کد خبر 238899
تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۳۹۲ - ۰۹:۵۵

اوایل جنگ از بیت امام برای حبیب‌الله معلمی مبالغی پول همراه با تقدیرنامه ارسال شد. تقدیر را پذیرفت اما پول را پس فرستاد.

سرویس فرهنگی مشرق -  تقریباً چهل روز پیش درگذشت حبیب الله معلمی، شاعر اهوازی یکی از مهم‌ترین خبرهای ادبی کشور بود. این شاعر محجوب 87 که هیچ گاه بین عموم مردم شناخته نشد، اما نوحه‌ها و اشعارش قوت قلب همه مردم ایران بود و لحن حماسی‌اش به رزمنده‌ها نیروی مضاعف می‌داد، زاده 15 بهمن 1305 در رامهرمز بود. پدر او، آخوند نصیر، در زمان رضا خان معلم مکتب قرآن بود و به همین دلیل نام خانوادگی معلمی برای آن‌ها انتخاب شد. دوران کودکی خود را در مکتب‌خانه پدر گذراند، سپس تحصیلات خود را در مدرسه تا کلاس نهم ادامه داد.

او در محضر پدر و استادانی چون آیت‌الله بهبهانی با سیره اهل بیت (ع) و همچنین الفبای عروض و قافیه آشنا شد. سال 1340 از رامهرمز به اهواز مهاجرت کرد. او در زمان جنگ علاوه بر سرودن شعر همراه با فرزندانش به جبهه رفت و کنار رزمنده‌ها بود. این پیرمرد اهل دل موقع مداحی‌ها گاهاً بین جمع بود، نوحه‌هایش را از حنجره آهنگران می‌شنید، همراه با بقیه سینه می‌زد و اشک می‌ریخت. اما معلمی نه تنها شاعر جبهه‌ها بود بلکه شاعر اهل بیت و سینه سوخته مکتب امام حسین (ع) بود. او آن گونه که باید شناخته نشد و به همین دلیل به سراغ راضیه معلمی دختر این شاعر بزرگوار رفتیم تا کمی بیشتر از او بگوییم و قدمی در راه شناخت بیشتر شاعر «با نوای کاروان» به مردم برداریم. مصاحبه فارس با راضیه معلمی را از دست ندهید:

**یک شاعر و سنت نیک رسول الله

خانم معلمی! برای شروع گفت‌وگو ابتدا می‌خواهم که از  روحیات پدر بزرگوارتان در خانه و خصوصیات اخلاقیشان برایمان بگویید.

آنچه در خاطر ما از ایشان به یاد مانده صبوری و آرامش پدر در همه مراحل زندگی  چه در سختی‌ها و چه در خوشی‌های زندگی بود. مهربانی و علاقه به خانواده و فرزندانش به خصوص دخترانش  از ویژگی‌های شخصیت پدر بود. به طوری که به یاد نداریم با صدای بلند با ما سخن گفته باشند. از کودکی به یاد دارم هر گاه از سر کار بر می‌گشت هر چه خریده بود به دست ما دخترها می‌داد و می‌گفت این سنت رسول الله است.

از خصوصیات دیگر ایشان توصیه بسیار زیاد به اقامه نماز بود و از سهل انگاری در این مورد بسیار ناراحت می‌شد. همیشه با صدای بلند نماز صبح را می‌خواند و اگر مادرم می‌گفت بچه‌ها بیدار می‌شوند آهسته بخوانید پاسخ می‌داد قصد من هم این است که بچه‌ها بیدار شوند. غالباً هم خودش وقت نماز صبح بیدار بود و نیازی به ساعت نداشت.

پس دقیقاً مثل نام فامیلتان، پدر، معلمی نمونه در خانواده بودند...

بله. از طرف دیگر ایشان به فراگیری علم و دانش اهمیت بسیار می‌داد و در کودکی در آموختن ریاضی و املا به ما کمک می‌کرد اتفاقاً تبحر خاصی هم در آموختن و یاد دادن داشت و نتیجه زحماتش هم این شد که همه فرزندانش تحصیلات عالیه دارند. البته به جز یکی از برادرانم که به علت سختگیری و تنبیه بدنی مسئولان مدرسه از درس فراری شد و تلاش‌های پدرم برای ادامه تحصیل نزد عمو و دایی‌ام در شهرهای دیگر که آنها نیز معلم بودند، فایده‌ای نداشت.

از زندگی پدرتان قبل از انقلاب و دوران دفاع مقدس بگویید. ایشان در آن سال‌ها چه می‌کرد؟

پدرم در دوران جوانی در کارخانه برق و آب رامهرمز به عنوان حسابدار مشغول به کار شد. پس از آن به اهواز مهاجرت کرد و ابتدا در شرکت روغن نباتی شاه پسند و پس از مدتی در تجارت خانه‌ای در خیابان امام خمینی (پهلوی سابق) اهواز که متعلق به آقای حاج مصطفی محمدزاده بود، کار حسابداری را ادامه داد.

**برای سرودن نوحه منابع تاریخی را چندین بار می‌خواند

از سابقه شعر سرودن ایشان برایمان می‌گویید؟ آقای معلمی قبل از دوران دفاع مقدس چه شعرهایی می‌سرود؟

پدر از سن یازده سالگی برای اهل بیت و به خصوص امام حسین (ع) نوحه سرایی می‌کردند که اغلب در قالب قصیده و دو بیتی و مثنوی بود او در رابطه با محتوای اشعارش بدون مطالعه چیزی نمی‌سرود و از کتاب‌ها و منابع مرجع مانند تاریخ طبری و ناسخ التواریخ وال ارشاد و ... استفاده می‌کرد. دیده بودیم گاهی برای سرودن یک شعر، منابع را چند بار می‌خواند تا مبادا برخلاف واقع باشند و همین دقت باعث شده بود تا گاهی از نوحه‌هایی که مداحان در سراسر کشور می‌خواندند ایراد بگیرد. ایشان در زمان رژیم گذشته نیز فردی متدین بود.

شب‌های احیایی در خانه مراسمی داشتیم که اغلب با حضور جوانان و شخصیت‌هایی بود که با رژیم شاه مبارزه می‌کرد. پدر به دلیل تسلطی که بر آیات و ادعیه داشت، خودش مجلس را کنترل می‌کردند زیرا آیات و دعاها را از حفظ بودند. البته هیچ گاه عقایدش را به فرزندانش تحمیل نکرد اما از دادن تذکر نیز امتناع نمی‌کرد. به اعتقاد من پدر گر چه کم حرف می‌زد ولی فردی آزاد اندیش و آگاه بود. پس از جنگ و پس از بیکاری، کار کشاورزی را در زمینی کنار ساحل غربی رود کارون نزدیک منزل مسکونی‌اش در اهواز  (کیان پارس)  که  از سوی هیئت واگذاری زمین  استانداری خوزستان واگذار شده بود، شروع کرد که البته پس از جنگ به علت ساخت جاده و بلوار ساحلی آن را پس گرفتند. گر چه عوض آن  به ایشان پیشنهاد یک زمین مسکونی را در منطقه کیان پارس دادند که بهترین جای شهر بود اما نپذیرفت.

**قبل از هر عملیات رمز عملیات را به پدر اطلاع می‌دادند

ما و خیلی‌های دیگر مرحوم معلمی را با دوران دفاع مقدس و اشعاری که آقای آهنگران می‌خواند، می‌شناسیم. از فعالیت‌های دوران دفاع مقدس پدر و آشنایی‌شان با حاج صادق آهنگران می‌گویید؟

پدر در دوران دفاع مقدس مانند گذشته علاوه بر کار کشاورزی به سرودن شعر نیز می‌پرداخت و وقتی روی زمین مشغول کار بود، اشعاری می‌سرود. در این دوران بود که آقای صادق آهنگران که هم کلاسی یکی از برادرانم (سیف الله) بود با پدر آشنا شد و خانه ما به جایگاه و مأمن بی تکلفی برای رزمندگان جوان و کم سن و سال تبدیل شد که عاشقانه بر گرد این شمع سوزان حسین (ع) جمع می‌شدند.

گاهی پیش می‌آمد که شب‌ها تا صبح در کنار پدر می‌نشستند و اگر به خواب می‌رفتند مادرم  به خودش اجازه بیدار کردن آنها را نمی‌داد و آرام روی آنها را پتو می‌انداخت و متکایی کنار سرشان می‌گذاشت که اگر بیدار شدند زیر سرشان بگذارند. گاهی مادر تا صبح از رزمنده‌ها پذیرایی می‌کرد و از خدمت به آنها لذت می‌برد تا صبح چند بار برایشان چای درست می‌کرد و اگر گرسنه می‌شدند بدون تعارف می‌گفتند حاج خانم برای خوردن چی دارید و مادر با هر چه در خانه داشت از آنها پذیرایی می‌کرد. به هر حال ارتباط  پدر و تاثیر اشعارش به گونه‌ای بود که اغلب قبل از هر عملیات رمز عملیات را به پدر اطلاع می‌دادند و ایشان بسیار استادانه آن رمز را در قالب اشعارش می‌گنجاند.

 

**الهام از تابلوهای کنار جاده‌ها

مثال می‌زنید؟

مثلاً برای عملیات کربلا این گونه سرودند: این لشکر حق عازم کرب و بلاست امشب ... رو سوی میدان لشکر روح خداست امشب

البته پدر برخی اشعار را از روی تابلوهای کنار جاده  زمانی که به قرارگاه‌ها می‌رفت، الهام می‌گرفت. مانند این شعر: (بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت/ از کنار مرقد آن سر جدا باید گذشت) که از جمله راه قدس از کربلا می‌گذرد الهام گرفته بود یا شعر (خیز ای رزمنده شیر خانه از دشمن بگیر).

در مجموع باید بگویم بسیاری از اشعار دوران دفاع مقدس پدر برگرفته از فرهنگ جاودانه عاشورای حسینی بود. مانند: با درای کاروان بار بندید همرهان/ این قافله عزم کرب و بلا دارد

**هر زمان که درباره امام حسین شعر می‌سرود، اشک می‌ریخت

پس ارادت ایشان به امام حسین (ع) الهام بخش اشعارشان بود.

بله. هر زمان پدر در رثای امام حسین (ع) و یارانش شعر می‌سرود اشک از چشمانش سرازیر می‌شد. سکوت و آرامش را دوست داشت و بیشتر در شب و در تنهایی اشعارش را می‌نوشت و شب زنده داری از جنگ برایش عادت شد به طوری که تا آخرین روزهای عمر با عزتش این عادت را ترک نکرد. روزها چند ساعتی می‌خوابید، اما شب‌ها همیشه بیدار بود. جنگ که تمام شد به تنظیم و تدوین و انتشار اشعارش می‌پرداخت و این کار باعث شد که کم کم سوی چشم‌هایش را از دست بدهد اما با همه ناتوانی‌هایش از سرودن شعر دست نکشید و عجیب آنکه در آخرین سال زندگی‌اش در رثای امام حسین (ع) 16 نوحه سرود که تنها چند تا از آنها خوانده شده است. انگار می‌دانست این کبوتران تشنه و گرسنه که هر سال از یک ماه قبل از محرم به در خانه‌اش می‌آمدند، نباید دستشان خالی بماند.

 

**پولی را که بیت امام فرستاده بود، پس فرستاد

شده بود که برای سرودن این اشعار و زحمت‌های شبانه روزی و هشت ساله و تمرین‌های پی در پی برای سرودن شعر حماسی، پولی طلب کند یا به عنوان هدیه و کمک برایش پولی بفرستند؟

پدر در طول زندگی‌اش به مسائل مادی توجه نداشت و همیشه تکیه گاهش به خداوند متعال بود. البته زحمت و تلاش  بسیاری برای معاش و کسب روزی حلال می‌کرد اما از موقعیتش به خصوص پس از انقلاب برای به دست آوردن پول استفاده نمی‌کرد. حتی از پذیرفتن پول به دلیل سرودن شعر هم به شدت امتناع می‌کرد. به گونه که وقتی در اوایل جنگ از بیت امام برایشان مبالغی پول همراه با تقدیرنامه ارسال شد. تقدیر را پذیرفتند اما پول را پس فرستادند وقتی به ایشان گفتیم چرا در این شرایط بحرانی چنین کردید؟ می‌گفتند : نمی‌خواهم اجرم در پیشگاه خداوند و سیدالشهدا ضایع شود. من کی برای پول شعر گفته‌ام که این با دومش باشد و گاهی برخی شعرای به نام که از تهران نزد ایشان سر می‌زدند و می‌گفتند چرا برای اشعار و سروده‌هایت پول مطالبه نمی‌کنید ایشان سخت آزرده خاطر می‌شد و جواب آنها را می‌دادند. چون شعر برای او منبع درآمد نبود بلکه تأمین کننده نیاز روحی و معنوی‌اش بود.

**شعری که پشت چادر رزمنده‌ها سروده شد

باز هم از خاطرات پدر از دوران دفاع مقدس می‌گویید؟

خاطرات ایشان در دوران دفاع بسیار است. مثلاً یک روز که به جبهه منطقه دار خویین عازم بود، خمپاره‌ای به نزدیکی ماشین ایشان اصابت کرد و ماشین لندرور چپ شد و دو تن از همراهانش شهید شدند و پدر زخمی شد و او را با چهره‌ای خونین به خانه آوردند. مادرم بسیار بی تابی کرد اما پدر با خونسردی می‌گفت برای آنها که شهید شدند، گریه کنید. من مشکلی ندارم.

یا یک بار با  آقای آهنگران شب حمله عملیات به جبهه رفتند و ایشان شعری را در پشت یکی از چادرها در مدت یک ساعت سرود که در تهییج رزمندگان بسیار موثر بود.

به هر حال اشعار پدر با استقبال زیادی مواجه می‌شد و تا آنجا که به خاطر دارم از میان این اشعار، اشعاری آرم اخبار صدا و سیما شد. مثل (بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت /از منار مرقد آن سر جدا باید گذشت) یا (سوی دیار عاشقان/ رو به خدا می‌رویم / به کربلا می‌رویم) یا (ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش/ بهر نبردی بی امان آماده باش آماده باش)

**صادق جان! برای پول کار نکن

ارتباط پدر با حاج صادق آهنگران چگونه بود؟

آقا آهنگران را خیلی خیلی دوست داشت. صداقت ایشان را بسیار تحسین می‌کرد و از دیدن او جان می‌گرفت. گاهی احساس می‌کردیم آقای آهنگران را بیشتر از ما فرزندانش دوست دارد. شاید آقای آهنگران از احساس پدر و مادرم آگاه بودند. به هر حال ارتباطی دوطرفه و قوی وجود دانست و پدرم همیشه به آقای آهنگران توصیه می‌کرد که «صادق جان یک چیز را فراموش نکن اگر با من کار می‌کنی و برای امام حسین می‌خوانی برای پول کار نکن چون همه زحمات من و خودت را به باد می‌دهی»

 

به هر حال ارتباط پدر با جبهه‌ها و آمد و شد رزمنده‌ها به خانه شما قطعاً با خاطراتی همراه است، از خاطرات خود، مادر و خانواده‌تان در آن دوران می‌گوید؟

خاطره‌های فراوانی وجود دارد. به یاد دارم شهید عباس طلوعی از فرماندهان اوایل جنگ که اهل تهران بود، به همراه خانواده‌اش به اهواز آمده بودند و با خانواده‌ ما ارتباط نزدیک داشتن. وقتی ایشان شهید شد قبل از هر کسی مادرم خبردار شد و تصمیم گرفتیم مادر جریان شهادت را به اطلاع خانواده‌اش برساند. نزدیک اذان ظهر بود که من به اتفاق مادر به منزل شهید طلوعی رفتیم و چون بی موقع و بدون اطلاع قبلی بود، همسرش نگران شد و پرسید عباس طوری شده است؟ مادرم گفت عباس آقا کمی مجروح شده و نگران نباشید. اما خانم طلوعی به مادرم گفت ایشان شهید شده چون دیشب خوابی دیده‌ام هرچند خواب را نتوانست برایمان تعریف کند اما شهادت همسرش برایش مسجل شده بود.

ما همسر و پسر یک ساله‌اش را به خانه بردیم. خانم طلوعی شوکه شده بود و مانند بهت زده‌ها تا ساعت‌ها به یک جا خیره بود و اصلاً انگار در این دنیا نبود گویی خاطرات دوران کوتاه زندگی با همسرش را مرور می‌کرد گویی در ناباوری بود نمی‌دانم در آن لحظه های سخت به چه می‌اندیشید اما شاید تصور این زندگی کوتاه برایش غیر ممکن بود به هر حال در زمان تشییع جنازه بود که بغضش ترکید و آن قدر گریست که از حال رفت. اکنون نمی‌دانم ایشان کجا هستند اما می‌دانم آن دوران دشوار و سخت را تنها در کنار مادرم را به یاد خواهد داشت.

**پدر در آخرین سال زندگیش 16 شعر برای اباعبدالله سرود

پس از اینکه جنگ پایان یافت، چه شد؟ پدر شما در این سال‌ها چه می‌کرد؟

پدر پس از دفاع مقدس به دلیل کهولت سن کار کشاورزی را ترک کرد و در مغازه‌ای که در فلکه دوم کیان پارس خریده بود، مشغول به کار شد. اما باز هم به سرودن شعر در ایام عاشورای حسینی ادامه داد و هر سال در ایام محرم و صفر اشعار ایشان از طریق رسانه‌ها به گوش مردم ایران رسیده است. اغلب مداحان در این ایام به سراغش می‌آمدند و از اشعار بهره می‌برند و تا آخرین لحظه حیاتش با آنکه چشمانش ضعیف شده بود و دستانش توانایی نوشتن نداشت، سرودن شعر را برای سیدالشهدا ادامه داد به گونه‌ای که در آخرین سال حیاتش حدود 16 شعر برای اباعبدالله سرود که هنوز برخی از آنها خوانده نشده است. در این سال‌ها بیشتر وقتش را به تدوین و تنظیم اشعار سپری کرد به طوری که توانست 5 جلد از کتاب‌هایش به نام وادی عشق – شفق خونین- شور عاشورا گل‌واژه ماتم و خیمه گاه نور را منتشر کند؛ نام کتاب‌ها را خودش انتخاب می‌کرد.

**نگران وضعیت حسینیه بهبهانی‌ها بود

پدر دغدغه‌ای داشت که در این سال‌ها و به خصوص سال‌های پایانی عمرش نگران آن باشد؟

تقریباً از 60 سال پیش پدر و عموهایم در رامهرمز هیئت عزاداری بر پا کردند و پس از مدتی توسط یکی از خیران شهر به آنها زمینی وقفی داده شد و آنجا  به مرور تبدیل به حسینیه بهبهانی‌ها شد و پدر در زمان حیاتش متولی آنجا بودند و به همراه چند نفر از برادرانم امور هیئت را اداره می‌کردند. دغدغه پدر این بود که وضعیت حسینیه پس از ایشان چه خواهد شد زیرا در زمان حیاتش بسیار تلاش کردند که یکی از فرزندانش را به جای خود متولی حسینیه کند اما سازمان اوقاف استان خوزستان در این زمینه با ایشان همراهی نکرد و با آنکه نماینده ولی فقیه در استان آقای موسوی جزایری در نامه ای پدرم را متولی آنجا معرفی کرد اما از آنجا که اداره اوقاف برای حسینیه برنامه دیگری داشت، از پذیرش خواست پدرم مبنی بر تعیین متولی سر باز زده‌اند.

لذا ما فرزندان مرحوم حاج آقا معلمی ضمن تشکر از سازمان اوقاف خوزستان که در ایام سوگواری پدر همراهی و همدردی فراوان داشته‌اند، به نیابت از خواست و وصیت پدر بزرگوارمان، از مسئولان آن سازمان می‌خواهیم به این مسئله توجه کنند و نگذارند محلی که سال‌ها به عنوان حسینیه بهبهانی‌ها در ماه‌های محرم پذیرای عزاداران بوده، تبدیل به مکان دیگری شود و یکی از فرزندان آ ن مرحوم را به عنوان متولی  تعیین کنند تا روح پدر در آرامش بیارامد و خداوند از شما راضی باشد.

 

حرف و سخنی باقی مانده که بخواهید بفرمایید؟

جا دارد در پایان بر دستان پر مهر همه مردم شریف ایران بوسه قدر شناسی و تشکر زنیم و از زحمات بی‌دریغ و خالصانه برخی از آیات عظام و مسئولان کشوری از جمله ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد و ریاست محترم مجلس شورای اسلامی آقای لاریجانی و ریاست محترم شورای مصلحت نظام جناب آقای رفسنجانی و مسئولان لشکری سپاه پاسداران کشور و تهران و دفتر نشر شعر آیینی کشور و دفتر نشر ادبی کشور و بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس و امام جمعه اهواز آیت الله موسوی جزایری و امام جمعه موقت اهواز آیت الله ابوالحسن حسن زاده و نماینده خبرگان رهبری در استان خوزستان آیت الله شفیعی و از فرماندهان سپاه و بسیج و ادارات و سازمان‌های ارشاد اسلامی و سازمان اوقاف و پلیس و راهنمایی رانندگی استان خوزستان و مجموعه پزشکان و کارکنان بیمارستان نفت اهواز و مجموعه امداد پزشکی اصفهان و مداحان اهل بیت (ع) و مسئولان و دست اندر کاران شهر رامهرمز و دزفول و دوستان نزدیک پدر که در این ایام با پیام و قبول زحمات  در مراسم تشییع و تدفین و مجالس سوگواری با قبول زحمات فراوان خانواده مرحوم را شرمنده کردند و تسلی بخش دل دردمندمان بودند، تشکر کنیم. توفیق و عنایت الهی را برای همه عزیزان خواهانیم.