کد خبر 23988
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۸۹ - ۱۰:۴۹

سال‌هاست که پنج‌شنبه شب‌ها و پاي تلويزيون‌هايمان، ميزبان درس تفسير آقاي قرائتي هستيم؛ «درس‌هايي از قرآن».

به گزارش مشرق، پايگاه اطلاع رساني دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبري نوشت: «درس‌هايي از قرآن» برنامه‌اي است ماندگار در رسانه‌ي ملي که در طول سي‌سال، با ادبياتي روان و همه‌فهم، سبکي متفاوت و لحني شيرين، مفاهيم اين کتاب آسماني را به مخاطبان خود عرضه مي‌کند. به بهانه‌ي يک عمر فعاليت قرآني ِ صاحبِ تفسير «نور»، پاي صحبت‌هاي او نشستيم تا براي مخاطبان سايت رهبر انقلاب، «ميزان توجه به تفسير قرآن» را در حوزه‌هاي علميه آسيب‌شناسي کند:

يکي از محورهاي مورد اشاره رهبر انقلاب در جمع حوزويان، توجه به تفسير قرآن است. با اين‌که قرآن از منابع اصلي فقه ما محسوب مي‌شود، اما به نظر شما دلايل غفلت و کم‌توجهي به تفسير قرآن در حوزه‌ها چيست؟
عوامل مختلفي مي‌تواند در اين مسئله دخيل باشد. اولاً ما به آيات احکام و آيات فقهي بيشتر توجه کرده‌ايم و قهراً خود قرآن از دست‌ ما رفته است. مثل کسي که قبل از غذا مشغول خوردن چيزهاي ديگري مي‌شود و موقعي که سفره را پهن مي‌کنند، به غذاي اصلي ميلي ندارد.

ثانياً تشويقي روي قرآن صورت نمي‌گيرد. يعني در حال حاضر شهريه‌هاي حوزه بر اساس درس‌هاي مقدمات، رساله، کفايه و خارج است. حوزه براي تدبر در قرآن تشويق ندارد. ما تشويق‌ها‌مان بر اساس درس‌هاي حوزه است و نه تفسير.

نکته‌ي ديگر اين است که در عملِ خيلي‌ها دين از سياست جدا است. بيشتر ما قرآن را کتاب مقدس مي‌دانيم و نه کتاب زندگي. يعني فکر مي‌کنيم قرآن چون کتاب مقدسي است، سر سفره‌ي عقد، براي فاتحه يا براي استخاره و ... باشد، اما باور نداريم که قرآن کتاب زندگي است. کتاب حقوق است. حدود دو هزار نکته‌ي حقوقي در قرآن وجود دارد. کتاب مديريت است. صدها آيه راجع به مديريت داريم. بسياري از اساتيد رشته‌ي مديريت اين را نمي‌دانند. کتاب نور و ارتباطات و کتاب هدايت و بصيرت است.

البته دست‌هايي هم در کار هست که يا خواب هستند يا خائن. ان‌شاءالله که خواب هستند. مثلاً زبان عربي که در دبيرستان‌ها تدريس مي‌شود، عربي‌اي نيست که به فهم قرآن منجر شود. به عقيده‌ي من ممکن است خيانت هم باشد.

يک مسئله‌اي هم که نبايد به‌راحتي از کنارش عبور کنيم، اين است که ما مزه‌ي قرآن را نچشيده‌ايم. نچشيدن مزه‌ي قرآن هم تبعاتش همين است. مثلاً بايد بدانيم که اقامه‌ي قرآن با اقتصاد ما رابطه دارد. وزير اقتصاد، وزير کشاورزي، وزير صنعت اين‌ها بايد بدانند که اقامه‌ي قرآن ‌اقتصاد را رشد مي‌دهد.

خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «وَ لَوْ أنّهُم أقامُوا التّوراةَ و الإنجيلَ و ما أُنْزِلَ إلَيْهِم مِنْ رَبِّهِم لَاکَلُوا مِنْ فَوقِهم وَ مِنْ تَحتِ أرجُلِهِم» يعني اگر مردم قرآن را به پا دارند، از زمين و آسمان رزقشان توسعه پيدا مي‌کند. اين راز را هنوز ما کشف نکرده‌ايم. باورمان نيامده است که واقعاً نماز باران در نزول باران اثر دارد.

ما قرآن را کتاب زندگي نمي‌دانيم. مثلاً مي‌گويند دين از سياست جدا است. ما حدود پانصد آيه‌ي سياسي در قرآن داريم. دين از سياست جدا است يعني چه؟ يعني پانصد آيه‌ي را از قرآن حذف کنيم؟ اين‌ها نمي‌فهمند چه مي‌گويند.
من بارها از آيت‌الله مکارم شيرازي شنيدم که فرمود برکتي که در تفسير نمونه وجود داشت، هيچ درس و بحث و کتابي براي ما نداشت. الان حدوداً شصت بار چاپ شده است. من خودم به عنوان طلبه سي سال در تلويزيون هستم و بحث من از پربيننده‌ترين بحث‌هاي تلويزيون است، به خاطر اين‌که عنوان برنامه‌ام «درس‌هايي از قرآن» است. به قول اميرالمؤمنين قرآن دريايي است که هيچ دستي به عمقش نمي‌رسد.

ما باور نکرده‌ايم قرآن شفا است، در حالي که بايد اين را باور کنيم. نه‌فقط اين‌که اگر سوره‌ي حمد را بخوانيم، خوب مي‌شويم. اين هم هست، اما شفا است، يعني همه‌ي بلاها را جواب مي‌دهد؛ مشکلات اجتماعي، ‌اخلاقي،‌ سياسي و خانوادگي را. قرآن هر سؤالي را که داريد جواب مي‌دهد. امامان ما مي‌فرمودند از ما بپرسيد اين حرفي را که مي‌زنيم، از کجاست؟ ما مي‌گوييم تمام اين حرف‌هاي ما از قرآن است. ريشه‌ي احاديث همه‌اش در قرآن است.
بايد حوزه‌هاي ما به جايي برسد که وقتي به کسي مي‌گويد چه مي‌خوانيد، اول بگويد تفسير و بعدش بگويد کتاب شيخ. البته هر کسي نبايد قرآن را تفسير کند. تفسيرهاي قرآن بايد بررسي شود. قديم علماي ما که حديث نقل مي‌کردند، اجازه داشتند براي نقل حديث.

به هر حال يک قيام جدي بايد انجام بدهيم. نبايد در حوزه‌ي قم چهارصد رساله‌ي رسائل و مکاسب وجود داشته باشد، ولي تعداد تفسيرها سي تا باشد. بايد به تعداد درس‌هاي ديگر، تفسير قرآن هم باشد. درس‌هاي حوزه را بايد جدي خواند، اما نه به قيمتي که انسان شش دفعه کفايه بگويد و يک دوره هم نهج‌البلاغه و تفسير نگويد. من نمي‌گويم قرآن الان در حوزه‌ها کار نمي‌شود و نشده است؛ روي قرآن در حوزه‌ها کار مي‌شود، اما قرآن در رأس نيست. ما بايد طوري باشيم که هر جاي قرآن را باز کرديم، بفهميم چه مي‌گويد و روح قرآن را درک کنيم.

اين غفلت چه تبعاتي را به دنبال داشته است؟
گريه مي‌کنيم که چرا از اول خوابمان برده است. مادر موسي وقتي موسي را به دنيا آورد، هراس داشت که مبادا فرعون او را بکشد. به فرعون گفته بودند پسري به دنيا مي‌آيد که تو را نابود مي‌کند، او هم دستور داده بود هر پسري را که به دنيا مي‌آيد، از بين ببرند. خداوند به مادر موسي الهام کرد که او را شير بده و در دريا بينداز که ما او را برمي‌گردانيم. شيرش داد و در دريا انداخت: «ما به مادر موسي وحي کرديم که شيرش بده.» مگر شير دادن هم وحي مي‌خواهد؟ اين يعني چه؟ بعد نگاه مي‌کنيم و مي‌بينيم وقتي فرعون و همسرش جعبه را ديدند و ديدند که پسري است، خواست او را بکشد که زن فرعون مانع شد. بعد بچه گرسنه‌ بود، ولي شير هيچ کسي را جز مادرش نمي‌خورد. ما اگر شير قرآن را بخوريم، شير کتاب ديگري را نمي‌خوريم. ما حتي نتوانسته‌ايم به اندازه‌ي زليخا کار کنيم. يوسفِ قرآن را هنوز نديده‌ايم.

يک خاطره برايتان بگويم؛ چند سال پيش از ما دعوت کردند که امام جماعت دانشگاه بشويم. من گفتم به يک شرطي مي‌آيم و آن هم اين‌که کنار اقامه‌ي جماعت، اقامه‌ي قرآن هم بشود. يعني يک تفسير هم در آن باشد، منتها تفسير دو دقيقه‌اي. وقتي رفتيم، به ما گفتند چون اين‌جا دانشگاه است، يک مقدار بايد علمي صحبت کنيد. شما تفسيرتان را علمي بگوييد. من گفتم نه، همين‌طوري که بلد هستم مي‌گويم. ديديم اين بندگان خدا قرآن را علم نمي‌دانند. آدم‌هاي خوبي هستند، اما فکر نمي‌کنند قرآن هم علم است.

امام رضا عليه‌السلام مي‌فرمايند: «اگر علم مي‌خواهي، در کلمات قرآن دقت کن.» من نماز را خواندم و گفتم: به من گفته‌اند که اين‌جا علمي صحبت کنم و من امروز مي‌خواهم ساده‌ترين کلمات قرآن را اين‌جا تفسير کنم. روي تخته‌سياه نوشتم: «بِالْوالِدَيْنِ إحْساناً». به پدر و مادر احسان کن. در همين جمله بيست نکته دست من آمده است.

شروع کردم که: اين «ب»، «ب» الصاق است؛ يعني با دست خودت، يعني قاشق غذا را با دست خودت در دهان مادرت بگذار. اين يکي. گفته است بالوالدين احساناً، يعني به پدر و مادر احسان کن. سوم نگفته به والدين مؤمن، گفته بالوالدين احساناً. نه‌فقط به مؤمن، بلکه به والدين احسان کن. چهارم نگفته بالوالدين انفاقاً،‌ نگفته پولش را بدهيد. گفته احسان کنيد. پنجم نگفته تا کي؛ تا ليسانس، تا رهبري، زمان ندارد؛ تا ابد. نگفته بالوالدين الاحسان. گفته احسان و نگفته الاحسان. يعني هر چه او مي‌گويد، بايد انجام بدهي. اين‌ها را نوشتم روي تخته‌سيا و گفتم: ديگر نگوييد اين‌جا دانشگاه است و علمي حرف بزن.

ما مزه‌ي قرآن را نچشيده‌ايم و بي‌اعتنايي به قرآن هم سيلي دارد، چون که قرآن ذکر است. وقتي قرآن ذکر است، کسي که از ذکر دوري کند، زندگيش تنگ مي‌شود.

ما بايد عذرخواهي کنيم از غفلتي که کرده‌ايم. به چند تا از آيات عمل نشده است. يکي از آيات اين است که: «خُذ ?لْکِتابَ بِقُوَّةٍ» يعني کتاب آسماني را جدي بگير. ما قرآن را جدي نمي‌گيريم. قرآن به پيغمبر مي‌گويد محور سخنراني تو قرآن باشد. تبليغ تو بايد قرآن‌محور باشد. الان سخنراني‌ها و منبرها قرآن‌محور نيست؛ شعرمحور‌ است، سياست‌محور است، خواب‌محور است، تاريخ‌محور است. گاهي يک آيه در آن هست، ولي قرآن‌محور نيست. خدا به پيغمبر مي‌گويد: آن‌که نازل شده، براي آنها بيان کن.

به هر حال طلبه‌ها هم منتظر حوزه نباشند. خودشان هم بجنبند. يعني اگر شما ديديد کسي نيست که بگويد رؤيت ماه ثابت شده، خودت به پشت‌بام برو. بنده حدود سه يا چهار سال که از طلبگي‌ام گذشت، ديدم با قرآن آشنا نشده‌ام. با ادبيات آشنا شده‌ام، ولي با قرآن آشنا نشده‌ام. من به آقاي درّي گفتم مثل اين‌که بحثي درباره‌ي قرآن براي ما تدبير نشده است. ‌در حالي ‌که الان در حوزه‌ها توجه بيشتر است.

خود آيت‌الله خامنه‌‌اي وقتي که مشهد بودند، تفسير داشتند. اين‌جا هم که بودند، تفسير را شروع کردند، ولي نمي‌دانم چرا تعطيل شد. به هر حال من خودم به عنوان طلبه خيلي تلاش کرده‌ام؛ با آيت‌الله وحيد خراساني مفصل صحبت کرده‌ام، ايشان هم ما را مورد تفقد قرار دادند. ايشان گفتند حرف شما قابل قبول است. يعني عبارتشان اين بود که در حرف شما مناقشه نيست. ايشان فرمودند من درسم را تعطيل مي‌کنم و شما برو اين را بگو. رفتم و حرفم را زدم.

آيت‌الله مکارم شيرازي، آيت‌الله سبحاني، مرحوم فلسفي ... هم مشابه اين کار را کردند. ما خيلي فرياد کشيديم و يک تکاني هم خورده. به خاطر اين‌که حرف ‌حق بوده است، ولي قرآن هنوز در جايگاه خودش نيامده است.

البته وضعيت با گذشته قابل مقايسه نيست. آن زمان يعني حدود چهل سال پيش از قرآن خبري نبود. من شانزده ساله بودم. سال‌هاي اول طلبگي‌ام در قم بود. آيت‌الله‌العظمي بروجردي هم زنده بودند. گفتم برويم درس آقا را ببينيم. رفتيم مسجد اعظم. آيت‌الله بروجردي بالاي منبر بود. بالاخره پاي درس ايشان هم چند صد نفر بودند. درس که تمام شد و رفتند، يک پيرمرد رفت بالاي منبر و چند نفر هم دورش جمع شدند. پرسيدم او کيست؟ گفتند اين آيت‌الله زاهدي است. گفتم چه مي‌گويد؟ گفتند تفسير مي‌گويد. گفتم فرق بين فقه و تفسير چيست؟ فقه حرف‌هاي امام صادق(ع) است، اما تفسير حرف‌هاي خداست. گفتم امام صادق(ع) بيش از خدا مشتري دارد.

اين خاطره‌ي تلخ از آن روز در ذهن من ماند که عجب! صدها عالِم پاي درس فقه نشسته‌اند، ولي وقتي مفسري به منبر مي‌رود، پنج يا شش نفر مي‌نشينند. الان آن‌طور نيست البته. مثلاً درس آيت‌الله جوادي آملي شلوغ مي‌شود. الان تفسير خيلي از قديم بيشتر شده است. ما هم تشکر مي‌کنيم، ولي هنوز در جاي خودش نيست. هنوز قرآن در قله نيست.

در پايان اگر خاطره‌اي قرآني از رهبر انقلاب به‌ياد داريد، بفرماييد.
آغاز آشنايي بنده با آيت‌الله خامنه‌اي به سال‌هاي قبل از انقلاب برمي‌گردد. يعني به حدود سي‌وپنج سال پيش. ماجرا به اين صورت بود که من درس سطح‌ام تمام شده بود و دنبال اين بودم که در رشته‌هاي آخوندي چه رشته‌اي را دنبال کنم. بروم فقيه و مدرّس و نويسنده بشوم يا يک منبري باشم يا دفتر عقد و ازدواج داشته باشم. خدا به دلم بَرات کرد که آخوند اطفال بشوم. الگو هم نداشتم. آمدم در کوچه‌ها‌ي کاشان، چندتا بچه را دعوت کردم. گفتم بياييد وسط کوچه تا برايتان قصه بگويم. از هفت تا بچه شروع کرديم به قصه گفتن و بعد اصول ساده و ترجمه و تفسير که الان 36 سال است که قطع نشده است.

قبل از انقلاب جلسه‌ي ما وقتي رشد کرد و سي، چهل تا جوان شدند، ما موفق به زيارت مشهد‌الرضا عليه‌السلام شديم. به امام رضا(ع) عرض کردم آمده‌ايم زيارت و بايد زود برگرديم و به جلسه‌ي کاشان برسيم، ولي دوست داريم چند روزي در مشهد بمانيم. هنوز از حرم بيرون نيامده بوديم که يک سيد روحاني که در آن زمان دبير بود، من را ديد. او من را مي‌شناخت. گفت اين‌جا سمينار دبيران تعليمات ديني است و من به آن‌جا مي‌روم، شما هم با ما بيا. من گفتم من که دبير نيستم. گفت باشد، بيا برويم.

ما به فلکه‌ي آب رفتيم و منتظر تاکسي بوديم که يک ماشين ترمز کرد. يک روحاني پشت فرمان بود. آن سيد را شناخت و سوارش کرد. ما را هم سوار کرد. بعد معلوم شد اين روحاني عزيز دکتر باهنر است؛ نخست‌وزير شهيد دولت شهيد رجايي. بنده اسم دکتر باهنر را شنيده بودم. وقتي اين دوست ما به ايشان گفتند که اين قرائتي است، گفت عجب! شما در کاشان جوان‌ها را جمع مي‌کنيد؟

خلاصه پشت سر آقاي باهنر به سمينار رفتيم. ديديم جمعيت سنگيني از دبيران تعلميات ديني جمع شده‌اند و افرادي را دعوت کرده‌اند؛ از جمله دکتر بهشتي، استاد مطهري، آقاي خامنه‌اي و ... ما صحنه را که ديديم، گفتيم مي‌شود 5 دقيقه هم به ما وقت بدهيد؟ من يک طرحي دارم. گفتند باشد. رفتيم روي سن و گفتيم. آنها هم خيلي پسنديدند.

صادقي نامي هم بود در آن جلسه که بعد از انقلاب نماينده‌ي مشهد شد و شهيد شد. ايشان چهل دقيقه وقت داشت که وقتش را به من داد. من آنجا معرکه‌اي گرفتم از بحث‌هاي درجه‌ي يک‌مان. جمعيت هم بسيار خنديدند. بعد از اين بحث، حضرت آقاي خامنه‌‌اي آمدند. خب من آن‌وقت ايشان را نمي‌شناختم. گفتند من يک مسجدي دارم در مشهد؛ مسجد امام حسن مجتبي(ع) که رژيم آن را تعطيل کرده است. من منبرم ممنوع است. شما بيا و بعد از نمازِ من همين تخته‌سياه را بگذار و کلاس‌داري کن. الان هم بيا برويم خانه‌ي ما.

از همان جلسه آيت‌الله خامنه‌اي ما را برد خانه‌اش. چند شبي در خانه‌‌ي ايشان مي‌خوابيدم و صبح‌ها در مسجد صحبت مي‌کردم. به اين ترتيب آغاز آشنايي ما با ايشان اين بود که ما به امام‌رضا(ع) متوسل شديم که جلسه مي‌‌خواهيم. سيدي ما را از حرم به فلکه‌ي آب برد و از فلکه‌ي ‌آب به همراه شهيد باهنر به سمينار رفتيم، از سمينار به همراه آيت‌الله خامنه‌اي به خانه‌شان رفتيم. صبح جلسه‌اي براي بچه‌ها مي‌خواستيم، شب جلسه براي جوان‌هاي انقلابي جور شد و اين آشنايي ما ادامه پيدا کرده است.