‌هايي که من دربارة خدا و اخلاق و اينها گفتم از دين کاتوليک نيست. از دين اسلام است و اسلام؛ يعني تسليم. تسليم در برابر خدا نه در برابر نفسمان! و بعد هم گفت: که من مسلمان شده‌ام و به دين اسلام در آمده‌ام و مي‌خواهم با حجاب شوم ولي شما را مجبور نمي‌کنم که مسلمان شويد، شما را آزاد مي‌گذارم. ابتدا تعجّب کرديم ولي وقتي مادرم ما را تنها گذاشت، ما به حرف‌هايش فکر کرديم. بعد از صحبت کردن با يکديگر به اين نتيجه رسيديم که ما هم مسلمان شويم و بعد عبادات را از مادرم فرا گرفتيم.

 

گرايش فطري به توحيد
بعدها از مادرم پرسيدم آن موقع که اسلام را به ما معرفي کرديد، نگران نبوديد که ما مسلمان نشويم؟! گفت: نه، من مطمئن بودم که اسلام را انتخاب مي‌کنيد، چون من زمينه‌سازي لازم را کرده بودم. مادرم زمينه‌اي ساخت تا فطرت ما رشد کند و به بالندگي برسد. مادرم از روشي ساده و فطري استفاده کرد و به زيبايي، ما را به اسلام جذب کرد. وقتي ما مسلمان شديم، خانواده‌هاي مادر و پدرم، خيلي ما را اذيّت کردند. نمي‌توانستند، قبول کنند که ما مسلمان شده‌ايم و ارتباطشان را با ما قطع کردند. حدود بيست سال رابطه‌اشان با ما قطع بود. چند سال پيش مادربزرگم با ما تماس گرفت و گفت: من دارم مي‌ميرم، بياييد آشتي کنيم! جالب بود که هنوز بعد از اين همه مدّت سعي مي‌کرد ما را به دين کاتوليک برگرداند!

 

در شهر خودمان غريبه شديم!
بعد از مسلماني، احساس کرديم در همان شهر خودمان غريب شديم. ديگر خانواده‌اي و دوستي که بخواهد با ما رفت و آمد کند، نداشتيم! آن موقع تعداد مسلمانان در آمريکا خيلي کم بود. اگر مسجدي هم بود، مال وهّابي‌ها بود. «عربستان» در مناطق مستضعف‌نشين، شام مي‌داد، به خاطر همين، اگر مسلماني هم در آمريکا بود، حتّي اگر به طرف وهّابي‌ها نمي‌رفت، سنّي مي‌شد. با شکوفايي انقلاب اسلامي ايران، روح تازه‌اي در جهان اسلام دميده شد و با اينکه عربستان پول زيادي خرج مي‌کرد، ولي ايران بدون اين کار، فقط از طريق انقلاب خود، توانسته بود مردم را به سمت اسلام جذب کند. البتّه متأسّفانه نتوانسته بود آن را پرورش و به طور ارادي گسترش دهد. آن موقع کتاب‌هايي با موضوع شيعه و اسلام خيلي خيلي کم بود، ولي کتاب درزمينة وهّابيت و عقايد اهل سنّت خيلي زياد بود. فقط ما يک نشريه داشتيم به نام «محجوبه» که از ايران مي‌آمد و متعلّق به سازمان تبليغات بود. وقتي به دست ما مي‌رسيد، بين خودمان پخش مي‌کرديم و مي‌خوانديم، ولي از جزئيّات احکام اسلام چيزي نمي‌دانستيم.

 

اوّلين تجربة حجاب
براي اوّلين بار که روسري پوشيدم و به مدرسه رفتم. خوشحال بودم. روز اوّل شروع کلاس‌ها هم بود. فکر مي‌کردم دوستانم با ديدن من خيلي خوشحال خواهند شد. وقتي سوار سرويس مدرسه شدم، همه با ديدن من ساکت شدند و به من خيره خيره نگاه کردند. سکوت عجيبي حاکم شده بود. خيلي ترسيدم. از برخورد آنها مات بودم. راننده به من گفت: بيا بشين يا برو! در اتوبوس هنوز باز بود! يک لحظه به ذهنم رسيد که فرار بکنم و بروم، ولي بعد با خود گفتم فردا و پس فردا و روز‌هاي آتي را چه کنم؟ بالأخره که بايد با اين پوشش به مدر سه بروم. از خدا کمک خواستم که به صندلي آخري که خالي بود، بتوانم برسم و بنشينم ولي حس کردم پاهايم خيلي سنگين شده است. ناگهان پسري گفت: به او نگاه کنيد به سرش پارچه بسته و به مدرسه آمده و همه شروع کردند به خنديدن! بعد هم به سمتم آشغال پرت کردند و رويم آب دهان ريختند!

 

خدا خودش کمک مي‌کند
هر روز رفتن من به مدرسه همان طور بود! با مادرم صحبت کردم و از او راهنمايي خواستم. او گفت: خدا خودش ما را هدايت کرده، پس ما را وسط راه، رها نمي‌کند. يک روز از سنّي‌ها خواستم تا مرا راهنمايي کنند. آنها به من گفتند: که خيلي به خودت سخت نگير! مي‌تواني در مدرسه روسري‌ات را در بياوري و بعد دوباره سر کني! فهميدم اين حرف آنها از دين و شريعت نيست و از نفس خودشان است؛ يعني براي راحتي خود فرد، اين حرف را مي‌زنند، ولي من در قرآن خوانده بودم که بايد روسري يا همان چيزي که براي پوشش استفاده مي‌کنيد، بلند باشد و گردن و سينه را بپوشند.

 

کتاب‌هاي پاسخگو سؤالاتم
يک روز نشستم و با خدا درد دل کردم و گفتم: خدايا کمکم کن! من مي‌دانم که حجاب درست است ولي پس چرا مسلمان‌ها اين طور هستند ؟! فلسفة حجاب چيست؟! من چه سطحي از حجاب را بايد داشته باشم؟! واقعاً کسي نبود که جواب من را بدهد و کتابي هم در اين زمينه نبود! يک روز که به خانه آمدم، مادرم به من گفت: يک بستة پستي از ايران براي ما آمده است. وقتي باز کرديم، ديديم چند تا کتاب بود که از سازمان تبليغات براي ما فرستاده بودند. کتاب «فلسفة حجاب» شهيد مطهّري و چند تا کتاب از شهيد بهشتي و کتاب «فاطمه فاطمه است» دکتر شريعتي، همه به زبان انگليسي جزو آنها بودند. من فقط دوازده سال داشتم و هر چند اين مباحث برايم سنگين بود، ولي چون خيلي علاقه‌مند به مطالعة آنها بودم، مثل تشنه‌اي که به آب مي‌رسد وآن را رها نمي‌کند، شده بودم.

 

چگونه شيعه شديم؟
يک روز به خانه‌اي که يک زن عرب آدرس آن را به ما داده بود، رفتيم تا پرسش‌هاي ديني خود را مطرح کنيم، آن خانه، مال وهّابي‌ها بود برخورد بسيار تند و زنندة آنها باعث شد که به حمدالله هيچ‌گاه به سمت وهّابي‌ها نرويم.
 

حسين، قلبمان را تکان داد!
امّا روز بعد رفتيم جايي که مي‌گفتند، حسينية شيعيان است. در آنجا همه در حال سينه زدن و نوحه خواني به زبان عربي و فارسي بودند و با سوز خاصّي کلمة حسين را مي‌گفتند و اشک مي‌ريختند. وقتي با اين صحنه روبه‌رو شديم، خيلي تحت تأثير قرار گرفتيم. با اينکه ما آمريکايي‌ها زياد احساساتي نيستيم و ابراز احساسات نمي‌کنيم. و در واقع اين فرهنگ را خود آمريکايي‌ها تزريق مي‌کردند که هيچ چيز در دنيا ارزش ندارد که خود را به خاطر آن اذيّت کنيد يا جانتان را بدهيد و حسّ ايثار و فداکاري اصلاً در آنجا معني ندارد! در درون آدم‌ها اين حس را خفه کردند! ولي وقتي با اين صحنه روبه‌رو شديم، بي‌اختيار در درونمان يک حسّي ايجاد شد که اصلاً توصيف کردني نبود. يک حالت روحاني که تا آن زمان آن را درک نکرده بوديم. اين سؤالات هم در ذهنمان ايجاد شد که اين حسين کيست که همه براي او گريه مي‌کنند؟!! مگر با او چه کردند؟ ما در اين مراسم با خانمي آشنا شديم و خيلي با هم صحبت کرديم و چند ماه بعد هم با مطالعات و جست‌وجو اعلام کرديم که ما شيعه هستيم.

 

احترام به مخالف دروغين
فضاي آمريکا طوري است که اگر کسي را مخالف فرهنگ، ايده و جامعة خودشان ببينند، تحمّل نمي‌کنند و فرصت بيان حرف و استدلال را به طرف مقابل نمي‌دهند و فوراً به او انگ مي‌زنند!؛ يعني تا موقعي که شما در چارچوب آمريکا هستيد، همه چيز خوب است، ولي وقتي به دين ديگري بروي فوراً در برابر تو گارد مي‌گيرند و مخالفت شديدي نشان مي‌دهند وآن دمکراسي وآزادي آمريکايي که مي‌گويند، فقط در حدّ شعار است و واقعيّت بيروني ندارد!

 

حياي قبل حجاب
مادرم حتّي وقتي که مسلمان نبود، هميشه دربارة حيا صحبت مي‌کرد. يادم هست مادربزرگم در يک تابستان براي من يک دست لباس تابستاني خريد که يک تاپ کوتاه با يک شلوارک خيلي کوتاه بود، ولي من آنها را نپوشيدم. مادر بزرگم اصرار کرد، ولي مادرم به او گفت: دست بردار! چرا اين قدر به او اصرار مي‌کني؟ دخترم وقتي اينها را مي‌پوشد، احساس بدي دارد. نمي‌خواهد بدنش را نشان دهد، چرا شما مجبورش مي‌کنيد؟؛ يعني حجاب را نمي‌شناختيم، ولي حيا داشتيم و کم‌کم که رشد کرديم، آن حيا را حفظ کرديم.

 

مهاجرت به خاطر اذيّت!
چون خانوادة پدر و مادرم خيلي ما را اذيّت مي‌کردند، ما به شهر ديگري مهاجرت کرديم. شهر کوچکي بود ولي چون مسلمان زياد داشت، مادرم آنجا را انتخاب کرده بود. در همسايگي ما چند ايراني هم زندگي مي‌کردند. 17 سال در آن شهر مانديم و بعد از آن به قم آمديم. خواهرم به حوزة علميّه و رفت و ادامة تحصيل داد، ولي من 2 سال در حوزه درس خواندم و بعد ازدواج کردم و به آمريکا برگشتم. همسرم در «واشنگتن دي سي» کار مي‌کرد. دوباره به ايران آمديم و در «مشهد» ساکن شديم.

 

فلسفة حجاب را تبيين کنيم
عدّه‌اي مي‌گويند ما براي ترويج حجاب در جامعه، کار را نمي‌توانيم با زور جلو ببريم ولي من معتقدم ابتدا کمي زور و اجبار لازم است. حجاب يک امر تربيتي است که خانواده‌ها از سنين کودکي بايد آن را براي کودکان خود مطرح کنند. مثلاً مسواک زدن را چطور به بچّه‌ها ياد مي‌دهيم؟ خوب بچّه ابتدا که نمي‌داند مسواک چه مزيّت‌هايي دارد! پس در ابتدا او را مجبور مي‌کنيم که حتماً بايد مسواک بزند تا خودش کم‌کم عادت کند و علاقه پيدا کند که مسواک بزند. تا جايي که حتّي اگر جايي رفت و مسواکش نبود با انگشتانش و مقداري نمک هم اين کار را مي‌کند. امّا وقتي بزرگتر شد، برايش بايد کاملاً توضيح بدهيد و بعد هم تشويقش کنيد تا حالا خودش انتخاب کند که اين کار را انجام بدهد. آنگاه اگر ما نباشيم هم خودش مراعات اين قضيه را خواهد کرد. پس ابتدا ما مجبورش کرديم، امّا بعد از آن عادت کرد که اين کار را انجام دهد و بعد از آن ما از مزيّت‌هاي آن گفتيم و ياد داديم، فکر کند و خودش انتخاب کند. براي مسئلة حجاب هم ما همين کار را بايد انجام بدهيم. من نمي‌گويم صد درصد با زور، چون انجام‌پذير نيست، مخصوصاً براي نسل امروز، امّا بايد از سنين کودکي حجاب را به بچّه آموزش داد. خانواده‌ها و مخصوصاً مادران خيلي در اين امر مؤثّر هستند. ولي امروز مي‌بينم حتّي مادراني که چادر دارند هم، دختر بچّة کوچکشان را با لباس‌هاي لختي بيرون مي‌آورند! مادر مي‌گويد بچّه گرمش مي‌شود يا اذيّت مي‌شود و بايد آزاد باشد. خوب اگر اين طور هست، بعدش نبايد انتظار داشته باشيم که در نُه سالگي حجاب کامل داشته باشد! ما اصلاً نمي‌نشينيم با بچّه‌هاي خودمان صحبت کنيم و از مزيّت‌هاي حجاب براي آنها بگوييم. فقط اينکه اگر بي‌حجاب باشي، مدرسه يا جامعه به تو فشار خواهد آورد يا چون در خانوادة مذهبي هستي، پس بايد با حجاب باشي، کافي نيست! نسل امروز اين استدلال‌هاي بي‌اساس را قبول نخواهد کرد، حتّي اگر اجبار و زور بالاي سرشان باشد.

 

در مسلمانان خارج هم حجاب غريب است
در کشور‌هاي خارجي هم برنامة خاصّي براي حجاب ندارند. البتّه نشريات اسلامي در اين زمينه مؤثّر بوده، ولي خيلي کم هستند! در واقع آنجا هم اين والدين و خانواده‌ها هستند که بايد مسئلة حجاب را براي فرزندان خود، با استدلال‌هاي قوي، بازگو کرده و ابهاماتشان را بر طرف کنند. البتّه در خارج، آثار حجاب، نمود و عينيّت بيشتري در فرد ايجاد مي‌کند. او خيلي ملموس مي‌بيندکه اين حجاب است که باعث شده کمتر در جامعه به جنس مخالف جذب شود و آرامش روحي و رواني زيادي برايش فراهم شده است.

 

موبايل بلوتوث‌دار در آمريکا محدوديّت سنّي دارد و اينجا نه!
هم دولت و هم خانواده‌ها بايد سعي کنند طرح حجاب را اصلاح و اجرا کنند. مثلاً اگر آموزش و پرورش، طرحي را اجرا کند ولي دولت يا خانواده‌ها با آن هماهنگ نباشند، چه فايده‌اي دارد ؟! يا اگر دولت و نيروي انتظامي طرحي دارد که آموزش و پرورش حمايتش نکند، چه فايده‌اي دارد؟! ما بايد وحدت داشته باشيم و والدين در اين امر خيلي خيلي مؤثّر هستند. ولي متأسّفانه بعضي از خانواده‌ها در امر دين بي‌سوادند! شايد مسلمان و انقلابي باشند، ولي بلد نيستند اين دين را چطور به بچّه‌هايشان ياد بدهند! دين، مسئلة لطيفي است، چيزي مربوط به روح و روان بچّه‌هاست. خانواده‌ها در همين استفاده از تکنولوژي هم متأسّفانه بي‌سواد هستند و نمي‌دانند که استفادة درست را چطور بايد به بچّه‌شان آموزش دهند. مثلاً چه لزومي دارد که بچّة راهنمايي يا ابتدايي موبايل دستش باشد ؟! ما فکر مي‌کنيم فقط دارد بازي مي‌کند، ولي اين طور نيست. ما نمي‌توانيم به نسل امروز بگوييم استفاده نکنيد، ولي بايد طرز استفادة صحيح را هم به آنها بگوييم. در کشور‌هاي مدرن مثل آمريکا همه ضرر استفادة آزادانه از اين تکنولوژي‌ها را مي‌دانند. بنابراين براي استفاده از آنها خيلي محدوديّت ايجاد کرده‌اند. مثلاً جوان‌ها نمي‌توانند به همة سايت‌ها وارد شوند؛ بلکه سايت‌هاي غير مجاز براي آنها فيلتر شده‌اند يا از يک سنّي مجاز به استفاده از موبايل‌هاي بلوتوث‌دار هستند؛ ولي ما اينجا آزادانه و بدون هيچ محدوديّتي از آنها استفاده مي‌کنيم و اگر هم کسي اعتراض کند، مي‌گويند: در کشور‌هاي غربي آزادي هست، چرا ما را محدود مي‌کنيد ؟! در حالي که از آنجا اطّلاع درستي ندارند. در کشور‌هاي توسعه يافتة مدرن، استفاده از تکنولوژي محدود شده، چون ضربه‌اش را خورده‌اند ولي ما هيچ برنامه و ضابطه‌اي براي استفاده از اين وسايل نداريم!

 

استقبال زنان چادري در ذهنم ماند
زمان انقلاب که ورود امام را در تلويزيون نشان مي‌داد، شش ساله بودم؛ امّا قشنگ يادم هست که خلبان دست امام راگرفت و از پلّه‌هاي هواپيما پايين آمدند و با استقبال بي‌نظير مردم روبه‌رو شدند. نکتة قابل توجّه براي من اين بود، که ديدم خانم‌ها همه با چادر به استقبال امام آمده‌اند. من آن موقع کاتوليک بودم، ولي اين صحنة معنوي را که از تلويزيون ديدم، خيلي برايم جالب بود. برداشت من اين بود که پوشيدن چادر به معناي احترام به اين آقاست، بنابراين اين تصوير هنوز در ذهنم باقي است.

 

حجاب را نماد اسلام مي‌دانند
اسلام هراسي در کشورهاي مختلف نمود‌هاي مختلفي دارد. مثلاً در «ترکيه» از اسلام مي‌ترسند، چون قدرت وحدت اسلام را مي‌شناسند و مي‌ترسند که ترکيه هم مثل ايران بشود و قانون اسلامي داشته باشد! امّا کشور‌هايي مثل «فرانسه»، سوسياليستي هستند. آنها حتّي به خواهران کاتوليک هم اجازة حجاب نمي‌دهند! رويّة آنها بر يکسان‌سازي است و اين ايدة سوساليسم است که همه بايد يکسان باشند! فکر مي‌کنند با اين حرکت، جامعه آرام است؛ در حالي که آدم را خفه مي‌کنند و اين رويّه، خلاف فطرت است. در «آمريکا»، «دانمارک» و «بلژيک» هم مشکل نژاد‌پرستي دارند. آنها اعتقاد دارند نژاد سفيد، پاک و برتر است و غير از آن را قبول ندارند. آنها واقعاً از اسلام مي‌ترسند، مخصوصاً بعد از پيروزي انقلاب، چون قدرت اسلام را ديدند و آن را تجربه‌اش کردند. يادم هست وقتي که موقع جنگ ايران و عراق بود، صدّام حسين به آمريکا قول داد که سر يک هفته ايران رافتح خواهد کرد، امّا بعد از چند ماه، روزنامة «نيويورک تايمز» تيتر بزرگي زد با اين عنوان که با انقلاب اسلامي ايران نبايد روبه‌رو شد!؛ يعني ترسيدند و فهميدند اين موج اسلامي را نمي‌شود، خفه کرد. آنها حجاب را علامت بزرگي از اسلام مي‌دانند. برنامه‌اي دريکي از شبکه‌هاي آمريکايي ـ فکر کنم تگزاس بود ـ پخش مي‌شد تا اين حسّ نژاد پرستي را کم کند. از همة خانم‌ها و آقايان پرسيده بودند اگر يک خانم با روسري بيايد، تدريس کند شما مخالف هستيد؟ آقايان گفتند: ما مسئله‌اي نداريم! از لحاظ ما اشکالي ندارد. ولي خانم‌ها گفتند: نبايد اين کار انجام بشود!؛ يعني خانم‌ها مخالف حجاب همکار خودشان بودند! خوب چرا؟ گفتند: براي اينکه اگر يک خانم خيلي خوب باشد؛ يعني معلّم خوب و مهرباني باشد، بچّه‌ها به سمت اسلام مي‌روند يا اينکه اگر آن معلّم محجّبه خصوصيّت خوبي داشته باشد، در بچّه‌ها خيلي تأثير مي‌گذارد و باعث جذب آنها به اسلام مي‌شود، به همين خاطر در محيط‌هاي آموزشي و علمي، مثل مدارس يا دانشگاه‌ها، حجاب را ممنوع کرده‌اند. چون حجاب را يک راه مؤثّر براي جذب نوجوانان وجوانان به اسلام مي‌دانند.

 

مطالعه، راه سعادت است
در پايان مي‌خواهم عرض کنم که اوّلين کلمة قرآن اين است: إقرا!؛ يعني بخوان! من مطمئنّم اگر هر کس چه مسلمان و چه غيرمسلمان اهل مطالعه باشد و به دنبال دين واقعي، قطعاً به اسلام مي‌رسد. به همان جملة حضرت زينب(س) مي‌رسد که گفتند: به جز زيبايي چيز ديگري نديدم! نمي‌گويم خدا ما را آزمايش نمي‌کند، چطور مي‌شود ما را آزمايش نکند و به بلايا دچار نسازد؛ در حالي که حضرت زهرا(س) را که بهترين زنان عالم است، آزمايش کرده و چقدر مشکلات داشتند و چقدر سختي و درد کشيدند، پس زندگي بدون ‌خطر و مشکلات نمي‌شود، ولي آن کسي راه نجات را مي‌يابد و در اين آشفتگي‌ها آرامش خواهد يافت و همه چيز را زيبا مي‌بيند که به سمت اسلام واقعي برود، نه اسلام نفسانيّت، نه اسلام آمريکايي!