به گزارش مشرق، مثلثآنلاین با این مقدمه ادامه داد: از خیابان سمنگان که بالا میروی، سمت راست مسجد جامع نارمک که روزگاری از پایگاههای مهم طرفداران محمود احمدینژاد بود، میدان هفتادودوم است؛ میدانی مثل همه صد میدان محله نارمک، بنبست هدایت که مدرسهای بزرگ را در سر کوچه دارد و کیوسک نگهبانی. پلاک 10 بنبست هدایت، خانه محمود احمدینژاد است؛ چهار طبقهای بزرگ و دنج که پلاکش شاید با توقف او در دولت دهم همراهی دارد.
نارمک در شمال شرق تهران، در گذشته دهی در ۹ کیلومتری جنوبشرقی تجریش و ۵ کیلومتری راه شوسه دماوند به تهران بوده. محلهای با صد میدان در سایت محله مساحتش ۷/۱۲ کیلومتر مربع بوده و دارای سه ناحیه شهری، ۸۹ هزار و ۱۰۳ خانوار و ۳۳۶ هزار و ۷۷۲ نفر جمعیت دارد. این منطقه یکی از قدیمیترین مناطق تهران است که در قدیم، نام آن ده نارمک بوده است؛ محلهای که اواخر دهه 20 و اوایل دهه 30 شمسی سکونت فرهنگیان آموزش و پرورش توسط شرکتی ساختمانی از فرانسه ساخته شده است.
«اگر 20 سال پیش میآمدید، اینجا شبیه هم بود اما حالا تنها میدانهایش ماندهاند.» این را بازنشسته آموزشوپرورشی میگوید که ظهرها وقتی از نماز برمیگردد، کمی زیر سایه درختهای بزرگ میدان هفتاد و دوم مینشیند با دوستانش. او میگوید که احمدینژاد را از خیلی سالهای قبل میشناخته و دیده است. گر چه چند سالی است که دیگر این طرفها نمیآید اما قبلا در سالهای اول ریاستجمهوریاش همیشه اینجا بوده و گاهی وقتها در خیابان با مردم گفتوگو میکرده است.
از مسجد جامع تا خانه احمدینژاد راهی نیست. مادری دست بچه مدرسهایاش را گرفته و دارد به سمت میدان هفتاد و دوم میرود. میپرسیم خانه آقای رئیسجمهور کجاست؟ میخندد و میگوید «کنار خانه ما ...» میپرسم همسایه خوبی بوده؟ میگوید: «ما تازه آمدهایم اما ازش تعریف میکنن و البته ...» به کیوسک سربازی که سرکوچه قرار گرفته اشاره میکند و میخندد و میرود.
بنبست هدایت، کوچهای حدودا با عرض شش متر است که مدرسهای بزرگ با نام هدایت نیمی از سمت چپ کوچه را گرفته و نیم دیگر را خانه محافظان احمدینژاد که درست بر سر کوچه، یکی از معدود خانههای قدیمی محله است، چه آنکه خانههای دیگر هم یا نوساز شدهاند یا اینکه در حال ساخت و سازند. سرباز بدخلق با تیم محافظان خانه نارمک هماهنگی میکند که گروهی برای تهیه گزارش میخواهند به داخل کوچه بروند. از پشت پنجره شخصی که به نظر میرسد سرتیم محافظان باشد خیلی راحت اجازه ورود نمیدهد و میرود داخل، گر چه بعدا یکی را که اخلاق خوبی دارد و بسیار باادب است برای پرسیدن چند سوال میفرستند اما از همان بیرون بنبست باید کارمان را بکنیم.
سه پیرمرد نشستهاند و مشغول حرف زدن هستند. وقتی از آنها میخواهیم در مورد احمدینژاد صحبت کنند، خیلی زود مناظرهای مخالف و موافق میانشان در میگیرد. یکی میگوید که من خیاط هستم و از دولت جیره و مواجب نمیگیرم. دیگری معلم بازنشسته است و سومی شغل آزاد دارد؛ هممحلیهای احمدینژاد. از آنها پرسیدم که از آقای احمدینژاد راضی هستند؟
* من راضی نیستم. ایشان اقتصاد کشور را خوب مدیریت نکردند. الان قیمتها با گذشته فرق میکند و مردم با مشکلات زیادی روبهرو هستند.
* شما اشتباه میکنید. همیشه مشکلات بوده است. نه برای این دولت و نه دولتهای دیگر (این را معلمی میگوید که از بقیه جوانتر است.)
* نه، منظورم این بود که در گذشته همه چیز خوب بود. من یک خیاطم، مردم لباس شیک میپوشیدند. من خودم پیرم اما لباس شیک میپوشم. مردم قدرت خرید ندارند.
* قبول دارم که ندارند اما خیلی چیزها هم پیشرفت کرده و ما داریم هزینهاش را میدهیم.
* من همین امروز میوه خریدم. کلی گران شده. انصاف هم چیز خوبی است. ما کشورمان را دوست داریم اما کمر مردم دارد میشکند. (این را همان سومی گفت که شغل آزاد دارد.)
شیطنت میکنم و میگویم که در محله رئیسجمهور همهچیز ارزان است که ...
مرد خیاط میخندد و میگوید: «بعد از آن حرف همه چیز گران شد. خیلیها گفتند حالا که ارزان است، برویم محله آقای احمدینژاد!»
* آقای احمدینژاد شوخی کردهاند، مثل همیشه که شوخ هستند.
* ما اینجا گرانتر میخریم که ارزانی از یادمان رفته است.
سه پیرمرد هنوز داشتند با خود بحث میکردند که داماد آقای احمدینژاد به همراه نوه دکتر از کوچه هدایت بیرون آمدند که به بقالی نزدیک خانه بروند و خرید کنند. ریحانه، نوه دختری دکتر احمدینژاد تهچهرهاش به او میزد و شیطان بود و شلوغ. با دکتر خورشیدی کمی صحبت کردیم و از محله پرسیدم. او گفت که کدام رئیسجمهور بعد از پایان دورهاش به نارمک برمیگردد؟! راست میگفت. او که رفت دوباره پیش پیرمردها برگشتیم که حالا دو تا شده بودند. خیاط و بازنشسته آموزش و پرورش. صحبت آقای خورشیدی را به آنها میگویم. فرهنگی بازنشسته میگوید که درست است، ایشان مردمدار بوده و بارها اینجا نشستهاند و درد دل مردم را شنیدهاند.
پیرمرد خیاط که خیال ندارد از موضع مخالف خود کوتاه بیاید میگوید: «چند سالی است که نیامده، قبلا بیشتر میآمد.» ما که میرفتیم این دو هنوز داشتند با هم بحث میکردند.
پیرمرد دیگری هم که برای خرید بیرون آمده بود، مثل خیلی از نارمکیها سالها در آموزش و پرورش بوده. او میگوید که به دکتر رای نداده بوده اما با اینکه همسایه احمدینژاد است او را نمیشناخته و اگر برگردد به گذشته به احمدینژاد رای میدهد. او البته میگوید که مشکلات زیاد شده، گرانی بیش از اندازه است اما همهاش تقصیر احمدینژاد نیست. از وی میپرسم آخرین بار کی او را دیده، میگوید که عید چند سال پیش صندلی گذاشته بوده در خیابان و داشته با چند نفر حرف میزده که او نیز نزدیک رفته و سلام و علیک کرده است.
روحانی جوانی رد میشود و گویا میخواهد به مسجد برود. از او میپرسم که میداند احمدینژاد اینجا خانه دارد و میخواهد بعد از ریاستجمهوری برگردد به نارمک؟ همانطور که همقدم هستیم میگوید بله و برایش دعا میکند که رئیسجمهور را خدا عاقبت به خیر کند. به حاج آقا میگویم منظورش اطرافیان رئیس دولت است؟ میخندد و میگوید احمدینژاد خودش از مردم است، اگر بگذارند و او نیز اگر ابرام نکند. اذان مسجد جامع نارمک محله را دعوت میکند به نماز و او تندتند میرود.
کنار خانه اما سوپرمارکتی کوچک است که به گفته صاحب مغازه چند سالی است که اینجا بساط کردهاند. او میگوید تا حالا خود احمدینژاد از او خرید نکرده اما بچههایش گاهی وقتها میآیند. میخندد و میگوید مغازه کناری همان میوهفروشی معروف است که احمدینژاد از او گوجه ارزان خریده است؛ مغازهای که کرکرههایش پایین است.
سمت چپ بنبست هدایت ساختمانی جدید در حال بنا شدن است. از یکی از کارگرهایش که دارد سیمان را با آب مخلوط میکند، میپرسم احمدینژاد را میشناسد؟ لبخندی میزند و میگوید: بله! وقتی میپرسم تا حالا او را دیده میگوید نه، من اهل افغانستانم. به او میگویم کنار خانه رئیسجمهور کار میکند و او هفته دیگر میآید اینجا. بیتوجه میگوید که او برادر ماست اما چهکاری با هم داریم؟ و با دوستش میخندد.
ظهر است و هوا گرم؛ معدود افرادی که از میدان هفتاد و دوم میگذرند یا ساکن محله نیستند یا اینکه اگر باشند تمایلی ندارند در مورد هممحلهای که رفته است و حالا بازگشته، صحبت کنند. پیرزنی میگوید که خیلی وقت است او را ندیده. وقتی میگویم که میخواهد شنبه بیاید میگوید: «خوش بیاید، اما هیچکس برای من شهیدرجایی نمیشود. خدا رحمتش کند. به بیسرپرستها حقوق داد ...»
راهش را میگیرد و میرود. به دو دختر جوان میگویم که میدانند که احمدینژاد ساکن اینجاست و میخواهد دوباره برگردد؟ یکیشان میخندد و میگوید: «یکی از شبکههای ماهوارهای گفته بود که بر میگردد، فکر کردم شوخی است، مثل رئیسجمهور شدنش.» و با دوستش میخندد. چیزهایی میگویند که خیلی به نوشتن نمیآید و باید با آن خندید.
یکی از اهالی خانه محافظان بنبست هدایت پیش ما میآید، بسیار خوشروست و باادب و از ما توضیحاتی میخواهد، به او میگوییم و فرصت را غنیمت میدانم برای چند سوال. میگویم که دکتر احمدینژاد به خانه سر میزند؟ میگوید: «چند باری آمده است و اثاث منزلشان نیز از نارمک رسیده.» میگویم کی اثاثکشی کرده؟ میگوید: «چند روزی است و خودشان هم احتمالا شنبه میآیند.» محافظ اما بسیار پرتواضع است و معذرت میخواهد که نمیتواند کمک بیشتری کند و میرود.
وقتی از مهدی خورشیدی، داماد احمدینژاد میپرسم که تیم محافظان چه زمانی در خانه نارمک مستقر شدهاند؟ میگوید: «از زمان شهرداری، خانه سر کوچه هدایت را برای تیم محافظان و همراهان خریداری کردهاند و از آن زمان اینجا مستقر هستند.» میپرسم: «احمدینژاد بعد از ریاستجمهوری هم همین تعداد محافظ و تشکیلات را همراهش دارد؟» داماد دکتر میگوید که این یک بحث تخصصی است و او نمیداند.
نارمک معروف است به محله صد میدان؛ محلهای که رئیسجمهور دولت نهم و دهم ایران بعد از انقلاب اسلامی در آن زندگی میکند و او حالا باید از گذر شاید صدها میدان سیاست، به جایی بازگردد که خیلی سال قبل نیز در آنجا بوده؛ میدان هفتاد و دوم، بنبست هدایت، پلاک 10، طبقه دوم.