ویژگی منحصر‌به‌فرد این دوره از انتخابات این بود که نظر بسیاری از افراد حتی پای صندوق عوض شد و هنگامی که به سمت صندوق‌های رأی حرکت می‌کردند، نمی‌دانستند دقیقاً باید به چه کسی رأی بدهند.

به گزارش مشرق به نقل از برهان، مشارکت حداکثری مردم در یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری از شاخص‏های این انتخابات می‏باشد که مرهون عواملی است. در همین راستا با «مهدی محمدی» کارشناس مسائل سیاسی، پیرامون این مسئله به گفتگو نشسته‎ایم.


*تحلیل‌گران معتقد بودند در این دوره از انتخابات، با وجود شرایط اقتصادی نابسامان مردم و با توجه به فتنه‌ی 88، سطح اعتماد عمومی به نظام کاهش یافته است. بنابراین تقریباً همگی به سرد بودن فضای مشارکت مردم اذعان داشتند. به نظر شما، این دل‌سردی با مشارکت 70درصدی مردم چطور توجیه‌پذیر است؟

من تصور می‌کنم که اگر مفهوم مشارکت را مستقل از نتیجه‌ تحلیل کنیم، یعنی اگر فقط در مورد علل مشارکت حداکثری در این انتخابات صحبت کنیم، چند عامل کلیدی وجود دارد. عامل اول اینکه مردم ایران، اعم از طبقه‌ی متوسط و محروم، نارضایتی اقتصادی خود را به پای دولت نوشتند، نه به پای کلیّت نظام سیاسی. به عبارت دیگر، به موازات کاهش مشروعیت دولت، مشروعیت نظام سیاسی کاهش پیدا نکرد؛ بلکه نظام سیاسی به این دلیل که امکان گردش قدرت بین گروه‌های مختلف و امکان جایگزین شدن دولت فعلی را با دولت جدیدی (با رویکردی تا حدودی متفاوت) فراهم کرده و زیرساخت لازم را برای آن مهیا نموده است، همچنان از منظر افرادی در ایران دارای مشروعیت کافی و حتی مشروعیتی فراتر از استانداردهای معمول تلقی می‌شود. بی‌شک مشارکت سیاسی در حجم فعلی، بدون باور عمیق به مشروعیت نظام، نمی‌توانست رخ بدهد.

بنابراین من فکر می‌کنم که به طور خلاصه، اولین عاملی که باعث ایجاد مشارکت فعلی شد این بود که دشمن خارجی و جریان انحراف، ظرف دو سال گذشته، در نوشتن مسئولیت ناکامی‌های خود به پای نظام، مقصر جلوه دادن نظام و مسئولیت‌زدایی از خود، شکست خوردند. این مشارکت در درجه‌ی اول حاوی این پیام است که مردم منشأ مشکلات را به درستی تشخیص دادند.

نکته‌ی دوم این است که این مشارکت در کنار نقد گذشته، محصول امید به آینده است. اگر مردم امیدی به حل مشکلات در چارچوب سیستم فعلی نداشتند و به این جمع‌بندی رسیده بودند که هر چقدر هم به سیستم زمان بدهند سیستم قادر به حل مشکلات آن‌ها نخواهد بود و اگر نارضایتی تبدیل به ناامیدی شده بود، آن گاه عملاً مشارکت در مقیاس فعلی تحقق‌پذیر نبود؛ چون زمینه‌ی روانی و سیاسی لازم برای این مشارکت وجود نداشت.

عامل سوم این است که یکی از ویژگی‌های دوران هشت‌ساله‌ی 84 تا 92، مرجعیت‌زدایی از گروه‌های مرجع در جامعه بود. این گروه‌ها یا مرجعیت خود را به طور کامل از دست دادند یا توان مرجعیت آن‌ها برای تولید فکر و بسیج‌گری سیاسی تنزل یافت. به موازات این کاهش مرجعیت، توان گفتمان‌سازی، متقاعدسازی و بسیج‌گری سیاسی مقام معظم رهبری رشد کرد. بدین ترتیب، به یک معنا این مشارکت پاسخ به دعوتی بود که رهبری از ماه‌ها قبل به منظور ضرورت مشارکت مردم در صحنه‌ی سیاسی کشور مطرح کردند که آن را در ادامه توضیح خواهم داد.

این امر نشان‌دهنده‌ی این است که به ویژه پس از فتنه‌ی 88، مرجعیت مقام معظم رهبری، هم در بین طبقه‌ی متوسط و هم در بین طبقه‌ی محروم، رشد کرده است. اکنون مردم رهبری را به عنوان نماد آرامش، قاطعیت به‌‌موقع، خردورزی و حاکمی که قادر به سالم‌سازی سیستم است می‌شناسند. به عقیده‌ی من، همین نکته یکی از عوامل اصلی تولیدکننده‌ی مشارکت فعلی است. اگر مرجعیت‌زدایی از گروه‌های مرجع به جایگاه رهبری هم کشیده شده بود، این حجم از مشارکت سیاسی نمی‌توانست در کشور رخ دهد.

عامل بعدی که به نظر من بسیار حیاتی است این است که در حال حاضر جمع‌بندی جامعه، به ویژه طبقه‌ی متوسط، این است که ازهم‌گسیختگی سیاسی و کاهش اقتدار نظام باعث بروز هرج‌و‌مرج، کاهش ثبات در سیستم سیاسی و در نتیجه، باعث کاهش شانس حل شدن مشکلات آن‌ها خواهد شد. اگر فرض را بر این بگذاریم که انتخابات 92 انتخاباتی اساساً اقتصادمحور بوده، که به نظر من همین طور است، آرای 24 خرداد ماهیتاً آرای اقتصادی بود و باید از آن تحلیل طبقاتی اقتصادی به عمل آورد.

آنچه ما در 24 خرداد دیدیم این بود که مردم حس می‌کنند باید در جامعه حدی از ثبات سیاسی وجود داشته باشد تا نظام در موقعیتی قرار بگیرد که بتواند برای حل مشکلات مردم تصمیمات بزرگ بگیرد. گرفتن تصمیمات بزرگ در حوزه‌ی اقتصادی، مستلزم داشتن پشتوانه‌ای چشمگیر در حوزه‌ی سیاسی است. به نظر من، این همان ارتباطی است که حضرت آقا بین حماسه‌ی اقتصادی و حماسه‌ی سیاسی برقرار کردند: حماسه‌ی سیاسی مشروعیت و اقتدار کافی را برای خلق حماسه‌ی اقتصادی فراهم می‌کند، در غیر این صورت، اگر دولت ضعیفی در ایران بر سر کار می‌آمد یا نظام در موقعیتی قرار می‌گرفت که نمی‌توانست از انتخابات به عنوان پدیده‌ی تولیدکننده‌ی ثبات استفاده کند (مانند انتخابات سال 88 که تبدیل به موتور تولید بی‌ثباتی شد)، آن گاه دولتی که بر سر کار می‌آمد قادر به مدیریت فضای اقتصادی و گرفتن تصمیمات بزرگ اقتصادی نبود. بدون جراحی‌های بزرگ اقتصادی، بی‌تردید قادر نخواهیم بود در کوتاه‌مدت مشکلات را تسکین دهیم. من این چهار عامل را دلیل آرای 24 خرداد می‌دانم.

*از لحاظ جامعه‌شناسی، پیروزی نامزد طیف اعتدال و اصلاحات را در انتخابات چگونه تبیین می‌کنید؟

من معتقد هستم که رأی 24 خرداد اساساً رأی به خاستگاه اقتصادی بود، نه آن طور که عده‌ای تصور می‌کنند رأی به خاستگاه سیاسی یا ایدئولوژیک. اگر حتی چنین سرچشمه‌هایی برای این رأی وجود داشته باشد، سرچشمه‌های ضعیفی هستند. دشمنان خارجی نیز از ماه‌ها قبل روی این موضوع تأکید کردند که انتخابات 24 خرداد (به تعبیر آن‌ها، انتخابات ژوئن) اقتصادمحور خواهد بود و مطالبات اقتصادی کوتاه‌مدت مهم‌ترین عاملی است که به رأی مردم شکل می‌دهد. من تصور می‌کنم که اینجا چند نکته‌ی حساس و حیاتی وجود دارد.

اولین نکته این است که مردم در 24 خرداد این پیام را به ما رساندند که قاطعانه خواستار پایان مدیریت فعلی بر کشور هستند. به یک معنا، اتفاقی که در جمعه‌ی انتخابات افتاد، واکنش قدرتمند اجتماعی به انحرافاتی بود که در دولت گذشته رخ داد و عملاً این دولت را از ویژگی‌های کاری بودن، مردمی بودن و انقلابی بودن تهی کرد. مهم‌ترین کار جریان انحرافی این بود که دولت را از نقاط قوت خودش دور کرد و آن را وارد حاشیه‌هایی کرد که همواره جزء نقاط ضعف دولت‌های بعد از انقلاب بوده است.

آقای احمدی‌نژاد و تیم‌های اقتصادی و سیاسی ایشان، که در دو سال گذشته عملاً جنگ با ساختار را به جای تعامل با ساختار و حل مشکلات مردم برگزیدند، اولین و مهم‌ترین مسبب وضعیت فعلی هستند. پتانسیل تغییر در کشور، فوق‌العاده قوی بود. به عقیده‌ی من، به همین دلیل، مردم حتی به آقای جلیلی هم رأی ندادند، چون او را نمادی از تداوم وضع موجود و دولت آقای احمدی‌نژاد می‌دانستند. این رأی واکنشی به دولت آقای احمدی‌نژاد و به معنای یک انرژی عظیم اجتماعی خفته در پسِ یک مفهوم، به نام فرار از وضع موجود بود. بر این عبارت تأکید می‌کنم: تمنای توقف وضعیت موجود.

مهم این بود که وضع فعلی متوقف شود. اینکه وضع بعدی چیست مهم نبود و شاید مردم حتی نمی‌توانند ارزیابی کنند که در آینده با چه دولتی مواجه خواهند شد. حتی خود دولت جدیدی که بر سر کار خواهد آمد معلوم نیست چه خواهد کرد. مردم می‌خواستند این وضع متوقف شود و همین توقف، موضوعیت و اصالت داشت.

عامل دوم راجع به رأی آقای روحانی است. البته درباره‌ی منشأ رأی آقای روحانی باید تأمل بیشتری کرد. ایشان تبدیل به نماد اعتراض به وضع موجود شد. آن وجه از شخصیت آقای روحانی رأی آورد که جنبه‌ی نمادین داشت. آقای روحانی نه به سبب کارنامه‌اش رأی آورد، نه به سبب برنامه‌ها، شخصیت و تیمش؛ هیچ کدام از این‌ها عوامل اصلی نبودند. اصلی‌ترین عامل موفقیت ایشان این بود که اجماع جریان اصلاح‌طلب، یعنی جریان اپوزیسیون دولت فعلی، روی آقای روحانی پیامی را به جامعه منتقل کرد و جامعه هم‌ زمان زیادی برای تحلیل آن نداشت. در زمان کوتاهی، این پیام به جامعه منتقل شد که آقای روحانی نماد تمام‌عیار توقف وضع موجود است و می‌تواند دفتر مدیریت کشور را یک بار ورق بزند و فصل جدیدی بگشاید.

این بحث مهم است که چه عواملی روحانی را تبدیل به نماد کرد. من معتقد نیستم خود حسن روحانی رأی آورد. شاید هر کس دیگری هم در وضعیت آقای روحانی قرار می‌گرفت، اگر چنین اجماعی روی او می‌شد و از این زمینه‌ی اجتماعی برخوردار می‌شد، می‌توانست همین رأی را، کمی بالاتر یا پایین‌تر بیاورد؛ یعنی هسته‌ی مرکزی رأی‌ او تغییر نمی‌کرد. بنابراین نکته‌ی کلیدی این است که تبدیل شدن به نماد برای عبور از وضعیت فعلی، مهم‌ترین عامل موفقیت آقای روحانی بود.

به عقیده‌ی من، این رأی به معنای قضاوت درباره‌ی کارنامه‌ی آقای روحانی یا برنامه‌های ایشان نیست، بلکه مردم فقط تلاش کرده‌اند یک نماد برای عبور از وضع فعلی پیدا کنند و به او فرصت دهند. پس به این معنا، این رأی از لحاظ هدف‌گذاری رأی عمیقی نیست. مقصودم این است که به لحاظ تحلیلی، این رأی مبتنی بر دریافت دقیقی از آنچه از راه خواهد رسید نیست؛ بلکه تنها مبتنی بر شانس دادن به کسی است که مردم فکر می‌کنند می‌تواند عمیق‌ترین تغییر را در وضعیت مدیریتی دولت فعلی ایجاد کند. به چند دلیل مردم چنین برداشتی کردند.

اول اجماعی که روی آقای روحانی شکل گرفت. دوم اینکه آقای روحانی توسط بلندگوهای مختلف، هم از داخل حاکمیت و هم بیرون آن، به عنوان قدرتمندترین موتور تغییر معرفی شد. سوم آنکه خود آقای روحانی با وضعیت موجود به طور رادیکال برخورد کرد. چهارمین دلیل این بود که آقای روحانی رقیبان قدرتمندی نداشت. در واقع بخش بزرگی از آرای آقای روحانی مختص او نیست، بلکه رأی منفی آقای جلیلی محسوب می‌شود. این عده آمدند تا جلیلی رأی نیاورد، مهم نبود به چه کسی رأی می‌دهند، هر کس دیگری هم به جای روحانی بود به او رأی می‌دادند.

بنابراین من تصور می‌کنم که تحت این شرایط، آقای روحانی فعلاً دارای جنبه‌ی سمبلیک دارد. ظرف شش ماه تا یک سال آینده، هر چه از فضای انتخاباتی فاصله بگیریم، از جنبه‌ی سمبلیک شخصیت آقای روحانی کاسته می‌شود و به جنبه‌ی واقعی این شخصیت افزوده خواهد شد. به این ترتیب، مردم کمتر از روی هیجان، انتخابی را که در 24 خرداد کردند داوری خواهند کرد. در این شرایط، زمانی نیز آقای روحانی از مرحله‌ی وعده، وارد مرحله‌ی برنامه و سپس وارد مرحله‌ی اقدام می‌شود. هر چه این فرآیند قوی‌تر طی شود، جنبه‌ی سمبلیک این انتخاب و این شخصیت کاهش پیدا می‌کند و مورد ارزیابی واقعی‌تری قرار می‌گیرد.

*اصول‌گرایان با وجود آقای قالیباف، که نماد مدیریت و تدبیر بود و می‌توانست خلأ ناشی از مدیریت دولت قبلی را پر کند، در انتخابات شکست خوردند. به نظر شما، تکثر اصول‌گرایان چقدر در انتخاب مردم تأثیر گذاشت؟

به نظر من، شکی نیست که ما انتخابات بُرده را باختیم. اگر دکتر جلیلی غروب روز سه‌شنبه، چهارشنبه یا حتی پنج‌شنبه می‌پذیرفت و کنار می‌رفت و اگر مذاکرات کناره‌گیری آقای جلیلی با موفقیت همراه بود (دانستن این نکته مهم است که چرا این اتفاق نیفتاد)، آن گاه کنار بردن آقای ولایتی کار سختی نبود. اگر آقایان جلیلی و ولایتی با هم از عرصه‌ی انتخابات کنار می‌رفتند، عملاً چند اتفاق رخ می‌داد.

اول اینکه موجی اجتماعی ایجاد می‌شد که به نظر من، سرعت پیشروی موج منفی ائتلاف روحانی و عارف را کُند می‌نمود یا حتی می‌شود تحت شرایطی فرض کرد که آن را متوقف می‌کرد. دوم، عده‌ای که در نظرسنجی‌ها اعلام کرده بودند هنوز تصمیمی نگرفته‌اند (بین 10 تا 20 درصد)، بعد از مشاهده‌ی این مانور سیاسی، متقاعد می‌شدند که باید به کاندیدای ائتلافی جریان اصول‌گرا رأی دهند. ویژگی منحصر‌به‌فرد این دوره از انتخابات این بود که نظر بسیاری از افراد حتی پای صندوق عوض شد و هنگامی که به سمت صندوق‌های رأی حرکت می‌کردند، نمی‌دانستند دقیقاً باید به چه کسی رأی بدهند.

سومین نتیجه‌ی ائتلاف این بود که رأی منفی آقای جلیلی را از صحنه حذف می‌کرد. برای کشیده شدن انتخابات به دور دوم، آقای روحانی باید منفیِ 300 هزار رأی می‌آورد؛ یعنی اگر حدوداً 300 هزار رأی از آرای فعلی آقای روحانی کم می‌شد، انتخابات به دور دوم می‌رفت. البته درباره‌ی تعداد دقیق این آرا زمانی می‌توانیم قضاوت کنیم که داده‌های تفصیلی، یعنی آرای صندوق‌ به‌ صندوق و حوزه‌ به ‌حوزه را در اختیار داشته باشیم.

به نظر من، این سه اتفاق باعث می‌شد که در حداقلی‌ترین حالت ممکن، انتخابات به دور دوم کشیده شود. اگر انتخابات به دور دوم کشیده می‌شد، ظرفیت اندکی برای حضور بدنه‌ی اجتماعی فتنه و جنبش سبز فراهم می‌شد؛ یعنی مشارکت بالای 65 الی 70 درصد وجود می‌داشت. من ادعا نمی‌کنم که در دور دوم آقای قالیباف حتماً برنده می‌شد، ولی ادعا می‌کنم که اگر جریان اصول‌گرا ائتلاف می‌کرد، بدون تردید، این انتخابات به دور دوم کشیده می‌شد و در این موضوع هیچ شکی وجود ندارد.

بنابراین معنای نتیجه‌ی فعلی این نیست که ما ضرورتاً به آقای روحانی باختیم، بلکه ما به آقای احمدی‌نژاد و به مجموعه‌ی دیگری از اصول‌گرایان باختیم. پس در وهله‌ی اول، جریان اصول‌گرا به بی‌تدبیری و ناتوانی خود در گرفتن تصمیم‌های بزرگ و به‌موقع باخت. این چیزی نیست که به سادگی بشود از کنارش گذشت. من فکر می‌کنم مکانیسم تولید تصمیم اشتباه در جریان اصول‌گرایی، مکانیسمی عمیقاً قابل مطالعه است. ما باید این مکانیسم را مطالعه کنیم، چون در غیر این صورت، در هر زمان و در هر انتخابات دیگری، این مکانیسم می‌تواند دوباره فعال شود و جریان اصول‌گرا را از مزیت‌های خودش محروم کند.

نکته‌ی دوم درباره‌ی مسئله‌ی وحدت این است که دوستان ما در جبهه‌ی پایداری ظرف 3 تا 4 سال گذشته، به ویژه بعد از انتخابات مجلس نهم، مجموعه‌ای از مبانی رفتار سیاسی و سبک و الگوی عمل سیاسی را توسعه دادند که با سبک و الگوی عمل سیاسی رهبری مغایرت دارد. این جبهه بخشی از نیروهای حزب‌اللهی را طوری تربیت کرد که منجر به سلسله ویژگی‌هایی، از جمله ائتلاف‌ستیزی، شده است. ویژگی ائتلاف‌ستیزی چند مبنا‌ دارد. از سر اتفاق نیست که این افراد با هر نوع ائتلافی مخالفت می‌کنند و تصور می‌کنند پیروزی آن‌ها در این است که از جمع خارج شوند و تنزه‌طلبی کنند.

اگر دقت کنید، رهبری صبح روز رأی‌گیری فرمودند: «من راجع به انتخابات شوراها یکی از این لیست‌ها را انتخاب کردم. عده‌ای را می‌شناختم و عده‌ای را هم نمی‌شناختم؛ ولی اعتماد کردم.» معنی این حرف این است که در مکتب سیاسیِ ایشان، اعتماد کردن در حوزه‌ی کار سیاسی خیلی سخت نیست؛ بلکه به آسانی می‌توان اعتماد کرد.

من تصور می‌کنم ما در حوزه‌ی مبانی مشکل داریم. مشکل جریان اصول‌گرا فقط این نیست که نتوانست رفتار سیاسی درست را تشخیص دهد. امروزه یکی از مشکلات بزرگی که گریبان‌گیر ما شده این است که مبانی انحرافی برای رفتار سیاسی به بخشی از بدنه‌ی نیروهای حزب‌اللهی تزریق شده که مبانی عمیقاً قابل بحث و نادرستی است.

*به نظر شما در وضعیت کنونی، اصول‌گراها باید چه واکنشی نشان دهند که سبب متشنج شدن فضای عمومی حاکم بر کشور نشوند؟

من فکر می‌کنم اولین کار، نقد در داخل جریان اصول‌گراست. به نظر من، این فرآیند باید آرام و با‌اخلاق، ولی در عین حال بی‌رحمانه انجام شود. باید بدون ملاحظه‌کاری خودمان را نقد کنیم تا بتوانیم با سرعت چشمگیری این نقد را به نتیجه برسانیم. از آنجا که مقام معظم رهبری درباره‌ی سبک زندگی حرف زدند، پس باید در مورد سبک سیاست‌ورزی اصول‌گرایانه با هم به تفاهم برسیم. به نظر من، باید بتوانیم از وضعیت فعلی بیرون بیاییم، در غیر این صورت، با این اغتشاش فکری در مبانی، در انتخابات آینده سرنوشت‌مان ضرورتاً بهتر از انتخابات فعلی نخواهد بود.

دوم، جریان اصول‌گرا باید حقیقتاً به دولت فعلی برای پایبند ماندن به ارزش‌های انقلاب و حل مشکلات کشور کمک کند؛ چرا که به نظر من، آینده‌ی انقلاب اسلامی به حل فوری بعضی از این مشکلات گره خورده است. من معتقدم الآن زمان همکاری است، مگر اینکه دولت رویه‌ای در پیش بگیرد که به دامن رادیکالیسم چپ سقوط کند. امیدواریم این اتفاق نیفتد، زیرا در این صورت، از ظرفیت‌ها و همکاری‌های جریان اصول‌گرا، که در حل مشکلات فعلی بی‌نهایت مفید است، محروم می‌شود.

سومین کاری که به نظر من فوق‌العاده ضروری است عبارت است از ارائه کردن قرائت جدیدی از تفکر مقاومت. یکی از برداشت‌های بسیار مهمی که از انتخابات 24 خرداد شد این بود که مردم بین دو تفکر سازش و مقاومت، به تفکر سازش رأی دادند. در حال حاضر، نقطه‌ی محوری آنچه منابع غربی، نه منابع ضدانقلاب، در مورد انتخاب مردم می‌گویند این است که مردم ایران پیوند بین اقتصاد و سیاست خارجی را کشف کردند و به کسی رأی دادند که می‌تواند کارآمدترین شیوه را برای حل مشکلات سیاست خارجی در پیش بگیرد. اینکه این تحلیل چقدر درست است بحث مفصلی است و من به دلایلی فکر نمی‌کنم به این معنا که از جانب غرب به داخل کشور پمپاژ می‌شود، درست باشد.

اما نکته‌ای که اینجا اهمیت دارد این است که ما باید بتوانیم در مقطع بعد از 24 خرداد 92 روایت جدیدی را از تفکر مقاومتی، به ویژه در حوزه‌ی سیاست خارجی و پرونده‌های امنیت ملی، ارائه کنیم که در تضاد با گرایش‌های عمومی جامعه قرار نگیرد. این قرائت باید مبتنی بر درک دقیقی از گرایش‌های عمومی جامعه باشد و به دشمن فرصت ندهد که نظام و مردم را در حوزه‌های امنیتی مقابل هم قرار دهد. به عبارت دیگر، تفکر مقاومت، معماری نوینی لازم دارد که اگرچه اصول سابق را حفظ می‌کند، در نحوه‌ی ترکیب این اصول با همدیگر و شکل دادن به یک منظومه‌ی فکری، ابتکارات جدیدی را به خرج می‌دهد. این نیاز جزء ضرورت‌های ماست.

اصول‌گرایان کار چهارمی باید بکنند که شاید از همه‌ی موارد قبلی مهم‌تر است و من آن را «آغاز دوران جدیدی از اجتماعی شدن» نام‌گذاری می‌کنم. خیلی روشن است و در جای خودش می‌شود بحث کرد که آنچه در 24 خرداد دیدیم، حتماً واکنشی بود به اتفاقی که قبل‌تر در جامعه رخ داده بود. به لحاظ جامعه‌شناختی، همیشه این طور است که پدیده‌های اجتماعی شکل می‌گیرند و پس از آن، پدیده‌های اجتماعی، پدیده‌های سیاسی را می‌سازند. من تصور می‌کنم یکی از مهم‌ترین اولویت‌های کاری جریان اصول‌گرا این است که مثل فاصله‌ی سال‌های 81 تا 84، یعنی اواخر دولت آقای خاتمی، به دوران جدیدی از اجتماعی شدن بازگردد (اجتماعی شدن به معنای شناخت جامعه، پیوند برقرار کردن با جامعه و قدرتمند کردن آن در مقابل دولت، یعنی ایجاد تشکل‌هایی که به آن جامعه‌ی مدنی می‌گویند). این یعنی توانمندسازی جامعه در مقابل دولت، اما من به معنی براندازانه از آن استفاده نمی‌کنم. معنای مثبت آن این است که جامعه باید در وضعیتی قرار بگیرد که در مقابل دولت هویت داشته باشد و از آن مطالبه کند. از این حیث باید داخل جریان اصول‌گرا، دوران جدیدی شروع شود. ما احتیاج داریم که بار دیگر جامعه‌مان را بشناسیم و نسبت خودمان را با جامعه تعریف کنیم تا بتوانیم آن را در مقابل دولتی که سر کار آمده است و می‌گوید: «من نماینده‌ی اکثریت هستم» نمایندگی کنیم. این نکته گمان می‌کنم اهمیت فراوانی دارد.

*به نظر شما اصول‌گراها چطور می‌توانند مطالبات خود را از دولت آقای روحانی پیگیری کنند؟

آقای دکتر روحانی کاندیدای بسیار پُروعده‌ای بود. من با مروری اجمالی، بیش از 100 وعده‌ی کاملاً روشن، قابل پیگیری و تحقق‌پذیر را در مبارزات انتخاباتی ایشان شناسایی کردم. فکر می‌کنم فعلاً باید به دولت زمان دهیم تا تیم خود را بچیند و امور را در دست بگیرد. پس از آن، در یک دوره‌ی شش‌ماهه تا یک‌ساله، دولت باید بعضی از وعده‌های کوتاه‌مدت خود را محقق کند. آقای دکتر روحانی در مبارزات انتخاباتی، روز 24 خرداد را نقطه‌ی عطفی در تاریخ کشور دانسته است. به این معنا که اگر او سر کار بیاید، صرفِ سر کار آمدن ایشان، بدون اینکه حتی هیچ اقدامی انجام داده باشد، منجر به حل مشکلات کشور خواهد شد. به نظرم باید فرآیند مطالبه‌محوری به طور جدی شروع شود. این مطالبات باید با زبانی لیّن، با رعایت اخلاق و به دور از مچ‌گیری باشد تا شرایط را به گونه‌ای رقم بزند که دولت قادر نباشد وعده‌هایی را که در مبارزات انتخاباتی داده فراموش کند. این یکی از مشکلات تاریخی ماست.

*یکی از استراتژی‌های عیان غرب، اشاره‌ به مشکلات معیشتی و به تبع آن، کاهش مشارکت مردم است. این ترفند بارها اجرا شده و در سال‌های اخیر، به صورت کاملاً رسمی اعلام شده است. مقام معظم رهبری نیز چند بار در سخنانشان به آن نقب زده‌اند. این نتیجه‌ی معکوس چطور قابل توضیح است؟

من فکر می‌کنم یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات آقای روحانی در مبارزات انتخاباتی، دادن وعده‌ی لغو شدن یا کاهش جدی تحریم‌ها در کوتاه‌مدت است. به زودی این اشتباه، خود او و دولتش را دچار دردسرهای جدی خواهد کرد. اگر فرض را بر این بگذاریم که تحریم‌ها اساساً ابزارهایی هستند برای تغییر سیاست و سپس تغییر ساختار و بعد تغییر رژیم، آن گاه به عقیده‌ی من، تحریم‌ها به عنوان ابزاری تولیدشده از جانب آمریکا، به سادگی کنار گذاشته نخواهد شد.

تجربه‌های بین‌المللی نیز این نکته را تأیید می‌کنند. مثلاً دولت عراق در سال 2003 شکل گرفت و اکنون 10 سال از عمر آن می‌گذارد. این دولت با حمله‌ی آمریکا به عراق تشکیل شد و هنوز تحریم‌ها به طور کامل علیه آن لغو نشده و نتوانسته است از زیر بعضی از بندهای تحریمی شورای امنیت سازمان ملل بیرون بیاید. رژیم تحریم‌ها اساساً رژیمی متصلب است، همیشه همین طور بوده و راجع به ایران هم این‌چنین است. بر اساس موازین حقوق بین‌الملل و قوانین داخلی آمریکا، فرآیند لغو یا کاهش تحریم‌ها، فرآیندی پیچیده و زمان‌بر است. ضمن اینکه از نظر آمریکایی‌ها، تحریم‌ها نتیجه داده است. وقتی که تحریم نتیجه داده است، آن را لغو نمی‌کنند.

یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات خط سازش در انتخابات 92 این بود که خودش را نتیجه‌ی تأثیر تحریم‌ها معرفی کرد. خط سازش به مردم گفت: «شما باید به من رأی بدهید، چون تحریم به شما فشار می‌آورد، تحریم مؤثر بوده و من کسی هستم که ممکن است بتواند این فرآیند را تغییر دهد.»

اتفاقاً ارسال این پیام به طرف خارجی، که رفتارهای سیاسی داخل ایران چه در حاکمیت و چه در مردم تحت تأثیر تحریم‌ها تغییر کرده است، باعث می‌شود که توان و انگیزه‌ی غرب برای تجدید نظر در حوزه‌ی تحریم به حداقل برسد. به طور اصولی، خط سازش کمکی به کم شدن فشارها به طور بنیادین نمی‌کند؛ بلکه برعکس، تجربه‌های بین‌المللی حاکی از این هستند که فشارها علیه کشورهایی که می‌خواستند پیشرفت کنند، زمانی به طور اساسی کاهش پیدا کرد که طرف خارجی به این جمع‌بندی رسید که مکانیسم فشار ناکارآمد است.

در چین در دهه‌ی 70 چنین اتفاقی افتاد؛ کسینجر در دولت نیکسون به چین سفر کرد و برای اولین بار آمریکایی‌ها به این نتیجه رسیدند که باید رویه‌ی براندازانه را درباره‌ی چین کنار بگذارند. بهتر است به عنوان دو کشوری که با همدیگر همکاری می‌کنند، اما منافع متضادی دارند و حتی در مواردی با هم دشمن هستند، با همدیگر رابطه داشته باشند. آمریکایی‌ها زمانی به این جمع‌بندی رسیدند که باور کردند چین این قدر خود‌کفا شده است که مکانیسم‌های براندازانه به نتیجه نخواهد رسید. بنابراین آن فایل بسته شد. خانم و آقای لِوِرت، بارها راجع به ایران در کتاب جدیدشان چنین نوشتند که باید طبق مدل چین با ایران برخورد کرد و آمریکا باید از فاز براندازی و تغییر رژیم بیرون بیاید.

من تصور می‌کنم که ما باید منتظر سلسله گشایش‌های تاکتیکی باشیم. این گشایش‌ها یا به شکل پیشنهادهای خوش‌آب‌و‌رنگ مطرح خواهد شد یا به شکل ترکیدن حباب‌هایی که الآن در بعضی حوزه‌های قیمتی، مانند طلا یا ارز، وجود دارد. من نمی‌دانم درصد آن چقدر است، ولی بدون تردید، درصد قابل توجهی از آن، محصول فضای روانی حاکم بر جامعه است. به عبارت دیگر، منشأ بسیاری از قیمت‌ها مبادله‌ای یا اقتصادی نیست؛ بلکه روانی است. در واقع محصول جمع‌بندی ذهن خریداران و فروشندگان این است که بازار ناامن است. وقتی بازار ناامن باشد، آن گاه قیمت کالا حتی اگر به اندازه‌ی موجود باشد، افزایش خواهد یافت، چون وقتی شما کالایتان را می‌فروشید، برای اینکه آن را جایگزین کنید، باید قیمت بیشتری بپردازید.
به عقیده‌ی من، غربی‌ها تلاش خواهند کرد دولت آقای روحانی را ماندگار کنند. برای اینکه این اتفاق بیفتد، وعده‌های گشایش اقتصادی می‌دهند یا بعضی مانورهای گشایش در حوزه‌ی اقتصادی را اجرا می‌کنند. برای طرف غربی بی‌نهایت حیاتی است که مردم ایران به این جمع‌بندی برسند که انتخاب درست، همان خط سازش است که مسیری بهینه‌تر، کوتاه‌تر و کم‌هزینه‌تر برای حل مشکلات است.

این بدان معناست که آن‌ها می‌خواهند این دولت ماندگار شود و مردم در انتخاب‌های بعدی، دوباره همین انتخاب را تکرار کنند. من فکر نمی‌کنم این بازی برای آن‌ها همراه با موفقیت باشد؛ به این دلیل که دولت آقای روحانی به زودی در معرض پارادوکس بزرگی در حوزه‌ی امنیت ملی و سیاست خارجی قرار می‌گیرد. به این شکل که یک پارادایم، تبعیت از سیاست‌های نظام و تلاش برای حل مشکلات اقتصادی کشور بدون سازش با غرب است و پارادایم دوم واگذاری امتیاز به غرب و دریافت امتیازهای کوچک، اما دارای خاصیت تبلیغاتی است.

اگر دولت آقای دکتر روحانی مسیر دوم را برگزیند، دچار چالش‌های جدی درون‌ حاکمیت خواهد شد. من معتقدم ایشان در وضعیتی نیست که بتواند تجربه‌ی سال‌های 81 تا 84 را مجدداً در مذاکرات هسته‌ای تکرار کند. واقعیت این است که ساختار نظام جمهوری اسلامی به گونه‌ای تنظیم شده است که آن حد از سازش‌طلبی در سیاست خارجی با موانع ساختاری مواجه می‌شود و طرف خارجی هم کاملاً بر این نکته واقف است.

لذا من فکر می‌کنم همان طور که ما باید به فکر معماری جدیدی در سیاست خارجی باشیم، آمریکایی‌ها هم در وضعیتی هستند که باید سیاست‌های خود را، به ویژه در حوزه‌ی هسته‌ای، درباره‌ی ایران بازنویسی کنند. احتمالاً در طرف غربی، فرآیند پرسرعت بازنویسی دیپلماسی هسته‌ای در مقابل ایران شروع شده است. این همان اتفاقی است که در چند روز گذشته شاهد آن بودیم.

در این چند روز ، سیلی از اظهارنظرهای مثبت خطاب به دولت آقای روحانی و شخص ایشان روانه شد. این‌ها به این معنا نیست که عملاً در سیاست طرف غربی درباره‌ی ایران اتفاق متفاوتی بیفتد، بلکه به این معناست که طرف غربی در حال افزایش شدید مطالبه‌ی تغییر سریع وضع موجود از دولت آقای روحانی است. غرب می‌خواهد مردم را به این جمع‌بندی برساند که آمدن دولت جدید شرایطی را به وجود آورده است که دولت به سرعت بتواند با دنیا مصالحه کند و مشکلات اقتصادی را حل نماید؛ آن گاه این مطالبه‌ی اجتماعی منجر به رفتارهای خاصی از دولت در حوزه‌ی سیاست خارجی می‌شود.

کشورهای عربی دشمنی دیرینه‌ای با ایران دارند و مدام تروریست به ایران می‌فرستند؛ یعنی پول تروریست در ایران علیه ایران را عرب‌ها پرداخت می‌کنند و حتی بیش از اسرائیل هزینه می‌کنند. اما امروز دسته‌جمعی به آقای روحانی تبریک گفتند. آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها نیز به ایشان تبریک گفتند. همه‌ی آن‌ها علاوه بر تبریک، اذعان کردند که آماده‌ی همکاری با ایران هستند.

اگر خودتان را به جای ناظری بگذارید که مشغول تماشای این صحنه است، به این نتیجه می‌رسید که آن‌ها با این کار توپ را در زمین دولت می‌اندازند و این یعنی حالا نوبت یک قدم از جانب دولت ایران است؛ در حالی که به نظر من، این دامی تبلیغاتی است که پیش روی این دولت قرار داده شده است. امیدوارم تیم امنیت ملی آقای روحانی این قدر هوشمند باشد که این دام تبلیغاتی را تشخیص دهد، گرفتار آن نشود و تجربه‌ی گذشته را تکرار نکند. تجربه‌ی گذشته از این جهت نگران‌کننده بود.