علي زانو زد در حالي که بلند بلند ميگريست. «أينَ مثلُ مالِک؟» صدايش تنين دلشکني داشت:«همچون مالک کجاست؟» بغض گلويش را ميفشرد:«لقَد کانَ لي مثل ماکنت لرسول الله.» ميگفت:«او براي من همان گونه بود که من براي رسول خدا بودم.» وصف مالک، وصفي شنيدني بود. علي نامش را بر زبان ميراند:«مالک؟» و با حسرت ميگفت:«چه بود مالک؟ سوگند به خدا اگر کوهي بود، کوهي بيهمتا و يگانه بود. اگر صخرهاي بود، صخرهاي سخت و محکم بود. هيچ روندهاي بر قله بلند آن نميرسيد و هيچ پرندهاي توانايي رسيدن بر فراز آن را نداشت.»
علي، مالک را اين گونه ميشناخت:«از کساني نيست در جايي که بايد شتاب و سرعت داشته باشد، کندي کند يا در حالي که بايد کندي و تامل کند، سرعت به خرج دهد.» او مالک را اين گونه ميديد:«از دشمنان به هنگام بيم و هراس، نميترسد و فرار نميکند.» ميگفت:«او شمشيري از شمشيرهاي خداست که تيزي و برندگي آن کند نميشود.»
*****
هيچ چيز ديده نميشد. گرد و غبار همه جا را فرا گرفته بود. مالک چون شير ميتاخت. ديگر تا نزديکي خيمه معاويه رسيده بود. او سردار صفين بود؛ يک مرد جنگ. محکم و استوار. از برق نگاهش فرار ميکردند. سر در گريبان نميبرد و گوشهاي پشت علي سنگر نميگرفت. سرش را بالا ميگرفت. غريو فريادش تن دشمنان علي را ميلرزاند. ميتاخت آن گونه که جز رعب در دل دشمنان نتواند خانه کند. رفته بود تا کار را يکسره کند. مالک اهل مدارا نبود. او از طراحان نبرد و از سرداران رشيد امام به شمار ميآمد.
بد وضعيتي بود. کار داشت يکسره ميشد که نوبت به عمر و عاص رسيد و کمي بعد قرآنها بر فراز نيزهها جاي گرفت. صداي نحسشان بلند شد:«ايها الناس! همه ما اهل قرآنيم همه ما اهل قبله هستيم چرا مىجنگيد؟ اگر مىخواهيد بجنگيد پس بياييد اين قرآنها را بزنيد.» و آنان که چون مالک نبودند ترديد کردند:«ما با قرآن نميجنگيم.» ساعتي بعد پيغام جانسوز علي رسيد:«مالک! اگر ميخواهي علي را زنده ببيني برگرد!»
*****
وقتي رسالتت را شناخته باشي و بر مختصات ميدان جنگ فائق آمده باشي، آن گاه عقب کشيدن از صحنه رزم سخت است. وقتي دستور ميرسد، ديگر بايد برگردي. اما مالک برگشتنش هم عادي نبود. از قدمهايش فرار ميکردند. ابهتي داشت مالک! کوچکترين نگاهش دل دشمن را زير و رو ميکرد. مالک پشت علي سنگر نميگرفت. به صف دشمن ميزد و آن گاه که گريزي نبود شمشير در نيام ميبرد آن هم نه براي هميشه که خيال معاويه راحت شود. گاه گاهي نگاهش را باز برميگرداند؛ شمشيرش را تا نيمه بيرون ميکشيد و برق شمشيرش را نشان دشمن ميداد. شمشير مالک را ببينيد! اگر مولايم اين معذوريت را از گردنم بردارد بار ديگر به صفتان خواهم زد و آن روز از وجود نحستان جز مرداري بر جاي نخواهد ماند. مالک، مالک بود! يک سردار تمام عيار!
*****
ماجراي دانشگاه آزاد، ماجرايي طولاني و پر فراز و نشيب بود. ميگفتند حسادتهايي وجود دارد که نميگذاريم اين حسادتها به جايي برسد. حتي اصولگراياني که خود را دلسوز ميخواندند، انزار ميدادند که اين راه، راهي نيست که سودي داشته باشد و نتيجهاي در پي. همان به که هر چه زودتر از آن برگرديم. احمد توکلي از جمله اين چهرهها بود. ماجرا اما به گونهاي ديگر رقم خورد.
همان دانشگاه آزادي که به پايگاه سياسي يک جريان خاص تبديل شده بود تا از آن بهرهبرداريهاي سياسي مدنظر خود را در انتخابات انجام دهند، در ميان انزار دوستان اصولگرا و تهديد طرف مقابل وجه همت رئيس جمهور قرار گرفت. او نايستاد. آن قدر پيش رفت که صداها بلند شد. هر کس به گونهاي بر او ميتاخت و او اما همچنان پيش ميرفت. باز هم ميگفتند اين کار شدني نيست. اصلا نظام را چه به اين کارها. برگرد! برگرد! برگرد! او اما برنگشت. آن قدر پيش رفت تا به درب خيمه رسيد. آن گاه بود که پيغام آوردند بايد صبر کني و او در عين اينکه برق چشمانش بر سر آن طرفيها سنگيني ميکرد دمي شمشير در نيام فرو برد. اما بغضش را فرو خرد و نهيب زد که هستم و دعا کنيد اين معذوريت از گردنم برداشته نشود! گاه رخصت يافت و باز پيش رفت و گاه دوباره با دستور ايستاد تا آنکه کار به منزل برسد. او پشت علي پنهان نشد! مرد جنگ بود! يک سردار تمام عيار!
*****
آشوبي شده است! دعوا ميکنند که حالا الان تصميم نظام مواجهه با سران فتنه هست يا نيست. علي اجازه ميدهد به دشمن نگاه چپ کنيم يا اجازه نميدهد! اکنون ديگر سران فتنه خيالشان راحت است. از چه کسي بترسند؟ مالک؟ کجاست مالک؟ پشت سر آقا قائم شده است. تسبيح به دست گرفته و استخاره ميکند. مالک داعيهدار ميدان نيست. نميخروشد. نهيب نميزند. برق نگاهش در دل فتنهگران لرزه نمياندازد. اکنون ديگر اين خوديها هستند که بايد بترسند.
مالک به گونهاي سخن ميگويد که انگار چون آقا دستور ايست دادهاند، ديگر هيچ کس حتي از ضرورت حمله هم نبايد بگويد. مالک پشت علي سنگر گرفته است. سران فتنه از چه کسي بايد بترسند؟ مالک؟ کجاست مالک؟ مالک وقتي مورد انتقاد قرار ميگيرد تازه آن وقت است که دو تا به سران فتنه ميگويد و چهار تا به انتقاد کنندگان و بعد هم همه منتقدانش را متهم ميکند که شما از فلان جريان خط گرفتهايد! و اصلا ضدروحانيت هستيد!! عجب قصهاي شده است. اصلا کسي به صفين فکر نميکند. دعوا بين خوديهاست.
اين ديگر آن مالک نيست که بگويد من آماده جهادم و تا اينجا هم پيش رفتهام تا به خاطر مصالح يا فشارها دستور برگشت صادر شود. مالک اکنون در خانه نشسته است تا علي دستور دهد! همه انتقادات را هم متوجه علي ميکند. مالک زبانش ديگر تند نيست. دير به دير سخن ميگويد. او البته همان ايام بعد از فتنه نيز به صراحت سخن گفت. اين را نبايد انکار کرد. ولي اين مواضع آن قدر دير به دير و بريده بريده شد، که انگار هيچ نبود.
*****
محاکمه سران فتنه چه اکنون مصلحت نظام باشد چه نباشد، مطالبه آن نه تنها مصلحت که ضرورت قطعي و مسلم نظام است. اين را هر کسي ميداند که اگر مطالبه سران فتنه را خفه کرديم ميدان را به فتنهگران سپردهايم و اسباب فراموش شدن آن همه خيانت را فراهم آوردهايم! و اين بزرگترين لطف در حق فتنهگران است که مردم فراموش کنند آنچه پيش آمده و فراموش کنند که چه کساني خيانت کردند و چه رخ داد.
در موضوع دانشگاه آزاد هم "ايستادن" و "شمشير در نيام بردن" بود. اما چرا اين گونه انتقاد نميشد؟ چون همه کسي که علم به دست گرفته بود را در شأن مالک ميديدند. الان چرا انتقاد ميشود؟ پاسخ روشن است! چون کسي که علم در دست گرفته را انقلابيون در شأن مالک که نميبينند، هيچ! معتقدند او برعکس تيزي شمشيرش را به جانب خوديها گرفته است و راه را بر ورود دعواهاي سياسي به قوه قضا گشوده. ان شاء الله که اين گونه نباشد.
کد خبر 23435
تاریخ انتشار: ۱۹ دی ۱۳۸۹ - ۱۱:۵۳