يکي از خواص مهم فوتبال که به ادبيات ويژه پيشکسوت‌ها و مونقره‌اي‌هاي اين ورزش هم ارتباط پيدا مي‌کند، روايت‌هاي اغراق‌آميزي است که آن‌ها از گذشته دارند.

به گزارش مشرق، به نقل از افکار افرادي که براي ادعاي خود، هيچ سند تاريخي ندارند و چه راست بگويند و چه احتمالا ادعاي خود را با اغراق بيان کنند، حرف‌شان مورد‌قبول واقع مي‌شود. به‌هر‌حال تقصيري متوجه آن‌ها نيست، مقصر دوستداران نسل اول فوتبال ما هستند که از آن‌ها افسانه ساختند. آن‌ها افسانه شدند و براي آن‌که از بقيه افسانه‌ها و روايات تخيلي عقب نمانند، مثل همين داستان‌ها براي خود روايت مي‌سازند.

 

مهدي حداد پور، گزارشگر هفته نامه ورزشي تماشاگر گزارش جالبي درباره بلوف هاي شاخ دار برخي اهالي فوتبال تهيه کرده که در ادامه ميخوانيد:

شوت‌هاي آدمکش

در نسل اول فوتبال وقتي مي‌خواستند از قدرت شوت‌هاي سنگين مرحوم عبدا... سعيدايي بگويند از شوتي مي‌گفتند که باعث شکسته شدن ديرک دروازه و احتمالا ترکيدن توپ شده است و يا از قدرت شوت مرحوم عباس تنيده‌گر‌ (‌‌عباس سياه‌) مي‌گفتند که شوت او باعث شده 2، 3نفري که سر راه توپ قرار گرفته بودند‌، کشته شوند! اين روايت‌هاي افسانه‌اي، البته بين‌المللي هم شد.

 

 

وقتي ادعا مي‌شد مرحوم حسن صدقياني (افندي) در حضور پادشاه بلژيک، هر ‌3گل تيم رويال شارلروا را در سال‌1932 و در فينال ليگ بلژيک به ثمر رسانده است، ابتدا باور مي‌کرديم، اما وقتي ورزش و تاريخ آن وارد دهکده جهاني ارتباطات شد و بالندگي و غناي ادبيات تاريخي فوتبال را افزايش داد، هر‌چه جست‌و‌جو کرديم اثري از صدقياني را در تاريخ ليگ فوتبال بلژيک نديديم. البته گاهي اوقات نکته‌‌هاي بديعي را خوانديم و شنيديم، مثل حضور حسينعلي‌خان سردار در ترکيب تيم‌ملي سوئيس برابر تيم‌ملي فرانسه در سال‌1920 ميلادي يعني 80‌سال قبل که گرچه بر اين اتفاق جالب و بزرگ هيچ‌وقت تاکيد نکرده‌ايم‌، اما تا دل‌تان بخواهد عاشق اين خالي‌بندي‌ها هستيم. مثلا مي‌شنويم و مي‌خوانيم که مرحوم اکبر حيدري (‌اکبر توفان) کاپيتان تيم‌ملي فوتبال در بازي ايران-‌افغانستان سال‌1320، در يکي از بازي‌ها تمام بازيکنان خودي و حريف را دريبل کرده و دروازه حريف را باز کرده ،اصلا از خودمان نمي‌پرسيم که چه لزومي داشته که زنده‌ياد اکبر حيدري بازيکنان خودمان را دريبل کند!

 


5سرزن بانمک!

درباره دکتر امير‌مسعود برومند که در‌حال‌حاضر 83ساله است‌، گفته مي‌شود يکي از بهترين مهاجمان فوتبال دنيا در سال‌هاي 40 و 50 ميلادي بوده. تا حالا شده از خودمان بپرسيم اين چه مهاجم برتري بوده که در نامزدهاي برترين‌هاي قرن آسيا هم جايي نداشته است؟ البته شکي نيست که مسعود برومند در زمان خودش واقعا فوتباليست ‌بزرگي بوده‌، اما اين‌که يک‌مهاجم جهاني باشد، تا حدودي اغراق‌آمير به نظر مي‌رسد. درست مثل ادعايي که درباره همايون بهزادي وجود دارد. ادعايي که براساس آن گفته مي‌شود او يکي از 5‌سرزن برتر دنياست! وقتي مي‌شنويم همايون بهزادي براساس ادعاي يکي از نشريات ورزشي کشور ترکيه مفتخر به کسب چنين عنواني شده و هيچ مجمع و موسسه بين‌المللي ادعاي مهم مورد اشاره را تاييد نکرده، خنده‌مان مي‌گيرد.

 

 

در مورد مرحوم حميد شيرزادگان هم روايت مشابهي وجود دارد. مي‌گويند در سال‌1344 که او از آمريکا به ايران برگشت‌، 20‌هزار نفر هوادار در فرودگاه مهرآباد به استقبال او آمده بودند، در‌حالي‌که تا سال‌1350 حتي مسابقات و رويارويي‌هاي بزرگ فوتبال ايران هم بيشتر از 18‌هزار تماشاگر نداشته است. آن‌ها احتمالا ‌4، 5هزار تماشاگر در دهه‌40، 20هزار نفر محاسبه کرده‌اند.

 


ميهمان باير‌ن‌ و منچستر

محمدرضا عادلخاني يکي از گوش‌چپ‌هاي بزرگ فوتبال ايران بود که در دهه‌50 به رشد و معرفي فوتبال ما کمک زيادي کرد. او در آلمان پيراهن تيم‌هاي ‌ووپرتال‌، ‌واتن‌شيد‌ و ‌روت وايس اسن را پوشيد، هر سه‌تيم در دسته دوم آلمان بودند‌، در اين ميان اما ادعاي عادلخاني درباره حضور در بايرن‌مونيخ و همبازي بودن با «بکن‌باوئر» جالب بود. او يک‌بار براي شرکت در تمرينات تيم بايرن‌مونيخ از مسئولان باشگاه آلماني اجازه مي‌گيرد و همين حاضر شدن سر تمرينات تيم دسته‌يکي آلماني باعث شد بعدها ادعا کند که در آستانه حضور در بايرن‌مونيخ قرار گرفته‌، آن‌هم در سال‌1345 که 18‌ساله بوده است. يا ناصر حجازي که تمرين کردنش در تيم منچستر‌يونايتد برايش تو‌هم حضور در باشگاه منچستر‌يونايتد را به دنبال داشت.

 

 

در روزهايي که انقلاب اسلامي به پيروزي رسيده بود، حجازي بدون توجه به قراردادش با شهباز، به‌راحتي به تاج سابق برگشت، البته خود‌‌ش ادعا مي‌کند که شهبازي‌ها براي رفتن به تيم منچستر‌يونايتد به او رضايت‌نامه ندادند. اين درحالي است که تمام رضايت‌نامه‌هاي فوتبالي؛ بعد از انقلاب‌اسلامي فاقد ارزش حقوقي و قانوني اعلام شدند.

 

 

 

کاپيتان در تيم خيالي پله

آندرانيک اسکندريان‌، ستاره ارمني ايران بود که در سال‌1980 تا کاپيتاني تيم کاسموس نيويورک پيش رفت. گفته مي‌شود او در حضور پله و بکن‌باوئر کاپيتان کاسموس شده است‌، اما اين ادعا دروغي بيش نيست! در سال‌1980، پله سومين سال دوري‌اش از فوتبال را سپري مي‌کرد. پله سال‌1977 رسما از دنياي فوتبال خداحافظي کرده و بکن‌باوئر هم در سال‌1980 به آلمان برگشته و به جاي بايرن‌مونيخ پيراهن تيم فوتبال هامبورگ را برتن کرد‌!

 

 

 

گل‌هاي 45متري

گاهي اوقات بلوف‌ها و خالي‌بندي‌هاي برخي پيشکسوتان خوب فوتبال ما آن‌قدر شيرين است که آدم دلش نمي‌آيد چيزي بگويد و ادعايي کند، مبادا شيريني اين خالي‌بندي‌ها کم شود. در اين ميان بعضي از افراد از خالي بستن، منظور خاصي ندارند، بلکه عادت‌شان شده، مثلا تمام شوت‌هاي سنگيني که در دهه‌30 و 40 گل شده و فيلمش وجود ندارد، به ادعاي فوتباليست‌هاي آن زمان از فاصله 35متري و 45‌متري به ثمر نشسته است.

 

 

در کتاب تاريخ بازي‌هاي پرسپوليس و استقلال تا سال‌1362 هر‌چه گل که همايون بهزادي، علي جباري، حسين کلاني و‌... زده‌اند، از فاصله 35‌متري بوده است، انگار از فاصله جلوتر گل زدن در آن زمان جايز نبوده و هيچ‌کس حق زدن گل از فاصله کمتر از 35متري را نداشته است. يکي ديگر از ادعاهاي جالب ملي‌پوشان آن زمان يعني مردان دهه‌40 تا دهه‌60 داشتن يکصد بازي ملي است! البته شأن اين مردان آن‌قدر بالاست که اگر امروز فوتبال بازي مي‌کردند تعداد بازي‌هاي ملي‌شان قطعا بالاي يکصد‌بازي بود‌، اما وقتي در دهه‌40 مثلا تيم‌ملي طي 5‌سال، 10‌بازي رسمي ملي داشت‌، آن‌ها بايد 50‌سال بازي مي‌کردند تا به يکصد‌بازي ملي برسند.

 

 

 

يک‌بار به احمدرضا عابدزاده گفتيم که حميد درخشان گفته يکصد‌بازي ملي دارد و او گفت که حميد‌خان احتمالا بازي‌هاي تيم‌هاي سبز و سفيد درون اردويي تيم‌ملي را هم بازي ملي حساب کرده است! البته بعضي از واقعيت‌هاي فوتبال 30‌سال گذشته ما صورت تخيل دارد.

 

 

مثلا آيندگان ما شايد باور نکنند که در بازي‌هاي آسيايي 1982 دهلي‌نو، عباس کارگر به خاطر نداشتن کفش با کفشي 2‌شماره کوچک‌تر برابر کره‌جنوبي به ميدان رفت و آن‌گونه با پا‌هاي تاول‌زده جانفشاني کرد و يا علي دايي در ‌آسيايي‌94 هيروشيما بر‌خلاف باور اهالي فوتبال يک‌نيمه با طحال پاره بازي کرد و يا حتي عابدزاده با شرايطي که بيشتر به افراد بستري‌شده در بيمارستان شبيه بود‌، در بازي پلي‌آف ايران-‌ژاپن در مقدماتي جام‌جهاني 1998 فرانسه در جوهور باروي مالزي، 120‌دقيقه بازي کرد‌؛ اين‌ها واقعيت بودند، اما برخي از خالي‌بندي‌هاي اين دوستان، داستان را تکميل مي‌کند، مثلا وقتي ضيا عربشاهي مي‌گويد من 12‌سال در تيم‌ملي بوده‌ام (‌او از سال‌60 تا 67 ملي‌پوش بوده است) يا وقتي رضا رجبي مي‌گويد کاپيتان 4رده مختلف تيم‌ملي بوده است (رجبي در سطح تيم‌ملي بزرگسالان يک بازي رسمي ملي هم ندارد).

 

 

 

100متر زير 10‌ثانيه

بعضي از ادعاها هم تخيلات شکل‌نگرفته است‌، مثل اين‌که ‌جعفر مختاري‌فر مي‌گويد: «‌من با‌هوش‌ترين مربي ايرانم و اگر کارم را به‌عنوان مربي شروع کنم‌، هيچ‌کس به گردپاي من نمي‌رسد»‌ يا عباس کارگر که در دفتر تماشاگر ادعا کرد: «‌همين حالا در 53‌سالگي اگر 10‌روز تمرين کند 100‌متر را زير 10‌ثانيه مي‌دود»‌! عباس کارگر در چشم نگارنده نگاه کرد و گفت فلاني به نظرت نمي‌توانم؟ و وقتي با جواب منفي‌ ‌نگارنده‌ مواجه شد‌، سريع حرف را عوض کرد و به مرور خاطرات قديمي پرداخت.

 

 

 

روي کول مردم

بعضي اوقات روايات محبوبيت ستاره‌هاي دهه‌40 هم عجيب تخيلي است. شاهيني‌هاي دهه‌40 که خودشان را حسابي دوست دارند‌، ادعا مي‌کنند آن‌قدر خوب بوده‌اند که هميشه براي تماشاي بازي تيم خودشان بليت تهيه مي‌کردند (‌آن‌ها‌ ‌5‌، 6‌مورد انجام‌شده در 10سال را به هميشه تعبير کرده‌اند). ادعاي ديگر اين نفرات آن است که هيچ‌وقت به ياد ندارند با پاي پياده از امجديه تا ميدان هفتم‌تير رفته باشند و هميشه اين فاصله را روي دوش مردم بوده‌اند (‌به همين دليل هميشه کفش ورزشي آن‌ها نو مي‌ماند!) شايد هم مردم فوتبالدوست حتي بعد از باخت‌هاي شاهيني‌ها قهرمانان خود را روي دوش سوار مي‌کردند و آن‌ها را به ميدان ‌هفت‌تير مي‌بردند.

 

در ادامه بنا داريم به صورت کاملا پراکنده برخي از ادعاهاي جالب، خنده‌دار و با‌نمک پيشکسوتان فوتبال که البته طعم خالي‌بندي و بلوف دارد را با هم مرور کنيم، ادعا‌هايي که شايد به واقعيت هم نزديک باشد‌، اما واقعا بانمک و جالب هستند.

عليرضا عزيزي: علي کريمي کيه؟ اگر فيلم‌هاي جواني من بود ثابت مي‌کردم که گنده‌تر از علي کريمي هم انگشت کوچک من نبودند. من روي يک‌دستمال، 15‌نفر را دربيل مي‌کردم.

مسعود مژدهي: ‌من سلطان مد ايران بودم. همه هنرپيشه‌ها و خوانندگان روز ايران خانه من مي‌آمدند و از من لباس مي‌گرفتند. تمام لباس‌هاي آن‌ها که روي صحنه و در سينما مي‌ديديد، لباس‌هاي من بوده است!

محمود ياوري:‌ آن‌قدر ما‌ساپوست، ستاره چکسلواکي را آزار دادم که کنارم آمد و با زبان بي‌زباني از من خواست که ديگر توي پايش نرود و بگذارم او گل بزند!

علي پروين: قبل از بازي ايران-‌فرانسه گفتند چطور مي‌خواهي ميشل پلاتيني را بگيري؟ من هم گفتم: ميشل پلاتيني بايد من را بگيرد ‌(پلاتيني در آن ديدار اصلا بازي نکرد).

ابراهيم آشتياني: در بازي ايران-‌استراليا از سمت راست 35‌بار نفوذ کردم و برگشتم (‌هر ‌3دقيقه يک‌بار و معادل 8‌کيلومتر راه در زماني که ستارگان دنيا 7‌کيلومتر هم نمي‌دويدند).

امير احتشام‌زاده:‌ در بازي ايران-‌ژاپن در ‌آسيايي 1966 بانکوک اگر جلوي عکاس تايلندي را نمي‌گرفتم، ضربه‌اش به کله همايون بهزادي مي‌خورد و بهزادي کشته مي‌شد!

جعفر کاشاني: در آلمان جلوي شعبان جعفري (بي‌مخ) را گرفتم و گفتم آقاشعبان زيادي تند مي‌روي‌، کمي به نصايح من گوش کن و او هم گفت: چشم جعفرخان! (شعبان جعفري، از افراد نزديک به شاه ملعون بود و از کاشاني هم 23‌سال بزرگ‌تر بود).

محمد دادکان: ‌سوت را از محراب شاهرخي گرفتم و دست علي پروين دادم، از آن‌جا به بعد بود که علي پروين سرمربي پرسپوليس شد (‌يعني علي پروين تنها به خاطر يک‌سوت اين موقعيت را پيدا کرده است؟!).

در اين‌جا به ذکر يک‌‌نکته مي‌پردازيم که نصف پيشکسوت‌هاي فوتبال ما اعتقاد دارند در عمر فوتبال‌شان اخطار نگرفته‌اند، البته در آن زمان داورها در يک‌هفته ليگ و در 8بازي حداکثر به 3نفر کارت زرد نشان مي‌دادند‌، اما درباره دادکان، ادعاي عدم دريافت کارت زرد تا حدودي ادعاي درستي بوده است.

ناصر حجازي:‌ اگر اجازه مي‌دادند شرکت کنم، رئيس‌جمهور مي‌شدم و همه مردم به من راي مي‌دادند.

ابراهيم قاسم‌پور:‌ در مصر فوتبال بازي مي‌کردم و براي 50‌نفر از اعضاي خانواده‌ام پول مي‌فرستادم (‌در توجيه رفتن به خارج از ايران با شروع جنگ تحميلي).