کد خبر 232815
تاریخ انتشار: ۲۵ تیر ۱۳۹۲ - ۱۷:۰۹

کوچه به کوچه می گشت، در هر کوچه با صدای دلنشین اذکار می‌خواند و علاوه برآن با ذکر نام صاحب خانه را هم بیدار می‌کرد و تا مطمئن نمی‌شد که اهالی کوچه بیدار شده‌اند دست بردار نبود.

به گزراش سرویس وبلاگستان مشرق، نویسنده وبلاگ قلم تو در آخرین پست خود نوشت:

روزها می گذرند و شاید چندین حالت خوب یابد درآنها اتفاق بیافتد اما فراموش می شوند ولی بعضی از خاطرات به حقیقت ماندنی هستند از جمله اولین روزی که روزه گرفتم که بر می گردد به 55 سال پیش...


رمضان آن سال فرا رسید ومرحوم مادرم پس از گذشت چند روز ارآن مرا وادار کرد که اگر روزی روزه بگیرم جایزه خوبی به من خواهد داد من هم با یمان به اینکه وعده مادرم خلاف ندارد از او خواستم زمانی که ملا غفور صلاه می خواند مرا بیدار کند.

به وعده وفا شد وهنگامیکه ملا غفور درکوچه ی ما با صدای رسایش سرگرم بیدار نمودن مردم برای خوردن سحری بود مادرم مرا بیدار کرد. پس از بیدار شدن به کوچه رفتم تا او را با حالت صلاه خواندن ببینم.


 ایشان عصایی دردست داشت و در کنارش چراغی بود که فتیله اش را تا حدودی پایین کشیده بود پدرم مرا صدا زد وگفت به ملا غفور بگو بعداز صلاه برای سحری به خانه ما بیاید من نزدیکتر رفتم وسفارش پدررا به وی رساندم،پیشانیم را بوسید وفرمود برای روزه گرفتن بیدار شده ای گفتم بله ،دستی برسرم کشید وبرایم دعا کرد.


راستی ملا غفور که بود؟

ایشان فردی بود با صدایی رسا،که از صدایش برای اذان ودرماه رمضان برای بیدار نمودن مردم از آن استفاده می کرد،البته این کار را جهت رضای خدا انجام می داد و دست مزدی دریافت نمی کرد .

صلاه کردن درآن زمان درماه رمضان خود عالمی داشت درزمان ملاغفور ایشان در روستای خانقاه کوچه به کوچه می گشت ،درهرکوچه با صدای دلنشین اذکار می خواند وعلاوه برآن با ذکرنام صاحب خانه را هم بیدار می کرد و تا مطمئن نمی شد که اهالی کوچه بیدار نشده اند دست بردار نبود.

وقت را چنان تنظیم می کرد که در حدود یک ساعت و نیم همه ی مردم را بیدار نماید آن شب که برای خوردن سحری به خانه ما آمد مادرم از ایشان پرسید :که آیا این کار شما را نمی آزارد؟ فرمود دعا کن پاهایم مرا یاری دهند من ازاین کار لذت می برم البته زمستان وفصل باران وبرف  کمی اذیت می شوم و تاریکی وخیس شدن لباسهایم برایم زحمت ایجاد می نماید ولی شیرینی کارم برای روز بعد و سحری بعد،همه چیز را از یادم می برد.


درآن سالها روستای خانقاه هیچگونه امکانات رفاهی(آب لوله کشی وبرق و..) نداشت وازطرفی باران وبرف زیادی هم می بارید،ولی عشق و ایمانی که در وجود ملا غفور این مرد مومن وجود داشت با همه مشکلات موجود اعم از سرما و خیس شدن در باران و تاریکی مبارزه می کرد و فقط یک هدف داشت همه مردم برای سحری بیدار شوند...