«مسلم بن عقيل» يكى از اين چهرههاست. شنيدن نام اين انسان والا و سرباز فداكار راه حق، ياد آور همه خوبيها، رشادتها و جوانمرديهاست، و خواندن زندگينامه اين سردار رشيد اسلام، درس آموز و الهامبخش و سازنده است. حماسه مسلمبن عقيل در كوفه، پيش درآمدى بر نهضت عظيم عاشورا بود، و خود مسلم، پيشاهنگ نهضتسيدالشهدا -(ع) و سفير انقلاب كربلا و پيشمرگ حماسه تاريخساز و جاويدان عاشورا بود.
درباره مسلم، چه مىتوان گفت، جز بيان صداقت و رشادت و ايمانش؟ و چه مىتوان نوشت، جز فداكارى و حماسه وآزادگىاش، و چه مىتوان شنيد جز عمل به وظيفه و اطاعت از امام و جهاد در راه حق تا مرز شهادت. و مسلمبن عقيل كيست؟ تجسمى از ارزشهاى والاى مكتب، الگو و اسوهاى از يك جوانمرد سلحشور و انقلابى پاكباخته و دل به راه خدا داده و سر به راه دوست سپرده و قدم در راهحق نهاده و با شهادت به معراج قرب پروردگار رسيده. پس، با هم با چهره اين شخصيتبزرگ،آشنا شويم.
شناسنامه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
جناب مسلم بن عقیل بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی به سال ۶۰ ه.ق شهید گشت و از اجله بنی هاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت. چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد . اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.
پیوند مضاعف
مسلم بن عقیل با امام حسن و امام حسین (ع) پیوند نَسَبى داشت، اما پس از آن که افتخار یافت داماد امیرمؤمنان (ع) شود و یکى از دختران آن حضرت را به نام «رقیه» به همسرى بگیرد، این پیوند مستحکم تر گشت و بر موقعیت او افزوده شد.
مسلم، در دوران امام على (ع) جوانى رشید و پاک بود و به نقل برخى تواریخ، در دوران خلافت امیرالمؤمنین (ع)، عهده دار برخى منصب هاى نظامى در سپاه آن حضرت بود و در جنگ صفین حضور داشت و در کنار امام حسن و امام حسین و عبدالله بن جعفر، مأموریتى در جناح راست لشکر اسلام بر دوش داشت.
مسلم بن عقیل، پس از شهادت امیرمؤمنان على (ع)، سربازى فرمان بردار در خدمت امام حسن مجتبى بود و در دوران ده ساله امامت آن حضرت، در جهت اهداف متعالى اهل بیت (ع)، ایفاى نقش مى کرد. پس از شهادت امام مجتبى (ع)، این فرمان بردارى را در خدمت حضرت امام حسین (ع) ادامه داد، تا آن که قضایاى کربلا پیش آمد و اوج فضایل و ایمان و شجاعت این شخصیت بزرگوار نمایان گشت.
پس از مرگ معاویه در سال شصت هجرى و روى کار آمدن یزید، از همه مردم بیعت گرفتند و با تطمیع یا تهدید، اوضاع را به نفع یزید سامان دادند. از جمله کسانى که حاضر به بیعت با فرد بى صلاحیتى همچون یزید بن معاویه نشد، حسین بن على (ع) بود، اما به دلیل این که مى خواستند به زور از او بیعت بگیرند، به ناچار و براى اعتراض به خلافت ظالمانه و نامشروع یزید، مدینه را ترک کرد و با خانواده و جمعى از خویشاوندانش به مکه رفت و بیش از چهار ماه در آن جا ماند و در این مدت، به بیان اهداف خود و افشاى ستم ها و انحرافات بنى امیه پرداخت و با نامه هایى که به کوفه و بصره مى نوشت، آنان را به حمایت خویش در راه مبارزه با طاغوت شام فرا مى خواند.
مردم کوفه نامه ها و طومارهاى متعددى به آن حضرت نوشتند و از امام دعوت کردند به کوفه بیاید و رهبرى آنان را بر عهده بگیرد. تعداد نامه ها با امضاهاى فراوان به هزاران مورد مى رسید که از آن حضرت مى خواستند با پشتیبانى مردم، یزید را از خلافت خلع کند.
حسین بن على (ع) تصمیم گرفت به دعوت ها و اصرارهاى شیعیان کوفه پاسخ مثبت دهد، اما براى این که ارزیابى دقیق ترى از اوضاع کوفه و آمادگى مردم داشته باشد، ابتدا نماینده ویژه اى فرستاد تا وضع مردم را به آن حضرت گزارش دهد؛ این نماینده، کسى جز «مسلم بن عقیل» نبود.
دلیل انتخاب مسلم بن عقیل برای نمایندگی امام حسین(ع)؟
دلیل انتخاب مسلم به نمایندگى از سوى امام حسین (ع) و اعزام به کوفه، علاوه بر خویشاوندى نزدیک وى با آن حضرت، شجاعت، دلاورى، کاردانى، ایمان قوى و ثبات قدم او بود. حضرت در نامه اى که به کوفیان نوشت و همراه مسلم فرستاد، وى را «برادر و فرد مورد اعتماد» خود یاد کرد و این نشان دهنده صلاحیت بالاى اوست. در بخشى از این نامه چنین آمده است:
«... اینک من برادرم، عموزاده ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده خویش؛ یعنى مسلم بن عقیل را به سوى شما فرستادم و او را مأمور کردم که از حال شما و از کار و نظرتان به من گزارش دهد. اگر به من چنین خبر دهد که رأى بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزى است که قاصدانتان گفتند و در نامه هایتان نوشته شده است، به خواست خدا به زودى به سویتان خواهم آمد... .»
مسلم بن عقیل، دو راهنما از مکه انتخاب نمود و به سوى کوفه عزیمت کرد و پس از بیست روز با همه دشوارى هاى راه و شرایط نامناسب اجتماعى، خود را به کوفه رساند و در خانه مختار ثقفى که از شیعیان على بن ابى طالب (ع) بود، مستقر شد و به تدریج، تماس ها و برنامه هایش را به صورت مخفیانه آغاز کرد.
قیام پیش از موعد
بالاخره تلاش هاى مسلم بن عقیل به ثمر نشست و هزاران شیعه با او بیعت کردند. تشکّل نیروها و تهیه سلاح و آمادگى مردم، زمینه را براى آمدن امام حسین (ع) به کوفه فراهم ساخت. مسلم، طىّ نامه اى اوضاع مساعد و شرایط مناسب را به امام گزارش داد و از آن حضرت درخواست کرد هر چه زودتر خود را به کوفه برساند.
از سوى دیگر، وضع کوفه در این مدت دگرگون گشت. با اوج گیرى نهضت نیمه مخفى مسلم در کوفه، یزید والى آن را عوض کرد و به جاى نعمان بن بشیر، یکى از چهره هاى خشن و سرکوب گر به نام «ابن زیاد» را به امارت کوفه منصوب نمود. «عبید الله بن زیاد» که با مأموریت سرکوب و قلع و قمع نهضت وارد کوفه شده بود، عده اى را با تطمیع، از دور و بر مسلم پراکنده ساخت.
مسلم، از خانه مختار به خانه هانى بن عروه - از چهره هاى سرشناس و با نفوذ شیعه در کوفه - نقل مکان کرد، ولى ارتباطات، رفت و آمدها و قول و قرارهاى مخفى وى ادامه داشت، تا آن که یک جاسوس از سوى والى کوفه، محل اختفاى مسلم را شناسایى کرد و به ابن زیاد گزارش داد.
هانى را به دارالاماره احضار کردند و پس از بازخواستى تند و خشن، او را مظلومانه به زندان افکندند تا بعداً در باره اش تصمیم بگیرند. نیروهاى ابن زیاد، در فکر حمله به خانه هانى و دست گیرى مسلم بن عقیل بودند که وى مصمم شد زمان قیام را جلو بیندازد. با نیروهایش که به چهار هزار نفر مى رسیدند، خروج کرد و با آرایش آنها، دستور حمله به طرف قصر «ابن زیاد» داد.
ابن زیاد، شرایط را «فوق العاده» اعلام کرد و در داخل قصر پناه گرفت و به فکر دفاع از خود بر آمد.
بعد از اندک زمانى، ابن زیاد با به کار بستن شیوه هاى ارعاب، تهدید، فریب و بهره گیرى از رؤساى قبایل و چهره هاى سرشناس و نیز ایجاد وحشت در دل مردم - که شرح آنها در این مختصر نمى گنجد - توانست بر اوضاع مسلط شود و مردم را از گرد مسلم بن عقیل پراکنده سازد و کار به جایى رسید که در واپسین شبِ حضور مسلم در کوفه، پس از اقامه نماز جماعت، وقتى او خواست از مسجد بیرون برود، مشاهده نمود تنها مانده و هر کس براى حفظ جان خویش به خانه خود رفته است. حتى یک نفر هم همراهش نبود که او را به جایى راهنمایى کند. خانه هانى هم که ناامن بود و خود هانى هم حضور نداشت تا با هوادارانش از مسلم دفاع کند، وى در زندان بود و بعد از مسلم، او را نیز به شهادت رساندند.
مسلم بن عقیل، این قهرمان نستوه و مبارز با ایمان را که قلبی مالامال از عشق حسین بن علی (ع) داشت، نزد ابن زیاد بردند. آن بزرگوار بیش از آن که به فکر خود باشد، در اندیشه مولای خویش و خاندان او بود که در پی نامه اش از مکه به سمت کوفه حرکت کرده اند؛ کوفه ای که دگرگون شده و هواداران و بیعت کنندگان، پیمان شکسته و به خانه ها خزیده اند و اکنون مسلم، پیش آهنگ این نهضت، مجروح و دست بسته در اختیار والی خون آشامی همچون ابن زیاد گرفتار است.
مسلم، هنگام ورود به قصر، سلام نکرد، زیرا ابن زیاد را به رسمیت نمی شناخت. برخوردها و گفت و گوهای تندی میان این اسیر آزاده و حاکم سنگ دل کوفه گذشت. هر چه ابن زیاد می گفت، مسلم جوابی کوبنده به او می داد. به ناچار ابن زیاد دستور داد او را بکشند.
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری» سپردند، کسی که در درگیری ها از ناحیه سر و شانه با شمشیر مسلم بن عقیل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره» ببرد و گردنش را بزند و پیکرش را بر زمین اندازد.
مسلم بن عقیل را به بالای دارالاماره بردند، در حالی که نام خدا بر زبان داشت، ذکر و تکبیر می گفت و بر خاندان پیامبر درود می فرستاد. گروهی هم بیرون از کاخ، منتظر نتیجه کار بودند.
با تیغ جور، گردن مسلم بن عقیل را زدند و سر پرشورش را از پیکر جدا کردند و بدن مقدس او را از آن بالا به زیر افکندند. شهادت او در روز عرفه، نهم ذی الحجه سال شصت هجری بود.
جمعیتی فراوان، بیرون کاخ، در انتظار فرجام این برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و… پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سروصدای زیادی به پا کردند.
امام(ع) در سوگ مسلم
خبر شهادت مسلم، به وسیله یکی از اهالی کوفه به نام «بَکر بن مَعنقه» در شَراف یا ثَعلبیّه به امام حسین علیه السلام رسید. امام از شنیدن آن بسیار اندوهگین شد و گریست و سپس فرمود: «اِنّا للّه و انّا اِلَیه رَاجِعُون؛ رحمت خدا بر او باد» و این سخن را چند بار تکرار کرد. هم چنین فرمود: «از این پس زندگی بی معنا است و خیری ندارد». بستگان مسلم نیز به شدت برآشفتند و گفتند: انتقام مسلم را خواهیم گرفت.
سپس امام(ع) فرزندان او را که در کاروان حسینی بودند، مورد تفقّد قرار داد و دست محبت بر سر دخترش کشید.
در شعبان سال ۶۵ ق، به دستور مختار ثقفی، آستانه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام بنا گردید. بر روی قبر آن حضرت سنگی از مرمر نهاده و گنبدی ساخته شد. این ساختمان، در شرق مسجد جامع کوفه واقع شده است.
تبارشناسی پیمانشکنان؛ آنان که نایب امام(ع) را تنها گذاشتند
سال 60 هجری بود مردم کوفه و شهرهای اطراف که از نزدیک حکومت پر مهر امیرالمؤمنین را حفظ کرده بودند و هنوز عدل، قسط و برابری آن دوران در خاطرات شان خوش نشسته بود تصمیم گرفتند بار دیگر از حکومت علی(ع) سرشار و سیراب شوند. رفته رفته نامه به سمت مدینه فرستاده میشد جایی که فرزند علی(ع) در آنجا سکنی داشت ولی قراری نداشت. همان که به رشادت، نجابت، سخاوت، عدالت، طهارت و شرافت مشهور و مزین بود.
همان کس که پیغمبر(ص) بر سید جوانان اهل بهشت ملقباش کرده بود. محتوای نامهها از این قرار بود که «حسین جان! کوفه تشنه شما است». ما را از حکومت نیرنک و ستمگر یزید و امویها رهایی بخش. بار دیگر ما را به شربت عدالت علی(ع) حیاتی ببخش». اما حضرت که شاید خاطرهای زیبا از آن مردم و سرزمین در ذهن نداشت و از طرفی هم اعلام فسق یزید و امر به معروف و نهی از منکر و وظیفه سنگین حیات و تدادم اسلام بر دوش مبارک اش سنگینی میکرد تصمیم به فرستادن سفیری کرد تا از صحت نامهها مطمئن شود.
آری! پسر عموی خود، مسلمابنعقیل که مردی نجیب، عابد، عالم، جنگجو و رشیدی بود را روانه کوفه کرد و به او سفارش کرد که هرگاه مطمئن شدی، بر ما پیکی بفرست. تا من و همه اهل بیتام و اصحاب و دوستانم به آنجا رهسپار شویم.
مسلم به هر سختی و مشقتی که بود خود را به کوفه رسانید؛ در بدو ورود در منزل مختار ثقفی سکونت گزید و شروع به تحقیق و ارزیابی مردم کرد که فهمید همه نامهها کاتب و امضا کننده داشته است و همه اینجا تشنه حسین(ع) هستند و دلها برای او میتپد و اینان بر عهد خود استوار هستند. از آنها مکرر میپرسید آیا او را یاری خواهید کرد؟ بر آن وجود مقدس نامه بنویسم؟ تا با اهل بیتاش، با صغیر و کبیرش بیاید که کوچک و بزرگ، اعلام، اشراف، بزرگان و مردمان عادی همه میگفتند مسلم دستی بجنبان که دیر میشود. کوفه سراسر تشنه حسین(ع) است. تا اینکه دلش آرام گرفت.
اما دیری نپایید که ابن زیاد فتنهای به پا کرد. ابتدا به عیادت هانی رفت؛ و بعد او را که از بزرگان کوفه بود بازداشت کرد. مسلم که نماینده خاص حضرت امام معصوم(ع) بود سکوت را جایز ندانست و فرمود حال که عِده و عُده ما تکمیل است در مقابل این ظلم سکوت جایز نیست و امارتنشین کوفه باید هانی را آزاد کند و با شعار «یا منصور أمت» یعنی ای یاری شده بمیران. در کوفه خروج کرد. در بدو امر سلیمانبنصرد خزائی فتوا به سکوت داد و مسلم را یاری نکرد اما جمعیت حامی و مشتاق مسلم از هر سوی شهر چون سیلی به مقابل دارالاماره کوفه ریختند و یک صدا و پرشور فریاد میزدند «یا منصور أمت».
اما ابن زیاد که سیاست و کیاست از پدرش زیاد، آموخته بود شروع به تحرک کرد. برخی را با طلا و نقره و عدهای را با ارعاب و تهدید، گروهی را با تبلیغات دروغین و بالاخره همه را از دور او متفرق کرد. کار را به جایی رساند که از آن همه لشگر یک نفر برای مسلم باقی نگذاشت. به همین راحتی در یک صبح تا شام از آن لشگر که گندمنماهای جوفروش و مرزنماهای بیصفت بودند یک نفر باقی نماند.
مسلم حتی تصورش را نمیکرد که این «اشباه الرجال» یعنی شبهمردان چنین عهد شکن باشند. او که ابتدا با تعدادی اندک در کوچه پس کوچههای تاریک کوفه به دنبال مکانی برای مخفی شدن میگشت یکباره متوجه شد که دیگر کسی پشت سر او نیست و تنهای تنها شده است. شاید اشکاش جاری شده باشد البته نه برای خود؛ بلکه برای آن اربابی که با زنان و بچهها از شهر خود از کنار قبر پیغمبر(ص) به دعوت این عهدشکنان بانگ سفر سر داده است.
داستان اسارت مسلم نیز مشهور است و میدانیم که چگونه او را مظلومانه از بالای بام دارالاماره بر زمین انداختند و زمین خسته شده از عهدشکنیهای کوفیان را چگونه به خون مظلوماش رنگین ساختند. یاد و نام این مجسمه وفا در واپسین لحظات قدسی حضرت سیدالشهدا(ع) بر خاطر و زبان حضرت جاری بود. سلام خدا و همه اولیاء بر او باد. دو نکته در این میان دل را بسیار میلرزاند و چشمها را معطر به اشک میکند:
اول اینکه وقتی مسلم در دارالاماره ابر چشمهای نافذ و پر صلابتاش بارانی شد، به او اعتراض کردند که مسلم تو مرد جنگ هستی. نسبات نسب بزرگان، و تیره از بنیهاشم داری. بر تو ننگ است از ترس مرگ این چنین گریه میکنی و اشکات جاری است. مسلم که دلاش چون دریای مواج و پر تلاطم بود با صدای بغض آلود ولی محکم گفت: «اشک من نه از برای خودم که برای آن آقایی است که با نامه من با اهل و عیارش رهسپار کوفه است».
دوم اینکه، عطش بر مسلم جانفرسایی میکرد ولی چند بار که طلب آب کرد همین که خواست لب بر پیاله آب بزند و جرعهای بنوشد تا جگر داغ خود را اندکی خنکی بخشد اما آب با خون دهان مسلم آغشته شد و مسلم فهمید که گویا او هم تقدیرش به تشنه لبان گره خورده است و باید تشنه از دنیا رود تا از دست ساقی کوثر در رضوان الهی سیراب شود. در آخر نتیجه مهم این است که و باید از آن درس گرفت این است که آنانی که در جریان مسلم(ع) بازنده شدند و به لعن تاریخ گرفتار شده و باعث رخداد کربلا شدند از چه قماشی بودند؟
1- عدهای که با زراندوزی و نگاه مادی اطراف مسلم را خالی کردند و با اندک متاعی به خیل ابنزیاد پیوستند. (همان نگاه و مسلکی که در جامعه امروز ما رو به فزونی است).
2- عدهای که به ترس از لشگر خیالی شام آن هم از زبان ابنزیاد دست از یاری نائب خاص امام کشیدند. (همان ترس و ارعابی که امروز توسط دستگاه امپراطوری رسانهای غرب از طریق ماهواره و شبکه ماهوارههای مجازی صبح و شام از قدرت غرب و غربیان صورت میگیرد.
3- عدهای که با تکیه بر علم و اجتهاد خود سکوت کردند ماننده سلیمانبنصرد خزائی که به سکوت فتوا داد آن هم در مقابل نائب امام معصوم(ع) و مقلدان کور وی که شناخت صحیحی از زمانه خود نداشتند، امام و دشمن خود را به خوبی نشناختند.
4- عدهای با بیخیالی، بیعاری و بیتوجهی به مساله مهم یاری کردن امام و نائباش پشت او را خالی کردند و مثلاً میگفتند به ما ارتباطی ندارد ما داخل اینگونه بحثها نمیشویم افرادی هم وجود دارند که امام و نائباش را یاری کنند. سیاست اهل خودش را میخواهد که ما از آن نیستیم. نتیجه آن شد که کوفه تحت ظلم بیحد ظالمان و ستم قدرتطلبان هیچگاه روی آسایش و آرامش را بر خود ندید.
به جای دسته گل، خون گلویم وقف دامانت
تو ابراهیمی و من هم ذبیح عید قربانت
میان خندة دشمن بیا از گریه آبم کن
که همچون قطرة اشکی، بگردم دور چشمانت
در آب افتاد دندان من و کردم دعا بر تو
مبادا بشکند از چوب دشمن دُرّ دندانت
تو روح احمد و ریحان زهرایی میا کوفه
که فردا می کنند این سنگ دل ها سنگ بارانت
ز چشمم پرده یک سو رفته و انگار می بینم
که بر گوشم رسد از نوک نی، آوای قربانت
به ظرف آب خونم ریخت و عکس تو را دیدم
که خون چهره ات می ریزد از لب های عطشانت
برای مرد گریه سخت باشد در دل دشمن
الهی بین دشمن کس نبیند چشم گریانت
به زیر تیغ دشمن آرزویم هست این مولا:
که می کردم هزاران بار جانم را به قربانت
تو تنها باغبان باغ توحیدی میا کوفه
که پر پر می شود یک روزه گل های گلستانت
کرامت کن به "میثم” چشم گریانی که تا محشر
بگرید بر تو و داغ دل و زخم فراوانت
تو ابراهیمی و من هم ذبیح عید قربانت
میان خندة دشمن بیا از گریه آبم کن
که همچون قطرة اشکی، بگردم دور چشمانت
در آب افتاد دندان من و کردم دعا بر تو
مبادا بشکند از چوب دشمن دُرّ دندانت
تو روح احمد و ریحان زهرایی میا کوفه
که فردا می کنند این سنگ دل ها سنگ بارانت
ز چشمم پرده یک سو رفته و انگار می بینم
که بر گوشم رسد از نوک نی، آوای قربانت
به ظرف آب خونم ریخت و عکس تو را دیدم
که خون چهره ات می ریزد از لب های عطشانت
برای مرد گریه سخت باشد در دل دشمن
الهی بین دشمن کس نبیند چشم گریانت
به زیر تیغ دشمن آرزویم هست این مولا:
که می کردم هزاران بار جانم را به قربانت
تو تنها باغبان باغ توحیدی میا کوفه
که پر پر می شود یک روزه گل های گلستانت
کرامت کن به "میثم” چشم گریانی که تا محشر
بگرید بر تو و داغ دل و زخم فراوانت