کتاب «پسری روی سکوها» صرفا یک کتاب ورزشی نیست. بلکه از منظر ادبی، سیاسی و تاریخی هم قابل بررسی است. سابقه نوشتن درباره فوتبال در چنین شکل و شمایلی به کجا برمیگردد؟
عبدالجواد موسوی: زمانی نوشتن درباره فوتبال در میان روشنفکران به نوعی ننگ و عار به حساب میآمد ولی بعد از بازی ایران و استرالیا فوتبال وارد جامعه ادبی و هنری و روشنفکری شد. ناصر تقوایی در مصاحبهای درباره بازی ایران و استرالیا حرف زد و از بازی تعریف کرد. کمکم نوشتن درباره فوتبال مد شد و حتی دوستانی که در این زمینه مینوشتند با افتخار از این مساله یاد میکردند که سهراب سپهری به مطبوعات فارسیزبان فقط یک نامه نوشت و آن هم نامهای بود که به کیهان ورزشی نوشت. اندکاندک در مجلات سینمایی مثل مجله فیلم مطالبی درباره فوتبال منتشر شد. آقای خوشخو در مجله مهر گاهگداری درباره فوتبال مینوشت. یک بار هم من و ایشان سر یکی از مطالبی که نوشته بود دعوایمان شد.
ایشان نمیدانم درباره گل کدام بازیکن نوشته بود این گل آنقدر زیبا و شاعرانه بود که تمام نکبتهای زندگیام را از یادم برد. من هم که آن وقتها اندیشههای چپی داشتم برایش نامهای نوشتم که این چه زندگی است که تو داری که با یک گل نکبتهایش را از یاد میبری، تو اصلا نمیدانی نکبت چیست. خود من در دورهای که سردبیر سوره بودم برای جام جهانی ویژهنامه درآوردم. بعد از آن روزنامهای به نام «گل» منتشر شد که آقای خوشخو و آقای صدر هم در آن مینوشتند. تیتر مطالب این روزنامه با تیتر بقیه روزنامههای ورزشی فرق داشت. مثلا گاهی اسم یک فیلم تیتر یک مطلب فوتبالی بود.
یا مثلا در شرح بازی آرسنال و بارسلونا جملهای از هایدگر به چشم میخورد. همه اینها باعث شد جوی به وجود بیاید که دیگر کسی خجالت نکشد از اینکه فوتبال نگاه میکند یا فلان تیم را دوست دارد. شاید پیش از آن اندیشههای چپ و ضداستعماری باعث میشد ما خیلی به فوتبال نزدیک نشویم یا اگر فوتبال میبینیم در خلوتمان باشد و در جلوت آن را پنهان کنیم و دراین باره به دیگران دروغ بگوییم. اما کمکم تعارف از میان برخاست و کار به جایی رسید که آقای داوری هم درباره فوتبال مصاحبه کرد و ما فهمیدیم ایشان یک فوتبالی دوآتشه است و درباره مربی تراکتورسازی هم میتواند اظهارنظر کند. برنامه نود هم در شکلگیری این فضا تاثیر داشت.
آقای صدر پیش از این نقد فیلم هم مینوشت و وقتی این کتاب را منتشر کرد به ایشان گفتم مخاطب کتاب شما فوتبالیها نخواهند بود. کسانی این کتاب را میخوانند که اهل هنر و ادبیاتند و به فوتبال هم علاقه دارند. طرفداران تیفوسی فوتبال و کسانی که به ورزشگاه میروند گمان نمیکنم این کتاب را بخوانند. خود من چندان فوتبالی نیستم اما این کتاب را که خواندم علاقهام به فوتبال خیلی بیشتر شد، در عین حال این کتاب برای من بیشتر ارزش ادبی و هنری دارد. در واقع نوع نوشتن و وقایعنگاری آقای صدر است که بازی عقاب با شاهین را برای من مهم میکند نه نفس آن بازی.
آرش خوشخو: ما از تاریخ اجتماعی مردممان در پنجاه، شصت سال اخیر متون کمی در اختیار داریم. نمیدانیم مردم چطور زندگی میکردند، چه موسیقیای گوش میدادند، سرگرمیهاشان چه بود. در کتابهای تاریخی پرفروش چند دهه اخیر مدام از سقوط کابینه حسنعلی منصور و ساعد نوشته شده یا اینکه مثلا هویدا چه کرد.
از زمان روی کار آمدن رضاخان کتابهای بسیاری در زمینه تاریخ سیاسی منتشر شده اما درباره زندگی مردم در همین برهه تاریخی کمتر کتابی به چاپ رسیده. آنچه در پنجاه، شصت سال اخیر بر مردم ما گذشته فشرده چیزی است که در اروپا طی سیصد، چهارصد سال اتفاق افتاده و برای همین خیلی عجیب و جذاب است. شما متون ادبی یا سفرنامههای صد سال قبل را که میخوانید با کلمات نامتعارف بسیاری روبهرور میشوید که اصلا آنها را نمیشناسید. اما ادبیات دهه سی را که میخوانید انگار کسی از روزگار خودمان آن را نوشته است.
فشردگی اتفاقات متعددی که در این برهه رخ دادهاند برای من همیشه جذاب بوده اما متاسفانه منبع دراینباره کم است. از این جهت کار آقای صدر به خصوص در بخشهایی که به فوتبال دهه چهل پرداخته بسیار اهمیت دارد. ایشان اشارههای بسیاری به وقایع و تحولات تاریخی آن زمان دارد که در کنار جذابیت فوتبال اهمیت کار را دو چندان میکند. اینکه من بدانم مردم طبقه متوسط آن موقع چطور با هم حرف میزدهاند، علاقهمندیهایشان چه بوده یا پدر آقای صدر چه برداشتی از سیاست داشته، بسیار شیرین و جذاب است. بهویژه به این دلیل که به نظر میرسد آقای صدر در وقایعنگاری فوتبال دهه چهل فقط به حافظه خود تکیه نکردهاند و به اسناد و روزنامههای آن زمان هم مراجعه کردهاند و همین باعث میشود مخاطب به کتاب اعتماد کند. برعکس آنجا که به فوتبال دهه شصت و هفتاد پرداخته و ما انتظار داریم مدام به وقایع تاریخی اشاره کند، فکت تاریخی بسیار کم است. یعنی از دهه شصت به بعد در این کتاب تقریبا فقط با فوتبال مواجهیم.
احتمالا علت این امر این است که آقای صدر برای ثبت تاریخ فوتبال دهه چهل ناگزیر بودهاند به منابع و اسناد مراجعه کنند و دیدن اسناد آن دوره به ایشان انگیزه داده که به برخی وقایع و حوادث تاریخی هم بپردازند اما خاطرات مربوط به ده پانزده سال اخیر را با اتکا به ذهن خود نوشتهاند چون به این خاطرات نزدیکتر بودهاند و نیازی به منابع نداشتهاند.
موسوی: شاید هم آقای صدر با در نظر گرفتن این مساله که حافظه جمعی، وقایع بیست سال پیش را به خاطر دارد نیازی ندیده به فرازهای تاریخی این دوره به تفصیل اشاره کند. برای مثال در بازی ایران و ژاپن که ما آن بازی را باختیم و همین منجر به حذف ما شد، عابدزاده وقتی در آخرین لحظات بازی گل آخر را خورد دیگر از روی زمین بلند نشد و همانطور درازکش روی زمین ماند تا سوت پایان بازی به صدا در آمد. من انتظار داشتم آقای صدر در کتابش به این موضوع اشاره کند اما این کار را نکرده. به گمان من اگر همین اتفاق یا شبیه آن در فوتبال دهه چهل یا پنجاه ما رخ داده بود آقای صدر به آن اشاره میکرد.
در هر صورت این کتاب یک جاهایی خلأ رسانههای تصویری را برای ما پر کرده؛ یعنی از جایی که تصویر فوتبال موجود است اشارات تاریخی کمتر میشود اما بازیهایی را که هیچ تصویری از آنها وجود ندارد با ریزبینی و دقت بیشتری روایت کرده و این میزان از دقت را ما در واقع مدیون خلأ رسانههای تصویری هستیم. یعنی مولف قصد داشته به مخاطب بگوید حالا که تو این بازی و آن ایام را ندیدهای بگذار من برایت مو به مو آن را تعریف کنم.
خوشخو: بله، مثلا درباره آن بازی مشهور که پرسپولیس شش بر صفر استقلال را شکست داده، طرفداران استقلال به شوخی میگویند درباره کدام بازی حرف میزنید؟ اگر راست میگویید یک عکس از آن بازی نشانمان بدهید. راست هم میگویند چون تصویر یا فیلمی از آن بازی وجود ندارد. اما آقای صدر آن بازی را با تمام جزئیاتش روایت کرده و لااقل برای پرسپولیسیها سندی مکتوب جور کرده است.
این کتاب را نشر زاوش بهار امسال منتشر کرده است.
موسوی: آقای صدر در مقدمه کتاب برای اینکه شیفتگی خود را نسبت به فوتبال توجیه کند با طعنه از نیش و کنایههای روشنفکران درباره فوتبال یاد کرده و گفته نظرشان دراینباره مهم نیست. فوتبال فوتبال است و مهم این است که بازیکنی مثل حسن روشن چه کار کرده و مهم نیست روشنفکران درباره فوتبال چه نظری دارند. اما درست در صفحه بعد وقتی میخواهد به فوتبال آبرویی بدهد به حرفهای اومبرتو اکو اشاره میکند و از نویسندهها نقل قول میآورد و میخواهد بگوید فکر نکنید من فقط فوتبال نگاه میکنم. او در شرح و روایت فوتبال از ادبیات روشنفکری استفاده میکند و هر فصل کتابش را با یک سطر شعر شروع میکند. به نظرم آقای صدر در این زمینه گرفتار نوعی تضاد است.
خوشخو: شاید تضادی که شما میگویید نتیجه چالشهایی است که او با پدرش داشته و در جایجای کتاب به آن اشاره کرده. یک جا هم استدلال زیبایی آورده و گفته پدرم پرسید این کار پوچ یعنی چه و من به او نگفتم همین پوچی لذتبخش است و از همین پوچی زیبایی و لذت بیرون میآید. در واقع آقای صدر با این حرف خواسته وضعیت خودش را توجیه کند. فوتبال پدیده عجیبی است. فوتبال پتانسیلی در خود دارد که انگار میتواند برآیند تمام وقایع سیاسی و اجتماعی یک کشور را نشان بدهد. اتفاقاتی که بعد از پیروزیها میافتد، راهپیماییها و شادمانیهای بعد از پیروزی چیزی ورای فوتبال است. فکر میکنم اگر فرضا هزاران سال بعد گروهی از فضا بیایند و بخواهند کشف کنند که قرن ما چه قرنی بوده، به کامپیوتر و موشک و دیجیتال و سفر به ماه اهمیتی نخواهند داد بلکه برای آنها پدیده عجیب، سینما و فوتبال خواهد بود. آنها خواهند گفت مردم این قرن کسانی بودند که در تاریکی مینشستند، چیزهایی میدیدند؛ میخندیدند و گریه میکردند. یا میگویند آنها مردمانی بودند که در ورزشگاههای بزرگ مینشستند و 22 نفر به دنبال یک توپ میدویدند و بقیه آن 22 نفر را تشویق میکردند. به نظر من مهمترین پدیده اجتماعی قرن ما برای آیندگان فوتبال و سینماست.
موسوی: راوی این کتاب شیفته فوتبال است اما در عین حال حواسش هست که یک جاهایی نباید اغراق کند. مثلا وقتی به تختی میرسد میگوید فوتبال در برابر تختی هیچ اهمیتی ندارد. انصاف نویسنده درباره تختی و کماهمیت قلمداد کردن فوتبال در برابر عظمت تختی ستودنی است. ماجرای آن قصابی که در کرمانشاه بعد از شنیدن خبر مرگ تختی خودش را حلقآویز میکند و از او نوشتهای بر جا میماند که «جهان بی جهانپهلوان ماندنی نیست» واقعا تکاندهنده است. آقای صدر مینویسد «فوتبال خیلی مهم است اما تختی با گذر از دروازه تاریخ به اسطورهها میپیوندد. هیچ فوتبالیستی به جایگاه او نخواهد رسید، هیچوقت». ما هیچ جای دیگر در کتاب چنین موضعگیریای از او نمیبینیم. حتی وقتی از ماجرای گروگانگیری و المپیک و وزرای نفت حرف میزند انگار دارد شوخی میکند. یا مثلا از ژنرال دوگل با آن همه قدرتی که داشته در یک سطر یاد میکند و انگار میخواهد از این طریق بیاهمیت بودن سیاست را ثابت کند.
خوشخو: یکی از ویژگیهای عجیب فرهنگ عامه این است که قهرمانانش را خودش انتخاب میکند. فرهنگ عامه میگردد و آدمها و خاطرههایش را پیدا میکند و نگه میدارد. فرهنگ عامه تختی را انتخاب کرده. فردین را انتخاب میکند و نگه میدارد. حالا هر چقدر هم که ما بگوییم آبگوشتی است، نظر ما تاثیری در این قضیه نخواهد داشت. بهروز وثوق قهرمان این مردم است و هر چقدر هم که ما نخواهیم، او قهرمان مردم باقی میماند. علی پروین قهرمان مردم میماند، آقای حاتمی به فرهنگ عامه پیوسته ولی ممکن است این اتفاق برای خیلی از روشنفکران ما نیفتد.
موسوی: در این کتاب یک اتفاق دیگر هم افتاده و آن اینکه بعضی از اظهارنظرهایی که درباره مشکلات فوتبال ما داشته صرفا فوتبالی نیستند. مثلا درباره مدیریت میگوید فلانی معتقد است مشکل از مدیریت است. بعد هم میگوید این ادبیات را تو تا شصت سال دیگر هم خواهی شنید و مینویسد: مدیریت، مدیریت، مدیریت. انگار با این تکرار میخواهد بر بیهوده بودن این کلمه تاکید کند و اینکه مشکل ما ایرانیها همیشه یک چیز است و مدام تکرار میشود. اساسا یکی از نقاط قوت کتاب ایجاز است مخصوصا در همین مواردی که به جای شرح یک مساله سه بار یک کلمه را تکرار کرده است. مثلا میگوید «دستهایی در کارند تا نگذارند بازیها انجام شوند. دستها، دستها، دستها». این جمله که «دستهایی در کارند» در ادبیات سیاسی و اقتصادی و فوتبالی ما خیلی به کار رفته و اینجا آقای صدر انگار با تکرار کلمه دستها موارد مختلف کاربرد این جمله را مرور کرده است. البته همین تکنیک را که بعضی جاها خیلی خوب جواب میدهد، در مواردی طوری استفاده کرده که آن را از رمق انداخته. در مجموع آدم با خواندن این کتاب و با دیدن دخالتها و تبانیها و دعواها و بیانیهدادنها به این نتیجه میرسد که هیچ چیز تغییر نکرده و همه چیز به همان روال سابق میچرخد، مثل نوع مواجهه ما با مربی ایرانی و خارجی. صدر میگوید در کیهان ورزشی نوشته بودند مربی ایرانی اگر ارسطو هم باشد هرگز نمیتواند کاری از پیش ببرد.
خوشخو: اصلا درباره نوع برخورد ما با مربی خارجی یا به طور کلی مشکلاتی که فوتبال ما با آن دست به گریبان است حرفهای دقیقی میزند و میگوید از دهه چهل تا حالا برخورد ما با این مشکلات تغییری نکرده. مثلا اینکه بازیکنان ما برای بازی به فلان کشور خارجی رفتهاند و تا پاسی از شب به خرید و تفریح مشغول بودهاند چیز تازهای نیست و از اول ما این مشکل را داشتهایم. یا اینکه از دهه پنجاه مدیران باشگاهها میگویند بازیکنان ما پولکیاند.
برای من که فوتبالی نیستم مهمترین ویژگی این کتاب نثر گزارشی آن است بدون غلطهای رایج ادبیات گزارشی. شاید بتوان گفت بخش اعظم تاثیرگذاری این کتاب برمیگردد به نثر خوب آقای صدر و انتخاب زمان مضارع برای روایت وقایعی که چند دهه از عمرشان گذشته.
خوشخو: حتی در بخشهایی از کتاب نثر آقای صدر مبدل به یک نثر کاملا ادبی میشود. مثلا جایی که درباره بردن مادرش به ورزشگاه نوشته، یا قطعهای که به مرگ تختی پرداخته، یا جایی که بازی ایران و اسرائیل را روایت میکند خیلی خوب نوشته شده. به هر حال آقای صدر در نوشتههای غیرفوتبالی مثلا در نقدهای سینماییشان هم نثر خوبی دارند اما درباره نقدهای سینماییشان من همیشه فکر میکردم شاید میتوانست مطلبش را کمی خلاصهتر هم بنویسد. در این کتاب هم به نظرم بخشهایی از کتاب گرفتار اطناب است. مثلا جایی که حجازی قرار است به عنوان فوروارد بازی کند، خیلی طولانی است. اما در مجموع آقای صدر ادبیات خیلی خوبی دارد و اصلا جدای از این کتاب در مطبوعات حتی وقتی گزارش بازی مینویسد این گزارشها را بسیار جاندار و جذاب مینویسد. الان دیگر ورزشینویسهای ما کمکم آنقدر گرفتار نوشتن درباره حاشیههای ورزش شدهاند که لذت نوشتن گزارش بازیها را از دست دادهاند. زمانی ما در کیهان ورزشی یا دنیای ورزشی عشق خواندن گزارش بازیها را داشتیم. آنقدر این گزارشها را جذاب مینوشتند و صحنههای هیجانانگیز را به خوبی به تصویر میکشیدند که انگار بازی را میدیدیم. اما الان این سنت کاملا برافتاده و نه در روزنامهها و نه در سایتها خبری از گزارش بازی نیست.
موسوی: آقای صدر بعضی وقتها آنقدر به جزئیات بازی هم پرداخته که آدم یاد کارتون فوتبالیستها میافتد.
بله، گاهی وسط یک اتفاق چند ثانیهای پرانتزهایی باز میکند و به نکاتی میپردازد که در ایجاد تعلیق در گزارش آن بازی بسیار موثر است. آقای خوشخو از نثر آقای صدر میگفتید. ایشان همیشه گزارشی مینویسد یا برای این کتاب این نثر را انتخاب کرده است؟
خوشخو: آقای صدر هر وقت مطلبی را از ته دل مینویسد نثرش هم خوب از کار در میآید. مثلا ایشان نقدی بر فیلم کازابلانکا دارند که بسیار عالی و خواندنی است و چون با عشق و علاقه به این فیلم نوشته شده، در ذهن میماند در حالی که نقدهای تحلیلی که مینویسد چندان در ذهن نمیمانند و تاثیرگذار نیستند.
موسوی: شاید علتش این است که خیلی از این نقدها را آقای صدر سفارشی و به اقتضای شغلش نوشته ولی برای این کتاب از جایی سفارش نگرفته و دو سال از عمرش را صرف نوشتن آن کرده است. کاش در بقیه حوزهها مثل سینما و ادبیات هم این اتفاق میافتاد و چنین کتابهایی منتشر میشد. فیلمی مثل قیصر را همه ما دیدهایم اما نمیدانیم این فیلم چطور ساخته شد و چه ماجراهایی پشت آن هست؟ یا شعر آرش کمانگیر را میخوانیم اما نمیدانیم چرا میگویند این شعر در زمان انتشارش غوغا به پا کرده در حالی که اگر اتفاقاتی که پیرامون یک اثر ادبی میافتد یا فضایی که آن اثر در آن متولد شده برای ما ترسیم شود آن وقت میتوانیم چند و چون این آثار را دریابیم.
خوشخو: کسانی هستند که میتوانند حرف بزنند و حرف برای گفتن دارند اما این کار را نمیکنند. کسی مثل احمدرضا احمدی تاریخ شفاهی شعر معاصر است اما خاطراتش را نمینویسد، بارها پیش آمده که خاطرات حیرتانگیزی تعریف کرده اما اجازه چاپشان را نمیدهد، اساسا جامعه روشنفکری ما دور ادبیات یک دیوار آهنی کشیده که اجازه نمیدهد کسی وارد آن شود.
موسوی: این وسط فرق عمدهای وجود دارد. تو درباره ادبیات دو کلمه حرف بزن ببین روشنفکرها چطور واکنش نشان میدهند مگر آنکه کسی به عنوان یک ناظر و بیرون از دایره روشنفکری و ادبیات این کار را بکند. کسی که به معنای حرفهای کلمه شاعر یا روشنفکر و نویسنده نباشد. آقای صدر فوتبالیست که نیست. اگر فوتبالیست بود و درباره آن اظهار نظر میکرد ممکن بود واکنشهای دیگری ببیند. اتفاقا احمدرضا احمدی در نشستی که اردیبهشت ماه به مناسبت تولدش داشتیم میگفت حتی اگر خاطراتم را بنویسم باید بعد از مرگم منتشر شود.
خوشخو: حیف است واقعا. مثلا شاملو یکی از مهمترین چهرههای ادبیات امروز ماست اما از زندگی او هیچ متن موثقی در دست نیست. ما نمیدانیم او چطور زندگی کرده. کتاب خاطرات ابراهیم گلستان به این دلیل گل کرد که از زندگی آدمهایی که فقط آثارشان را خوانده بودیم چیزهایی گفت که ما هیچ اطلاعی از آن نداشتیم. در کل ما از چند و چون زندگی در جامعه روشنفکری به ندرت متن معتبری در دست داریم.
اما کمکم این اتفاق دارد میافتد. در دهه اخیر بحث تاریخ شفاهی و خاطرهنگاری و تالیف کتابهای خاطرات گل کرده است. البته آثار منتشرشده در این زمینه بیشتر مربوط به دفاع مقدساند اما انگار این جریان در حوزههای دیگر هم رو به رشد است و برای همین است که میبینیم کتاب خاطرات آقای صدر منتشر شده یا خاطرات آقای هوشنگ ابتهاج منتشر میشود که سالها سکوت کرده بود و غالبا حتی با رسانهها گفتوگو هم نمیکرد.
موسوی: صحبت درباره نثر کتاب «پسری روی سکوها» بود. آقای صدر هنر و ادبیات را میشناسد و میتواند عنوانهای درخشان شعری برای بخشهای کتابش انتخاب کند. از کنار این عنوانها نباید به راحتی رد شد. بعضی از این عنوانها تمام فصل را برایت معنی میکنند. با این حال در مواردی لغزشهایی در نثر کتاب به چشم میخورد که از آقای صدر بعید است؛ مثلا به کار بردن کلمه ناجی به جای منجی. یا مثلا جایی نوشته «نمیتوانی پس از مرگ سهراب نوشدارو پیدا کنی، نه تو میتوانی نه هیچکس...». این جمله یعنی چه؟ خب نوشدارو را بعد از مرگ سهراب پیدا هم بکنی به هیچ دردی نخواهد خورد. یا در مقدمه سعی کرده برای بیان مقصودش واژههای متضاد را کنار هم بگذارد اما کمکم یادش رفته تضاد را رعایت کند و نوشته: «پنجره و مقبره، فصاحت و بلاغت، تعلیم و تسلیم، معمور و مخمور، سلامت و ملامت، مهتری و بهتری، انتخاب و اضطراب....» و دست آخر هم رسیده به «دلافروزی و کفندوزی» خب بسیاری از این کلمات هیچ تقابلی با هم ندارند. مثلا کهتری و بهتری چه تقابلی با هم دارند؟ یا انتخاب و اضطراب؟ تعداد چنین مواردی بسیار کم است اما وجود همین تعداد لغزشها هم واقعا حیف است چون این کتاب صرفا یک کتاب فوتبالی نیست بلکه علاوه بر آن ارزش تاریخی و ادبی هم دارد. حتی ارزش داستانی هم دارد. ماجرای تضاد نویسنده و پدرش به نوعی ممکن است حس همذاتپنداری را در بسیاری از همنسلان ما بیدار کند و علاقه مخاطب را برانگیزد که ببیند این تضاد به کجا میرسد. یک نکته دیگر اینکه در مواردی متوجه نمیشوم ماجرایی که صدر نقل میکند واقعا اتفاق افتاده یا نه. مثلا جایی در اتوبوس نشستهاند و میخواهند برای دیدن یک بازی به شمال بروند، جوانی انقلابی در اتوبوس هست که سیاسی است. در آنجا صدر از زبان آن جوان نکات سیاسی بسیاری را به ما میگوید اما واقعا نمیتوان فهمید چنین آدمی وجود داشته و این حرفها را زده و اگر زده بعد سی و چند سال همه حرفهای او در ذهن آقای صدر مانده یا اینکه تصویری در ذهن او بوده و بر اساس آن تصویر حرفهایش را زده. بخشهایی از کتاب هم چون به آرشیو مراجعه کرده و خواسته اتفاقات مهم را حتما ثبت کند لحنی رسمی پیدا میکند طوری که احساس میکنی این لحن متاثر از تیتر روزنامههای آرشیوی است. در مواردی هم لحن او صمیمانه است و واقعه را از نزدیک روایت میکند انگار آن حرفها از دل روزنامه و آرشیو بیرون نیامده بلکه هر آنچه را در ذهنش انبار شده روی کاغذ آورده. اگر تعادلی بین این دو برقرار میشد کتاب لحن یکدستتری پیدا میکرد.
خوشخو: اشتباهات دیگری هم دارد. مثلا اسم کوچک عابدزاده را در دو مورد محمدرضا نوشته، یا مثلا نوشته ایران در سال 57 از کویت باخته در حالی که ما آن بازی را در کویت دو به یک بردیم. اما گذشته از بحث اشکالات، یکی دیگر از ارزشهای این کتاب این است که به نظرم از سلیقه و ارزشهای طبقه متوسط دفاع میکند. ما الان در وضعیتی زندگی میکنیم که در رسانههای رسمی علائق طبقه متوسط تحقیر میشود اما در این کتاب نمایش سلیمالنفسی از زندگی این طبقه ارائه شده.
منظورتان از طبقه متوسط چیست؟
خوشخو: منظورم طبقهای است که به نوع فرهنگی که از غرب آمده علاقه دارد و توانسته آن فرهنگ را با نشانهها و فرهنگ خود ترکیب کند. مهرجویی در فیلم «چه خوبه که برگشتی» سعی دارد خودکفا بودن این طبقه را نشان بدهد؛ طبقهای که به بسیاری از عناصر فرهنگ غربی علاقه دارد اما این توانایی عجیب را داشته که ازرشهای خانوادگی و شرقی خود را با این عناصر ترکیب کند. اصغر فرهادی عکس کار مهرجویی را انجام میدهد. او معتقد است این طبقه به دلیل وام گرفتن آن عناصر غربی مجبور به دروغگویی و ریاکاری شده اما مهرجویی در فیلمهای اخیرش؛ تهران تهران، نارنجیپوش و چه خوبه که برگشتی با نگاه مثبت به این طبقه نگاه میکند.
آرش خوشخو میگوید آیندگان، قرن ما را با فوتبال و سینما خواهند شناخت.
موسوی: به نظرم دفاعی که از طبقه متوسط در این کتاب شده دفاع شرافتمندانهای است. هر جا هم که از دیگر علائق این طبقه دفاعی صورت میگیرد همچنان فوتبال محوریت دارد.
به نظر نمیرسد ایشان سعی داشته دفاع کند.
موسوی: چرا، حتی در جایی از کتاب روانشناسی و جامعهشناسی را به کار میگیرد تا فحاشی فوتبالیستها و فوتبالدوستان را توجیه کند. اینکه کسی اینطور علائقش را بشناسد و از آنها دفاع کند جالب است. در جایی از کتاب گفته «بین دو نیمه نمایش ناموزنی برپا میشود گروه ارکستر مشتمل بر پنج شش نفر روبروی زمین میآیند کنار جایگاه میایستند عارف وارد میشود آواز میخواند تماشاگران اهمیت چندانی نمیدهند تماشاگران آوارهای خودشان را دنبال میکنند». صدر با اینکه میداند آن نوع از موسیقی مورد علاقه بسیاری از حاضران در ورزشگاه بوده، با چنین ادبیاتی از آن یاد میکند چون میداند در زمین فوتبال، مهم فوتبال است نه موسیقی. یعنی اگر به فرض محال شجریان هم در آن بازی آواز میخواند آقای صدر با همین ادبیات از او یاد میکرد چون میداند که فوتبال در آنجا مهمتر از موسیقی است و آن موسیقی چون در بافت فوتبالی قرار گرفته مضحک جلوه میکند.
خوشخو: حتی مهاجرت برادرش به کانادا را هم از دریچه فوتبال نگاه میکند و میگوید برادرم به کانادا رفته؛ جایی که فوتبال ورزش پنجم، ششم محسوب میشود و من هرگز فکر رفتن به جایی که فوتبال در آن ورزش پنجم، ششم باشد به ذهنم خطور نخواهد کرد. یعنی نه به رفاه آنجا کار دارد و نه به مسائل فرهنگی و سیاسی. برایش این مهم است که در کانادا فوتبال اهمیتی ندارد.
موسوی: آنجایی هم که قرار است آمریکاییها برای نجات گروگانهایشان حمله کنند، میبینیم که آقای صدر به جای آنکه نگران آخر و عاقبت این ماجرا باشد نگران این است که آمریکاییها با هیلیکوپتر روی چمن امجدیه بنشینند و آن را خراب کنند. طوری درباره امجدیه و چمن آن حرف میزند که انگار آنجا محور عالم است.
خوشخو: اتفاقا من میخواستم درباره امجدیه و اهمیت آن در این کتاب حرف بزنم. من در بچگی بارها به امجدیه رفتهام. اینکه یک استادیوم فوتبال توی محله آدم باشد تمام خاطرات دوران بچگیاش را تحت تاثیر قرار میدهد. یک استادیوم در یک محله هویت عجیبی دارد. برای من به شخصه بردن بازیها به ورزشگاه آزادی یک گسست بود. گسست بین من و ورزشگاهی که تمام محلههای اطرافش را تحت تاثیر قرار میداد. من دیگر این امکان را ندارم که مثلا اگر از ساعت سه تا پنج عصر وقتم خالی است بروم به ورزشگاه امجدیه و فوتبال ببینم. من میفهمم امجدیه چرا تا این حد برای صدر مهم است. اصلا حس اینکه تو میتوانی از تاکسی پیاده شوی و عرض خیابان را طی کنی و وارد ورزشگاه شوی چیز دیگری است.
موسوی: نکته مهم دیگر فهم نویسنده از اهمیت موضوعات ملی است. آقای صدر جایی که به بازیهای ما با اسرائیل میرسد میفهمد که باید از چه کلماتی استفاده کند یا وقتی درباره جنگ حرف میزند فوتبالی که زمانی از منظر نیروهای تندرو انقلابی مظهر ضدانقلابیگری بوده، ناگهان تبدیل به یک عمل انقلابی میشود و ناصر نوآموز درباره بازی ایران با عراق میگوید «اول باید در مبارزه با مزدوران عراقی پیروز شویم بعد حرف از برگزاری مسابقه بزنیم» یا رسول مددنوعی میگوید «تفنگ و معلم و افسر به من بدهید، من از همین جنوب شهر ده هزار فوتبالباز تفنگچی تحویل جنگ میدهم و قول میدهم جنگجوتر از همگان باشند». این اشارات نشان میدهد که نویسنده اهمیت موضوع را کاملا میفهمد و میداند آن را چطور طرح کند بدون اینکه شعار بدهد. از بقیه ماجراها و اتفاقات راحت عبور میکند حتی از قضیه گروگانگیری راحت میگذرد و برایش چمن امجدیه مهمتر از اصل گروگانگیری است ولی وقتی به جنگ میرسد خیلی با احترام از آن حرف میزند. به بازی ایران و اسرائیل که میرسد کاملا میفهمد دارد راجع به چه کشوری حرف میزند. به هر حال آقای صدر آدم هوشمندی است. من فکر نمیکردم یک آدم فوتبالی بتواند تا این حد همهجانبهنگر باشد.
چرا کتاب را تا حضور ایران در جام جهانی تمام کرده و دیگر آن را ادامه نداده است؟
موسوی: خودش در مقدمه کتاب گفته باید برای روایت منصفانه یک ماجرا از آن کمی فاصله گرفت.
خوشخو: خیلی از بازیهای مهم را هم در کتاب نیاورده. مثلا در بازیهای مقدماتی جام جهانی 78 بازی ایران و کره را که دو دو تمام شد نیاورده است که اتفاقا بازی پرفراز و نشیب و جذابی هم بود. حالا نمیدانم علتش چیست. شاید ترجیح داده بازیهایی را روایت کند که خودش در ورزشگاه حضور داشته.
موسوی: نه لزوما، چون بعضی از بازیها را از تلویزیون دیده و این را به صراحت گفته. دو سه مورد را هم به نظرم خیلی شتابزده نوشته.
خوشخو: بازیهای بعد از انقلاب را کلا به نظرم شتابزده نوشته.
موسوی: نه حتی در مواردی اتفاقات فوتبالی قبل از انقلاب را هم شتابزده روایت کرده. مثلا برای کسی که تا این حد عشق فوتبال است به نظرم حضور پله در ایران باید خیلی مهم باشد. شاید آقای صدر به پله علاقه شخصی ندارد که اینقدر راحت از کنار این ماجرا رد شده. شاید اگر به جای پله، مارادونا به ایران آمده بود به این راحتی از آن نمیگذشت.
با توجه به نکتهای که آقای خوشخو به آن اشاره کرد این مساله قابل قبول است. آقای صدر حس و حال خودش را در نوشتن دخیل کرده و معیارش حس و حال شخصیاش بوده برای همین خودش را مقید نکرده که چون پله فوتبالیست مهمی است حتما باید به حضورش در ایران بیشتر بپردازد.
موسوی: اما آقای صدر در این کتاب نشان داده که نقاط عطف فوتبال ما را میشناسد و میفهمد. به همین دلیل است که این خلأها خودشان را نشان میدهند. روانشناسی فوتبال هم در این کتاب خیلی خوب پرداخته شده و این نکته از زیر عنوان کتاب به خوبی فهمیده میشود؛ «وقایعنگاری چهار دهه فوتبال ایرانی». آنچه در این کتاب آمده واقعا فوتبال ایرانی است و شاید به فوتبال به معنای عام آن خیلی مربوط نباشد. ما در این کتاب میبینیم جایی که ناصر حجازی دو تا گل میخورد، پشت تور دروازه به رفیقش میگوید من جواب بچهمحلهایم را چه بدهم. در حالی که آقای صدر میگوید این بازی یکی از بهترین بازیهای ناصر حجازی بوده و همه او را تشویق میکردهاند اما میبینیم برای خود ناصر حجازی بازی و فوتبال و حرف مربی مهم نیست. برای او این مهم است که به بچهمحلها چه جوابی بدهد. خب این واقعا فوتبال ایرانی است. یا حرفهایی را که درباره مربی ایرانی و خارجی میزند فقط ایرانیها میفهمند. نمیخواهم از خودمان تعریف کنم اما ما واقعا متفاوتیم. مدتی پیش حسین کلانی در کافه خبر همین را میگفت که دلیل عدم توفیق مربی خارجی در ایران این است که واقعا فرهنگ ایرانی را نمیشناسد. بالاخره او آدمی است که رفته و دیده و میگوید. یا همین چند وقت پیش از علی پروین پرسیدند شما هنوز به مدیریت علیاصغری اعتقاد دارید. گفت دارم. پرسیدند چرا؟ گفت تیم من سالها با همین شیوه نتیجه گرفته. اگر خوب نبود که ما نتیجه نمیگرفتیم.
آقای صدر در صفحه 295 اگر درست به خاطر داشته باشم، نکتهای را مطرح کرده و آن اینکه اکثر طرفداران فوتبالی یا سنتی هستند یا در گذر زمان سنتی میشوند. یا به گذشته تعلق دارند یا به گذشته تعلق خواهند یافت. این هم از آن نکتههایی است که کاملا به فرهنگ ما ایرانیها برمیگردد و صرفا مربوط به فوتبالدوستان نمیشود. ما در هر زمینهای گذشتهگرا هستیم. اگر اهل موسیقی باشیم موسیقی قدیمی را ترجیح میدهیم. اگر اهل شعر کلاسیک باشیم در همان جا متوقف میشویم و هر چیز جدید و تازهای را نفی میکنیم.
خوشخو: بله، حتی در تحلیل و جانبداری سیاسی هم معمولا سنتی برخورد میکنیم و اغلب فکر میکنیم آن کسی که قدیمیتر است و پیرتر است موفق میشود و بهتر است. در مقدمه کتابی از سهروردی خواندم که نوشته بود یاد باد زمانهای قدیم که رفقا رفیق بودند، امروز دوستی به بازرگانی تبدیل شده... یعنی از قرنها پیش این گذشتهگرایی وجود داشته.
موسوی: به نظر من که گذشتهها بهتر بود.
فوتبالمان که خیلی بهتر بود.
خوشخو: واقعا بهتر بود. ستارههای ما در فوتبال روز به روز کمتر میشوند. من الان در روزنامهام یک پاورقی دارم با عنوان جواهرات خانوادگی فوتبال ایران. در آنجا ستارههای فوتبال بعد از انقلاب را معرفی میکنم. من بیست بازیکن را انتخاب کردهام و هر هفته درباره یکی از آنها مطلبی مینویسم. در دهه شصت هفتهشت نفر را داریم که واقعا ستاره بودهاند. در دهه هفتاد پنجشش نفرند اما در دهه هشتاد به سختی میتوان به ستاره برخورد. ما الان هیچ بازیکن جوان زیر سی سالی که واقعا ستاره باشد نداریم.
موسوی: ستاره که در دیگر حوزهها هم به معنای واقعی نداریم.
خوشخو: چرا، توی سینما فرهادی ستاره است.
موسوی: مراد من ستاره به معنای واقعی کلمه است. کسی مثل کیمیایی وقتی توی کوچه و خیابان راه میرود نحوه برخورد مردم با او به هیچوجه قابل مقایسه با برخوردی که با دیگر فیلمسازان دارند نیست. توی موسیقی هم همین وضع را داریم. شعرمان هم همین است. داستانمان هم همین است. اینکه میگویند دوران غولهای ادبی گذشته حرف درستی است. ما این همه داستاننویس داریم اما هیچکدامشان یک داستاننویس قدر که بتواند از زاویه دید دانای کل، خدای رمان باشد و حوادث آن را با قدرت به پیش ببرد نداریم. فوتبال هم همین وضع را دارد. توی فوتبال هم دیگر علی پروین تکرار نمیشود. برای پروین بزرگداشتی گرفته بودند که اتفاقا کلی فیلمساز و هنرمند هم در آن حضور داشتند. در آنجا پروین میگفت من نمیفهمم یعنی چه که یک مربی وقتی تیمش باخته، به مربی تیم حریف تبریک میگوید؟ چه تبریکی؟ چرا باید دروغ گفت؟ از یکی از بازیکنانش یاد کرد که وقتی تیمش مساوی میکرده بعد از بازی کمدهای رختکن را با مشت و لگد له میکرده و کسی از ترس به این آدم نزدیک نمیشده. یک زمانی فوتبال و غیرت و تعصب در بازی معنی داشت. آدمها انگار آدمهای دیگری بودند.
خوشخو: الان انگار فهم بازیکنها از فوتبال عوض شده. آدمی مثل پروین وقتی بازی میکرد نوعی نبوغ در بازیاش دیده میشد، حواسش به کل بازی بود و میدانست در اطرافش چه میگذرد. یا قایقران یا کریم باقری اما الان متاسفانه انگار آن نبوغ را از دست دادهاند. شاید لازم نباشد این را جور دیگری تعبییر کنیم. شاید واقعیت این است که فوتبال ایران افت کرده همین و بس.
شما اول صحبتهایتان گفتید که قرن ما قرن فوتبال و سینما است و فوتبال به نوعی چکیده و خلاصه وضعیت یک جامعه را نشان میدهد. اتفاقا شاید لازم باشد علت افت فوتبالمان را از زوایای غیر ورزشی هم بررسی کنیم.
خوشخو: بله، شاید این میزان از افت در فوتبال نشاندهنده افت ما در دیگر زمینهها نیز باشد. زمانی در دهه شصت سریال محبوب ما سربداران بود اما در آغاز دهه هشتاد مردم سریال نرگس تماشا میکردند. شاید در تمام دنیا هم همین اتفاق افتاده باشد. زمانی فیلمساز مطرح آمریکا فورد بود اما الان چه؟ دوست نویسندهام آقای خورشیدفر حرف بسیار زیبایی درباره تفاوت ما با نسل قبل از خودمان گفت. میگفت پدران پدران ما وقتی میخواستند یاد بگیرند که چطور باید به یک زن عشق ورزید رمانهای دهه بیست و سی میلادی را میخواندند و خودشان را جای قهرمانان آن رمانها میگذاشتند. پدران ما فیلم میدیدند. دچار نوعی رمانتیسیسم بودند و همان را در زندگیشان رفتار میکردند و برای همین مردمان بهتری بودند اما نسل جدید ملاکشان در عشقورزی کلیپ است. برای همین به نظر پررو و وقیح میآیند چون الگوی فرهنگی آنها کلیپ است. البته به نظرم در چند سال اخیر نقش کلیپ کمتر شده. الان همه دارند سریال خارجی میبینند و احتمالا اوضاع یواشیواش بهتر میشود.
موسوی: ولی اینکه گفتی فوتبال به نوعی نشاندهنده روح جمعی یک ملت است در امریکای لاتین هم به خوبی نمود دارد. تمام اغراقهایی که در زندگی مردم آمریکای لاتین وجود دارد در فوتبالشان هم نمایان است.
خوشخو: بهروز افخمی میگفت از میان جاهایی که من دیدهام شبیهترین جا به ایران آمریکای جنوبی است. درباره زندگی ایرانی هم میگفت زندگی ایرانی آنقدر بینظم است که خودش نوعی نظم به وجود آورده. میگفت در کشور ما اگر چراغ راهنما مشکلی پیدا کند و خاموش شود بالاخره یک جوری ماشینها از کنار هم رد میشوند، یک جوری با هم کنار میآیند، این یکی رد میشود و دو تا بوق میزند، آن یکی دو تا فحش میدهد اما بالاخره رد میشوند و گره کور نمیماند.
موسوی: خب اینکه الان فوتبال ما افت کرده و ستاره نداریم معنایش این است که این بینظمی خیلی رشد کرده و شاید نتوان توقع داشت که از دل آن نوعی نظم متولد شود.
خوشخو: به هر حال روح خلاقیت و سلحشوری و میل به قهرمان بودن از بین رفته.
موسوی: یعنی علیالسویه بودن همه چیز در زندگی به فوتبال هم سرایت کرده.
خوشخو: الان فلان بازیکن درجه دو که در فصل گذشته یک پاس گل داده و دو تا گل هم زده با سه باشگاه داخلی قرارداد میبندد، بعد هم که سر این موضع درگیری به وجود میآید خیلی راحت موبایلش را خاموش میکند و میگوید من که بیخبرم. آن حس رمانتیسیسمی که در آدمها وجود دارد و آنها را مجبور میکند دست به کارهای عجیبی بزنند و قهرمان باشند از بین رفته. زمان جنگ بچههای ما این حس رمانتیسیسم و فداکاری را داشتند. این نگاه انگار دیگر وجود ندارد؛ نه در مردم ما، نه در سیاستمدارهایمان و نه در فوتبالمان.
موسوی: راستی آقای صدر پرسپولیسی است؟
خوشخو: نه طرفدار عقاب است اما گرایشی کلی به پرسپولیس هم دارد.
موسوی: خیلی سعی کرده این گرایش را پنهان کند اما نتوانسته.
خوشخو: بله یک جا تاج را به عنوان نماد حکومت مطرح میکند و تقریبا نابودش میکند.
موسوی: جایی هم که درباره رنگ قرمز و آبی انشایی دارد غلبه رنگ قرمز کاملا محسوس است.
خب آن موقع پرسپولیس تیم مردم بوده و ایشان اگر هم جانبداری کرده از این جهت بوده. به قول آقای خوشخو ایشان راوی زندگی مردم طبقه متوسط بوده پس لاجرم باید به سمت علائق مردم همین طبقه حرکت میکرده و از آنها دفاع میکرده.
موسوی: در جایی تاج و راهآهن با هم بازی دارند و یک یک مساوی میکنند. فقط یک پرسپولیسی متعصب میتواند تا این حد به بازی تیم رقیب دربرابر یک تیم دیگر اهمیت بدهد چون از تاثیرش بر سرنوشت تیم مورد علاقهاش آگاه است. او مینویسد: «در جایی که راهآهنیها یکدیگر را در آغوش میگیرند خودت را میانشان تصور میکنی احساس میکنی به اندازه آنها شکیبا بودهای، به اندازه آنها جان کندهای، عرق کردهای، جنگیدهای، آن شب تا خانه را پیاده خواهی رفت، سرخوشانه بوی درختهای خیابان به مشامت خواهد رسید، آن شب احساس برندهها را خواهی داشت».
خوشخو: آقای صدر معمولا طرف تیم ضعیفتر را میگیرد. حتی همین الان در برنامههای تلویزیونی همینطور است. مبارزه یک تیم ضعیف در مقابل یک تیم قوی برایش جذاب است.
موسوی: هنر نویسندگی در این کتاب از همه چیز مهمتر است. یک نثر ساده، صمیمی، گرم، پرخون و هیجانی در مجموع کتابی خوشخوان پدید آورده. من پسربچهای را که در این کتاب هست تعقیب میکردم و دوست داشتم ببینم سرنوشتش چه میشود. ضمن اینکه الان این میل که ایران دهه چهل و پنجاه چه وضعی داشته روز به روز در جوانها پررنگتر میشود. انقلاب 57 اتفاق عظیمی بوده که برای درک آن باید بدانیم مردم قبل از این واقعه چطور زندگی میکردهاند و چه سیری آنها را به سمت انقلاب سوق داده. از این جهت این کتاب در زمره آثار ارزشمند قرار دارد چرا که روایتی مردمی و غیررسمی از زندگی مردم در قبل از انقلاب را در اختیار ما میگذارد. از آقای صدر هم گله دارم. همیشه این بحث مطرح میشود که چرا در ایران درباره ورزش کمتر کتابی منتشر میشود و به کتابهای ورزشی خیلی اهمیت داده نمیشود. ما همه را متهم میکنیم اما شاید یک دلیل عمده این ماجرا خود دوستان ورزشینویس باشند. آقای صدر گرفتاری و مشغله زیاد دارد اما ما چند بار قرار این نشست را جا به جا کردیم که ایشان هم بتواند در این نشست حضور داشته باشد که متاسفانه نیامد. به نظرم باید شوق و ذوق بیشتری نشان میداد و میآمد. اگر ایشان فکر میکند این کتاب، کتاب مهمی است باید اول از همه خودش به آن اهمیت بدهد.
منبع: خبرآنلاین