کتاب "يک سبد گل محمدي" نگاهي به زندگي و خاطرات رهبر معظم انقلاب، از دوران کودکي تا به امروز و از زبان خود ايشان دارد که نکات جالب و خواندني از ايشان را به نمايش مي‌گذارد.

به گزارش خبرنگار سرويس جامعه مشرق،  به نقل از شبکه ايران، در کتاب "يک سبد گل محمدي" که مجموعه داستان‌هاي کوتاهي مرتبط با زندگي رهبر معظم انقلاب را دربرمي‌گيرد، خاطراتي جالب به نقل از افراد در ديدار با حضرت‌ آيت‌الله خامنه‌اي روايت شده است که به نوبه خود حاوي نکاني جالب و البته ارزشمند است.

عبا
يک عباي خيلي شيک هديه آورده بودند. آقا، عبا را داد به ما و گفت :
- اين عبا را براي من آورده اند ... من که عباي چند ده هزار توماني روي دوشم نمي اندازم ، اگر هم بدهم به يک نفر،  خود او عادت مي کند لباس هاي آنچناني بپوشد . اين عبا را بفروشيد و تبديل به سه چهار عباي کنيد و بدهيد به چند نفر . به يک نفر ندهيد .
همين کار را کرديم و از يک عبا، چهار نفر صاحب عبا شدند !

سيب زميني
يک شب بنا شد شام منزل رياست جمهوري بمانيم. سفره را که پهن کردند، ديديم سيب زميني و تخم مرغ دارند! همينجور داشتيم هاج و واج به سفره نگاه مي کرديم که اقا گفتند:" شام امشب ما سيب زميني بود، ليکن به خاطر احترام شما، گفتم چند عدد تخم مرغ هم اضافه کنند."

ياد امام
بعد از انفجار بمب ـ6 تير 1360، مسجد ابوذر تهران ـ به عيادتش رفته بودم. بمب را درون راديو ضبط و جلوي جايگاه گذاشته بودند. به سختي مي‌توانست حرف بزند. جراحاتش آنقدر زياد بود که روز اول، پزشکان قطع اميد کرده بودند، اما ارادة حضرت حق، جانبازي بود نه شهادت.
در حالي که هنوز از انفجار مقر حزب جمهوري و شهادت دوستان خبر نداشت، گفتم حالت چطوره؟
در حالي که به عکس امام اشاره مي‌کرد به سختي گفت:
«سر خمّّ مي سلامت، شکند اگر سبويي…»

کدام دانشگاه؟
بعد از قبول قطعنامه 598،از سوي سازمان ملل، خاويار پرز دکوئيار، دبير کل سازمان ملل متحد،براي رايزني هاي لازم به ايران امده بود. بعد از ملاقات با رئيس جمهور،در حالي که خيلي شگفت زده شده بوداز من پرسيد:" اين اقا از کدام دانشگاه علوم سياسي فارغ التحصيل شده است؟!"

خانواده مسيحي
به مجيديه(يکي از مناطق تهران)براي ديدار خانواده شهدا رفته بوديم. پس از بازديد از چند خانه از ما پرسيدند:" ايا خانه ديگري هم براي ملاقات مانده است؟" گفتيم:"البته يک خانواده ديگر مانده. يک خانواده مسيحي، ايا به خانه شان مي رويد؟" اقا سري تکان داد و به راه افتاديم. خانواده مسيحي با ديدن رئيس جمهور از خوشحالي نمي دانستندچه بکنند. حتي يکي از انها با شنيدن خبر ورود مااز حال رفته بود،که سريع بردنش بيمارستان. خانم هاي خانه هم سراسيمه به دنبال پوششي براي حجابشان مي گشتند. ديدار عجيبي بود.

سينه زني
مراسم سينه زني داشتيم، مصلاي اهواز. وسط سينه زني با لباس سپاه، وارد مصلا شدند. همه به يکباره مراسم را رها کردند و به استقبال رفتند. من هم نوحه خواندن را قطع کردم. اما آقا به سرعت روي پله هاي منبر ايستادند و شروع کردند به سينه زدن. بعد هم رو به من گفتند:" مراسم را ادامه بدهيد. " مراسم آن روز خيلي به ياد ماندني شد.

سيد مجتبي
مي‌گفت : "به من بگوييد حسيني "
جسم ضعيفي داشت، اما خيلي تيز و زرنگ بود. کربلاي يک تازه آمده بود لشکر، لشکر سيد الشهداء (ع).
توي خط پدافندي بود. خيلي توي خودش بود. عينکي! و آرام! : سيد مجتبي، پسر اقا.
خود آقا گفته بودند: " مراقب باشيد اسير نشود، از نظر سياسي براي نظام در سطح جهاني بازتاب خوبي ندارد، مجروح يا شهيد هم شد که خوشا به حالش."