مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) با اشاره به راز پشیمانی مرحوم نخودکی از شفای مریض‌ها گفت: اصلاً خدا یک مواقعی حاجت بنده را نمی‌دهد. چرا حاجت نمی‌دهد؟ برای اینکه او مدام بگوید: خدا! لذا پروردگار از «خدا! خدا!» گفتن او خوشش می‌آید.

به گزارش ویژه نامه ضیافت مشرق- آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر مدرسه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران به مناسبت آغاز ماه بهار قرآن به شرح دعای ابوحمزه ثمالی می‌پردازد که بخش نهم آن در ادامه می‌آید:

*خود دعا، اجابت است!

راجع به اینکه علت قول حقّ پروردگار عالم چیست که اصلاً قائل حقیقی در عالم، خود اوست و قول، قول ذوالجلال و الاکرام است، نکاتی را عرض کردیم.

عرض کردیم: در وعده صدق، صدق به معنی ظاهری راستگویی نیست، صدق، معانی مختلفی دارد و آنچه که راجع به «وَوَعْدُکَ صِدْقٌ» تبیین شد، این است که هیچ خلف وعده‌ای در او نیست و محقّقاً همان لحظه‌ای که وعده می‌دهد، محقّق شده است.

تمثیلی که اولیاء خدا در این زمینه زده‌اند، دعا است. در دعا بیان فرمودند: «اُدْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُم‏» اجابت، حین دعا است، نه بعد دعا؛ یعنی اصلاً خود دعا، اجابت است و اگر خاطر شریفتان باشد راجع به این نکته که دعا، خودش اجابت است، سال گذشته، در همین شب‌های ماه مبارک، چند جلسه بحث کردیم.

یک نکته، این بود که پروردگار عالم، خودش اجازه داده که انسان به دعا مشغول باشد؛ یعنی اجابت به این است که بنده‌اش را به عنوان بنده پذیرفته و این توفیق را به او مرحمت کرده که لسان او به دعا گشوده شود و این را برای او اجابت کرده است؛ یعنی حتّی اگر به صورت ظاهر، حاجات او برآورده نشود، اصلاً خود اجازه سخن گفتن با پروردگار عالم، اجابت است، «اُدْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُم‏».

*آسانی در درون سختی است!

مثل آنکه بیان فرمودند: «فإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا» آن کسی که جدّی سختی را تحمّل کند، در همین تحمَل، یسر و آسانی است. کسی که در مواقعی که سختی‌ها پیش می‌آید، خودش را نبازد؛ همان‌ موقع در آسانی است و بنا نیست بعد پیش بیاید.

لذا «مع» آورده که به تعبیر اولیاء الهی و عرفا، از جمله آن مرد الهی و عارف صمدانی، شیخ العجائب، شیخ بهائی؛ یعنی آسانی در درون خود مشکلات نهفته شده و آن که صبر کرد، ظفر، همان لحظه است، نه بعد از مشکلات. برای همین هر کس خود را نباخت، همان لحظه پیروز است، نه اینکه بعد پیروز بشود که همه این‌ها حسب روایات شریفه است.

*علّت حاجت‌ روا نشدن یک عدّه

لذا همان‌طور که امام عظیم‌الشّأن، آن امام العارفین بیان فرمودند: چه بکشیم و چه کشته شویم، در هر دو حال پیروزیم؛ اولیاء خدا می‌گویند: آنکه حالش این حال شد که در همه احوال، نصرت پروردگار عالم را ببیند، تمام است و عبدالهی همین حال را دارد.

عبد در دعا می‌داند آنچه که من ناحیه الله تبارک و تعالی است و اجازه سخن به او داده شده، همین اجابت است. خیلی‌ها می‌خواهند با خدا حرف بزنند، امّا توفیق لب گشودن و سخن گفتن با پروردگار عالم را ندارند. اینکه لطف، محبّت و بزرگواری می‌کند و اجازه می‌دهد ما با او سخن بگوییم، معلوم است ما را دوست دارد و بنده خود را پذیرفته است. قبولی و برنامه‌ای که بنده را پذیرفته، همین دعا کردن بنده است و معلوم می‌شود عبد، مِن ناحیه الله تبارک و تعالی قبول شده است.

لذا هم زبان و هم قلب خیلی‌ها را قفل می‌کنند، طوری که اصلاً لب به سخن نمی‌گشایند و یک بار هم دعا نمی‌کنند، امّا آن را که دوستش دارد، همان ‌طور که روایات می‌فرمایند، اصلاً یک مواقعی حاجتش را نمی‌دهد. چرا حاجت نمی‌دهد؟ برای اینکه او، مدام بگوید: خدا! لذا پروردگار عالم از خدا! خدا! گفتن او خوشش می‌آید. پرورگار عالم از بیان این فرد به عنوان عجز در درگاه احدیّت خوشش می‌آید. آن ‌قدر دوستش دارد، آن ‌قدر به او عشق می‌ورزد که او را فقط به خودش مشغول می‌کند.

*پشیمانی مرحوم نخودکی از شفای مریض‌ها!

آیت‌الله مولوی قندهاری فرمودند: مرحوم نخودکی در اواخر عمر شریفشان یک مقداری متأثّر شده بودند که چرا بعضی‌ها را با آن دعاها و ... شفا داده بودند و کارهایشان را روبه‌راه کرده بودند. لذا در آن سال‌های آخر دیگر این کارها را نمی‌کردند.

ایشان می‌فرمودند: مرحوم نخودکی یک موقعی در صحن انقلاب آمده بودند. وقتی از کنار یکی از آن‌هایی که خودشان را به پنجره فولاد می‌بندند و اشک و ناله دارند، رد شده بودند، به او گفته بودند: خوش به سعادتت. او هم متوجّه نشده بود که ایشان کیست و ایشان را نمی‌شناخت، چون مردم از همه جا می‌آمدند. لذا گفته بود: چه می‌گویی شیخ! خوش به حالت؟! ما گرفتاریم که خودمان را بستیم، خوش به حالمان؟! ما از روی عجز و گرفتاری است که آمدیم خودمان را به پنجره فولاد بستیم، چه خوش به حالی؟! به تعبیر عامیانه نفست از جای گرم درمی‌آید که می‌گویی: خوش به حالت؟!!

ایشان هم با خونسردی جواب داده بودند و مجدّد فرموده بودند: اتّفاقاً خوش به حالت!

آن شخص گفته بود: آقا! می‌شود بگویی چرا این ‌قدر به ما می‌گویی: خوش به حالت؟! به تعبیر آیت‌الله مولوی، این‌قدر با حسرت می‌گویی: خوش به حالت؟!

مرحوم نخودکی در جواب او فرموده بودند: خدا تو را دوستت دارد، پروردگار عالم تو را می‌خواهد. اگر تو را نمی‌خواست، زود جوابت را می‌داد. اگر ثامن‌الحجج  تو را نمی‌خواست، زود جواب تو را می‌داد و می‌گفت: برو.

بعد گفته بود: بی‌انصاف! اگر گرفتار نمی‌شدی، یک بار می‌آمدی خودت را به پنجره فولاد ببندی؟!

اصلاً تا حالا شده ما یکبار برویم و خودمان را به پنجره فولاد ببندیم و بگوییم: روحمان خراب است، گرفتاریم؟! تا مریضی و مشکلات می‌آید، تا مریضی لاعلاج و فلج شدن و ... است، خودمان را با ریسمان به پنجره فولاد می‌بندیم که ما آمدیم. امّا تا به حال چه زمانی همین‌طوری رفتیم که بگوییم: آقا! ما عبد شماییم؟!

امام می‌فرمودند: من خودم در جوانی می‌رفتم، تحت‌الحنک را باز می‌کردم و به ضریح شیخ حرّ می‌بستم و در آنجا متوسّل می‌شدم. بزرگان و اعاظم، چنین کاری انجام می‌دادند و من این را سال‌های سال است که به اعزّه روحانی بیان کردم و انجام می‌دهند.

انسان برود، تحت‌الحنک را باز کند، بند آن تحت‌الحنک را به فولادهای آن پنجره ببندد و بگوید: من آمدم، گدا هستم، من آمدم هیچ ندارم.

وقتی خودمان نمی‌آییم، یک طوری ما را می‌آورند. شاید یک کسی کج سلیقه باشد و به ما هم معترض بشود که این چه حرفی است که شما می‌زنید؛ یعنی پروردگار عالم دوست دارد بنده‌اش مریض و گرفتار بشود و مشکل داشته  باشد تا بیاید خودش را ببندد؟!

البته از یک جهت آن‌ها درست می‌گویند، چون ما هم نمی‌فهمیم، امّا باید گفت: خیر عزیز دلم! خدا دوست ندارد، امّا وقتی می‌بیند مع‌الأسف خودمان به صورت طبیعی نمی‌رویم، ما را یک طوری می‌کشاند.

بینی و بین ‌الله، چقدر شده ما خودمان به طور طبیعی این کار را انجام دهیم؟! منِ طلبه یک عبا روی سرم بیاندازم که کسی مرا نشناسد، شما هم یک پارچه‌ای بیاندازید، یک موقع برویم یک طنابی به گردنمان ببندیم، سرش را هم به پنجره فولاد حضرت ثامن‌الحجج ببندیم، بگوییم: آقا! من آمدم، من غلامم، من غلام این خاندانم. غلام شمایم. اگر گفتند: چه مشکلی داری؟ بگو: آقا! من فقیر دائمی شمایم. من مثلاً مریضی ظاهری جسمی ندارم، امّا روحم خراب است.

چه زمانی شده که بدون گرفتاری، در دل شب قیام کنم، دست به دعا بردارم و آن حال خوشی را که اولیاء دارند، داشته باشم؟!

لذا مرحوم نخودکی بیان کردند: خوش به حالت، خدا دوستت دارد؛ چون زود جوابت را نداد که تو را رد کند، گفت: بنده من! یک مدّت هم پیش من بیا. حضرت ثامن ‌الحجج تو را دوست داشته، لذا می‌گوید: یک مدّتی هم پیش من بیا و مدام از پنجره فولاد به این بارگاه ملکوتی نگاه کن و اظهار عجز و نداشتن کن.

اگر کسی را نخواهد، اصلاً ردش می‌کند و می‌گوید: زود دهانش را ببندید. در روایات داریم که می‌گوید: ملائکه من! زود حاجتش را بدهید که برود. طوری که به تعبیر خود قرآن کریم و مجید الهی، خدا بعضی را به حال خودشان رها کرده، «أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدا»، به صورت ظاهر اصلاً مشکل، مریضی، گرفتاری و حاجتی ندارند و همه چیز بر وفق مرادشان است؛ یعنی خدا در حقیقت این‌ها را رها کرده که در خانه خدا ناله نزنند، چون مع الأسف، هزاران هزار بار تأسف، ما تا گرفتار نشویم، خودمان نمی‌رویم عاجزانه درب خانه خدا ناله بزنیم.

*آداب دعا

البته گاهی هم دعا می‌کنیم، امّا می‌دانید چگونه؟ مثل دو نفر که هم ردیف هم هستیم، دستمان را بالا نمی‌بریم و وقتی دعا می‌کنند،  همین طوری یک الهی آمینی هم می‌گوییم و اصلاً در این وادی نیستیم. امّا یک موقعی، عاجزانه و از روی عجز دعا می‌کنیم، ولی در آن زمان حتماًگرفتار هستیم و إلّا تا گرفتار نشوم که نمی‌آیم از روی عجز دعا کنم، این سرم را کج کنم، ناله و فغان کنم و بگویم: خدا! گرفتارم، بیچاره‌ام ...! می‌گویم: کجا گرفتارم و بی‌تابم؟! تا به مشکل نخورم، عاجزانه ذوالجلال و الاکرم را صدا نمی‌زنم. این صدا زدن‌هایمان هم به تعبیر عامیانه، یک موقعی از روی دل سیری است و وقتی می‌گویند: «اللهم ادخل علی اهل القبور السرور» یا «اللهم اغن کل کل فقیر...» و ...، یک الهی ‌آمین ساده می‌گوییم، امّا تا حالا شده وقتی می‌گوییم: «یا علی و یا عظیم»، با یک حال خاصّی بخوانیم و از عمق وجود بگوییم: تو آن علیّ اعلایی، تو آن با عظمت هستی، من حقیرم، من هیچم، ... . چه زمانی دعا را این‌گونه خواندیم؟! چه زمانی دعا را از باب این که من فقیر و ندارم، خواندم؟!

لذا اولیاء خدا می‌گویند: خضوع و خشوعی که نشان داده شود، از آداب دعاست. چگونه نشان داده شود؟ می‌گویند: در دعا تکیه ندهید. حتّی اولیاء خدا در منبر هم که می‌نشستند، موقع دعا تکیه نمی‌دادند. مؤدّب درب خانه خدا برو، دو زانو، عاجز، سرت را کج کن.

ای مخلوق! درب خانه خدا آمدی، به چه می‌نازی؟! به ثروت، قدرت، مکنت؟! این بدان: آن که عندالله، عزیز است، آن کسی است که ذلیل است. هر که ذلیل‌تر است، در درگاه پروردگارعالم عزیزتر است. درگاه عزّوجلّ، درگاهی نیست که انسان بخواهد آن‌جا هم کسی باشد، اصلاً کسی نیست.

*ارتباط حج و ماه مبارک

یک سؤال: می‌د‌انید چرا در دعاهای ماه مبارک رمضان، در چند مورد راجع به حجّ بیان می‌شود؟ یکی همین که بعد از هر نماز بیان می‌شود: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی‏ حَجَ‏ بَیْتِکَ‏ الْحَرَامِ‏ فِی عَامِی هَذَا وَ فِی کُلِّ عَامٍ مَا أَبْقَیْتَنِی فِی یُسْرٍ مِنْکَ وَعَافِیَة....»، یکی «اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِی أَنْزَلْتَ فِیهِ الْقُرْآنَ ... وَارْزُقْنِی‏ حَجَ‏ بَیْتِکَ‏ الْحَرَامِ‏ فِی عَامِی هَذَا وَ فِی کُلِّ عَامٍ ...» و ... . دعاهای ماه مبارک را در در مفاتیح حاج شیخ عباس قمی و اقبال سیّدبن‌طاووس(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) ببینید که در بسیاری از آن‌ها در مورد حجّ هم بیان می‌شود. ارتباط حجّ با ماه مبارک چیست؟!

اوج حجّ، آن‌جاست که انسان مُحرم می‌شود. تا مُحرم نشوی، مَحرم نمی‌شوی. ما در بحث حجّ عارفان‌مان - که اگر إن‌شاءالله توفیق شود، کتاب آن را چاپ خواهیم کرد - نکاتی را بیان کردیم، عرض کردیم: حاء حج، حق خواهی و جیم حج، جهاد با نفس است و یکی از مسائلی که در بحث مُحرم بودن است، این است که مُحرم می‌شوی که مَحرم شوی.

در مُحرم بودن، همه یک لباس می‌شوند، سلطان ‌السلاطین باشی، شاه ‌شاهان باشی، رئیس‌ جمهور باشی، وکیل باشی، وزیر باشی، مرجع تقلید باشی، سرباز و سردار باشی، هر که می‌خواهی باشی، همه با یک لباس هستند، آن هم لباس احرام! این یعنی چه؟ یعنی وقتی که در این درگاه آمدی، دیگر خاضع و خاشعی.

حال، ارتباط این با ماه مبارک رمضان، این است که می‌گوید: بنده من! آغاز خضوع و خشوع و بندگی و درخواست عاجزانه از پروردگار عالم، ماه مبارک رمضان است.

لذا عرض کردم ببینید چقدر در این ماه مبارک، دعا هست! آن هم چه دعاهای عجیبی! فقط یک دعا در غیر ماه مبارک است که آن هم مضامینش خیلی عالی است و آن، دعای عرفه است که آن هم با همین ماه مبارک رمضان ارتباط دارد. عرض کردیم: حضرت صادق‌القول و الفعل(ع) فرمودند:  «مَنْ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ» هر کسی در این ماه مبارک رمضان آمرزیده نشود، «لَمْ یُغْفَرْ لَهُ إِلَى قَابِلٍ» تا سال دیگر آمرزیده نمی‌شود، «إِلَّا أَنْ‏ یَشْهَدَ عَرَفَة» مگر آن کسی که عرفه را مشاهده کند. یعنی عرفه را درک کند که حالا بعضی حضور در صحرای عرفات را بیان کردند و یا یکی از همان جایگاه‌ها، کربلاست که فرمودند: در روز عرفه پروردگارعالم اوّل به کربلا نگاه می‌کند و بعد به صحرای عرفات.

پس در ماه مبارک رمضان آغاز بندگی است و در حج هم همین است، از این حال بیرون می‌آیید، مُحرم می‌شوید. هر کسی هستی، یک لباس می‌پوشی. لذا در منا و عرفات، شما می‌بینید که همه با یک حال هستند، غوغاست، محشر است، سیاه، سفید، زرد، سرخ، عالم به صورت ظاهر، جاهل به صورت ظاهر، تاجر، غیرتاجر، فقیر، غنی، امیر، غیر امیر، هر کسی هست، همه یک طور، آن هم در آن بیابان، البته باید مثل قدیم باشد، حالا که خیلی خوب شده، حالا که اصلاً چادرهای منا را اصلاً نمی‌شود با آن موقع‌ها مقایسه کرد. در حالی که اتّفاقاً مزه‌اش این است که آن‌جا ذلیل و اذیّت شوی و خاضعانه، خاشعانه به محضر خدا بروی. لذا آنجاست که انسان به مقام معرفت می‌رسد.

حتّی محضر مبارک آقا جان رسیدن همدر همان صحرا و با همان حالت است، با خلع از لباس‌های دنیوی و مُحرم شدن است که مَحرم شود. لذا خضوع بیشتر می‌خواهد.

*علّت ناله بیش از حدّ اولیاء خدا در آخر ماه مبارک

در دعا هم باید با خضوع بود. قول، قول خداست، وعده، وعده صدق خداست و اوّلین مطلب، مسئلت از خداست، آن هم از فضل خدا، نه طلبکارانه! چرتکه نیاندازی که من این کار را کردم، آن کار را کردم.

در شرح خطبه شعبانیّه عرض کردم که اولیاء خدا در آخر ماه مبارک بیشتر ناله می‌زدند، گویی اصلاً هیچ استفاده‌ای نکردند و ما تعجّب می‌کردیم. چون این‌ها هر چه جمع می‌کنند، باز هم می‌بینند در مقابل برکات این ماه، کم است، «قَدْ أَقْبَلَ‏ إِلَیْکُمْ‏ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَکَةِ ...». تازه مدام نگاه می‌کنند، می‌بینند اوه! چه خبر است! پروردگار عالم چه بریز و به پاشی راه انداخته! و آن‌ها فقط توانستند یک مقدار بسیار کمی از این دریای با عظمت رحمت و برکات پروردگار عالم بردارند. لذا ناله می‌زنند و می‌گویند: چرا بیشتر نتوانستیم؟!

در حالی که ما به خودمان که می‌رسد، چرتکه می‌اندازیم و می‌گوییم: من امسال موفّق‌ شدم این دعا را هم بخوانم، یک گوشه‌ای بنویسم که فردا از خدا طلبکار باشم! ببین آن دعا را هم که کسی نمی‌خواند، من خواندم!

عجب! اولیاء خدا می‌دانند، دستشان خالی خالی است و همیشه احساس فقیر بودن را می‌کنند، «یا ایها الناس انتم الفقراء الی اللّه»، خوش به حالشان!

*رسیدن به حال هیچ بودن در ماه مبارک

عزیزان من! یکی از چیزهایی که در ماه مبارک رمضان از ما می‌خواهند، این است که به این حال برسیم، این حال که بدانیم هیچیم و هیچ، هیچ موقعی هم چیزی به دست نیاوردیم. شاید بگویند: این همه کار کردی، این همه شب‌ها بیدار بودی، هنوز هیچی؟! بگو: بله، من همیشه بیچاره‌ام، همیشه بدبختم، همیشه فقیرم.

لذا دائم درب خانه خدا ناله بزنیم، فغان کنیم و عشق‌بازی کنیم، دائم بگوییم: خدا! هیچی نمی‌خواهم، امّا فقط به من اجازه بده که حرف بزنم. خودش گفت دیگر، به او گفت: برای چه این همه ناله می‌زنی؟ اگر برای بهشت است که بهشت را به تو می‌دهیم و اگر برای جهنم است که تو را به آنجا نمی‌بریم، امّا او گفت: خدایا! خودت را می‌خواهم. خداوند هم فرمود: من هم همین را می‌خواهم که دائم داد بزنید و فغان و ناله کنید. اصلاً همه زیبای‌های دعا به همین است.

این که آیت‌الله قاضی فرموده بودند: من فردای قیامت از اینکه نماز و عبادتی نیست، ناراحتم و دلم برای نماز تنگ می‌شود؛ چون کسی که عشق ‌بازی با خدا را دوست دارد، می‌داند همین که خدا اجازه داده من دعا بخوانم، بس است، دیگر چه حاجتی؟! حاجت من برآورده شد.

شاید بگویند: هنوز که حاجت برآورده نشده، می‌گویم: همان موقع که اجازه دادند با او حرف بزنم، اجابت است. این اجازه سخن گفتن که او به من داده و این حال تضرّع، یعنی اجابت شده است. بعضی اصلاً حوصله دعا خواندن را ندارند، زود خسته می‌شوند و می‌روند، امّا یک کس دیگر دایم می‌گوید: ای ‌کاش اذان صبح نمی‌شد.

*ای کاش این شکم نبود!

خدا آن عارف بالله، حاج میرزا علی اصغر صفّار هرندی را که در ماه مبارک رمضان هم فوت کردند، رحمت کند. یک موقع‌هایی ایشان 2-3 ساعت منبر می‌رفتند و بعد می‌فرمودند: ای کاش این شکم نبود، ای کاش سحری نبود، ای کاش اذان نمی‌گفتند! بعضی به ایشان می‌گفتند: آقا جان! شما خیلی مجلس را طولانی می‌کنید. می‌فرمودند: آقا! من همینم. بعد می‌گفتند: ای کاش این شکم نبود.

آنکه لذّت سخن گفتن با خدا و مناجات و گردن کج کردن را چشیده؛ آنکه می‌داند وقتی دستش را بالا می‌آورد و از خدا درخواست می‌کند، چه حلاوتی دارد؛ آنکه دعاها را می‌خواند و عشق‌بازی می‌کند، این مطالب را متوجّه می‌شود، ولی آن کسی که اینها را متوجه نیست، چه می‌فهمد؟! برای اولیاء خدا این حالات حلاوت و شیرینی دارد، آن هم چه شیرینی، شیرینی که حاضر نیستند، آن را با هیچ چیزی عوض کند. دوست دارد خداوند همین ‌طوری به او قوّت و قدرتی بدهد که یک مقدار کم بخورد، «قوّ علی خدمتک جوارحی» که دائم اشک بریزد و ناله کند.

حتّی آن‌هایی که خدمت به خلق می‌کنند که بعد از واجبات، هیچ عبادتی، برتر از این نیست، در همان خدمت به خلقی هم که می‌کنند، وقتی می‌بینند کسی خوشحال می‌شود، گردنشان را کج می‌کنند و می‌گویند: خدا! من دل این را به دست آوردم، می‌شود تو هم دل من را به دست بیاوری؟! من بنده‌ات را خوشحال کردم، می‌شود تو هم از من خوشحال و راضی بشوی؟ خدایا! من وضعم خراب است، به من توفیق بده و این‌ طور ناله می‌زنند و فغان می‌کنند.

*خنده و شیرینی در گریه!

ابوالعرفا، آیت الله العظمی ادیب بیان فرموده بودند: من از حاج آقا حلوایی، خیلی خوشم می‌آید، اینها هر موقع دست کسی را گرفتند، بلافاصله بعد از آن دستگیری، چنان ناله‌هایی زدند که خدا! می‌دانم مال من نبوده، تو توفیق دادی، امّا ای خدا! نکند که یک موقعی من مشغول به امور دنیوی بشوم. لذا دائم یاد خدا بودند، گردن کج می‌کردند و ناله می‌زدند.

اصلاً لذّت در همین است، عشق‌بازی در همین است که اجازه بدهند آدم با او حرف بزند. چقدر اجازه دادند که در روز با او حرف بزنی؟! یک موقعی، یکی از اولیای الهی به بنده بیان می‌فرمود: آقا جان! هر وقت تو را به مجلس دعا دعوت می‌کنند، برو. به مجلسی که دائم یاد خدا، فغان و گریه در آن هست، برو و حرف کسی هم گوش نده که مگر شما فقط اهل گریه‌اید و ... . آن‌ها چه می‌فهمند که در این گریه، چه خنده‌ها و شیرینی‌‌هایی نهفته شده است و در این گریه و ناله‌ها، در این خدا، خدا کردن‌ها، در این گردن کج کردن‌ها، چه حلاوت و شیرینی هست.

*میلیون‌ها آمرزیده در هر ساعت!

عرض کردیم در شب جمعه همه چیز مضاعف است و بیان کردند: لیلةالقدر زودرس است. حاج شیخ عبّاس قمی یک مقدار از این مطالب را در مفاتیح آورده، نگاه کنید. روزهای ماه مبارک رمضان، خدا هزاران هزار نفر را می‌آمرزد، امّا از غروب شب جمعه تا غروب روز جمعه، خدا هر ساعت «الف الف» یعنی میلیون‌ها را می‌بخشد. مدام منتظر است، غوغا است. عزیز دلم! دیگر این شب جمعه را به دست نمی‌آوریم.

برکات ماه مبارک رمضان را عرض کردم که وقتی می‌گوید: یک آیه می‌خوانی، یک ختم قرآن می‌شود. اولیاء خدا می‌گویند: وقتی یک ذکر صلوات بر محمّد و آل محمد می‌فرستید، حدّاقل با ده سال که شما هر روز صد بار صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستید، برابری می‌کند.

این ‌قدر برکت در این ماه است، «قَدْ أَقْبَلَ‏ إِلَیْکُمْ‏ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَکَةِ وَالرَّحْمَة»، چه خبر است؟! یک ذکر؟! بله، مگر نگفتند: یک آیه، یک ختم قرآن است. پروردگار عالم چه بریزی بپاشی در ماه مبارک راه انداخته! شب جمعه‌اش که دیگر غوغا است! غوغا! محشر! عزیزم! از همین الآن بخواه؛ چون دعا مستجاب است «وَدُعَاؤُکُمْ فِیهِ مُسْتَجَاب‏». بگو: خدا! می‌شود این عشق‌بازی را هر شب جمعه به ما مرحمت بفرمایی. عاجزانه بخواه، آن وقت چه حالی پیدا می‌کنی. محشر است.

جان هر کسی دوست داری، به این زودی نرو!

شب جمعه ماه مبارک رمضان آمد. فردا ده روز تمام می‌شود! به ظاهر روزهای طولانی، امّا یک سومش رفت! با چه سرعتی می‌رود! چه زود می‌گذرد! واقعاً ده روز رفت؟! ظاهرش را می‌بینیم، بلند است، امّا اگر بدانید اولیای خدا از پنجم، ششم به بعد، دعای وداع ماه مبارک می‌خواندند! ناله می‌زدند که خدا! ما این همه منتظر ماه مبارک بودیم، حالا دارد این ماه راحت می‌گذرد. چه ناله‌هایی می‌زدند، چه فغان‌هایی می‌کردند، چه اشک‌ها‌یی می‌ریختند که ای ماه! نرو، قسم می‌دادند، جان هر کسی دوست داری، به این زودی نرو، ما تازه آمدیم به تو عادت کنیم، داری می‌روی؟!

اگر بفهمیم ماه مبارک چیست، همین حال را خواهیم داشت. پیامبر هم فرمود که اگر بدانید ماه مبارک رمضان چیست، دلتان می‌خواهد همه ماه‌ها فقط ماه مبارک باشد. آن‌ها می‌فهمند، ده روز فردا می‌گذرد، وای بر من، دستم خالی است!

آه! خدا! به حقّ این شب جمعه، دست ما را خالی قرار مده.

ای خدا! امشب این کشکول‌های گدایی ما را پر کن.

منبع: فارس