گروه فرهنگی مشرق- قرار بود دانشجوی دانشگاه میامی بشود در آمریکا، اما سر از حوزه علمیه قم درآورد و دکترای الهیات را هم از دانشگاه تهران گرفت؛ حالا هم در دفتر ریاست دانشگاه علامه طباطبایی نشسته است. سید صدرالدین شریعتی را این روزها به لطف مسؤولان تازه وزارت علوم و اسناد حوزه وزارتیای که به بیرون درز دادند!
کمتر دانشجویی است که نشناسد. اینکه نامههای یک رئیس دانشگاه به وزیر علوم، سر از سایتهای اینترنتی معلوم الحال درآورد برایش قابل پیشبینی بود. همان روز که با هم گرم صحبت بودیم فکر این روزها را میکرد اما دلش قرص بود به خدایی که سخت قبولش داشت و البته به دعای پدرش؛ صحبت که به پدرش رسید اشک در چشمانش حلقه زد، سهم ما خاطرهای شد تا بدانیم به خاطر پدرش بورسیه دانشگاه میامی را رها کرده و به حوزه رفته است.
در آخرین روزهای ماه مبارک رمضان به دانشگاه علامه طباطبایی رفتیم تا پای درد دلهایش بنشینیم؛ صدرالدین شریعتی نه نگهبان بود و نه دانشگاهش شباهتی به پادگان داشت؛ البته به سرهنگهای کشورش افتخار میکرد! راحت و آرام در مقابلمان نشست و صمیمی و بیتکلف به سؤالهایمان جواب داد.
گفتیم چه خبر است در دانشگاه علامه؟ گفتیم میگویند اساتید را بازنشست میکنید؟ از تفکیک جنسیتی گفتیم ... گفتیم و گفتیم و گفتیم آن قدر که حساب زمان از دستمان خارج شد؛ و حالا شما پای حرفهایمان بنشینید؛ پای حرفهای مردی که بعد از آن هجوم رسانهای، برای اولین بار میخواهد از خودش دفاع کند:
حاجآقا شریعتی! بگذارید شروع بحثمان این طور باشد کمی از خودتان بفرمایید، کجا متولد شدید و درس خواندید؟ از سوابق تحصیلی و اجراییتان بفرمایید؟
متولد قم هستم و دوران دبستان را در آنجا سپری کردم. سال ۴۲ پدرم برای این که من درس بخوانم آمد به تهران. دوران دبیرستان را در تهران درس خواندم. یکی دبیرستان طبرسی بود در کوچه مؤید خیابان خیام نزدیک بازار ، یکی هم دبیرستان مروی بود؛ همین خیابان ناصرخسرو. دیپلم ریاضی را خرداد ۴۶ از آنجاگرفتم. پدر من روحانی بسیار معتقدی بود. نذر و نیاز میکرد تا خدا یک پسری به ایشان بدهد که روضه خوان امام حسین باشد. من سال ۴۶ درامتحان تافل اعزام به خارج شرکت کردم. در امتحان هم پذیرفته شدم و قرار بود بورس شوم برای آمریکا، هزینهاش را هم دانشگاه میامی پذیرفته بود. پدرم فوق العاده ناراحت بود. اما به هر ترتیب اتفاقاتی پیش آمد که از این کار منصرف شدم و به حوزه رفتم. آذر ۴۶ رفتم طلبه شدم. خدا رحمت کند مرحوم آقای مطهری به مدرسه ما میآمد و درس میداد. ایشان فرمودند که شما دانشگاه هم بروید. امتحان دادم و دانشکده الهیات تهران قبول شدم. هم طلبگیام را ادامه دادم و هم دانشجوی دانشگاه بودم.
انقلاب شد و بعد از انقلاب مسئولیتهایی را بر عهده گرفتم اما سال ۶۵ خودم را منتقل کردم به دانشگاه علامه طباطبایی و به عنوان کارشناس مشغول شدم؛ تقریبا تا گزینش من انجام شد رسید به سال ۶۷. از بهمن سال ۶۷ عضو هیأت علمی شدم. بلافاصله هم شدم رئیس دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی، بعد شدم معاون دانشجویی دانشگاه. مدتی در وزارت کشور معاون پارلمانی وزیر کشور بودم. بعد در جریان اصلاحات از آن جا عزلم کردند. رفتم به ارتش و دو سال معاون عقیدتی سیاسی بودم. بعد از آن هم ۵ سال معاون آموزشی آنجا بودم که سال ۸۴ دوباره آمدم این جا و مسئولیت اینجا را برعهده گرفتم.
حاجآقا ما خیلی سؤال درباره دوران مدیریت شما در دانشگاه علامه داریم؛ اما اگر صلاح بدانید میخواهیم اول خودتان برایمان تعریف کنید که چه اقداماتی شده است؟ چه کارهایی کردهاید در این دانشگاه؟
از وقتی ما آمدهایم کارهای زیادی انجام شده است که امیدوارم یک روز، یک نفر منصفانه بنشیند و کارنامه ما را به دور از این جنجالها و تنگ نظریهای سیاسی ببیند و بررسی کند؛ برای مثال در حوزه عمرانی کارهایی کردیم برای دانشگاه که غیر ممکن بوده است. بنده که آمدم این جا یک تل خاک بود. جز ساختمان مدیریت هیچ چیز دیگری نبود. این فضای سبزی که شما میبینید، این دیوارکشیها، این آسفالت، آن ساختمانها، اینها هیچ کدام نبود. به فضل خداوند سبحان کل این مجموعه ساخته شد. دور تا دور را دیوار کشیدیم. مسیر را آسفالت کردیم. دو تا ساختمان را بازسازی کردیم. یک آشپزخانه ۴۰۰۰ متری مدرن مکانیزه ساختیم. یک استخر و مجموعه ورزشی دانشجویی ساختیم. حدود ده هزار متر سالنهای متعدد، استخر ۲۶۰۰ متری. دانشکده مدیریت با مساحت ۱۱ هزار متر مربع در مراحل نهایی و پایانی ساخت است. مسجد دانشگاه با حدود ۵ هزار متر زیربنا در دو طبقه رو به اتمام است. یک دانشکده دیگری با ۱۱ هزار متر زیربنا در حال احداث است که اسکلتش بالا رفته. علاوه بر اینها، کل املاک دانشگاه را شناسنامهدار کردیم، یعنی از ثبت برایش سند گرفتیم، یک سانتی متر زمین نه این جا، نه کرج، نه در شهر، نداریم که سند نداشته باشد؛ وقتی بنده آمدم املاک دانشگاه فقط دو قطعهاش سند داشته، الان به نود قطعه رسیده است. روزی که من آمدم اینجا در خوابگاههای ما اصلا ورزش نبود به خصوص در خوابگاههای دختران. در خوابگاه هشتصد، نهصد نفره دو تا سالن ورزشی ساختیم که دخترها بروند آنجا ورزش کنند. یک سالن به ارتفاع نه متر و مساحت ششصد متر؛ یک سالن هم سالن مطالعه سیصد متری کاملا هم رعایت کردیم که دخترها در حیاط و راهروها مشکلی نداشته باشند؛ خوابگاههای دیگر هم همین طور. الان هیچ خوابگاهی نداریم که یک ورزشگاه ولو کوچک نداشته باشد. چه برای پسرها و چه برای دخترها، چون ورزش و نشاط خیلی در رفتار دانشجو مؤثر است. بسیاری از خوابگاهها در گذشته اینترنت نداشتند، اما الآن بعضیهایش اینترنت بدون سیم هم دارند.
فیلتر هم دارید؟
الان که دیگر خود مخابرات هم فیلتر میگذارد آن وقت ما نگذاریم! [با خنده] بله فیلتر هم داریم؛ البته آنهایی که میروند در حوزه مسائل علمی هیچ مشکلی برایشان نیست. یعنی اگر کسی احیاناً برود دنبال دانلود کردن فیلمهای مبتذل و این چیزها، محدودیت دارد.
از کارهایی که برای دانشجویان انجام دادهاید میفرمودید ...
بله، عرض میکردم؛ الان طرح تجمیع دانشگاه یکی یکی دارد پیاده میشود. ما اعتقادمان این است که هر دانشگاهی را در یک هکتار بسازیم. از این یک هکتار حدود دو هزار و دویست متر میشود فضای کف، حدود هفت هزار مترش هم محل گردش و فضای سبز میشود. الان در آن دانشکدۀ ما، چهار تا باغ بزرگ میبینید. شما این مجموعه ما را نگاه کنید ۵۰۰ اصله زیتون این جا کاشتیم. درختان پر از زیتون هستند. این فضای سبز باعث میشود دانشجو آرام شود اخلاقش خوب شود مشکلاتش کم شود. حالت تهاجمی نداشته باشد.
چون فضای سبز یک آرامش عجیبی ایجاد میکند. لذا در هر هکتاری ما یک دانشکده میسازیم برای همین اینجا اگر ما خیلی بتوانیم دانشکده بسازیم حدود ۷ تا دانشکده میتوانیم بسازیم. بقیه دانشکدههایمان را باید ببریم در سایت دوم دانشگاه،کنار ورزشگاه آزادی و توسعه آیندهمان آنجاست.
سیستم ثبت نام ما دیگر مثل سابق نیست. کاملا الکترونیک شده. الان از هر نقطه میتوانند ثبت نام کنند. بیایند روی سایت ثبت نام کنند و پولش را با کارت بدهند. سیستم فارغ التحصیلی باز اینترانتی شده است یعنی کاملا الکترونیکی، از دانشکده، از خانه میتوانند کارشان را انجام دهند، بعد که همه کارش انجام شد ۲۴ ساعت بعد میتواند بیاید این جا گواهیاش را بگیرد و ببرد.
ما امسال یک کارت واحد میخواهیم تعبیه کنیم که هم کارت تغذیه باشد، هم کتابخانه باشد، هم دانشجویی باشد؛ دیگر کارتهای متعدد نباشد که گم بشود. الان کارت کتابخانه داریم، کارت رستوران داریم، کارت خوابگاه داریم، کارت دانشجویی داریم، بعضی کارتهای کانونی هم داریم. خب اینها خیلی وقت برده است. من واقعا شرمنده معاونین خودم هستم. هستند معاونینی که اخیرا با من همکاری میکنند. گاه من میبینم این معاونم تا یک بعد از نصفه شب در خوابگاهها حضور دارند. این خیلی عظیم است، خدا را گواه میگیرم یک ریال هم بابت این کارها بهشان ندادهام. همه بر اساس عشق و اعتقادشان بوده است.
آقای دکتر، ارتباط شما و دیگر مسئولان دانشگاه با دانشجویان چطور است؟ اصلاً با بدنه دانشجویی در ارتباط هستید، در جریان مشکلات و دردهای آنان هستید ...
بله حتماً همین طور است؛ دانشجویان فرزند خود ما هستند و برای ارتباط بهتر تلاش کردیم دانشجویان خودمان مسئولیت اجرایی را بر عهده بگیرند، مثلاً معاونت فرهنگی و دانشجویی دانشگاه لیسانسش این جا بوده است، فوق لیسانسش این جا بوده است، دکترایش هم این جا بوده است، در خوابگاه زندگی کرده است. میفهمد خوابگاه یعنی چه! معاون پژوهشی هم همین طور. اینها فضا را میشناسند. یعنی کسانی را میگذاریم که خیلی اتو کشیده و عصا قورت داده با دانشجو برخورد نکنند؛ احساس خوابگاه را داشته باشند، احساس دانشجویی را داشته باشند و با دانشجو برخورد احساسی عاطفی بکنند، سعی کنند که پدر باشند برای دانشجو.
معاون دانشجویی ما در طول سال مرتبا دیدار دارد از خوابگاهها. چیزی حدود ۵ تا ۶ هزار نفر در خوابگاهها هستند. گروهی از مسئولان دانشگاه را با خود میبرد، معاون پژوهشی را، معاون آموزشی را، مدیر کل خدمات را، مدیر کل دانشجویی را میبرد. اینها در این فضای خوابگاه مینشینند مسائل مختلفشان را مطرح میکنند.
بنده سایت خودم در دسترس همه است، هر کسی هر چه دلش میخواهد روی سایت من مینویسد بلافاصله هر روز صبح بنده سایتم را چک میکنم، دانشجو یک ارتباط الکترونیکی مستقیم با من دارد. هر نامهای را که میخواهد بنویسد بلافاصله روی این سایت بنده میآید، اگر من نباشم، منشی میخواند و تلفنی از من میپرسد که دانشجو همچین تقاضایی دارد. به چه کسی ارجاع کنیم. بنده تلفنی این کار را انجام میدهم. شماره پیگیری هم دارد که دانشجو متوجه شود کارش به کدام معاونت ارجاع شده است. اگر جایی حق با دانشجو باشد و خلاف شده، بنده باید برخورد کنم؛ بعضی وقتها هم مینویسم دانشجوی عزیز ببخشید دیگر قانون بیش از این اجازه نمیدهد. من اعتقادم این است که ما در نظام تربیتی اگر صادقانه بدون غرض با یک هدف خدمتگزاری وارد کار شویم و دانشجو احساس کند ما صادقیم و تبعیض نمیخواهیم داشته باشیم و واقعا میخواهیم مشکلش را حل کنیم، با ما هم نوا و همصدا میشود. ولی اگر احساس کرد ما سرکارش گذاشتیم، دور باطل ایجاد کردیم دائم از یک نقطه به نقطه دیگر پاسش میدهیم عصبانی میشود؛ قطعا در مقابل ما موضع میگیرد و ما باید کاری کنیم که دانشجو ما را صادقانه به عنوان خدمتگزار خودش ببیند حالا یک جا هم ممکن است دانشجو از این فضا استفاده کند و رفتاری از او سر بزند، آنجا هم باید تحمل کنیم، یک مقدار صبور باشیم بالاخره تندیها را تحمل کنیم. این برخورد را ائمه به ما یاد دادهاند.
برای فضای فکری و علمی دانشگاه چه کارهایی انجام شده است؟ شاید برخی اعتراض داشته باشند که فضای دانشگاه علامه یک فضای بستهای شده؛ در تبلیغات انتخاباتی بعضی نامزدهای ریاست جمهوری هم دیدیم که انگار تکیه کلامشان این بود که فضای دانشگاهها امنیتی شده است و ...؛ واقعاً اینطور است؟ یک چنین فضایی در دانشگاه داریم؟
بنده به هیچ عنوان چنین فضایی را بر دانشگاهها حاکم نمیبینم؛ حداقل در مورد دانشگاه علامه به عنوان کسی که صبح تا شب در دانشگاه هستم میتوانم بگویم در این شش سال ما جلسات گفتوگوی بسیار گستردهای داشتیم، مخالف و موافق با هم گفتوگو کردند. من اسمها را نمیبرم، از هر طیف در این گفتوگوها بود؛ اما در این وسط نه دعوا بود، نه یقهگیری بود، نه زندهباد و مردهباد بود، نه جسارت و فحش بوده است؛ بلکه نشستهاند گفتوگو کردهاند و حرفهایشان را بیان کردهاند. آن هم بر اساس منطق قرآنی «قل هاتو برهانکم ان کنتم صادقین».
یعنی بیایید برهانتان را بگویید، دلیلتان را بگویید اگر صادقید؛ چون محیط دانشگاهی محیط علمی است، در محیطهای علمی هر چه استدلال قویتر باشد، منطق قویتر باشد، مفاهیم گویاتر باشد، گرایشها بهتر و صحیحتر است. برعکس اگر هیچ کدام از اینها نباشد، خود به خود آن اثربخشی را نخواهد داشت. به خصوص در این انتخابات اخیر دهها جلسه از طرفداران داوطلبان نامزد ریاست جمهوری آمدند صحبت کردند، گاه خودشان مستقیم آمدند، گاه دوستانشان آمدند، گاه طرفدارانشان از هر طیف و جریانی. این که خیال کنید فقط یک گروه خاص آمده است نه؛ همه طیفها و جریانات آمدند گفتوگو کردند، الحمدلله بدون این که تنشی ایجاد شود پرسش و پاسخ شده است؛ دانشجو سؤال کرده است و آقایان هم جواب دادند. ما در دانشگاه دنبال این نوع حرکتهای سیاسی هستیم که در واقع فکر سیاسی و شخصیت سیاسی و اندیشه سیاسی بر اساس معیارهای انسانی و آن نگرش دینی حاکم شود چون هر چقدر ما در این جهت حرکت کنیم آن وقت است که میتوانیم در مقابل حق و باطل موضع گیری مناسب داشته باشیم، ولی اگر دائم آمدیم کف زدیم، داد کشیدیم، فریاد زدیم و شعارهای بیمبنا دادیم آن وقت است که موضع گیریهایمان خیلی موضع گیریهای منطقی نمیشود.
در مورد فضای فکری و علمی چطور؟
آن هم به همین شکل؛ بنده که ریاست دانشگاه را به عهده گرفتم اینجا گروه قرآن نداشت! دانشکده علامه طباطبایی که به نام مفسر بزرگ قرآن است، گروه قرآن نداشت! به نام فیلسوف بزرگ اسلامی است، فلسفه اسلامی نداشت!
جدی میفرمایید!؟ تصور این است که اینها باید جزو اولین رشتههای این دانشگاه باشد ...
خدا را گواه میگیرم وقتی آمدیم هیچ کدام از اینها نبود! ۴، ۵ سال است گروه فلسفه اسلامی را دایر کردیم از لیسانس تا دکترا. بعد گروه قرآنی را دایر کردیم، نداشتیم اینها را. لیسانس، فوق لیسانس، امسال هم دکترایش را. یک دانشکده الهیات تأسیس کردیم حالا این دانشکده الهیات باید توسعه پیدا کند این دانشکده الهیات باید گروه فقه و مبانی در ابعاد مختلف و متعددش بیاید، فرهنگ و تمدن اسلامی بیاید، تاریخ دول و ملل اسلام بیاید. مثلا زبانهای خارجی ما، ادبیات ما و معارف ما در یک دانشکده جمع هستند. ۴۰۰۰ نفر دانشجو هستند در یک مکان! حالا اینها شده است سه تا دانشکده، یکی دانشکده الهیات، یکی دانشکده زبانهای خارجی، یک دانشکده زبان فارسی. زبان فارسی را حضرت آقا یک مأموریت جدیدی دادند، فرمودند باید زبان اول علمی شود. خب این چه موقعی میتوانست تحقق یابد. وقتی گروه را با جدیت تمام در یک دانشکده مجزا قرار دادیم با سه گروه زبان فارسی، زبان عربی و زبان شناسی که این سه تا به هم ریشه دارند.
دانشکده زبانهای خارجی مان دارد پیش میرود، در دستور کار امسالمان دو تا زبان را اضافه کردیم. زبان روسی نداشتیم اضافه شده است زبان چینی هم نداشتیم برای بهمن دانشجو گرفتیم و آن هم اضافه شده است. یا مثلا ما در دانشگاه ریاضی داریم، آمار داریم، رایانه هم داریم اما دانشکدهاش را نداشتیم؛ آمدیم یک دانشکده ریاضی-رایانه تشکیل دادیم. با سه گروه آمار، گروه ریاضی، گروه رایانه.
از فوق لیسانس دانشجو میگیرند. دانشکده حسابداری و مدیریت تأسیس کردیم، یک دانشکده ورزش راه انداختیم. سالنها را ایجاد کردیم، استخر را ایجاد کردیم، الان دنبال زمین چمن و والیبال و اینها هستیم. اعتقادمان این است که هر چه ورزش را در جامعه و در دانشگاه و در جوانانمان توسعه دهیم سلامت فکری بچهها بیشتر میشود. دانشجو وقتی این کارها را میبیند چه قضاوت میکند؟ میگوید اینها خدمتگزار ما هستند، ارباب ما نیستند.
حالا هر چه از بیرون فشار سیاسی بیاورند، القا بکنند، دانشجو وقتی میبیند معاون من نصف شب میرود خدمت او میگوید مشکلت چه هست و حل میکند متوجه میشود که ما خدمتگزار اوییم. معاونت فرهنگی و دانشجویی بعضی وقتها گزارش میدهد که دانشجویان ۱۰۰ نفر، ۶۰ نفر، ۸۰ نفر وضع مالیشان بد است پیشنهاد میکند، ما این قدر به اینها بدهیم. موافقت میکنیم و بهشان کمک میکند، چون در غیر این صورت مشکل پیدا میکنند، ما مشکلات بچهها و شرایط روحی و اخلاقیشان برایمان خیلی مهم است.
فرمودید اخلاق بچهها و مشکلات اخلاقی بچهها برایتان مهم است؛ من از همین جا میخواهم وارد یکی از قسمت اصلی بحثمان بشوم؛ حاجآقا شریعتی! یک حرفهایی درباره شما میزنند؛ به گوش خودتان هم رسیده است؟
مثلاً چه حرفهایی [با خنده]
مثلاً اینکه سختگیر هستید؛ برای دانشجویان محدودیت ایجاد میکنید و از این حرفها ... شاید خودتان بهتر از من بدانید ... میخواهیم از خودتان بپرسیم که ماجرا چیست؟
بله از این حرفها شنیدهام اما واقعیت چیز دیگری است، بسیاری از مطالب حاصل القائات مسموم است؛ خیلی وقتها پیش آمده بچههایی که نامه نوشتهاند و گفتهاند ما در فلان جا، فلان کار را کردیم عذر میخواهیم، ببخشید؛ ما فریب خوردیم یا تحت تأثیر القائات فلان استاد و فلان شخص سیاسی قرار گرفتیم و اشتباه قضاوت کردیم و حالا فهمیدیم که مسأله اشکال دارد، عذر میخواهیم. این یک واقعیت است، وقتی که پیش داوری میشود، یک پندار منفی برای افراد به وجود میآید. متأسفانه در مورد شخص من، یک خرده پیش داوریها از جریانات سیاسی وجود دارد سعی میکنند به دانشجوها القا کنند که دانشگاه چنین است، چنان است؛ رئیسش چنین است چنان است؛ سخت میگیرد؛ در حالیکه ما قانونمداری را در مجموعه حاکم کردیم. آن جایی که قانون خشن است و باعث اصطکاک میشود، آنجا هم با عطوفت و مهربانی مسائل حاشیهای را یک مقدار تلطیف میکنیم و تا جایی این کار را میکنیم که به آن اصل حاکمیت قانون خدشهای وارد نشود.
چرا آقای شریعتی؟ چرا به دانشجویان القا میکنند؟ مگر چه کار میکنید با دانشجویان؟ چرا در مورد افراد دیگر چنین نمیکنند؟ لابد یک خبری هست دیگر ...
[میخندد] ... بلاتشبیه؛ بر سر پیغمبر خدا هم آشغال میریختند، ما که چیزی نیستیم. همیشه یک سری هستند که نمیخواهند حرف حق به گوش برسد. میگفتند حرفهای پیغمبر را گوش ندهید. وقتی که میروید پیش پیغمبرگوشهایتان را بگیرید. علیه آن بزرگوار هم القائاتی میکردند که فلان است؛ حالا ما که کوچکتر از این حرفها هستیم. بنده کار شخصی ندارم. بروید در دانشگاه بپرسید که آیا شریعتی این کار شخصی را برای خودش کرده است؟ برای قوم و خویشهایش کرده است؟ این منفعت شخصی را برده است؟ نه! از وقتی آمدهام اینجا از سال ۶۶ یا ۶۵ که آمدهام دانشگاه در خدمت دانشگاه بودم. در دانشکده روانشناسی بودم همین طور. معاونت بودم همین طور. الان که رئیس دانشگاه هستم همین طور. تمام تلاشم این است که دانشگاه علامه رشد کند از حالت ملوک الطوایفی بیرون بیاید. یک شخصیت واحدی بگیرد، همه بر اساس یک هدف عالی دست به دست هم بدهند. سعی نکنند طایفه گرایی کنند. شما الان طایفه گراییها را میبینید در جهان، همین جریانی که در سوریه است، جریانی که در مصر اتفاق افتاده است. یکی میکِشد این طرف، یکی میکِشد آن طرف، این وسط این ملت و مملکت است که ضربه میخورد؛ دانشگاه هم همین طور است؛ من تمام تلاشم این است که طایفهگرایی را در دانشگاه از بین ببرم و بر اساس یک سیستم علمی و منطقی پیش برویم لذا از وقتی که این اتفاق در دانشگاه افتاده است رشد علمی ما مضاعف شده؛ مقالات ما تقریبا چندین برابر شده است مجلات ما، وقتی بنده مسئولیت را بر عهده گرفتم ما ۳ مجله پژوهشی داشتیم الان رسیده است به ۳۰ تا مجله؛ الان دانشجوی فوق لیسانس ما رساله میدهد. مقاله میدهد برای چاپ. دانشجوی دکترای ما مقاله میدهد. ما موظف کردیم دانشجوی دکترا را که مقالهاش باید چاپ شود.
این کار طبق آییننامه است. خب روز اول که شروع کردیم گفتند این چه کاری است آقای شریعتی؟ این زور است؟ اما الان همهشان خوشحالند. میگویند شما باعث شدید که من اگر فردا خواستم عضو هیأت علمی شوم و گفتند مقاله داری، سربلند باشم. حالت نشاط و انضباط خاصی به وجود آمده. الان به طوری که معاونت پژوهشی خبر دادند رتبه ما درمقالات رسیده است به رتبه هفتم. در حالی که اگر گذشته ما را ببینید اصلا همچین چیزی نبوده است. بنده چه کار میکنم؟ میگویم باید مقاله چاپ شود. باید مقاله را ارائه کنیم. آیین نامه باید اجرا شود. روزهای اول سخت است ولی هر چه که جلو میآیند خودشان در آینده میگویند که چه کار خوبی بود.
البته اینها یک بخش قضیه است! یک چیزهای دیگری هم میگویند ... درباره جدا شدن کلاسها و ... فکر کنم شما اولین دانشگاهی هستید که این کار را انجام دادید، یعنی کلاسهای دختران و پسران را مجزا کردید؛ چرا؟ چطور شد که این تصمیم را گرفتید؟ چون میدانید خیلیها در برابر این کار شما موضع گرفتند ... حالا این کار نتیجهای هم داشته است؟
البته که نتیجه داشته، من با هر کسی که در این زمینه شبههای داشته باشد حاضرم صحبت کنم و کاملاً با دلیل، با آمار و ارقام، با تجربههایی که در این چند سال نصیبمان شد، او را قانع کنم که این کار، علاوه بر اینکه مطابق نص صریح قانون است، خیلی هم مفید و کارآمد است.
یادتان هست دو سال قبل، سه سال قبل، سعادت آباد، پل مدیریت؛ آن پسر ۲۸ ضربه چاقو زد به آن دختر خانم. متأسفانه هر دوی آنها دانشجوی ما بودند. دانشجوی دانشکده ادبیات ما بودند. اولش یک خرده جراید دلسوزی کردند و گفتند باید ریشه مشکلات را پیدا کرد اما آخرش چه شد، تمام شد. آن پسر را هم اعدام کردند؛ خدا شاهد است وقتی من پدرش را دیدم آتش گرفتم، یک پیرمرد رنج دیده و زحمت کشیده؛ آخرش چه شد؟ هیچی. آیا اصل مسأله پاک شد؟ ما ریشهیابی کردیم، دیدیم اینها کنار هم در کلاس نشستهاند، گفتوگویی کردهاند، خندهای کردهاند، پیامکی دادهاند، پیامکی گرفتهاند، جزوهای و از این جور چیزها. این پسر خیال کرده است این دختر دلش او را میخواهد. بعد رفته خواستگاری و جواب منفی شنیده، بعدش هم تهدید کرده و باقی ماجرا. این که ما آمدیم ساماندهی کلاسها را انجام دادیم به خاطر جلوگیری از همین مفاسد است.
مادری آمد این جا پیش من گریه میکرد، میگفت آقای شریعتی دخترم هم شوهر دارد، هم بچه دارد؛ اما یک پسر دانشجو نشسته است زیر پایش دارد از بین میبردش. رفتم هر دو را آوردم این جا با آنها صحبت کردم. دیدم خانم فوق لیسانس است، پسر لیسانس. متعجب بودم چه طور شده است که این زن فوق لیسانس با یک پسر لیسانس همنشین شده! از خودش پرسیدم، گفت من چند درس پیش نیاز داشتم، من را فرستادند درسهای پیش نیاز را در گروه اینها بگیرم و کنار این پسر نشستم و... مادرش که آمده بود پیش من، گریه میکرد؛ میگفت بعضی شبها ۵ ساعت ، ۶ ساعت تلفن به هم میزنند، کار بالا گرفته و شوهر این زن شکایت کرده است و ماجرایی که این خانواده را از هم پاشیده است. ما نمیدانیم که اینها چه تبعات اجتماعی در زندگیشان و بچهشان دارد. اینها را من با چه زبانی بگویم! به چه کسی بگویم! بلند شوم بروم به مردم بگویم!
حالا ما این جا چه کار کنیم؟ همین طور بایستم بگویم من رئیس هستم و دلم به این خوش باشد! اینهایی که عرض کردم فقط چند نمونه بود؛ ما همه اینها را دیدیم و اقدام کردیم برای حل ریشه مشکلات. حالا بعضیها دائم در بوق و کرنا میکنند نه چیزی نبود. یعنی چه که چیزی نبود! آیا نگاه کردید که چیزی هست یا نیست؟ چه طور ما میبینیم، شما نمیبینید؟ شما چشمتان را به کوری زدهاید یا کورچشمی پیدا کردهاید.
شواری عالی انقلاب فرهنگی قانون گذاشته است که اگر دانشگاهی توان دارد، کلاسها را جدا کند. این قانون برای امسال و پارسال هم نیست، برای بیش از ۲۰ سال قبل است. بنده احساس کردم دانشگاه ما هم توان این کار را دارد و هم شرایط این کار را، مسائل مالی اش هم که بهتر شده است. آمدم کلاسها را جدا کردم. شما الان دفترچههای انتخاب رشته را بگیرید، ما در دفترچهها چهار سال است داریم مینویسیم روزانه ۱۵ پسر، ۱۵ دختر، شبانه ۱۵ پسر، ۱۵ دختر. همه دفترچههایمان همین طور است. در مجموع در هر کلاس میشود ۳۰ دختر، ۳۰ پسر. بازده کلاسهایمان بالا رفته است. استاد به من میگوید آقای شریعتی! خدا پدرت را بیامرزد، تو باعث شدی که ما سر کلاس که میرویم مثال دخترها را از خودشان بزنیم، پسرها را از خودشان. حالا مطابق شأن خودشان سر کلاس حرف میزنیم. تعارف که نداریم! دخترها میآیند میگویند به ما عزت دادید، ما میرفتیم پای تخته گزارش بدهیم، سمینار بدهیم، از آن ته کلاس متلک به ما میگفتند آب میشدیم پای تخته از خجالت. حالا به طور کامل سؤالاتمان را میپرسیم، کنفرانسمان را هم میدهیم، هیچ کسی هم نیست که به ما متلک بگوید و بسیار بسیار راضیاند از کلاسها.
فواید این کار را در رشد کیفی دانشجویان هم میبینیم، برای مثال از وقتی این کار را کردیم معدلهای دانشجویان تا دو نمره رشد کرده است، قبولیهای ما زیاد شده است. ما سال اول بیش از ۱۲۰۰ مشروطی داشتیم، کلاسها را که مجزا کردیم به کمتر از ۶۰۰ نفر رسید. یعنی نصف شد حتی کمتر از نصف. این همه استدلال پای این کار هست، خانوادهها تشکر میکنند، دخترها تشکر میکنند، اساتید تشکر میکنند. بروید آمار کمیته انضباطی را ببینید، آن زمان اگر نگاه کنید دهها پرونده داشتیم از مسائل مختلف اما الان ما پروندهای در کمیته انضباطی نداریم، به حداقل رسیده است. چرا؟ چون تا پیش از این کار عملا آتش و پنبه را کنار هم میگذاشتیم و انتظار داشتیم اتفاقی نیفتد! طبیعت و سرشت این است که پالس روانی به هم داده میشود. چرا اسلام گفته است اگر خانمی جایی نشست و بلند شد، آقا ننشیند جایش. چرا؟ برای این که این گرما و این آثار روانی منتقل میشود.
الحمدلله امسال سال چهارم است که این کار اجرا میشود. البته دولت قبل هم یک کم با ما در این قضیه مسأله داشت، یک روزی به ما گفتند آقای شریعتی! شنیدیم میخواهید کلاسها را جدا کنید؛ گفتم دیر شنیدید! سه سال است که این کار را کردهایم. آثارش را هم برایشان توضیح دادم، تعجب کردند و قانع شدند.
من این را به که بگویم! روزی که ما آمدیم، در دانشکده حقوق، بر سر یک دختر چهار تا پسر چاقو کشیدند! باور میکنید؟ در دانشگاه چاقو کشیدند! رئیس دانشکده میداند، استادهایش میدانند؛ موقع امتحانات خرداد بود در همین حیاطی که دارید میبینید این اتفاق افتاد، اما خدا را گواه میگیرم بروید همان حیاط را نگاه کنید، اصلاً همه دانشگاه را نگاه کنید؛ میبینید دخترها یک گوشه نشستهاند بین دو امتحان سؤال میکنند، درس میخوانند؛ پسرها هم آن طرف درسشان را میخوانند، نه اینها به آنها کار دارند، نه آنها به اینها. این برای من ارزش است، من سجده شکر به جا آوردم. ورودم آن طور بود و امروز این طور است؛ این برای من خیلی ارزش است. من الان احساس میکنم آرامم. خدا را شاهد میگیرم، آرامش دارم.
شما بروید در دانشگاه بچرخید، نگاه کنید این رفت و آمدها چه طور شده است. دیگر ارتباطات مثل آن روزها نیست؛ حواسشان به درس است، آن روز به بهانه جزوه، به این بهانه که استاد چه گفت؟ سؤال چه بود؟ برخی ارتباطات ناسالم برقرار میشد، پشت سر این ارتباطات مسائل بعدی بود که یک مقدار اندکی را برای شما گفتم. حالا بعضیها جنجال میکنند؛ در روزنامه و سایتهایشان غیر منصفانه علیه ما مینویسند! حتی حاضر نیستند بیایند دلایل ما را بشنوند! یک طرفه به قاضی میروند، حکم صادر میکنند و علیه ما تیتر میزنند.
نظر بعضی این است که حالا شما اینجا جلویش را گرفتید، آنها میروند در خیابان و کار خودشان را میکنند ...
این دیگر از آن استدلالهای عجیب و غریب است! واقعا ما باید دانشگاه را مرکزی بکنیم برای این که دخترها و پسرها در خیابان نروند و ... ! خیابان به عهده من نیست، مسئول خودش را دارد. بنده وظیفهام این جاست؛ در این جا جلویش را بگیرم، خیابان هم هر کسی مسئولش است، انجام دهد. خدایا تو شاهد باش، با زبان روزه دارم میگویم، تا حالا هر چه دختر آمده است پیش من، اظهار رضایت کرده است. بعضی پسرها هم راضیاند، البته نه همه آنها!
بعضی پسرها هم دائم از من سؤال میکنند آقای شریعتی ما میخواهیم شما را ببینیم. میگویم چه کار دارید؟ میخواهیم نمره مان را ببنیم. تعجب کردم! خب نمره را باید از استاد بگیرند، مدیر گروه هست، رئیس دانشکده هست. بعد دیدم یک چیزی در دلش دارد، یک حرفی دارد. گفتم حرف آخرت را بگو. گفت پس ما کی با این دخترها آشنا شویم؟ گفتم خب حالا فهمیدم، من یک راهی به شما میگویم. میروی به مادرت سلام من را میرسانی و میگویی این آقا سید گفت برو در بین اقوام و آشنایان و محلهها بچرخ یک دختر خوب برای من پیدا کن و برای من زن بگیر. راه حلش این است و الا با این ارتباطاتی که شما در دانشگاه پیدا میکنید، چهار روز دیگر از هم جدا میشوید. شما بروید از معاونت دانشجویی بپرسید این ازدواجهایی که از آشنایی در کلاس و دانشگاه شروع میشود چقدر دوام دارد؟ اکثرشان به طلاق منجر میشود. همدیگر را در دانشگاه میبینند دلبستگی پیدا میشود، چهار روز دیگر یک چاخانتر و یک آدم پرروتری پیدا میشود حرفهای دیگری میزند و اینها از هم جدا میشوند.
حاجآقا میگویند شما اساتید را به صورت اجباری بازنشسته کردهاید ...
یک عده از استادها اخراج بودند به خاطر همین مسائل، سوء رفتار با دختران مردم؛ ما برای حفظ احترام و شأنشان بازنشسته شان کردیم. خدا میداند ناگفتههایی در دل دارم که اگر بگویم استخوانها میترکد. بعضی موقعها ما نمیخواهیم اینها را بگوییم. در دلم صحنههایی هست شرعا حق گفتن ندارم!
متأسفانه برخی به راحتی دروغ میگویند. طرف در اتاق کارش به یکی از دانشجویان تعرض کرده، هم اتاقیاش وارد شده و آنها را در آن وضع دیده است و به ما هم گزارش کردهاند؛ آن وقت میرود خارج از دانشگاه میگوید چون ما در انتخابات به فلان شخص رأی دادیم، شریعتی ما را اخراج کرد. سمتهای مختلف از رئیس دانشکده تا معاون دانشگاه هم داشته است. دهها زنگ از این طرف و آن طرف به من میزنند که آقای شریعتی این زن و بچهاش گناه دارند بازنشستهاش کنید. چه کار کنم؟ بیایم نامش را ببرم و بگویم به این دلیل بازنشسته شده و این هم اسنادش! استاد دیگری با الفاظ نامناسب دانشجوی دختر را سر کلاس خطاب قرار میدهد. به اصطلاح استاد هم هست! فرهیخته!! عالی مقام!!! هیأت انتظامی آمده و حکم اخراجش را داده است، دستپاچه شد و به من درخواست بازنشستگی داد. طبق قانون باید اخراج میشد اما ارفاق کردیم و بازنشسته شد.
یک عده از اساتید هم متأسفانه رکود علمی دارند، مدتهاست مقالهای به چاپ نرساندهاند. برخی هم به خواست خودشان بازنشست شدند، تعدادی از اساتید رشته اقتصاد ما اینطور بودند، یکی از آنها 5 بار درخواست بازنشستگی داد تا سرانجام ناچار شدیم موافقت کنیم. آن وقت برخی خارج از دانشگاه مطلب مینویسند که 14 نفر از فلان دانشگاه اخراج شدند. روزنامه شرق هم چند وقت پیش چیزی در همین رابطه نوشته بود. بدون اینکه حرف ما را بشنوند، یک طرفه به قاضی میروند و علیه ما مینویسند، شما جای من باشید چه کار میکنید؟
استاد رفته است سر کلاس میگوید همجنسبازی کار خوبی است. استاد جامعه شناسی هم هست! من باید چه کار کنم!؟ قرآن به من میگوید این ترویج فحشاست، کار شیطان است. حالا من باید اجازه حضور این استاد در دانشگاه را بدهم؟ من یک چنین آدمی نیستم؛ خب حالا بعضیها خوششان نمیآید میخواهند همه جا هرج و مرج باشد.
- آخر برخی ممکن است بگویند این بازنشسته شدنها فقط شامل یک طیف خاص شده و شائبه برخورد سیاسی را مطرح کنند ...
خیر؛ اصلاً چنین نیست ما هر انحرافی که از قانون ایجاد شود با آن برخورد میکنیم، به دسته و گروه خاص کاری نداریم؛ یک آقایی اینجا به بچهها عرفان کاذب توصیه میکرد. متأسفانه برخی از دانشجویان مؤمن و مذهبی هم جذب او شده بودند. کار به جایی رسیده بود به دانشجوها میگفت اگر میخواهید بختتان باز شود بروید فلان جا یا فلان کار را کنید؛ به دانشجو میگفت در عالم برزخ تو را خوک میبینم! استاد گروه معارف هم بود با مدرک فوق لیسانس! اما هیچ تحصیلاتی در حوزه معارف نداشت، اصلاً مهندس بود.
اما روی برخی رفاقتها سر از هیئت علمی اینجا درآورده بود. بنده به جمعبندی رسیدم که دارد بچههای مردم را منحرف میکند. نوشتم ایشان بازنشسته شود. یک عدهای از همان بچههای مذهبی که متأسفانه فریب خورده بودند را دور خودش جمع کرده بود و در دانشگاه علیه من شعار میدادند که «دانشگاه پادگان، شریعتی نگهبان»؛ «شریعتی سکولار» و از این حرفها. ربطی به یک گروه و دسته خاص ندارد؛ بنده وقتی میبینم عقبه این حرکت عرفان کاذب است و بچههای مردم را گمراه میکند باید به وظیفه خودم عمل کنم. رئیس جمهور وقت هم همان موقع دستور داد آن استاد برگردد. بنده به آن کسی که به من پیغام رساند گفتم سلام بنده را به آقای رئیسجمهور برسانید و بگویید من براساس شرع و صراحت قانون به این جمعبندی رسیدم که حضور ایشان در دانشگاه حرام است. سنش هم بازنشسته است، بازرسی کل کشور هم نوشته که ایشان باید برود کارشناس شود نمیتواند عضو هیأت علمی باشد. گفتم به آقای رئیسجمهور بگویید شریعتی گفت من تا این جا هستم ایشان را برنمیگردانم اگر شما اصرار دارید ایشان برگردد بنده را عزل بفرمایید و ایشان را برگردانید. من در این فعل حرام شرکت نمیکنم. حالا شما به من بگویید چه کنم؟ تمام اینها بر من میگذرد اما بنا بر ملاحظات اخلاقی نمیتوانم بیایم و همه چیز را بگویم!
در یکی از همین دانشکدههای ما استاد با دختر مردم خارج از دانشگاه قرار میگذاشت و ...؛ سن پدربزرگ دانشجو را داشت! پلیس دستگیرشان کرد و به پلیس گفته بود نوهاش است اما بالاخره فهمیدند دروغ میگوید. پلیس یک نامه به من داد و نوشته بود که این استاد را در چه حالی با دختر مردم دستگیر کرده ... حالا بنده چه کار کنم اجازه بدهم باز هم برود سر کلاس و ... ؟ من این کارها را بلد نیستم. نوشتم ایشان تا اطلاع ثانوی نباید سر کلاس برود. پروندهاش را هم فرستادم کمیته انضباطی دانشگاه؛ خانمش آمده بود من را قسم میداد که اخراجش نکنم؛ میگفت میدانم این مرد پست است، این دفعه اولش نیست، چندمین بار است که دارد این کار را میکند؛ اما دخترم میخواهد شوهر کند، خواهش میکنم به خاطر دخترم او را اخراج نکنید، بازنشستهاش کنید. بنده برای رعایت حال این خانواده، به جای اخراج ایشان را بازنشسته کردم؛ حالا شما ببینید به خاطر همین استاد چقدر پشت سر من حرف میزنند که شریعتی چنین و چنان میکند.
بعضی مواقع مورد اتهامهای ناروا و بیحساب قرار گرفتم، برای رعایت مسائل اخلاقی هیچ چیز هم نمیتوانستم بگویم؛ یعنی این گلویم پر از آتش بود اما نمیتوانستم فریاد بزنم! نمیتوانستم بگویم ایهاالناس، ماجرا این است! نمیتوانستم نام ببرم و بگویم این استادی که فلان روزنامه برایش سینه چاک میکند مرتکب چنین تخلفی شده و باید اخراج میشده است اما بازنشستهاش کردیم. این سینهام پر از درد است ...
استادی در وبسایتش العیاذبالله نسبت ناروایی به حضرت عیسی(ع) داده بود و بی حرمتی کرده بود. قرار گذاشتم، آوردمش در این دفتر و گفتم ببین این سوره مریم است، این سوره آل عمران است، ببین خدا در مورد حضرت مریم(س)، در مورد حضرت عیسی(ع) چه میگوید! از او خواهش کردم، گفتم تو بچه مسلمانی این حتما نوشتههای غربیهاست برو در سایتت بگو این حرفها اشتباه است.
حالا من باید کلاس دانشگاه را دست چنین اساتیدی بدهم!؟ بچههای پاک و معصوم مردم را بسپارم دست این افرادی که اسمشان استاد است اما هر کار میخواهند با جسم و جان دانشجو میکنند!؟
به من گفتند چرا قرارداد فلان استاد را تمدید نمیکنید؟ برای چه باید تمدید کنم! استادی که در حمله مرصاد علیه این کشور اقدام مسلحانه کرده است، عضو منافقین بوده، زندان بوده است؛ چرا قراردادش را تمدید کنم؟ اصلاً چرا استخدامش کردند؟ در سن 49 سالگی با فوق لیسانس آوردهاند استخدامش کردهاند؛ بچههای اطلاعات نوشتهاند این کار ممنوع است اما آقایان کار خودشان را کردند، بلافاصله هم بورسیهاش کردند، حق نداشتند این کار را بکنند. در گزینش هم رد شده است. من نمیتوانم این قانونشکنیها را تحمل کنم، عذرش را خواستم. باز علیهمان این طرف و آن طرف نوشتند که فلان استاد مجرب اخراج شد! گفتند شریعتی شمربن ذی الجوشن است! چنین و چنان کرده است! هیچ کس نمیآید درد ما را بپرسد، بگوید چرا چنین کردید، یک طرفه قضاوت میکنند.
یکی به اصطلاح استاد حقوق بین الملل است، برو بیایی دارد برای خودش؛ آن وقت سر کلاس به تمام مقدسات توهین میکند، به قانون اساسی توهین میکند، معذرت میخواهم میگوید بینداز دور این لجن را، این چه قانونی است. آیا نباید با اینها برخورد شود؟ مگر من دیوانهام که بنشینم و تماشا کنم؛ شاهد باشم که چه؟ به مقدسات ما فحش بدهند، جسارت کنند! خیر؛ بنده با این چیزها برخورد میکنم و مسلماً هر برخوردی دافعه ایجاد میکند. اگر بخواهم منافع خودم را درنظر بگیرم بلدم مرید جمع کنم، اصلاً آخوند کارش مریدساز است. اما اگر مبانی شرع را بخواهم رعایت کنم مطمئناً برخی در مقابلمان قرار میگیرند. این را ما از ائمه یاد گرفتهایم، جاذبه و دافعه را آنها به ما آموختند.
ما خودمان را برای هر اتفاقی که بیفتد آماده کردهایم. حالا یک عده به راحتی تهمت میزنند و افترا میبندند. من خدمت شما بگویم دوچیز برای من در این جا خط قرمز جدی است یکی مسائل مادی، یکی مسائل اخلاقی. با متخلفین برخورد میکنم حتی اگر رفیقم باشد، در حوزه مدیریت چشمم باشد درمیآورم و میاندازم زیر پایم.
- یک مقدار در مورد دانشگاه صحبت کردید صحبتهای خوبی هم کردید، برای من که تازه بود. یک سؤالی که میخواستم بکنم این که چه طور میشود در جمهوری اسلامی چنین فضایی به وجود میآید و چنین افرادی جذب هیئت علمی میشوند که شما چند نمونهاش را ذکر کردید؛ مشکل کجاست؟ کسی را نداریم یا اینکه درست نمیتوانیم گزینش کنیم؟
باید به دو نکته توجه کنیم یکی ساختار و نظام فکری حاکم بر دانشگاه است و دیگری مسئله گزینش؛ گزینش استاد همیشه یکی از بحثها بوده است؛ میگویند گزینش یا هیئت جذب اما شما دقت کنید هشت سال در دانشگاه، کل جذب تعطیل شد. یعنی از سال 77 هیأتهای جذب در دانشگاهها تعطیل شده است، هیچ گزینش جدیای تا سال 84 وجود نداشت. بنده خودم این جا دیدم که گزینشی وجود نداشت. جذب بوده است بدون گزینش. جذب وقتی بدون گزینش شد یعنی هر کس با هر خصوصیاتی میتواند وارد دانشگاه شود، با هر فرهنگی با هر گرایش با هر عقایدی، هیچ نظارتی هم بر آن وجود ندارد. چرا شورای عالی انقلاب فرهنگی قانون گزینش و جذب را تدوین کرده است. آقا هم فرمودند که ما استادمان باید دو ویژگی داشته باشد؛ هم مؤمن باشد، هم عالم باشد. دانشجویمان هم باید دیندار باشد، هم عالم باشد. این گزینش، کار هیأت جذب است.
- اشارهای هم کردید به ساختار فکری حاکم بر دانشگاه، امروز برخی منتقد این فضا هستند و معتقدند باید تغییرات جدی در راستای اسلامی شدن دانشگاهها انجام داد؛ دانشگاه علامه هم، مختص علوم انسانی است و بیشتر مخاطب این بحث است. ارزیابی شما از این فضا چیست؟
ببینید ما دانشگاههایمان را بر اساس تئوری اسلامی به وجود نیاوردیم؛ شما اگر تاریخچه دانشگاهها را نگاه کنید دانشگاه تهران 1314 به وجود آمده است یعنی حدود 80 سال پیش. این دانشگاه را رضاخان با آن مجموعه خاص خودش تأسیس کرد برای اینکه سیستم نظام آموزشی را از گذشته جدا کند و جهت دهد.
بعد هم حتی اگر یادتان باشد دانشکده الهیات را تحت عنوان دانشکده معقول ومنقول ساختند تا مراجعه به حوزههای علمیه را هر چه کمتر کنند. لذا شما در یک برهه تاریخی میبینید دانشجویان دانشکده الهیات، دختران بی حجاب هستند که دارند الهیات میخوانند؛ چرا؟ چون برنامه این بود که آن فضای گرایش مذهب در دانشگاه از بین برود. نگرش به دانشگاه یک نگرش غربی است. یک نگرش سکولار است. تلاش میکردند بیبند و باری در دانشگاه رایج شود. این کار را هم در سه بعد انجام میدادند؛ هم منابع، هم استاد و هم دانشجو.
بعد از پیروزی انقلاب ما هم تقریباً همان روند را ادامه دادیم یعنی بعضاً از همان منابع و همان اساتید استفاده کردیم. یک چند سالی گفتیم انقلاب فرهنگی اما آن کاری که باید میشد، انجام نشد. تنها یک بسمهتعالی گذاشتیم بالای کتابهای دانشگاه. در واقع دوباره برگشتیم به همان منابع، به همان کتابها و به همان مجموعهها. در صورتی که این تقابل بالذات بود و آن اصلاحات تأثیر خودش را نگذاشت. چرا امروز این همه اصرار و پافشاری دارند که تحولی در علوم انسانی انجام دهند. چرا؟ چون هدف در علوم انسانی بر مبنای دین اسلام، یک هدف است و هدف در علوم انسانی بر مبنای تئوری های آنها، یک هدف دیگر است. آنها سعی میکنند که بر اساس نظرات اجتماعی و خواستهای اجتماعی شخصیت خود و جامعهشان را شکل دهند. در حالی که ما سعی و تلاشمان این است که بر اساس خواستههای الهی و بایدها و نبایدهای رفتاری که خداوند برای ما مشخص کرده است افراد را تربیت کنیم.
اتفاقا این مواردی که من برای شما گفتم عموماً از کسانی هستند که در همان فضای فکری گذشته رشد کردهاند. بعضیهایشان هم از نوجوانی و جوانی در غرب بزرگ شدهاند جایی که اصلا این بحث ها برایشان مهم نیست. لذا نگرش ها فرق میکند، ریشه در تقابل بین دو فرهنگ است؛ فرهنگ اسلامی و غربی. خب ما باید این حرکت بازسازی علوم انسانی را با آن مبانی اسلامی مد نظرمان دنبال کنیم تا روابط انسانی با مبنای صحیح در جامع حاکم شود. به نظر من یک دعواست، یک جنگ است، جنگ دو فرهنگ است.
- آقای دکتر! شایعاتی مطرح است و برخی رسانهها هم به آن دامن میزنند که مسئولان آتی وزارت علوم چندان با شما همسو نباشند؛ البته اسم دولت آتی اعتدال است و میگویند میخواهیم از همه افراد شایسته از هر طیفی که باشند استفاده کنیم ... البته چند سال پیش هم یک دولتی بود که میگفت: زنده باد مخالف من اما دیدیم چه کردند؛ فکر رفتن از این اتاق و از این پست را کردهاید، میخواهید چه بکنید؟
بنده یک روزی معاون عقیدتی سیاسی بودم. در آن دورانی که جریان اصلاحات به شدت با من برخورد کرد و میخواستند از دانشگاه دور باشم. گفتم من که سرباز این نظام هستم هر کجا بگویند تو برو کار کن میروم اصلا برای من مهم نیست که آیا این در شأن من هست یا نه. رفتم معاون آموزشی سازمان عقیدتی سیاسی ارتش شدم. آنجا هم کار خودم را کردم؛ یک برنامه جامعی بنده آنجا در رابطه با سربازها، افسرها، درجه دارها حتی امرا در حوزه تربیت قرآن داشتم. الان تمام سه شنبهها در ارتش جمهوری اسلامی قرآن خوانده میشود. در سه سطح روخوانی، روان خوانی و تفسیر. لذا نفس خدمت در جمهوری اسلامی برایم اهمیت دارد. من یک طلبه هستم و سرباز کوچک نظام؛ دلبستگی هم به این میز و اتاق ندارم.
یک چیز دیگری هم عرض کنم و آن این که بنده آماده معاوضات سیاسی نیستم؛ بگویم برای این که این جا بمانم یا به آن جا برسم باید این کار را بکنم، با او کنار بیایم یا با او دست اتحاد بدهم؛ بنده اهل این نیستم، اعتقادم این است که تا لحظهای که هستم وظیفهام کار کردن است وقتی هم که نیستم خدا را شکر میکنم که مسئولیت را از دوش من برداشتهاند، حالا اینکه چه اتفاقی میافتد بنده مسئولش نیستم؛ الان در این قضایا بنده نگران نیستم. قبل از عید تمام مدیران ستادی دانشگاه را جمع کردم، معاونین دانشگاه، مدیران کل، رؤسای دانشکدهها، معاونینشان را، مدیران تمام گروهها بلااستثنا یک چیزی نزدیک به 100، 120 نفری در 24 یا 25 اسفند جمع کردم.
با اینها اتمام حجت شرعی کردم گفتم امسال، سال انتخابات است دیگر ما از خرداد وارد انتخابات میشویم. از حالا دست و پای بعضیها شُل است که چه کسی میآید؟ چه کسی رئیس جمهور میشود؟ چه کسی وزیر میشود؟ آیا ما میمانیم یا نمیمانیم؟ کار بکنیم یا نکنیم؟ بنده گفتم من چهار تا استراتژی دارم. با این چهار استراتژی ما کارمان را ادامه میدهیم؛ قرصتر از بهار پارسال هم باید کار کنیم. لذا الان معاون بنده صبح تا شب دانشگاه است، همه دانشگاه الان تعطیل است اما معاونین من، مدیران مجموعه من، میآیند کار میکنند. دوبله هم کار میکنند هیچ چیز هم بهشان نداده اند. حالا این آخر سالی معمولا یک عده پایه تشویقی میدهند، پاداش میدهند، بعضی موقعها به کنایه دوستان میگویند فلان دانشگاه این طور است میگویم ما این طور نیستیم. ما برای خدا کار میکنیم.
آن چهار استراتژی ما اول سوره احزاب است. «یا ایها النبی اتق الله» یعنی مبنای کارمان بر تقوا است. دوم این که «ولا تطع الکافرین و المنافقین» ما نباید القائات کافرین و منافقین را از آن اطاعت کنیم. سوم این که «واتبع ما یوحی الیک من ربک» هر چه که تکلیف من است از جانب خدا یعنی قانون و ضابطه و دستور است باید به آن عمل کنیم. اصل چهارم هم این است «و توکل علی الله و کفی بالله وکیلا». ما این چهار استراتژی را داریم، صحبت کردم گفتم قرص و محکم باشید. بنده خیال میکنم که هزار سال مدیرم در دانشگاه.
ائمه علیهم السلام به ما یاد دادهاند برای دنیا چنان کار کن که همیشه میخواهی بمانی و برای آخرت هم چنان کار کن که گویا فردا خواهی مُرد. بر این اساس کارمان را انجام میدهیم نگران هم نیستیم الان هم خدمت شما میگویم واقعا نگران نیستیم. ما تا روزی که هستیم با جدیت کار میکنیم یک روزی هم که به ما گفتند شما نیستید یک آقای دیگری این مأموریت را به عهده دارد، دو دستی تقدیم میکنیم هیچ نگران نیستیم الحمدلله. خدا را شکر میکنیم که این روزهایی که آمدیم کار کردیم یک کارنامه خوبی داشتیم. نمیخواهم از خودم تعریف کنم یک منصفی باید ببیند و قضاوت کند.
منبع: کیهان
کمتر دانشجویی است که نشناسد. اینکه نامههای یک رئیس دانشگاه به وزیر علوم، سر از سایتهای اینترنتی معلوم الحال درآورد برایش قابل پیشبینی بود. همان روز که با هم گرم صحبت بودیم فکر این روزها را میکرد اما دلش قرص بود به خدایی که سخت قبولش داشت و البته به دعای پدرش؛ صحبت که به پدرش رسید اشک در چشمانش حلقه زد، سهم ما خاطرهای شد تا بدانیم به خاطر پدرش بورسیه دانشگاه میامی را رها کرده و به حوزه رفته است.
در آخرین روزهای ماه مبارک رمضان به دانشگاه علامه طباطبایی رفتیم تا پای درد دلهایش بنشینیم؛ صدرالدین شریعتی نه نگهبان بود و نه دانشگاهش شباهتی به پادگان داشت؛ البته به سرهنگهای کشورش افتخار میکرد! راحت و آرام در مقابلمان نشست و صمیمی و بیتکلف به سؤالهایمان جواب داد.
گفتیم چه خبر است در دانشگاه علامه؟ گفتیم میگویند اساتید را بازنشست میکنید؟ از تفکیک جنسیتی گفتیم ... گفتیم و گفتیم و گفتیم آن قدر که حساب زمان از دستمان خارج شد؛ و حالا شما پای حرفهایمان بنشینید؛ پای حرفهای مردی که بعد از آن هجوم رسانهای، برای اولین بار میخواهد از خودش دفاع کند:
حاجآقا شریعتی! بگذارید شروع بحثمان این طور باشد کمی از خودتان بفرمایید، کجا متولد شدید و درس خواندید؟ از سوابق تحصیلی و اجراییتان بفرمایید؟
متولد قم هستم و دوران دبستان را در آنجا سپری کردم. سال ۴۲ پدرم برای این که من درس بخوانم آمد به تهران. دوران دبیرستان را در تهران درس خواندم. یکی دبیرستان طبرسی بود در کوچه مؤید خیابان خیام نزدیک بازار ، یکی هم دبیرستان مروی بود؛ همین خیابان ناصرخسرو. دیپلم ریاضی را خرداد ۴۶ از آنجاگرفتم. پدر من روحانی بسیار معتقدی بود. نذر و نیاز میکرد تا خدا یک پسری به ایشان بدهد که روضه خوان امام حسین باشد. من سال ۴۶ درامتحان تافل اعزام به خارج شرکت کردم. در امتحان هم پذیرفته شدم و قرار بود بورس شوم برای آمریکا، هزینهاش را هم دانشگاه میامی پذیرفته بود. پدرم فوق العاده ناراحت بود. اما به هر ترتیب اتفاقاتی پیش آمد که از این کار منصرف شدم و به حوزه رفتم. آذر ۴۶ رفتم طلبه شدم. خدا رحمت کند مرحوم آقای مطهری به مدرسه ما میآمد و درس میداد. ایشان فرمودند که شما دانشگاه هم بروید. امتحان دادم و دانشکده الهیات تهران قبول شدم. هم طلبگیام را ادامه دادم و هم دانشجوی دانشگاه بودم.
انقلاب شد و بعد از انقلاب مسئولیتهایی را بر عهده گرفتم اما سال ۶۵ خودم را منتقل کردم به دانشگاه علامه طباطبایی و به عنوان کارشناس مشغول شدم؛ تقریبا تا گزینش من انجام شد رسید به سال ۶۷. از بهمن سال ۶۷ عضو هیأت علمی شدم. بلافاصله هم شدم رئیس دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی، بعد شدم معاون دانشجویی دانشگاه. مدتی در وزارت کشور معاون پارلمانی وزیر کشور بودم. بعد در جریان اصلاحات از آن جا عزلم کردند. رفتم به ارتش و دو سال معاون عقیدتی سیاسی بودم. بعد از آن هم ۵ سال معاون آموزشی آنجا بودم که سال ۸۴ دوباره آمدم این جا و مسئولیت اینجا را برعهده گرفتم.
حاجآقا ما خیلی سؤال درباره دوران مدیریت شما در دانشگاه علامه داریم؛ اما اگر صلاح بدانید میخواهیم اول خودتان برایمان تعریف کنید که چه اقداماتی شده است؟ چه کارهایی کردهاید در این دانشگاه؟
از وقتی ما آمدهایم کارهای زیادی انجام شده است که امیدوارم یک روز، یک نفر منصفانه بنشیند و کارنامه ما را به دور از این جنجالها و تنگ نظریهای سیاسی ببیند و بررسی کند؛ برای مثال در حوزه عمرانی کارهایی کردیم برای دانشگاه که غیر ممکن بوده است. بنده که آمدم این جا یک تل خاک بود. جز ساختمان مدیریت هیچ چیز دیگری نبود. این فضای سبزی که شما میبینید، این دیوارکشیها، این آسفالت، آن ساختمانها، اینها هیچ کدام نبود. به فضل خداوند سبحان کل این مجموعه ساخته شد. دور تا دور را دیوار کشیدیم. مسیر را آسفالت کردیم. دو تا ساختمان را بازسازی کردیم. یک آشپزخانه ۴۰۰۰ متری مدرن مکانیزه ساختیم. یک استخر و مجموعه ورزشی دانشجویی ساختیم. حدود ده هزار متر سالنهای متعدد، استخر ۲۶۰۰ متری. دانشکده مدیریت با مساحت ۱۱ هزار متر مربع در مراحل نهایی و پایانی ساخت است. مسجد دانشگاه با حدود ۵ هزار متر زیربنا در دو طبقه رو به اتمام است. یک دانشکده دیگری با ۱۱ هزار متر زیربنا در حال احداث است که اسکلتش بالا رفته. علاوه بر اینها، کل املاک دانشگاه را شناسنامهدار کردیم، یعنی از ثبت برایش سند گرفتیم، یک سانتی متر زمین نه این جا، نه کرج، نه در شهر، نداریم که سند نداشته باشد؛ وقتی بنده آمدم املاک دانشگاه فقط دو قطعهاش سند داشته، الان به نود قطعه رسیده است. روزی که من آمدم اینجا در خوابگاههای ما اصلا ورزش نبود به خصوص در خوابگاههای دختران. در خوابگاه هشتصد، نهصد نفره دو تا سالن ورزشی ساختیم که دخترها بروند آنجا ورزش کنند. یک سالن به ارتفاع نه متر و مساحت ششصد متر؛ یک سالن هم سالن مطالعه سیصد متری کاملا هم رعایت کردیم که دخترها در حیاط و راهروها مشکلی نداشته باشند؛ خوابگاههای دیگر هم همین طور. الان هیچ خوابگاهی نداریم که یک ورزشگاه ولو کوچک نداشته باشد. چه برای پسرها و چه برای دخترها، چون ورزش و نشاط خیلی در رفتار دانشجو مؤثر است. بسیاری از خوابگاهها در گذشته اینترنت نداشتند، اما الآن بعضیهایش اینترنت بدون سیم هم دارند.
فیلتر هم دارید؟
الان که دیگر خود مخابرات هم فیلتر میگذارد آن وقت ما نگذاریم! [با خنده] بله فیلتر هم داریم؛ البته آنهایی که میروند در حوزه مسائل علمی هیچ مشکلی برایشان نیست. یعنی اگر کسی احیاناً برود دنبال دانلود کردن فیلمهای مبتذل و این چیزها، محدودیت دارد.
از کارهایی که برای دانشجویان انجام دادهاید میفرمودید ...
بله، عرض میکردم؛ الان طرح تجمیع دانشگاه یکی یکی دارد پیاده میشود. ما اعتقادمان این است که هر دانشگاهی را در یک هکتار بسازیم. از این یک هکتار حدود دو هزار و دویست متر میشود فضای کف، حدود هفت هزار مترش هم محل گردش و فضای سبز میشود. الان در آن دانشکدۀ ما، چهار تا باغ بزرگ میبینید. شما این مجموعه ما را نگاه کنید ۵۰۰ اصله زیتون این جا کاشتیم. درختان پر از زیتون هستند. این فضای سبز باعث میشود دانشجو آرام شود اخلاقش خوب شود مشکلاتش کم شود. حالت تهاجمی نداشته باشد.
چون فضای سبز یک آرامش عجیبی ایجاد میکند. لذا در هر هکتاری ما یک دانشکده میسازیم برای همین اینجا اگر ما خیلی بتوانیم دانشکده بسازیم حدود ۷ تا دانشکده میتوانیم بسازیم. بقیه دانشکدههایمان را باید ببریم در سایت دوم دانشگاه،کنار ورزشگاه آزادی و توسعه آیندهمان آنجاست.
سیستم ثبت نام ما دیگر مثل سابق نیست. کاملا الکترونیک شده. الان از هر نقطه میتوانند ثبت نام کنند. بیایند روی سایت ثبت نام کنند و پولش را با کارت بدهند. سیستم فارغ التحصیلی باز اینترانتی شده است یعنی کاملا الکترونیکی، از دانشکده، از خانه میتوانند کارشان را انجام دهند، بعد که همه کارش انجام شد ۲۴ ساعت بعد میتواند بیاید این جا گواهیاش را بگیرد و ببرد.
ما امسال یک کارت واحد میخواهیم تعبیه کنیم که هم کارت تغذیه باشد، هم کتابخانه باشد، هم دانشجویی باشد؛ دیگر کارتهای متعدد نباشد که گم بشود. الان کارت کتابخانه داریم، کارت رستوران داریم، کارت خوابگاه داریم، کارت دانشجویی داریم، بعضی کارتهای کانونی هم داریم. خب اینها خیلی وقت برده است. من واقعا شرمنده معاونین خودم هستم. هستند معاونینی که اخیرا با من همکاری میکنند. گاه من میبینم این معاونم تا یک بعد از نصفه شب در خوابگاهها حضور دارند. این خیلی عظیم است، خدا را گواه میگیرم یک ریال هم بابت این کارها بهشان ندادهام. همه بر اساس عشق و اعتقادشان بوده است.
آقای دکتر، ارتباط شما و دیگر مسئولان دانشگاه با دانشجویان چطور است؟ اصلاً با بدنه دانشجویی در ارتباط هستید، در جریان مشکلات و دردهای آنان هستید ...
بله حتماً همین طور است؛ دانشجویان فرزند خود ما هستند و برای ارتباط بهتر تلاش کردیم دانشجویان خودمان مسئولیت اجرایی را بر عهده بگیرند، مثلاً معاونت فرهنگی و دانشجویی دانشگاه لیسانسش این جا بوده است، فوق لیسانسش این جا بوده است، دکترایش هم این جا بوده است، در خوابگاه زندگی کرده است. میفهمد خوابگاه یعنی چه! معاون پژوهشی هم همین طور. اینها فضا را میشناسند. یعنی کسانی را میگذاریم که خیلی اتو کشیده و عصا قورت داده با دانشجو برخورد نکنند؛ احساس خوابگاه را داشته باشند، احساس دانشجویی را داشته باشند و با دانشجو برخورد احساسی عاطفی بکنند، سعی کنند که پدر باشند برای دانشجو.
معاون دانشجویی ما در طول سال مرتبا دیدار دارد از خوابگاهها. چیزی حدود ۵ تا ۶ هزار نفر در خوابگاهها هستند. گروهی از مسئولان دانشگاه را با خود میبرد، معاون پژوهشی را، معاون آموزشی را، مدیر کل خدمات را، مدیر کل دانشجویی را میبرد. اینها در این فضای خوابگاه مینشینند مسائل مختلفشان را مطرح میکنند.
بنده سایت خودم در دسترس همه است، هر کسی هر چه دلش میخواهد روی سایت من مینویسد بلافاصله هر روز صبح بنده سایتم را چک میکنم، دانشجو یک ارتباط الکترونیکی مستقیم با من دارد. هر نامهای را که میخواهد بنویسد بلافاصله روی این سایت بنده میآید، اگر من نباشم، منشی میخواند و تلفنی از من میپرسد که دانشجو همچین تقاضایی دارد. به چه کسی ارجاع کنیم. بنده تلفنی این کار را انجام میدهم. شماره پیگیری هم دارد که دانشجو متوجه شود کارش به کدام معاونت ارجاع شده است. اگر جایی حق با دانشجو باشد و خلاف شده، بنده باید برخورد کنم؛ بعضی وقتها هم مینویسم دانشجوی عزیز ببخشید دیگر قانون بیش از این اجازه نمیدهد. من اعتقادم این است که ما در نظام تربیتی اگر صادقانه بدون غرض با یک هدف خدمتگزاری وارد کار شویم و دانشجو احساس کند ما صادقیم و تبعیض نمیخواهیم داشته باشیم و واقعا میخواهیم مشکلش را حل کنیم، با ما هم نوا و همصدا میشود. ولی اگر احساس کرد ما سرکارش گذاشتیم، دور باطل ایجاد کردیم دائم از یک نقطه به نقطه دیگر پاسش میدهیم عصبانی میشود؛ قطعا در مقابل ما موضع میگیرد و ما باید کاری کنیم که دانشجو ما را صادقانه به عنوان خدمتگزار خودش ببیند حالا یک جا هم ممکن است دانشجو از این فضا استفاده کند و رفتاری از او سر بزند، آنجا هم باید تحمل کنیم، یک مقدار صبور باشیم بالاخره تندیها را تحمل کنیم. این برخورد را ائمه به ما یاد دادهاند.
برای فضای فکری و علمی دانشگاه چه کارهایی انجام شده است؟ شاید برخی اعتراض داشته باشند که فضای دانشگاه علامه یک فضای بستهای شده؛ در تبلیغات انتخاباتی بعضی نامزدهای ریاست جمهوری هم دیدیم که انگار تکیه کلامشان این بود که فضای دانشگاهها امنیتی شده است و ...؛ واقعاً اینطور است؟ یک چنین فضایی در دانشگاه داریم؟
بنده به هیچ عنوان چنین فضایی را بر دانشگاهها حاکم نمیبینم؛ حداقل در مورد دانشگاه علامه به عنوان کسی که صبح تا شب در دانشگاه هستم میتوانم بگویم در این شش سال ما جلسات گفتوگوی بسیار گستردهای داشتیم، مخالف و موافق با هم گفتوگو کردند. من اسمها را نمیبرم، از هر طیف در این گفتوگوها بود؛ اما در این وسط نه دعوا بود، نه یقهگیری بود، نه زندهباد و مردهباد بود، نه جسارت و فحش بوده است؛ بلکه نشستهاند گفتوگو کردهاند و حرفهایشان را بیان کردهاند. آن هم بر اساس منطق قرآنی «قل هاتو برهانکم ان کنتم صادقین».
یعنی بیایید برهانتان را بگویید، دلیلتان را بگویید اگر صادقید؛ چون محیط دانشگاهی محیط علمی است، در محیطهای علمی هر چه استدلال قویتر باشد، منطق قویتر باشد، مفاهیم گویاتر باشد، گرایشها بهتر و صحیحتر است. برعکس اگر هیچ کدام از اینها نباشد، خود به خود آن اثربخشی را نخواهد داشت. به خصوص در این انتخابات اخیر دهها جلسه از طرفداران داوطلبان نامزد ریاست جمهوری آمدند صحبت کردند، گاه خودشان مستقیم آمدند، گاه دوستانشان آمدند، گاه طرفدارانشان از هر طیف و جریانی. این که خیال کنید فقط یک گروه خاص آمده است نه؛ همه طیفها و جریانات آمدند گفتوگو کردند، الحمدلله بدون این که تنشی ایجاد شود پرسش و پاسخ شده است؛ دانشجو سؤال کرده است و آقایان هم جواب دادند. ما در دانشگاه دنبال این نوع حرکتهای سیاسی هستیم که در واقع فکر سیاسی و شخصیت سیاسی و اندیشه سیاسی بر اساس معیارهای انسانی و آن نگرش دینی حاکم شود چون هر چقدر ما در این جهت حرکت کنیم آن وقت است که میتوانیم در مقابل حق و باطل موضع گیری مناسب داشته باشیم، ولی اگر دائم آمدیم کف زدیم، داد کشیدیم، فریاد زدیم و شعارهای بیمبنا دادیم آن وقت است که موضع گیریهایمان خیلی موضع گیریهای منطقی نمیشود.
در مورد فضای فکری و علمی چطور؟
آن هم به همین شکل؛ بنده که ریاست دانشگاه را به عهده گرفتم اینجا گروه قرآن نداشت! دانشکده علامه طباطبایی که به نام مفسر بزرگ قرآن است، گروه قرآن نداشت! به نام فیلسوف بزرگ اسلامی است، فلسفه اسلامی نداشت!
جدی میفرمایید!؟ تصور این است که اینها باید جزو اولین رشتههای این دانشگاه باشد ...
خدا را گواه میگیرم وقتی آمدیم هیچ کدام از اینها نبود! ۴، ۵ سال است گروه فلسفه اسلامی را دایر کردیم از لیسانس تا دکترا. بعد گروه قرآنی را دایر کردیم، نداشتیم اینها را. لیسانس، فوق لیسانس، امسال هم دکترایش را. یک دانشکده الهیات تأسیس کردیم حالا این دانشکده الهیات باید توسعه پیدا کند این دانشکده الهیات باید گروه فقه و مبانی در ابعاد مختلف و متعددش بیاید، فرهنگ و تمدن اسلامی بیاید، تاریخ دول و ملل اسلام بیاید. مثلا زبانهای خارجی ما، ادبیات ما و معارف ما در یک دانشکده جمع هستند. ۴۰۰۰ نفر دانشجو هستند در یک مکان! حالا اینها شده است سه تا دانشکده، یکی دانشکده الهیات، یکی دانشکده زبانهای خارجی، یک دانشکده زبان فارسی. زبان فارسی را حضرت آقا یک مأموریت جدیدی دادند، فرمودند باید زبان اول علمی شود. خب این چه موقعی میتوانست تحقق یابد. وقتی گروه را با جدیت تمام در یک دانشکده مجزا قرار دادیم با سه گروه زبان فارسی، زبان عربی و زبان شناسی که این سه تا به هم ریشه دارند.
دانشکده زبانهای خارجی مان دارد پیش میرود، در دستور کار امسالمان دو تا زبان را اضافه کردیم. زبان روسی نداشتیم اضافه شده است زبان چینی هم نداشتیم برای بهمن دانشجو گرفتیم و آن هم اضافه شده است. یا مثلا ما در دانشگاه ریاضی داریم، آمار داریم، رایانه هم داریم اما دانشکدهاش را نداشتیم؛ آمدیم یک دانشکده ریاضی-رایانه تشکیل دادیم. با سه گروه آمار، گروه ریاضی، گروه رایانه.
از فوق لیسانس دانشجو میگیرند. دانشکده حسابداری و مدیریت تأسیس کردیم، یک دانشکده ورزش راه انداختیم. سالنها را ایجاد کردیم، استخر را ایجاد کردیم، الان دنبال زمین چمن و والیبال و اینها هستیم. اعتقادمان این است که هر چه ورزش را در جامعه و در دانشگاه و در جوانانمان توسعه دهیم سلامت فکری بچهها بیشتر میشود. دانشجو وقتی این کارها را میبیند چه قضاوت میکند؟ میگوید اینها خدمتگزار ما هستند، ارباب ما نیستند.
حالا هر چه از بیرون فشار سیاسی بیاورند، القا بکنند، دانشجو وقتی میبیند معاون من نصف شب میرود خدمت او میگوید مشکلت چه هست و حل میکند متوجه میشود که ما خدمتگزار اوییم. معاونت فرهنگی و دانشجویی بعضی وقتها گزارش میدهد که دانشجویان ۱۰۰ نفر، ۶۰ نفر، ۸۰ نفر وضع مالیشان بد است پیشنهاد میکند، ما این قدر به اینها بدهیم. موافقت میکنیم و بهشان کمک میکند، چون در غیر این صورت مشکل پیدا میکنند، ما مشکلات بچهها و شرایط روحی و اخلاقیشان برایمان خیلی مهم است.
مثلاً چه حرفهایی [با خنده]
مثلاً اینکه سختگیر هستید؛ برای دانشجویان محدودیت ایجاد میکنید و از این حرفها ... شاید خودتان بهتر از من بدانید ... میخواهیم از خودتان بپرسیم که ماجرا چیست؟
بله از این حرفها شنیدهام اما واقعیت چیز دیگری است، بسیاری از مطالب حاصل القائات مسموم است؛ خیلی وقتها پیش آمده بچههایی که نامه نوشتهاند و گفتهاند ما در فلان جا، فلان کار را کردیم عذر میخواهیم، ببخشید؛ ما فریب خوردیم یا تحت تأثیر القائات فلان استاد و فلان شخص سیاسی قرار گرفتیم و اشتباه قضاوت کردیم و حالا فهمیدیم که مسأله اشکال دارد، عذر میخواهیم. این یک واقعیت است، وقتی که پیش داوری میشود، یک پندار منفی برای افراد به وجود میآید. متأسفانه در مورد شخص من، یک خرده پیش داوریها از جریانات سیاسی وجود دارد سعی میکنند به دانشجوها القا کنند که دانشگاه چنین است، چنان است؛ رئیسش چنین است چنان است؛ سخت میگیرد؛ در حالیکه ما قانونمداری را در مجموعه حاکم کردیم. آن جایی که قانون خشن است و باعث اصطکاک میشود، آنجا هم با عطوفت و مهربانی مسائل حاشیهای را یک مقدار تلطیف میکنیم و تا جایی این کار را میکنیم که به آن اصل حاکمیت قانون خدشهای وارد نشود.
چرا آقای شریعتی؟ چرا به دانشجویان القا میکنند؟ مگر چه کار میکنید با دانشجویان؟ چرا در مورد افراد دیگر چنین نمیکنند؟ لابد یک خبری هست دیگر ...
[میخندد] ... بلاتشبیه؛ بر سر پیغمبر خدا هم آشغال میریختند، ما که چیزی نیستیم. همیشه یک سری هستند که نمیخواهند حرف حق به گوش برسد. میگفتند حرفهای پیغمبر را گوش ندهید. وقتی که میروید پیش پیغمبرگوشهایتان را بگیرید. علیه آن بزرگوار هم القائاتی میکردند که فلان است؛ حالا ما که کوچکتر از این حرفها هستیم. بنده کار شخصی ندارم. بروید در دانشگاه بپرسید که آیا شریعتی این کار شخصی را برای خودش کرده است؟ برای قوم و خویشهایش کرده است؟ این منفعت شخصی را برده است؟ نه! از وقتی آمدهام اینجا از سال ۶۶ یا ۶۵ که آمدهام دانشگاه در خدمت دانشگاه بودم. در دانشکده روانشناسی بودم همین طور. معاونت بودم همین طور. الان که رئیس دانشگاه هستم همین طور. تمام تلاشم این است که دانشگاه علامه رشد کند از حالت ملوک الطوایفی بیرون بیاید. یک شخصیت واحدی بگیرد، همه بر اساس یک هدف عالی دست به دست هم بدهند. سعی نکنند طایفه گرایی کنند. شما الان طایفه گراییها را میبینید در جهان، همین جریانی که در سوریه است، جریانی که در مصر اتفاق افتاده است. یکی میکِشد این طرف، یکی میکِشد آن طرف، این وسط این ملت و مملکت است که ضربه میخورد؛ دانشگاه هم همین طور است؛ من تمام تلاشم این است که طایفهگرایی را در دانشگاه از بین ببرم و بر اساس یک سیستم علمی و منطقی پیش برویم لذا از وقتی که این اتفاق در دانشگاه افتاده است رشد علمی ما مضاعف شده؛ مقالات ما تقریبا چندین برابر شده است مجلات ما، وقتی بنده مسئولیت را بر عهده گرفتم ما ۳ مجله پژوهشی داشتیم الان رسیده است به ۳۰ تا مجله؛ الان دانشجوی فوق لیسانس ما رساله میدهد. مقاله میدهد برای چاپ. دانشجوی دکترای ما مقاله میدهد. ما موظف کردیم دانشجوی دکترا را که مقالهاش باید چاپ شود.
این کار طبق آییننامه است. خب روز اول که شروع کردیم گفتند این چه کاری است آقای شریعتی؟ این زور است؟ اما الان همهشان خوشحالند. میگویند شما باعث شدید که من اگر فردا خواستم عضو هیأت علمی شوم و گفتند مقاله داری، سربلند باشم. حالت نشاط و انضباط خاصی به وجود آمده. الان به طوری که معاونت پژوهشی خبر دادند رتبه ما درمقالات رسیده است به رتبه هفتم. در حالی که اگر گذشته ما را ببینید اصلا همچین چیزی نبوده است. بنده چه کار میکنم؟ میگویم باید مقاله چاپ شود. باید مقاله را ارائه کنیم. آیین نامه باید اجرا شود. روزهای اول سخت است ولی هر چه که جلو میآیند خودشان در آینده میگویند که چه کار خوبی بود.
البته اینها یک بخش قضیه است! یک چیزهای دیگری هم میگویند ... درباره جدا شدن کلاسها و ... فکر کنم شما اولین دانشگاهی هستید که این کار را انجام دادید، یعنی کلاسهای دختران و پسران را مجزا کردید؛ چرا؟ چطور شد که این تصمیم را گرفتید؟ چون میدانید خیلیها در برابر این کار شما موضع گرفتند ... حالا این کار نتیجهای هم داشته است؟
البته که نتیجه داشته، من با هر کسی که در این زمینه شبههای داشته باشد حاضرم صحبت کنم و کاملاً با دلیل، با آمار و ارقام، با تجربههایی که در این چند سال نصیبمان شد، او را قانع کنم که این کار، علاوه بر اینکه مطابق نص صریح قانون است، خیلی هم مفید و کارآمد است.
یادتان هست دو سال قبل، سه سال قبل، سعادت آباد، پل مدیریت؛ آن پسر ۲۸ ضربه چاقو زد به آن دختر خانم. متأسفانه هر دوی آنها دانشجوی ما بودند. دانشجوی دانشکده ادبیات ما بودند. اولش یک خرده جراید دلسوزی کردند و گفتند باید ریشه مشکلات را پیدا کرد اما آخرش چه شد، تمام شد. آن پسر را هم اعدام کردند؛ خدا شاهد است وقتی من پدرش را دیدم آتش گرفتم، یک پیرمرد رنج دیده و زحمت کشیده؛ آخرش چه شد؟ هیچی. آیا اصل مسأله پاک شد؟ ما ریشهیابی کردیم، دیدیم اینها کنار هم در کلاس نشستهاند، گفتوگویی کردهاند، خندهای کردهاند، پیامکی دادهاند، پیامکی گرفتهاند، جزوهای و از این جور چیزها. این پسر خیال کرده است این دختر دلش او را میخواهد. بعد رفته خواستگاری و جواب منفی شنیده، بعدش هم تهدید کرده و باقی ماجرا. این که ما آمدیم ساماندهی کلاسها را انجام دادیم به خاطر جلوگیری از همین مفاسد است.
مادری آمد این جا پیش من گریه میکرد، میگفت آقای شریعتی دخترم هم شوهر دارد، هم بچه دارد؛ اما یک پسر دانشجو نشسته است زیر پایش دارد از بین میبردش. رفتم هر دو را آوردم این جا با آنها صحبت کردم. دیدم خانم فوق لیسانس است، پسر لیسانس. متعجب بودم چه طور شده است که این زن فوق لیسانس با یک پسر لیسانس همنشین شده! از خودش پرسیدم، گفت من چند درس پیش نیاز داشتم، من را فرستادند درسهای پیش نیاز را در گروه اینها بگیرم و کنار این پسر نشستم و... مادرش که آمده بود پیش من، گریه میکرد؛ میگفت بعضی شبها ۵ ساعت ، ۶ ساعت تلفن به هم میزنند، کار بالا گرفته و شوهر این زن شکایت کرده است و ماجرایی که این خانواده را از هم پاشیده است. ما نمیدانیم که اینها چه تبعات اجتماعی در زندگیشان و بچهشان دارد. اینها را من با چه زبانی بگویم! به چه کسی بگویم! بلند شوم بروم به مردم بگویم!
حالا ما این جا چه کار کنیم؟ همین طور بایستم بگویم من رئیس هستم و دلم به این خوش باشد! اینهایی که عرض کردم فقط چند نمونه بود؛ ما همه اینها را دیدیم و اقدام کردیم برای حل ریشه مشکلات. حالا بعضیها دائم در بوق و کرنا میکنند نه چیزی نبود. یعنی چه که چیزی نبود! آیا نگاه کردید که چیزی هست یا نیست؟ چه طور ما میبینیم، شما نمیبینید؟ شما چشمتان را به کوری زدهاید یا کورچشمی پیدا کردهاید.
شواری عالی انقلاب فرهنگی قانون گذاشته است که اگر دانشگاهی توان دارد، کلاسها را جدا کند. این قانون برای امسال و پارسال هم نیست، برای بیش از ۲۰ سال قبل است. بنده احساس کردم دانشگاه ما هم توان این کار را دارد و هم شرایط این کار را، مسائل مالی اش هم که بهتر شده است. آمدم کلاسها را جدا کردم. شما الان دفترچههای انتخاب رشته را بگیرید، ما در دفترچهها چهار سال است داریم مینویسیم روزانه ۱۵ پسر، ۱۵ دختر، شبانه ۱۵ پسر، ۱۵ دختر. همه دفترچههایمان همین طور است. در مجموع در هر کلاس میشود ۳۰ دختر، ۳۰ پسر. بازده کلاسهایمان بالا رفته است. استاد به من میگوید آقای شریعتی! خدا پدرت را بیامرزد، تو باعث شدی که ما سر کلاس که میرویم مثال دخترها را از خودشان بزنیم، پسرها را از خودشان. حالا مطابق شأن خودشان سر کلاس حرف میزنیم. تعارف که نداریم! دخترها میآیند میگویند به ما عزت دادید، ما میرفتیم پای تخته گزارش بدهیم، سمینار بدهیم، از آن ته کلاس متلک به ما میگفتند آب میشدیم پای تخته از خجالت. حالا به طور کامل سؤالاتمان را میپرسیم، کنفرانسمان را هم میدهیم، هیچ کسی هم نیست که به ما متلک بگوید و بسیار بسیار راضیاند از کلاسها.
فواید این کار را در رشد کیفی دانشجویان هم میبینیم، برای مثال از وقتی این کار را کردیم معدلهای دانشجویان تا دو نمره رشد کرده است، قبولیهای ما زیاد شده است. ما سال اول بیش از ۱۲۰۰ مشروطی داشتیم، کلاسها را که مجزا کردیم به کمتر از ۶۰۰ نفر رسید. یعنی نصف شد حتی کمتر از نصف. این همه استدلال پای این کار هست، خانوادهها تشکر میکنند، دخترها تشکر میکنند، اساتید تشکر میکنند. بروید آمار کمیته انضباطی را ببینید، آن زمان اگر نگاه کنید دهها پرونده داشتیم از مسائل مختلف اما الان ما پروندهای در کمیته انضباطی نداریم، به حداقل رسیده است. چرا؟ چون تا پیش از این کار عملا آتش و پنبه را کنار هم میگذاشتیم و انتظار داشتیم اتفاقی نیفتد! طبیعت و سرشت این است که پالس روانی به هم داده میشود. چرا اسلام گفته است اگر خانمی جایی نشست و بلند شد، آقا ننشیند جایش. چرا؟ برای این که این گرما و این آثار روانی منتقل میشود.
الحمدلله امسال سال چهارم است که این کار اجرا میشود. البته دولت قبل هم یک کم با ما در این قضیه مسأله داشت، یک روزی به ما گفتند آقای شریعتی! شنیدیم میخواهید کلاسها را جدا کنید؛ گفتم دیر شنیدید! سه سال است که این کار را کردهایم. آثارش را هم برایشان توضیح دادم، تعجب کردند و قانع شدند.
من این را به که بگویم! روزی که ما آمدیم، در دانشکده حقوق، بر سر یک دختر چهار تا پسر چاقو کشیدند! باور میکنید؟ در دانشگاه چاقو کشیدند! رئیس دانشکده میداند، استادهایش میدانند؛ موقع امتحانات خرداد بود در همین حیاطی که دارید میبینید این اتفاق افتاد، اما خدا را گواه میگیرم بروید همان حیاط را نگاه کنید، اصلاً همه دانشگاه را نگاه کنید؛ میبینید دخترها یک گوشه نشستهاند بین دو امتحان سؤال میکنند، درس میخوانند؛ پسرها هم آن طرف درسشان را میخوانند، نه اینها به آنها کار دارند، نه آنها به اینها. این برای من ارزش است، من سجده شکر به جا آوردم. ورودم آن طور بود و امروز این طور است؛ این برای من خیلی ارزش است. من الان احساس میکنم آرامم. خدا را شاهد میگیرم، آرامش دارم.
شما بروید در دانشگاه بچرخید، نگاه کنید این رفت و آمدها چه طور شده است. دیگر ارتباطات مثل آن روزها نیست؛ حواسشان به درس است، آن روز به بهانه جزوه، به این بهانه که استاد چه گفت؟ سؤال چه بود؟ برخی ارتباطات ناسالم برقرار میشد، پشت سر این ارتباطات مسائل بعدی بود که یک مقدار اندکی را برای شما گفتم. حالا بعضیها جنجال میکنند؛ در روزنامه و سایتهایشان غیر منصفانه علیه ما مینویسند! حتی حاضر نیستند بیایند دلایل ما را بشنوند! یک طرفه به قاضی میروند، حکم صادر میکنند و علیه ما تیتر میزنند.
نظر بعضی این است که حالا شما اینجا جلویش را گرفتید، آنها میروند در خیابان و کار خودشان را میکنند ...
این دیگر از آن استدلالهای عجیب و غریب است! واقعا ما باید دانشگاه را مرکزی بکنیم برای این که دخترها و پسرها در خیابان نروند و ... ! خیابان به عهده من نیست، مسئول خودش را دارد. بنده وظیفهام این جاست؛ در این جا جلویش را بگیرم، خیابان هم هر کسی مسئولش است، انجام دهد. خدایا تو شاهد باش، با زبان روزه دارم میگویم، تا حالا هر چه دختر آمده است پیش من، اظهار رضایت کرده است. بعضی پسرها هم راضیاند، البته نه همه آنها!
بعضی پسرها هم دائم از من سؤال میکنند آقای شریعتی ما میخواهیم شما را ببینیم. میگویم چه کار دارید؟ میخواهیم نمره مان را ببنیم. تعجب کردم! خب نمره را باید از استاد بگیرند، مدیر گروه هست، رئیس دانشکده هست. بعد دیدم یک چیزی در دلش دارد، یک حرفی دارد. گفتم حرف آخرت را بگو. گفت پس ما کی با این دخترها آشنا شویم؟ گفتم خب حالا فهمیدم، من یک راهی به شما میگویم. میروی به مادرت سلام من را میرسانی و میگویی این آقا سید گفت برو در بین اقوام و آشنایان و محلهها بچرخ یک دختر خوب برای من پیدا کن و برای من زن بگیر. راه حلش این است و الا با این ارتباطاتی که شما در دانشگاه پیدا میکنید، چهار روز دیگر از هم جدا میشوید. شما بروید از معاونت دانشجویی بپرسید این ازدواجهایی که از آشنایی در کلاس و دانشگاه شروع میشود چقدر دوام دارد؟ اکثرشان به طلاق منجر میشود. همدیگر را در دانشگاه میبینند دلبستگی پیدا میشود، چهار روز دیگر یک چاخانتر و یک آدم پرروتری پیدا میشود حرفهای دیگری میزند و اینها از هم جدا میشوند.
حاجآقا میگویند شما اساتید را به صورت اجباری بازنشسته کردهاید ...
یک عده از استادها اخراج بودند به خاطر همین مسائل، سوء رفتار با دختران مردم؛ ما برای حفظ احترام و شأنشان بازنشسته شان کردیم. خدا میداند ناگفتههایی در دل دارم که اگر بگویم استخوانها میترکد. بعضی موقعها ما نمیخواهیم اینها را بگوییم. در دلم صحنههایی هست شرعا حق گفتن ندارم!
متأسفانه برخی به راحتی دروغ میگویند. طرف در اتاق کارش به یکی از دانشجویان تعرض کرده، هم اتاقیاش وارد شده و آنها را در آن وضع دیده است و به ما هم گزارش کردهاند؛ آن وقت میرود خارج از دانشگاه میگوید چون ما در انتخابات به فلان شخص رأی دادیم، شریعتی ما را اخراج کرد. سمتهای مختلف از رئیس دانشکده تا معاون دانشگاه هم داشته است. دهها زنگ از این طرف و آن طرف به من میزنند که آقای شریعتی این زن و بچهاش گناه دارند بازنشستهاش کنید. چه کار کنم؟ بیایم نامش را ببرم و بگویم به این دلیل بازنشسته شده و این هم اسنادش! استاد دیگری با الفاظ نامناسب دانشجوی دختر را سر کلاس خطاب قرار میدهد. به اصطلاح استاد هم هست! فرهیخته!! عالی مقام!!! هیأت انتظامی آمده و حکم اخراجش را داده است، دستپاچه شد و به من درخواست بازنشستگی داد. طبق قانون باید اخراج میشد اما ارفاق کردیم و بازنشسته شد.
یک عده از اساتید هم متأسفانه رکود علمی دارند، مدتهاست مقالهای به چاپ نرساندهاند. برخی هم به خواست خودشان بازنشست شدند، تعدادی از اساتید رشته اقتصاد ما اینطور بودند، یکی از آنها 5 بار درخواست بازنشستگی داد تا سرانجام ناچار شدیم موافقت کنیم. آن وقت برخی خارج از دانشگاه مطلب مینویسند که 14 نفر از فلان دانشگاه اخراج شدند. روزنامه شرق هم چند وقت پیش چیزی در همین رابطه نوشته بود. بدون اینکه حرف ما را بشنوند، یک طرفه به قاضی میروند و علیه ما مینویسند، شما جای من باشید چه کار میکنید؟
استاد رفته است سر کلاس میگوید همجنسبازی کار خوبی است. استاد جامعه شناسی هم هست! من باید چه کار کنم!؟ قرآن به من میگوید این ترویج فحشاست، کار شیطان است. حالا من باید اجازه حضور این استاد در دانشگاه را بدهم؟ من یک چنین آدمی نیستم؛ خب حالا بعضیها خوششان نمیآید میخواهند همه جا هرج و مرج باشد.
- آخر برخی ممکن است بگویند این بازنشسته شدنها فقط شامل یک طیف خاص شده و شائبه برخورد سیاسی را مطرح کنند ...
خیر؛ اصلاً چنین نیست ما هر انحرافی که از قانون ایجاد شود با آن برخورد میکنیم، به دسته و گروه خاص کاری نداریم؛ یک آقایی اینجا به بچهها عرفان کاذب توصیه میکرد. متأسفانه برخی از دانشجویان مؤمن و مذهبی هم جذب او شده بودند. کار به جایی رسیده بود به دانشجوها میگفت اگر میخواهید بختتان باز شود بروید فلان جا یا فلان کار را کنید؛ به دانشجو میگفت در عالم برزخ تو را خوک میبینم! استاد گروه معارف هم بود با مدرک فوق لیسانس! اما هیچ تحصیلاتی در حوزه معارف نداشت، اصلاً مهندس بود.
اما روی برخی رفاقتها سر از هیئت علمی اینجا درآورده بود. بنده به جمعبندی رسیدم که دارد بچههای مردم را منحرف میکند. نوشتم ایشان بازنشسته شود. یک عدهای از همان بچههای مذهبی که متأسفانه فریب خورده بودند را دور خودش جمع کرده بود و در دانشگاه علیه من شعار میدادند که «دانشگاه پادگان، شریعتی نگهبان»؛ «شریعتی سکولار» و از این حرفها. ربطی به یک گروه و دسته خاص ندارد؛ بنده وقتی میبینم عقبه این حرکت عرفان کاذب است و بچههای مردم را گمراه میکند باید به وظیفه خودم عمل کنم. رئیس جمهور وقت هم همان موقع دستور داد آن استاد برگردد. بنده به آن کسی که به من پیغام رساند گفتم سلام بنده را به آقای رئیسجمهور برسانید و بگویید من براساس شرع و صراحت قانون به این جمعبندی رسیدم که حضور ایشان در دانشگاه حرام است. سنش هم بازنشسته است، بازرسی کل کشور هم نوشته که ایشان باید برود کارشناس شود نمیتواند عضو هیأت علمی باشد. گفتم به آقای رئیسجمهور بگویید شریعتی گفت من تا این جا هستم ایشان را برنمیگردانم اگر شما اصرار دارید ایشان برگردد بنده را عزل بفرمایید و ایشان را برگردانید. من در این فعل حرام شرکت نمیکنم. حالا شما به من بگویید چه کنم؟ تمام اینها بر من میگذرد اما بنا بر ملاحظات اخلاقی نمیتوانم بیایم و همه چیز را بگویم!
در یکی از همین دانشکدههای ما استاد با دختر مردم خارج از دانشگاه قرار میگذاشت و ...؛ سن پدربزرگ دانشجو را داشت! پلیس دستگیرشان کرد و به پلیس گفته بود نوهاش است اما بالاخره فهمیدند دروغ میگوید. پلیس یک نامه به من داد و نوشته بود که این استاد را در چه حالی با دختر مردم دستگیر کرده ... حالا بنده چه کار کنم اجازه بدهم باز هم برود سر کلاس و ... ؟ من این کارها را بلد نیستم. نوشتم ایشان تا اطلاع ثانوی نباید سر کلاس برود. پروندهاش را هم فرستادم کمیته انضباطی دانشگاه؛ خانمش آمده بود من را قسم میداد که اخراجش نکنم؛ میگفت میدانم این مرد پست است، این دفعه اولش نیست، چندمین بار است که دارد این کار را میکند؛ اما دخترم میخواهد شوهر کند، خواهش میکنم به خاطر دخترم او را اخراج نکنید، بازنشستهاش کنید. بنده برای رعایت حال این خانواده، به جای اخراج ایشان را بازنشسته کردم؛ حالا شما ببینید به خاطر همین استاد چقدر پشت سر من حرف میزنند که شریعتی چنین و چنان میکند.
بعضی مواقع مورد اتهامهای ناروا و بیحساب قرار گرفتم، برای رعایت مسائل اخلاقی هیچ چیز هم نمیتوانستم بگویم؛ یعنی این گلویم پر از آتش بود اما نمیتوانستم فریاد بزنم! نمیتوانستم بگویم ایهاالناس، ماجرا این است! نمیتوانستم نام ببرم و بگویم این استادی که فلان روزنامه برایش سینه چاک میکند مرتکب چنین تخلفی شده و باید اخراج میشده است اما بازنشستهاش کردیم. این سینهام پر از درد است ...
استادی در وبسایتش العیاذبالله نسبت ناروایی به حضرت عیسی(ع) داده بود و بی حرمتی کرده بود. قرار گذاشتم، آوردمش در این دفتر و گفتم ببین این سوره مریم است، این سوره آل عمران است، ببین خدا در مورد حضرت مریم(س)، در مورد حضرت عیسی(ع) چه میگوید! از او خواهش کردم، گفتم تو بچه مسلمانی این حتما نوشتههای غربیهاست برو در سایتت بگو این حرفها اشتباه است.
حالا من باید کلاس دانشگاه را دست چنین اساتیدی بدهم!؟ بچههای پاک و معصوم مردم را بسپارم دست این افرادی که اسمشان استاد است اما هر کار میخواهند با جسم و جان دانشجو میکنند!؟
به من گفتند چرا قرارداد فلان استاد را تمدید نمیکنید؟ برای چه باید تمدید کنم! استادی که در حمله مرصاد علیه این کشور اقدام مسلحانه کرده است، عضو منافقین بوده، زندان بوده است؛ چرا قراردادش را تمدید کنم؟ اصلاً چرا استخدامش کردند؟ در سن 49 سالگی با فوق لیسانس آوردهاند استخدامش کردهاند؛ بچههای اطلاعات نوشتهاند این کار ممنوع است اما آقایان کار خودشان را کردند، بلافاصله هم بورسیهاش کردند، حق نداشتند این کار را بکنند. در گزینش هم رد شده است. من نمیتوانم این قانونشکنیها را تحمل کنم، عذرش را خواستم. باز علیهمان این طرف و آن طرف نوشتند که فلان استاد مجرب اخراج شد! گفتند شریعتی شمربن ذی الجوشن است! چنین و چنان کرده است! هیچ کس نمیآید درد ما را بپرسد، بگوید چرا چنین کردید، یک طرفه قضاوت میکنند.
یکی به اصطلاح استاد حقوق بین الملل است، برو بیایی دارد برای خودش؛ آن وقت سر کلاس به تمام مقدسات توهین میکند، به قانون اساسی توهین میکند، معذرت میخواهم میگوید بینداز دور این لجن را، این چه قانونی است. آیا نباید با اینها برخورد شود؟ مگر من دیوانهام که بنشینم و تماشا کنم؛ شاهد باشم که چه؟ به مقدسات ما فحش بدهند، جسارت کنند! خیر؛ بنده با این چیزها برخورد میکنم و مسلماً هر برخوردی دافعه ایجاد میکند. اگر بخواهم منافع خودم را درنظر بگیرم بلدم مرید جمع کنم، اصلاً آخوند کارش مریدساز است. اما اگر مبانی شرع را بخواهم رعایت کنم مطمئناً برخی در مقابلمان قرار میگیرند. این را ما از ائمه یاد گرفتهایم، جاذبه و دافعه را آنها به ما آموختند.
ما خودمان را برای هر اتفاقی که بیفتد آماده کردهایم. حالا یک عده به راحتی تهمت میزنند و افترا میبندند. من خدمت شما بگویم دوچیز برای من در این جا خط قرمز جدی است یکی مسائل مادی، یکی مسائل اخلاقی. با متخلفین برخورد میکنم حتی اگر رفیقم باشد، در حوزه مدیریت چشمم باشد درمیآورم و میاندازم زیر پایم.
باید به دو نکته توجه کنیم یکی ساختار و نظام فکری حاکم بر دانشگاه است و دیگری مسئله گزینش؛ گزینش استاد همیشه یکی از بحثها بوده است؛ میگویند گزینش یا هیئت جذب اما شما دقت کنید هشت سال در دانشگاه، کل جذب تعطیل شد. یعنی از سال 77 هیأتهای جذب در دانشگاهها تعطیل شده است، هیچ گزینش جدیای تا سال 84 وجود نداشت. بنده خودم این جا دیدم که گزینشی وجود نداشت. جذب بوده است بدون گزینش. جذب وقتی بدون گزینش شد یعنی هر کس با هر خصوصیاتی میتواند وارد دانشگاه شود، با هر فرهنگی با هر گرایش با هر عقایدی، هیچ نظارتی هم بر آن وجود ندارد. چرا شورای عالی انقلاب فرهنگی قانون گزینش و جذب را تدوین کرده است. آقا هم فرمودند که ما استادمان باید دو ویژگی داشته باشد؛ هم مؤمن باشد، هم عالم باشد. دانشجویمان هم باید دیندار باشد، هم عالم باشد. این گزینش، کار هیأت جذب است.
- اشارهای هم کردید به ساختار فکری حاکم بر دانشگاه، امروز برخی منتقد این فضا هستند و معتقدند باید تغییرات جدی در راستای اسلامی شدن دانشگاهها انجام داد؛ دانشگاه علامه هم، مختص علوم انسانی است و بیشتر مخاطب این بحث است. ارزیابی شما از این فضا چیست؟
ببینید ما دانشگاههایمان را بر اساس تئوری اسلامی به وجود نیاوردیم؛ شما اگر تاریخچه دانشگاهها را نگاه کنید دانشگاه تهران 1314 به وجود آمده است یعنی حدود 80 سال پیش. این دانشگاه را رضاخان با آن مجموعه خاص خودش تأسیس کرد برای اینکه سیستم نظام آموزشی را از گذشته جدا کند و جهت دهد.
بعد هم حتی اگر یادتان باشد دانشکده الهیات را تحت عنوان دانشکده معقول ومنقول ساختند تا مراجعه به حوزههای علمیه را هر چه کمتر کنند. لذا شما در یک برهه تاریخی میبینید دانشجویان دانشکده الهیات، دختران بی حجاب هستند که دارند الهیات میخوانند؛ چرا؟ چون برنامه این بود که آن فضای گرایش مذهب در دانشگاه از بین برود. نگرش به دانشگاه یک نگرش غربی است. یک نگرش سکولار است. تلاش میکردند بیبند و باری در دانشگاه رایج شود. این کار را هم در سه بعد انجام میدادند؛ هم منابع، هم استاد و هم دانشجو.
بعد از پیروزی انقلاب ما هم تقریباً همان روند را ادامه دادیم یعنی بعضاً از همان منابع و همان اساتید استفاده کردیم. یک چند سالی گفتیم انقلاب فرهنگی اما آن کاری که باید میشد، انجام نشد. تنها یک بسمهتعالی گذاشتیم بالای کتابهای دانشگاه. در واقع دوباره برگشتیم به همان منابع، به همان کتابها و به همان مجموعهها. در صورتی که این تقابل بالذات بود و آن اصلاحات تأثیر خودش را نگذاشت. چرا امروز این همه اصرار و پافشاری دارند که تحولی در علوم انسانی انجام دهند. چرا؟ چون هدف در علوم انسانی بر مبنای دین اسلام، یک هدف است و هدف در علوم انسانی بر مبنای تئوری های آنها، یک هدف دیگر است. آنها سعی میکنند که بر اساس نظرات اجتماعی و خواستهای اجتماعی شخصیت خود و جامعهشان را شکل دهند. در حالی که ما سعی و تلاشمان این است که بر اساس خواستههای الهی و بایدها و نبایدهای رفتاری که خداوند برای ما مشخص کرده است افراد را تربیت کنیم.
اتفاقا این مواردی که من برای شما گفتم عموماً از کسانی هستند که در همان فضای فکری گذشته رشد کردهاند. بعضیهایشان هم از نوجوانی و جوانی در غرب بزرگ شدهاند جایی که اصلا این بحث ها برایشان مهم نیست. لذا نگرش ها فرق میکند، ریشه در تقابل بین دو فرهنگ است؛ فرهنگ اسلامی و غربی. خب ما باید این حرکت بازسازی علوم انسانی را با آن مبانی اسلامی مد نظرمان دنبال کنیم تا روابط انسانی با مبنای صحیح در جامع حاکم شود. به نظر من یک دعواست، یک جنگ است، جنگ دو فرهنگ است.
- آقای دکتر! شایعاتی مطرح است و برخی رسانهها هم به آن دامن میزنند که مسئولان آتی وزارت علوم چندان با شما همسو نباشند؛ البته اسم دولت آتی اعتدال است و میگویند میخواهیم از همه افراد شایسته از هر طیفی که باشند استفاده کنیم ... البته چند سال پیش هم یک دولتی بود که میگفت: زنده باد مخالف من اما دیدیم چه کردند؛ فکر رفتن از این اتاق و از این پست را کردهاید، میخواهید چه بکنید؟
بنده یک روزی معاون عقیدتی سیاسی بودم. در آن دورانی که جریان اصلاحات به شدت با من برخورد کرد و میخواستند از دانشگاه دور باشم. گفتم من که سرباز این نظام هستم هر کجا بگویند تو برو کار کن میروم اصلا برای من مهم نیست که آیا این در شأن من هست یا نه. رفتم معاون آموزشی سازمان عقیدتی سیاسی ارتش شدم. آنجا هم کار خودم را کردم؛ یک برنامه جامعی بنده آنجا در رابطه با سربازها، افسرها، درجه دارها حتی امرا در حوزه تربیت قرآن داشتم. الان تمام سه شنبهها در ارتش جمهوری اسلامی قرآن خوانده میشود. در سه سطح روخوانی، روان خوانی و تفسیر. لذا نفس خدمت در جمهوری اسلامی برایم اهمیت دارد. من یک طلبه هستم و سرباز کوچک نظام؛ دلبستگی هم به این میز و اتاق ندارم.
یک چیز دیگری هم عرض کنم و آن این که بنده آماده معاوضات سیاسی نیستم؛ بگویم برای این که این جا بمانم یا به آن جا برسم باید این کار را بکنم، با او کنار بیایم یا با او دست اتحاد بدهم؛ بنده اهل این نیستم، اعتقادم این است که تا لحظهای که هستم وظیفهام کار کردن است وقتی هم که نیستم خدا را شکر میکنم که مسئولیت را از دوش من برداشتهاند، حالا اینکه چه اتفاقی میافتد بنده مسئولش نیستم؛ الان در این قضایا بنده نگران نیستم. قبل از عید تمام مدیران ستادی دانشگاه را جمع کردم، معاونین دانشگاه، مدیران کل، رؤسای دانشکدهها، معاونینشان را، مدیران تمام گروهها بلااستثنا یک چیزی نزدیک به 100، 120 نفری در 24 یا 25 اسفند جمع کردم.
با اینها اتمام حجت شرعی کردم گفتم امسال، سال انتخابات است دیگر ما از خرداد وارد انتخابات میشویم. از حالا دست و پای بعضیها شُل است که چه کسی میآید؟ چه کسی رئیس جمهور میشود؟ چه کسی وزیر میشود؟ آیا ما میمانیم یا نمیمانیم؟ کار بکنیم یا نکنیم؟ بنده گفتم من چهار تا استراتژی دارم. با این چهار استراتژی ما کارمان را ادامه میدهیم؛ قرصتر از بهار پارسال هم باید کار کنیم. لذا الان معاون بنده صبح تا شب دانشگاه است، همه دانشگاه الان تعطیل است اما معاونین من، مدیران مجموعه من، میآیند کار میکنند. دوبله هم کار میکنند هیچ چیز هم بهشان نداده اند. حالا این آخر سالی معمولا یک عده پایه تشویقی میدهند، پاداش میدهند، بعضی موقعها به کنایه دوستان میگویند فلان دانشگاه این طور است میگویم ما این طور نیستیم. ما برای خدا کار میکنیم.
آن چهار استراتژی ما اول سوره احزاب است. «یا ایها النبی اتق الله» یعنی مبنای کارمان بر تقوا است. دوم این که «ولا تطع الکافرین و المنافقین» ما نباید القائات کافرین و منافقین را از آن اطاعت کنیم. سوم این که «واتبع ما یوحی الیک من ربک» هر چه که تکلیف من است از جانب خدا یعنی قانون و ضابطه و دستور است باید به آن عمل کنیم. اصل چهارم هم این است «و توکل علی الله و کفی بالله وکیلا». ما این چهار استراتژی را داریم، صحبت کردم گفتم قرص و محکم باشید. بنده خیال میکنم که هزار سال مدیرم در دانشگاه.
ائمه علیهم السلام به ما یاد دادهاند برای دنیا چنان کار کن که همیشه میخواهی بمانی و برای آخرت هم چنان کار کن که گویا فردا خواهی مُرد. بر این اساس کارمان را انجام میدهیم نگران هم نیستیم الان هم خدمت شما میگویم واقعا نگران نیستیم. ما تا روزی که هستیم با جدیت کار میکنیم یک روزی هم که به ما گفتند شما نیستید یک آقای دیگری این مأموریت را به عهده دارد، دو دستی تقدیم میکنیم هیچ نگران نیستیم الحمدلله. خدا را شکر میکنیم که این روزهایی که آمدیم کار کردیم یک کارنامه خوبی داشتیم. نمیخواهم از خودم تعریف کنم یک منصفی باید ببیند و قضاوت کند.
منبع: کیهان