روزنامه‌نگار پیشکسوت و بازیکن اسبق فوتبال این روزها برای گذران زندگی مسافرکشی می‌کند.

به گزارش مشرق، در روزگاری که قراردادهای میلیاردی برای فوتبالیست‌ها یک دستمزد معمولی محسوب می شود و در دورانی که هر روز شاهد حضور چهره‌های غیرورزشی و غیرفوتبالی به عنوان مدیر در عرصه ورزش و فوتبال هستیم.

و در عصری که ارزش‌های اخلاقی فقط شعار هستند و در عمل کمتر خبری از آن هست و ورزشی‌ها مدام در مصاحبه‌هایشان دیگران را تخریب می‌کنند. گپ زدن با یک روزنامه نگار پیشکسوت که زمانی هم فوتبالیست‌ بوده می‌تواند تنفسی در این هوای نه چندان پاک، محسوب شود.

این روزها گاهی اوقات یادمان می‌افتد آدم‌هایی هم هستند که برای این فوتبال زحمت کشیده‌اند، آدم‌هایی که کمتر کسی به یادشان می‌افتد اینکه چه بوده‌اند و برای ورزش و رسانه‌ها در حد توان خودشان چه کرده‌اند.

محمد رزمجو یکی از این آدم‌هاست. خبرنگار پیشکسوت و دبیر سابق مجله معتبر و قدیمی دنیای ورزش که اکنون دیگر کمتر از او خبری می‌بینیم و می‌شنویم.

او در گوشه‌ای از این کشور بزرگ و پهناور بدون هیچ جنجالی و با تکیه بر بازوان خویش روزی خود و خانواده‌اش را درمی‌آورد.

با دنده عوض کردن و چرخاندن فرمان تاکسی سفید - نارنجی‌ قدیمی‌اش. حتی دیدن تاکسی پیکانش هم آدم را به روزگار دور می‌برد.

رزمجو یکی از پیشکسوتان روزنامه‌نگاری که اکنون با غیرت و شرافت و مردانگی راننده تاکسی شده و نان خود و خانواده‌اش را درمی‌آورد تا منت کسی را نکشد. شاید این سرنوشت تلخ اغلب روزنامه‌نگارانی باشد که عمری با عزت و شرف زندگی می‌کنند و از آلودگی‌ها دوری می‌جویند!

شاید بهتر است بقیه روزنامه نگاران با خواندن حرف‌های این پیشکسوت فکری به حال آینده نه چندان دور خود بکنند؛ روزگاری که بعد از 20 و چند سال تلاش صادقانه و قلم زدن عاشقانه به دست فراموشی سپرده می‌شوند!

گفت‌وگو با مردی که لیسانس ادبیات دارد و دیپلمش را در سال 1352 گرفته می‌تواند خواندنی و جذاب باشد یا حداقل خواندن این مصاحبه یادآوری می‌کند که در پشت پرده این فوتبال پرهیاهو چه آدم‌های با وجدانی هستند که اکنون در سکوت خبری کار می‌کنند و از رفاقت نه تنها سوءاستفاده بلکه استفاده هم نکرده و نمی‌کنند تا  خود را به درجات بالا برسانند و پست‌های مدیریتی بگیرند.

برای مردانی چون محمد رزمجو، مردی و مردانگی و مشتی‌گری در این روزگار هنوز قیمت دارد و ارزش برایشان صفرهای حساب بانکی نیست بلکه مردی و مردانگی و جوانمردی به معنای واقعی نمرده است؛ آنهم در حالی که حقوق بازنشستگی‌اش شاید به اندازه پول خرد ستاره‌های کاغذی این روزهای فوتبال نباشد.

در گفتار و ادبیات رزمجو هم هیچ نشانه‌ای از بی‌حرمتی حتی نسبت به آنهایی که با او نامهربان بودند دیده نشد. شاید خواندن این مصاحبه برای ستاره‌های امروزی دنیای فوتبال بد نباشد. از این نظر که یاد بگیرند به جای تخریب و تحقیر حریف و هم‌دوره‌های خود به گونه‌ای دیگر صحبت کنند و حتی در رفتارشان نیز صداقت کلامی موج بزند.

گفت‌وگوی فارس با محمد رزمجو دروازه‌بان اسبق پرسپولیس، روزنامه‌نگار و یک ایرانی متعصب و متعهد را در تاکسی اش بخوانید؛ امیدوارم اهالی رسانه‌ با خواندن حرف‌هایش به افتخار صداقت این مرد یادی و تجلیلی در شان و شخصیت رزمجو و خانواده‌اش بکنند.

رزمجو حاضر نبود این مصاحبه را انجام بدهد و می‌گفت دوست ندارم تصور کنند که می‌خواهم با گفت و گو با رسانه‌ها خودم را مطرح کنم و آویزان کسی بشوم؛ اما در نهایت با اصرار ما و مشتی‌گری خودش حاضر به مصاحبه شد.

اما رسالت رسانه ای ایجاب می کند که به سراغ چنین افرادی باید رفت و ناگفته هایی را به رشته تحریر درآورد. باید نشان داد که از این سفر پر زرق و برق فوتبال که عده ای میلیاردی می برند و امرار معاش می کنند، هستند کسانی که چند دهه از این رشته نوشتند و چیزی هم عایدشان نشد.

آنهایی که شب هایشان را در تحریریه به شب رساندند و حالا باید در یک صندلی سفت بنشینند و در خیابان های شلوغ تهران رفت و آمد کنند و فقط با خاطرات خوش گذشته زندگی کنند.

* از رانندگی باکی ندارم

رزمجو وقتی نگاه متعجب ما را به پیکان تاکسی‌اش دید، این شعر را گفت:

آن ذات که از ذات خود یزدان است 

در راه طلب نور یقین خواهان است

آن ذره که با عشق به او چرخان است 

  فارغ ز غم وادی سرگشتگی و حرمان است

این را گفتم تا بدانید که از رانندگی تاکسی باک ندارم. کار سخت است اما ذره‌ای که از عشق خدا می‌چرخد هیچ  واهمه‌ای ندارم. این اول و آخر حرفم بود و خواستم بدانید که از اینکه رانندگی می‌کنم هیچ واهمه‌ای ندارم. هر چیزی را هم که بپرسید عین واقعیت بیان خواهم کرد.

* بچه جوادیه‌ام و فوتبال را از زمین خاکی شروع کردم

من محمد رزمجو متولد 10 مهر 1332 هستم. بچه جوادیه راه‌آهن هستم و در آن منطقه به دنیا آمده‌ام. الان هم هر روز به محل قدیمی‌ام می‌روم و سر می‌زنم. خانه پدری‌ام آنجا بود که پارسال به یکی از بساز بفروش‌ها فروختیم که ناتو و کلک هم از آب درآمد. می‌خواست به ما لایی بیندازد که گفتیم عیبی ندارد شما را به دست خدا می‌سپاریم. من در جوادیه به دنیا آمدم. دبستان و دبیرستان را هم در جوادیه تمام کرد. دیپلم را هم سال 1352 از دبیرستان رهی معیری که در میدان کشتارگاه بود گرفتم. همزمان با درس هم فوتبال هم بازی می‌کردیم. در زمین خاکی میثاقی که اکنون بوستان ولایت شده است بازی می‌کردم. آنجا با بچه‌ها یک تیم محلی داشتیم و زیرپیراهنی می‌خریدیم و رنگ می‌کردیم و آن را به عنوان پیراهن فوتبال برتن می‌کردیم. بعد از آن به تیم ستاره‌ها آمدیم که در جوادیه بود و بچه‌های خوبی در آنجا بودند. از آنجا پیش پرویز ابوطالب آمدم که در استقلال جنوب بود و تیم‌های نونهالان تا بزرگسالان دیهیم را اداره می‌کرد.

* یک خبرنگار اسمم را از تیم ملی خط زد

حمید خوش‌نیت هم یکی از بازیکنان دیهیم بود با تیم جوانان دیهیم قهرمان تهران شدیم. از جوانان دیهیم به تیم نادر رفتیم که زیرمجموعه دیهیم بود. دسته دو باشگاه تهران بازی می‌کرد. پس از آن پرویز ابوطالب تیم بوتان را تحویل گرفت و دو سال هم در این تیم بازی کرد که پس از آن در سال 1352 به تیم ملی جوانان دعوت شدند. حشمت مهاجرانی سرمربی این تیم بود. 4 ماه در این تیم تمرین کردم و اولین دوره مسابقات بین‌المللی جوانان در اهواز برگزار شد. عربستان،‌ کویت و عراق آمده بودند. یک تیم خارجی دیگر هم بود که به همراه تیم‌های خوزستان، اصفهان و تهران و اگر اشتباه نکنم خراسان در این مسابقات حضور داشتند. در آن دوره من را به تیم جوانان خوزستان قرض دادند زیرا آنها دروازه‌بان نداشتند. آنجا هم خوب کار کردم که جزو 24 بازیکن تیم ملی قرار گرفتم. اما من را از پای هواپیما بیرون کشیدند و گفتند سن شما زیاد است در حالی که سن من واقعی بود و بازیکنی که 4 سال از من بزرگتر بود همراه آن تیم اعزام شد.

بعد از سال‌ها که به دبی برای تهیه گزارش رفتم به مهاجرانی گفتم چرا آن زمان من را خط زدی؟ این سؤال در دلم مانده بود. که مهاجرانی گفت یک خبرنگار اسم تو را از فهرست خط زد.

* در 19 سالگی دروازه بان پرسپولیس شدم

در محیطی که من به دنیا آمدم و بزرگ شدم کیلو کیلو مواد مخدر بود اما یک کیلو شکر نمی‌توانستی پیدا کنی. با این حال من سالم بزرگ شدم. چون سر سفره پدرم بودم. پدرم خدا بیامرز کارگر راه‌آهن بود. بگذریم بعداز آن اتفاق پرویز دهداری به من پیغام داد که به تیم هما بروم. اما خدا بیامرز فتح‌الله غریب‌نواز که از پیشکسوتان پرسپولیس بود به حسین خانبان پیشنهاد داده بود من را به پرسپولیس ببرند. من پرسپولیس را دوست داشتم اما اگر به هما می‌رفتم میدان برایم بازتر بود ولی رفتیم پرسپولیس. مودت دروازه‌بان اول بود، هادی طاووسی خداحافظی کرده بود و رفته بود و حسین قره‌خانلو گلر دوم بود. من هم با 18-19 سال سن گلر سوم پرسپولیس بودم. همایون بهزادی آن زمان سرمربی پرسپولیس بود. بعد مستر کونف را آوردند بعد هم بیوک وطن‌خواه سرمربی شد.

* بعد از انقلاب روزنامه نگار شدم

زمانی هم که خدا بیامرز امیر آصفی سرمربی شد من سه سال پشت خط مانده بودم و فوتبال را رها کرده بودم. درس‌مان هم عقب افتاده بود. از آنجا به تیم بیژن سنندج رفتم. این تیم را خدا بیامرز مهندس ادب درست کرده بود به نام بیژن ذوالفقارنسب. بیژن سنندج در لیگ دو تخت جمشید بازی می‌کرد.من هم رفتم لیگ دو تخت جمشید بازی کردم که انقلاب شد و فوتبال تعطیل شد و ما را از سنندج به تهران فرستادند. در انقلاب فرهنگی هم دانشگاه‌ها تعطیل شد. آن زمان من دانشجوی زبان و ادبیات فارسی بودم که چند واحدم مانده بود. بعد از بازگشایی دانشگاه سه دانشگاه تبریز، مشهد و اصفهان را پیشنهاد کردم که من به دانشگاه اصفهان رفتم و سال 61 لیسانس زبان و ادبیات فارسی را گرفتم. بعد از آن منصور فریاد شیران من را به تیم دارایی برد. من دو سال در دارایی بازی کردم و توسط جعفر صمیمی سردبیر و مدیرمسئول دنیای ورزش به روزنامه اطلاعات رفتم. به عنوان خبرنگار در آنجا استخدام شدم.

 

* به خاطر رفاقت با دادکان قید کلاس مربیگری را زدم

اگر به هما می‌رفتید شرایط فوتبالی شما فرق می‌کرد؟

به یک چیز اعتقاد دارم آنهم تقدیر و سرنوشت است. بگذار این شعر را برایت بخوانم.

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر    رام‌تر از آهو بی‌باک‌تر از شیرم

هر لحظه که می‌کوشم در کار کنم تدبیر   رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

بنابراین هر چه تقدیرت باشد همان می‌شود. شاید اگر به هما می‌رفتم دستم می‌شکست یا اتفاق دیگری برایم می‌افتاد. راضی‌ام به رضای خدا. از صمیم قلب می‌گویم هیچ چیزی را نمی‌توانیم پیش‌بینی کنیم که اگر به هما می‌رفتم چه می‌شد. تقدیر من این بود.

من هنگامی که درس می‌خواندم کلاس مربیگری را هم گذراندم. کلاس C و B را هم گذراندم. خواستم به کلاس A بروم که زمان فدراسیون دکتر دادکان بود گفتم اگر به این کلاس بروم می‌گویند پارتی‌بازی کرده و این خبرنگار را به این کلاس آورده است. خدا شاهد است به خاطر این موضوع از کلاس A مربیگری گذشتم.  

* بعد از برکناری دادکان از خبرنگاری هم بریدم

بعد از 23 سال کار در مجله دنیای ورزش به مرز پختگی رسیدم. اطرافم را شناختم، واژه‌ها را شناختم. قدرت و شرافت مطبوعات را شناختم اما یک اتفاق افتاد که همه چیز را رها کردم. من در جام جهانی 2006 آلمان بودم که دادکان برکنار شد. من از این اتفاق خیلی ناراحت شدم، نه به خاطر رفاقت با دادکان که اگر با فرد دیگری همین گونه برخورد می‌شد الان همین حرف را می‌زدم. من که در فدراسیون دادکان کار نمی‌کردم که بخواهم از برکناری‌اش ناراحت شوم. من به خاطر رفاقت با دادکان در فدراسیون او هم کار نکردم. وقتی برکناری دادکان را دیدم ناراحت شدم زیرا او سالم کار کرده بود. آدمی نیست که خدای ناکرده زیرآبی برود و بده بستان داشته باشد.مال کسی را بالا پایین کرده باشد. این حکایت برای کسی که خالصانه و مخلصانه کار کرده بود رخ داد و من هم بریدم. گفتم بروم دنبال کار خودم و اینجا دیگر جای من نیست.

روزگاری دوست داشتم خبرنگار شوم و ببینم در دنیای رسانه چه می‌گذرد. پارتی هم نداشتم که بخواهد من را حمایت کند. برای رسیدن به خانه سه خط اتوبوس عوض می‌کردم. دیدم در دنیای رسانه هم آلودگی‌هایی وجود دارد. البته اکثریت قریب به اتفاق خبرنگاران سالم و باشرافت هستند. بعد از جام جهانی 2006 شغل خبرنگاری زیان‌آور اعلام شد و من هم در سال 1385 بازنشسته شدم. اینگونه هم خونم کمتر کثیف می‌شد و هم توانایی اصلاح امور را نداشتم. اول تیرماه 85 و زمانی که از آلمان آمدم بازنشسته شدم.

دادکان مجوز نشریه به نام بانگ را گرفته بود یک سال آن نشریه را منتشر کردم. اما جنگ در دهکده جهانی ارتباطات سخت است. اگر ابزار و امکانات فراهم نباشد در این مبارزه جهان چند صدایی صدایت شنیده نمی‌شود. به لحاظ مادی هم نشریه حمایت نمی‌شد. قرار بود سوبسید داده شود که نشد و من به دادکان گفتم تا قبل از اینکه خانه و ماشینت را نفروختی نشریه را تعطیل کن.

* این تاکسی هم مال برادرم بود

این تاکسی هم که می‌بینید متعلق به برادرم بود. خدا رفتگان شما را بیامرزد. در زمان دانشجویی هم من با این تاکسی کار می‌کردم. کار کردن هم عار نیست. هر چه می‌خواهند بگویند. بعد از بیمار شدن برادرم من روی تاکسی کار کردم. به این ترتیب چاله چوله زندگی‌ام پُر می‌شود. الان به میدان تره‌بار که می‌روی دو پلاستیک که خرید می‌کنی سیب‌زمینی، پیاز و گوجه 18 هزار تومان می‌شود. این شرایط برای همه این است انشاءالله درست می‌شود.

*در روزنامه نگاری خلاف نکردم

دادکان می‌تواند برای شما کارهایی به مراتب بهتر از رانندگی تاکسی پیدا کند. چرا از او نمی‌خواهید برایتان کاری کند؟

رفاقت اینش خوب است، می‌دانم که دادکان به حد توانش به افراد نیازمند کمک می‌کند؛ بدون سر و صدا و ریا این کار را انجام می‌دهد. من دوست دارم با او اینگونه رفاقت کنم که از آن سوء استفاده نکنم. در زندگی‌ام از هیچ کس سوءاستفاده نکردم. در دنیای ورزش که دبیر سرویس فوتبال بودم خبرنگاران جوانی که می‌آمدند به آنها می‌گفتم وجدانی و انسانی و سالم کار کنید تا آخر عاقبت به خیر شوید. این حوزه آدم را آلوده می‌کند.

من 23 سال کار خبرنگاری کردم بلد هم بودم همه کاری انجام دهم چون بچه جنوب شهر هستم اما هیچ وقت در کارم خلاف نکردم. ممکن است مطلبی اشتباه نوشته باشم که طبیعی هم هست چون گل بی‌خار خداست اما به مویت قسم خلاف نکرده‌ام. اکنون هم وجدانم راحت است.

*دادکان را نبینم مریض می‌شوم

از هم دوره‌ای‌های روزنامه‌نگاری کسی در نشریات فعالیت می‌کند و با آنها در تماس هستید؟

یکی از بچه‌های مشتی که از او خوشم می‌آید همین حسن امامقلی است. مدتی با او کار کردم به امامقلی گفتم شما رئیس ما هستید. یا حمید شریفی که اکنون در حال بازنشسته شدن است. دوچرخه‌سواری می‌نویسد. زنگ می‌زند و احوالم را می‌پرسد. اکنون حاج احمد میرزائیان هم بچه محل ماست هر از گاهی زنگ می‌زند و حالم را می‌پرسد. با آنها در ارتباطم. هر از گاهی به بزرگ‌ترهای خودمان زنگ می‌زنیم و احوالشان را می‌پرسم.

با دادکان هم هنوز ارتباط دارید؟

دکتر را نبینم مریض می‌شوم. صدایش را می‌شنوم انرژی می‌گیرم. با او استخر می‌رویم. از نظر انسانی، انسان‌های باشرافت در کشور بسیارند و من با دادکان برخورد کردم با او هم دانشگاهی و هم بازی بودم. یک ژیان داشت که سر کوچه سعدی پایین خیابان ابوسعید سوار می‌شدیم و گشتی می‌زدیم. دادکان هنوز هم دلش برای فوتبال می‌تپد. تیم ملی می‌بازد ناراحت می‌شود. بدی می‌بیند ناراحت می‌شود.

* در حق دادکان بد کردند

از محمد علی‌آبادی خیلی ناراحت است و ظاهرا هنوز این ناراحتی‌اش ادامه دارد؟

به خدا عمو در حق دادکان بد کردند. خدا شاهد است در حق او بد کردند. دیدید آقای متکی را چگونه برکنار کردند با دادکان هم این طور برخورد شد. کل نظام با این شیوه برکناری‌ها زیر سؤال می‌رود. اگر اتفاقی برای تیم ملی در آلمان می‌افتاد چه می‌شد؟ اگر نمی‌خواهند با شما کار کنند بهتر است محترمانه برکناری انجام شود.

 

* بازی ایران و آلمان شروع اختلاف دادکان و علی آبادی بود

اختلاف دادکان و علی‌آبادی از کجا شروع شد؟

تا جایی که من می‌دانم در بازی ایران و آلمان برخی از مدیران ورزشی می‌خواستند به داخل رختکن بیایند که وقتی آنها آمدند دیدند رختکن خالی است و بازیکنان سوار اتوبوس شده و رفتند. همچنین برخی از اعضای هیئت رئیسه فدراسیون می‌خواستند وارد جایگاه ویژه شوند که ظاهرا آنها را هم راه نداده بودند. این اتفاقات در نهایت از اینجا شروع شد. از بازی ایران و آلمان یا یکی از بازی‌های مقدماتی جام جهانی که باعث صعود  ما به جام جهانی شد، اختلافات کلید خورد. از خود دادکان هیچ وقت در مورد این مسئله سؤال نکرده و نمی‌کنم زیرا خط قرمزها را همیشه رعایت می‌کند. فوتبال ما با برکناری دادکان ضرر کرد.

*شعر می‌گویم

با مطبوعات قهر کرده‌اید؟

نه من هنوز هم دستی به قلم دارم عمو شعر می‌گویم. برای 44 سالگی دنیای ورزش هم بچه‌ها زنگ زده بودند و از من مطلب می‌خواستند که مطلب نوشتم حتی از فدراسیون هم به من زنگ زدند و گفتند کلاس مربیگری قرار است برگزار شود که اگر می‌خواهی بیا که گفتم نه. الان عشقم این است که به کوه بروم و شعر بگویم.

* دانشجوی دانشگاه سیار هستم

شده برخی از مسافرانتان شما را بشناسند؟

بله برخی می‌شناسند و ابراز محبت هم می‌کنند. به من می‌گویند پشت فرمان تاکسی چه می‌کنی؟ می‌گویم من دانشجوی دانشگاه سیار هستم. آدم در این دانشگاه پروفسور می‌شود. افکار مختلف، انسان‌های مختلف را می‌بینید از جیب‌بر و چاقوکش تا مهندس و دکتر. نظامی،‌معلم، دانشجو و محصل. انواع و اقسام عقاید می‌آیند و ما هم شنونده هستیم و گوش می‌کنیم همه اینها درست است و درس اینکه در نیکی‌ کردن شتاب کن. چون آقا هیچ چیزی معلوم نیست. فردا معلوم نیست چه می‌شود. اگر در نیکی کردن شتاب کنی ذهن و روان و جسم همه با هم هماهنگ می‌شوند. موقعی که هماهنگ شد شما یک سفینه و ذره می‌شوید و در فضا سیر می‌کنید. می‌روید بغل دست خدا. این دیدنی است.  شعر هم می‌گویم شعر هم زیاد می‌خوانم از مولانا،‌حضرت حافظ با خیام، ابوسعید ابو‌الخیر، ‌باباطاهر عریان با همه آنها کیف می‌کنم. این شعر هم که میگویم از خودم است.

عشق معشوق شوریده شیدایت کند   جام می دیوانه و رسوایت کند

چیست این شوریدگی شیدایی و رسوایی و دیوانگی   نوش یک جرعه زان می زود آشکارت کند

این می،‌ می الستی است و شاعر گفته است

تا در طلب گوهر کانی کانی

تا در هوس لقمه نانی نانی

این نکته رمز اگر بدانی دانی

هر چیز که در جستن آنی آنی

می‌خواهی جیب‌بر شوی جیب‌بر می‌شوی می‌خوای ثروتمند شوی اگر بخواهی خاکی و عارف شوی همان می‌شوی، پس بهتر است خاکی و عارف شوی.

* با مایلی‌کهن هم همبازی بودم

از بازیکنان مطرح فوتبال ایران چه کسانی با شما در پرسپولیس همدوره بودند؟

آنهایی که اکنون خیلی در بورس هستند محمد دادکان و محمد مایلی‌کهن هستند. با حاج محمد (مایلی‌کهن) هم بازی بودم.

چرا مایلی‌کهن و دادکان هیچ وقت با هم رابطه خوبی ندارند؟

بعضی اوقات هم مال و منال دنیا آدم را به بیراهه می‌کشد، البته مال و پول و ثروت خوشبختی نمی‌آورد. خوشبختی زمانی به دست می‌آید که من اکنون پیش شما نشسته‌ام و راحت هستم و هیچ تضادی با شما ندارم به زبان نمی‌گویم مخلصتم چاکرتم اما قلبم چیز دیگری بگوید. تضاد که بیاید از راه راست خارج می‌شوی و وقتی از راه راست خارج می‌شوی در فرعی‌های تو در تو گرفتار می‌شوی. ما هم مطبوعاتی هستیم و حرف‌ها را چاق می‌کنیم و به آن می‌پردازیم. مخاطب هم می‌آید عکس روی صفحه می‌رود اما آدم باید کنترل خودش را مثل همین فرمان تاکسی به دست بگیرد. به عقب هم نگاه کنند به پشت سر هم نگاه کند. هر چند برای آدم فقیر گذشته و آینده فرق ندارد و فقط در حال زندگی می‌کند ولی آنها که با هم دویده و عرق کردند و زخمی شده‌اند و سلام وعلیکی داشتند حرمت سلام و علیک را باید در هر شرایطی نگه دارند. حضرت علی (ع) می‌گوید بهترین تدبیر امید است. آدم باید با همه صادق باشد از زن و بچه تا رفیق و همکار. وقتی صادق باشی عشق به همراه می‌آید شوریدگی به همراه دارد. یکسری در میدان هنر یکسری در میدان فوتبال و ورزش و یکسری در میدان اقتصاد دور هم جمع می‌شوند هر چه اتحاد و همبستگی و رفاقت باشد پیشرفت کشورمان بهتر خواهد بود. نسلی که با شتاب بعد از ما می‌آیند از ما بهتر می‌شوند البته ما درختان بیابانی نیستیم درخت بیابانی هم چوپان‌ها و باران‌ها وبی‌آبی‌های فراوانی را پشت سر گذاشته و مقاوم شده اما درخت‌های خیابانی اگر یک روز شهرداری به آن آب ندهد خشک می‌شود باید نسل‌مان را محکم به بار آوریم. من دکترایم را پشت فرمان این تاکسی گرفتم. سنگ صبور مردم می‌شوی. با تو درددل می‌کنند بعد می‌فهمی چه کسانی حتی آرزو دارند پشت فرمان همین تاکسی بنشینند.

* با ماهی هزار و پانصد تومان در پرسپولیس بازی کردم

روزی چند ساعت کار می‌کنی؟

روزی سه چهار ساعتی کار می‌کنم الان دیگه همه مسافرکش شدند!

چند سال در پرسپولیس بودی؟

سه سال. با ماهی هزار و پانصد تومان در پرسپولیس بازی می‌کردم. 8 تومان هم به ما پول دادند.

* دهداری گوهر گرانبهایی بود

هما چقدر به شما پول می‌داد؟

در هما پولی نبود. اما بعدها که خبرنگار شدم و با پرویز دهداری سرمربی آن زمان هما صحبت کردم دیدم که گوهر گرانبهایی است با دهداری قبل از جام ملت‌های آسیا که در قطر بود و سوم آسیا شد همراه بودم مقدماتی جام ملت‌ها را به نپال رفتیم عکاس هم جعفر تبریزی بود. تبریزی هم خیلی عکاس بامزه‌ای بود در نپال با دهداری خیلی نزدیک شدم و صحبت کردیم. پشت سر دهداری حرف و حدیث بود اما انسان بزرگی بود روحش شاد. ما بعد از اینکه این گوهرها را از دست می‌دهیم به یادشان می‌افتیم.

 

*825 هزار تومان حقوق بازنشستگی می‌گیرم

* هزار و پانصد تومان آن زمان پول زیادی بود که از پرسپولیس گرفتی؟

هزار و پانصد تومان از پرسپولیس می‌گرفتیم سیصد تومان کمک هزینه دانشجویی دریافت می‌کردم .در اوقاف هم یک کار دانشجویی داشتم در خیابان جمهوری. شنبه‌ها دو ساعت در یک دفتر کار می‌کردم. در مجموع ماهی دو هزار و صد تومان درآمد داشتم. با آن پول برای مادرم چادری می‌خریدم برای برادرم کفش می‌خریدم برای خواهرم لباس می‌خریدم. پولی پس‌انداز می‌کردیم اما باز هم پول تمام نمی‌شد الان 825 هزار تومان حقوق بازنشستگی می‌گیرم تازه افزایش هم پیدا کرده است. اما با یک شهریه دانشگاه فرزندم حساب خالی می‌شود. یک دختر دارم که دانشجوی شیمی است.

* متاسفانه در این فوتبال جایی نداریم

اگر الان فدراسیون فوتبال یا وزارت ورزش پیشنهاد شغلی به شما بکند حاضرید به فوتبال برگردید؟

ما آلوده فوتبالیم اما متاسفانه در این فوتبال جا نداریم. حالا این واژه را به کار ببرم خوب نیست اما آنهایی که بیرون از گود فوتبال بودند خودشان را به داخل گود فوتبال انداختند چون پول به فوتبال آمده اما آن زمان که پولی در فوتبال نبود از صمیم قلب به فوتبال عشق می‌ورزیدیم. وقتی به پرسپولیس آمدم یک کفش کتانی ژاپنی به من دادند که من از خوشحالی تا صبح نخوابیدم آن زمان در پرسپولیس بودم. من از جوادیه با اتوبوس به راه‌آهن می آمدم و از راه‌آهن هم اتوبوس سوار می‌شدم تا به میدان ولیعصر برسم، از میدان ولیعصر هم به میدان هفت تیر می‌آمدم و از آنجا به سیدخندان می‌رفتم و از آنجا به بولینگ عبدو که محل باشگاه پرسپولیس بود می‌رفتم. تمرین ساعت 4 بعد از ظهر بود که  ساعت یک بعد از ظهر حرکت می‌کردم تا به موقع برسم و جنازه‌ام به تمرین می‌رسید به من می‌گفتند ناهار نخورده‌ای مگر؟ آدم در هر مقامی که هست باید به گذشته‌اش نگاه کند ببیند چه بوده و چه شده من که محتاج یک بلیت اتوبوس بودم اکنون سوار ماشین صد میلیونی شوم و به محل قدیمی‌ام بروم هادی قصاب را ببینم نباید بروم دستش را ماچ کنم؟ باید بگازم برم؟ اما برخی‌ها اکنون می‌گازند و می‌روند ما خودمان خبره‌ایم. طرف بگوید پ ما می‌گوییم پلیکان. این هم حکایت فوتبال ما.

* قدر یکدیگر را بدانیم

بگذارید برایتان یک شعر بخوانم این شعر مال من نیست نمی‌دانم چه کسی این شعر را گفته ولی هر که گفته دمش گرم.

دنیا چو حباب است       ولیکن چه حباب

نی بر سر آب              بلکه بر روی سراب

آنهم چه سرابی است    که بینند به خواب

آنهم   چه خوابی         خواب بدمست و خراب

این حکایت دنیای ماست؛ دنیایی که انسان‌های دانا و توانا و عارف و شوریده در ماوراءالطبیعه می‌روند این حرف‌ها را می‌زنند که می‌گویند دنیا هیچ است من پاپتی باید دنبال بنز 200 میلیونی بدوم؟ داشتنش خوب است، داشتن سرمایه بهتر از نداشتن سرمایه است ولی سرمایه و سلامتی را نباید با زیر پا گذاشتن هم نوع خودت به دست آوری. شربت برای همه شیرین است سوزن هم به دستت بخورد سوز دارد برای همه همین طور است. این مشتی‌گری نیست که همنوع خودت را فراموش کنی. در این دنیا از هر دست بدهی از همان دست می‌گیری. بگذار این شعر را هم بخوانم.

 

خدایا خالقا چیستی و کجاست منزل تو  

نشانی ده بیابیم و بیاییم محفل تو

اگر آتش اگر آب و زمین و آسمان روح جهانی

خدایا خالقا ما مانده‌ایم اندر خم یک کوچه تو

می‌دانی عمو! چه می‌گویم؟ حرفم این است قدر آن شیشه بدانید که هست   نه در آن موقع که افتاد و شکست.

اگر این مسئله را رعایت کنیم از سطوح بالا تا سطوح پایین که من هستم شرایط جامعه‌مان خوب می‌شود. زیرا همه ما داریم برای این آب و خاک کار می‌کنیم. اگر این کار را رعایت نکنیم همه ما ول معطلیم.