کد خبر 242545
تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۸:۵۳

«قیدار»، داستانی است متفاوت از رضا امیرخانی؛ حکایت جوانمردی است که از نامداری به گمنامی می‌رسد تا ثابت کند راه را درست رفته است.

به گزارش وبلاگستان مشرق، وبلاگ خاکریزهای کاغذی نوشت: رضا امیرخانی، نویسنده نام آشنایی برای کتابخوانان و علاقمندان به رمان و داستان است؛ نخستین نوشته داستانی او، «ارمیا» نام داشت و بعدتر با «از به»، «من او » و «بیوتن» جای خود را بیشتر در بین داستان دوستان باز کرد.

در نمایشگاه کتاب تهران سال 90،‌ انتشارات افق از داستان جدید امیرخانی با نام «قیدار» رونمایی کرد تا خیل علاقمندان به آثار این نویسنده را در غرفه خود به صف کند.

قیدار، داستانی است متفاوت با سایر داستان‌های امیرخانی؛ حکایت جوانمردی است که صاحب گاراژ و ده‌ها کامیون و ماشین‌های به اصطلاح سنگین باربری است و آوازه مردی و رادمردی‌اش در پایتخت به گوش همه رسیده است؛ به قول خودش: «چپ‌ها او را سرمایه‌دار زالو صفت می‌خوانند و مسلمان‌ها درویش!» اما او هیچکدام از اینها نیست؛ قیدار جوانمرد است؛ کسی که از نامداری به گمنامی می‌رسد تا ثابت کند راه را درست رفته است.

نخستین ویژگی قیدار، زبان ساده و عوام فهم آن است و تفاوت اصلی‌اش با کارهای قبلی امیرخانی در همین است. رمان‌های «من او» و «بیوتن»، مخاطب خاص خود را داشت؛ شاید همه کس توانایی خوانش و درک داستان را نداشت و به نیمه نرسیده، از ادامه خواندن صرف نظر می‌کرد؛ اما قیدار اینگونه نیست.

زبانی نسبتاً ساده و داستانی خطی خواننده را به رسیدن به صفحه آخر، سوق می‌دهد؛ قیدار را راوی دانای کل روایت می‌کند؛ اما ویژگی این راوی، شیفته بودن به شخصیت داستان است؛ در واقع راوی دلباخته شخصیت اصلی یعنی قیدار است و جهان داستان از این منظر دیده می‌شود؛ در واقع همه چیز قیدار خوب است؛ نکته منفی و سیاهی در او نیست و مخاطب با یک ابرقهرمان مواجه است نه یک شخصیت!

نکته دیگر ارادت قیدار به امام حسین (علیه السلام) و تاثیر این ارادت در زندگی اوست؛ قیدار ماشین‌های خود را بیمه جون کرده است که غلام اباعبدالله (علیه السلام) است؛ به جز زیر پرچم سیاه هیئت امام حسین(علیه السلام) جای دیگری اشک نمی‌ریزد؛ برای گوسفندان قربانی هیئت امام حسین (علیه السلام) هم احترام خاصی قائل است.

قیدار با وجود داشتن ویژگی‌های خوب و لازم برای یک داستان مخاطب پسند، ایراداتی نیز دارد که برخی از آنها اساسی و محل بحث و تأمل است.

از نظر ساختاری، انسجام داستانی در قیدار مخدوش است؛ این عدم انسجام به خصوص در اواخر داستان مشهود می‌شود که چند حادثه به یکدیگر متصل شده‌اند تا داستان تمام شود؛ به نظرم اگر امیرخانی از اطناب و اطاله کلامش خودداری می‌کرد و داستان را در روال عادی خود به پایان می‌رساند، اثرش متفاوت‌تر می‌شد.

نکته مهم دیگر که برخی منتقدان دیگر نیز به آن اشاراتی داشته‌اند تشابه داستان با فیلم‌فارسی‌های قبل از انقلاب است! در آن فیلم‌ها، قهرمانی بود که لوطی مسلک بود، بزن بهادر و اهل خلاف بود، دین و ایمان درست و حسابی نداشت اما دستگیر فرودستان بود و حامی زنان بی‌کس یا مورد تعدی قرارگرفته!

کسی که قیدار امیرخانی را خوانده باشد، با توصیف این ویژگی‌های قهرمان فیلم‌فارسی، به یاد شخصیت قیدار خواهد افتاد؛ با این تفاوت که قیدار خلافکار و بزن بهادر نیست و هیئتی اباعبدالله و ارادتمند سیدی روحانی است.

نکته مهم دیگر ایجاد تقابل بین مسجد و حسینیه (یا هیئت) است؛ تا جایی که قیدار یک هیئتی است، مشکلی ندارد؛ اما وقتی قیدار در هیئتش، آخوند برای وعظ نمی‌آورد یا با گذاردن منبر در حسینیه و هیئت مخالف است و با این تفکر که منبر مال مسجد است نه مال حسینیه؛ (ص 230) قیدار، متهم به عرفانی مشکل دار می‌شود!

 

قیدار حتی منبر وقفی حسینیه را سال ها در قسمت زنانه بلااستفاده می گذارد تا مبادا پای واعظ به هیات باز شود! و این نقطه ضعفی است که اگر با مساله نگاه بی عیب به زنان بدنام در کنار یکدیگر گذارده شوند، جای بحث و تامل در تفکرات نویسنده دارد. نویسنده ای که البته شکی در انقلابی بودن و نگاه روشنش به مسائل سیاسی و اجتماعی نیست و افتخاری برای بچه های ارزشی است؛ اما ظهور و بروز این تفکرات در داستان هایش جای بررسی دارد.

علت شأن و اعتبار قیدار هم خود جای تأمل دارد؛ چرا همه قیدار را می‌شناسند؟ کدام ویژگی قیدار باعث شهره شدن و خوشنامی او در شهر شده؟

علت این شهرت و خوشنامی قیدار چیزی جز مال، دارایی، گاراژ عریض و طویل و خیل ماشین‌ها و کامیون‌های او نیست؛ با نگاه خوشبینانه هم، سفره داری قیدار است که او را خوشنام و شهره کرده که این هم به پول و دارایی او بر می‌گردد؛ پس قیدار گاراژدار پول داری است که اهل بذل و بخشش هم است.

قیدار بعد از گمنامی نیز با پولش شناخته می‌شود؛ به جز شست‌وشوی لباس جذامی‌های بندرجاسک و میناب، در سایر موارد اگر ردپایی از او دیده می‌شود، از روی بذل و بخشش مالش است؛ قربانی کردن 80 گوسفند برای امام خمینی (ره)، توزیع تانکرهای نفت و گازوئیل ترانزیتی بین مردم قلهک یا تهیه کوبیده در خط مقدم جبهه‌ها همه وابسته به پول قیدار است؛ جای سوال است که اگر قیدار پول نداشت هم قیدار بود؟!

داستان قیدار هم مانند سایر داستان‌های امیرخانی، پایان مشخصی ندارد و تخیلی و غیرواقعی است؛ جدای ویژگی خاص پایان داستان، این نکته هم در ذهن مخاطب متبادر می‌شود که اگر قیدار، هم مسلک و هم مرام آقاتختی و طیب است، چرا برخلاف آنها که جان‌شان را به قیمت سرخم نکردن در برابر حکومت ظلم از دست دادند، او از حکومت می‌گریزد و سرانجامی نامعلوم برای خود رقم می‌زند؟ تمام این اوصاف، قیدار یک داستان خواندنی، دلنشین و گیراست.