«ازدواج آسان» اگر چه امروز برای بسیاری از جوانان صرفا یک شعار تلقی می‌شود اما ما در «روز ازدواج» تصمیم گرفتیم به سراغ آدم‌هایی برویم که به این شعار جامه عمل پوشانیده‌اند.

به گزارش مشرق، روزنامه خراسان امروز دوشنبه 15/07/92 نوشت: اولین روز ذی الحجه از آن روزهایی است که تمام تالارها، سالن های پذیرایی، خانه باغ ها و هر جایی که بتوان یک جشن ازدواج در آن برگزار کرد از مدت ها قبل رزرو شده است، دلیل این همه تمایل برای برگزاری جشن ازدواج در این روز این است که هزار و 432 سال پیش در چنین روزی آسمانی ترین ازدواج تاریخ رقم خورد.

درباره ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) و درباره زندگی سرشار از نور این دو بزرگوار که لحظه لحظه آن می تواند و باید سرمشق زندگی ما باشدکتاب ها نوشته شده است، اما آن چه بیشتر درباه این ازدواج شنیده ایم، سادگی و بی آلایشی آن است.

«ازدواج آسان» اگر چه امروز برای بسیاری از جوانان صرفا یک شعار تلقی می شود اما ما در «روز ازدواج» تصمیم گرفتیم به سراغ آدم هایی برویم که به این شعار جامه عمل پوشانیده اند. حتی افرادی را انتخاب کردیم که از سر اجبار زمانه به ازدواج آسان روی نیاورده اند بلکه به دلیل تمکن مالی خوب، برگزاری مراسم پرشکوه و مجلل ازدواج برایشان چندان زحمتی نداشته، اما تصمیم گرفته  اند طوری دیگر زندگی مشترک شان را آغاز کنند. آن ها در واقع همان افرادی هستند که در اصطلاح عامیانه، پول شان از پارو بالا می رود، ولی با این حال پایشان را خیلی کمتر از گلیم شان دراز کرده اند.

در بخش دیگری از گزارش نیز پای صحبت افرادی نشستیم که با وجود مشکلات مالی آن چنان جشن ازدواجی برگزار کرده اند که آوازه اش گوش فلک را کر کرده است، باید اعتراف کنم این دسته به مراتب بیشتر از دسته اول بودند!

شکم های ور آمده و چشم های گرد شده

با این که 24 سال است که در کانادا زندگی می کند اما همچنان رگ و ریشه ایرانی خود را حفظ کرده است، طوری که سال گذشته وقتی تصمیم به ازدواج می گیرد مثل بسیاری از پسرهای ایرانی اول موضوع را با مادرش که در تهران زندگی می کند، مطرح می کند و کمی بعد با پیشنهاد خانواده با یک دختر خانم ایرانی ازدواج می کند.

خانواده ای نه چندان پر جمعیت و البته بسیار مرفه دارد، خانواده ای که «طبابت» شغل موروثی آنان است. «مسعود» تک پسر خانواده در یک گفت وگوی کوتاه که از طریق اینترنت انجام شده، درباره مراسم ازدواجش می گوید: جشن عروسی در فامیل یک جشن ازدواج معمولی نیست، بلکه یک مزون بزرگ مُد از جدیدترین لباس ها، آرایش ها، خودروها و ... چه برای خانم ها و چه برای آقایان فامیل است. حتی از مادرم شنیدم که اخیرا باب شده است که طرف داماد یا عروس با پرداخت مبلغی به یک بازیگر یا فوتبالیست مشهور او را به عنوان مهمان ویژه به مجلس خود دعوت می کنند! همه فامیل با توجه به مقیم بودن من در کانادا منتظر بودند یک عروسی خیلی مفصل بگیرم ولی من با وجود این که از نظر مالی امکان برگزاری این چنین مراسمی را داشتم از آن صرف نظر کردم و تنها یک مهمانی مختصر گرفتم. البته مادرم به شدت مخالف بود اما پدرم و خانواده همسرم تصمیم گیری را به عهده خودمان گذاشتند. آن طور که مسعود می گوید بخشی از هزینه ای که برای جشن ازدواجش در نظر داشته را به یک خیریه تقدیم کرده تا جوانانی که توان برگزاری مراسم را ندارند هم بتوانند ازدواج کنند. او می گوید: به طور قطع بیشتر از شکم های ور آمده و چشم های گرد شده اقوام از دیدن مراسم ازدواج من، دعای خیر این افراد به درد من و همسرم خواهد  خورد.

اهل مسابقه نیستم

کادویی که از پدرشوهرش گرفته یک هیوندایi30 آلبالویی است، شاید این هدیه نوید یک مراسم مجلل در یکی از بهترین هتل های شهر را بدهد ولی شاید تعجب کنید اگر بشنوید که راحله و وحید به همان مراسم ساده ازدواج دانشجویی بسنده کرده اند. راحله که بهار امسال زندگی مشترک خود با وحید را آغاز کرده است درباره جزئیات مراسم ازدواجش می گوید: وحید در تهران دانشجو است، او ترم پیش فارغ التحصیل شد، اما قبل از فارغ التحصیلی تصمیم گرفت که در جشن ازدواج دانشجویی دانشگاهش شرکت کند، من هم به نظر او احترام گذاشتم، راستش اول به پدر و مادرهایمان نگفتیم که تصمیم داریم همه مراسم مان همین جشن مختصر باشد، آن ها فکر می کردند که فقط به صورت نمادین در این جشن شرکت می کنیم، حتی پدر وحید یکی از هتل های شهر را هم رزرو کرده بود! او درباره دلیل این کارش می گوید: اگر به شما جزئیات ریخت و پاش های مجالس عروسی اقوام خودم و وحید را بگویم شاید باورتان نشود، از شاباش های 100 دلاری بگیرید تا شام  آن چنانی و ...! ولی واقعا من پس از شرکت در این مراسم حس خوبی نداشتم، احساس می کردم در یک مسابقه شرکت کرده ام یا یک چیزی شبیه مانور و باید آماده باشیم که بهتر و مفصل تر از آن را برگزار کنیم و گرنه به طرز وحشتناکی بازی و آبرویمان را باخته ایم.

ازدواج قسطی!

«آرزوی هر پدر و مادری این است که بچه هایشان خوشبخت شوند، اما تعریف ما از خوشبختی با تعریف بچه هایمان خیلی متفاوت است» مصاحبه اش را با این جمله شروع می کند و در پاسخ به سوال «لطفا خودتان را معرفی کنید» می گوید: «فرهنگی بازنشسته» ...

او همه فرزندانش یعنی 2 دختر و 2 پسرش را به خانه بخت فرستاده است، البته به قول خودش با آبرومندی. جشن ازدواج آن ها را در «خانه معلم» برگزار کرده و کادوی عروسی شان نیز یک سفر کربلا بوده است، البته به غیر از فرزند آخری!این پدر که دوست ندارد نامش در روزنامه چاپ شود درباره مراسم ازدواج ته تغاری اش می گوید: «فرزندان دیگرم قانع تر هستند اما این آخری چون دانشگاه رفته کمی سختگیرتر است، البته مادرش هم هوایش را دارد، چه آن زمان که در خانه بود و کلی خرج اضافی روی دست من می گذاشت و چه برای جشن عروسی اش! شبی که حداقل تا 3 سال دیگر فراموشش نمی کنم، چون باید اقساط وامی را بپردازم که برای برگزاری این مراسم گرفته ام! راستش در فامیل ما رسم است که مجلس نامزدی به عهده خانواده دختر و مجلس عروسی هم به عهده خانواده پسر است، اما چون ما مجلس نامزدی نداشتیم قرار شد سهم مهمانان خودمان را بدهیم، آن هم برای یک مهمانی در هتل و با غذای سرو سرویس! هر چه به همسرم گفتم ما را چه به این جور مراسم، به خرجش نرفت که نرفت! پایش را توی یک کفش کرده بود که ما جلوی خانواده داماد آبرو داریم! حالا من مانده ام و 3 سال آینده که باید ماهی 530 هزار تومان قسط بدهم، آن هم فقط برای یک شب، شبی که یک عده آمدند، خوردند و رفتند!»

خودروی عروسی یا خودروى عروس؟!

بهروز کسی که برای اولین بار در «باغ تالار» را به روی اقوامش باز کرده است! می گوید: «تا آن روز کسی در فامیل ما مراسم ازدواجش را در باغ نگرفته بود، راستش از این که می دیدم چطور فامیل انگشت به دهان محو پذیرایی جشن ازدواج من می شوند احساس غرور می کردم، حسادت را در چشمان بعضی هایشان می دیدم و راستش از این بابت کیف می کردم، احساس می کردم این مراسم به خصوص مقابل فامیل همسرم مرا بیش از پیش سربلند خواهد کرد و احترام و عزت بیشتری به من و خانواده ام خواهد بخشید، ولی اولین روزی که بعد از یک هفته مرخصی مجبور شدم با اتوبوس به سر کار بروم به شدت از کرده خودم پشیمان شدم! چون برای تامین مخارج عروسی مجبور شده بودم، خودرویی که هنوز 2 قسط از اقساطش مانده بود را بفروشم! یک پژو آردی نقره ای که دیگر بعید می دانم با این قیمت ها بتوانم یکی مثل آن را بخرم.» اما چیزی که بهروز را بیشتر ناراحت می کند این است: یک سال بعد از ازدواجم، زن عمویم از من گلایه کرد و گفت: آقا بهروز از وقتی شما آن چنان مراسمی را برای ازدواجت گرفتی پسر عمویت احسان هم خودش را ملزم کرده که مراسم مفصلی برای ازدواجش بگیرد، برای همین تمام پس اندازش را می خواهد برای ازدواجش خرج کند!