کد خبر 245723
تاریخ انتشار: ۱۲ شهریور ۱۳۹۲ - ۰۹:۰۵

ناغافل زنبور کریه المنظری روی گردن مبارکمان نشست و تا بیخ و بن، نیشش را در گوشت و پوستمان فرو کرد، چنان آه از نهادمان بلند شد که تو گویی: "خروش از خم چرخ چاچی بخاست!"

گروه فرهنگی مشرق - در معیّت میرزا مظفر خان، خیابان ولیعصر را قدم زنان متر می کردیم، میرزا مثل همیشه سر به زیر انداخته بود و ما امّا، با گردنی افراشته، چشممان به هر سو و سمتی در گردش بود، ناغافل زنبور کریه المنظری روی گردن مبارکمان نشست و تا بیخ و بن، نیشش را در گوشت و پوستمان فرو کرد، چنان آه از نهادمان بلند شد که تو گویی: "خروش از خم چرخ چاچی بخاست!"

میرزا متحیّر و نگران مانده بود و ما را که دست بر گردن نهاده و نالان بر جای خود ایستاده بودیم را با دو چشم تحیّر می نگریست، گفت: تو را چه می شود!؟

گفتم: میرزا زنبور لاکردار گردنم را زد!

لبخندی بر لبان میرزا نقش بست، گفت: عیبی ندارد جوان، ایمانت را زنِ بور نزند.



ارسالی از خبرنگار افتخاری مشرق: جناب آقای میثم گرجی

مخاطبان محترم گروه فرهنگی مشرق می توانند مقالات، اشعار، مطالب طنز، تصاویر و هر آن چیزی که در قالب فرهنگ و هنر جای می گیرد را به آدرس culture@mashreghnews.ir ارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود.