گروه جنگ نرم مشرق؛ مطالبی که مشاهده میکنید برداشتی است کوتاه از مستند تمدنسازی، ساخته نایل فرگوسن، مورخ، اقتصاددان و استراتژیست نوظهور غربی. وی در این مستند یک سوال اساسی را مطرح میکند: آیا غرب به تاریخ خواهد پیوست؟
در این مستند 6 قسمتی وی میکوشد تا به 6 دلیل اساسی برتری غرب در 500 سال گذشته اشاره کرده و در نهایت نتیجه میگیرد که آیا جهان غرب به پایان خود نزدیک شده است یا خیر؟
پروفسور نایل فرگوسن یک جمهوریخواه تندرو و از نئومحافظهکاران است. در انتخابات دو دوره قبل در ایالات متحده مشاور جان مککین بود و در حال حاضر یکی از گزینههای اصلی جایگزینی هنری کسینجر در جناح جمهوریخواه و برنارد لوییس، استراتژیست فرهنگی غرب است.
او از مسیحیان صهیونیست و طرفدار دو آتشهی اسرائیل و کاملا ضد اسلام است. در سال 2010 همسر خود را با 3 فرزند طلاق داد و با ایان هیرسی علی که فمینیست افراطگرای ضد اسلام است ازدواج کرد.
انتخاب این مستند از یک سو با رویکرد دشمنشناسی، در جهت آشنایی مخاطبان با نظرات اصلی این استراتژیست غربی و ضد اسلام صورت گرفته و از سوی دیگر کمک میکند تا مخاطبان با دستیابی به برآورد استراتژیک متوجه شوند که دشمنان اسلام چطور یا چگونه فکر میکنند. در ضمن با توجه به اینکه جنبههای آموزشی این مستند از حیث تاریخی و کلاننگر، یکی از عوامل اصلی در انتخاب این مستند بوده، به مخاطب گرامی اصرار میورزیم که اصل ویدئوی این مستند را مشاهده نموده و از مطالب عمیق آن نهایت استفاده را ببرند. آنچه که در ادامه میآید روگرفتی ساده و خلاصهای مجمل از این مستند 6 قسمتی میباشد.
نایل فرگوسن
نايل فرگوسن: 500 سال پیش از این، تعدادی سرباز از کشورهای اروپای قرون وسطی و درگیر جنگ، جهان را تغییر دادند. افرادی تشنه برای تسلط، تجارت، استعمارگری، و تغییر مذهب دیگران. در مدتی نه چندان طولانی، تمدن غرب تبدیل به تمدن غالب در جهان شد. غرب به بقیهی دنیا راه و رسم بازرگانی غربی، روشهای علمی غربی، قانون غربی، سیاست غربی، شیوهی لباس پوشیدن غربی، حرف زدن غربی و نیایش کردن غربی را آموخت.
ترس بزرگ ما و آن چیزی که ما از پاسخ به آن فرار میکنیم این است که بعد از گذشت نیم هزاره تسلط غرب، دنیا به شکل غیرقابل مهاری در حال متمایل شدن به سمت شرق است. چین آماده است تا به بزرگترین اقتصاد دنیا بدل شود و اسلام میتواند مسیحیت را به عنوان دین غالب کنار بزند. و آیا اینها میتواند به این معنی باشد که تمدن غرب به زودی به تاریخ میپیوندد؟
تنها راه پاسخ به این سوال این است که بفهمیم غرب از اول چطور به این قدرت دست یافت. من عوامل برتری غرب را به شش عامل تقسیم کردهام که نام آنها را شش عامل کشنده میگذارم: 1. رقابت 2. علم 3. دموکراسی 4. طب 5. مصرفگرایی 6. اخلاق (تعهد) کاری.
ما دوست داریم فکر کنیم که تمدن ما غربیها تا همیشه پابرجا خواهد بود. اما ساده فراموش کردهایم که تمدن غرب قبلا یک بار فروپاشیده است. ویرانههای روم باستان نمایانگر این سخن است. اکنون غرب، به ستوه آمده از بحرانهای اقتصادی و ترسهای زیستمحیطی است و خودش را محصور شرق مییابد و در مورد برتری سیاسی و نظامی خودش شک میکند. گواه این مدعا در چین است.
بزرگترین و سریعترین انقلاب صنعتی در طول اعصار که تنها در 30 سال فشرده شده. با دولتی تک حزبی و با اعتماد به نفس و فرهنگی که در حال احیای خودش در سطح جهانی است. مثل این است که ساعت 600 سال به عقب برگشته باشد. به آخرین باری که چین جهان را رهبری میکرد.
نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که هیچ تمدنی تا ابد دوام نمیآورد.
500 سال پیش یک اتفاق فوقالعاده افتاد. کشورهای کوچک، فقیر و جنگزدهی غرب عازم 5 قرن توسعهی بیوقفه شدند. در سال 1500 تمدن غرب تنها 10 درصد خشکیهای زمین و 16 درصد جمعیت آن را تشکیل میداد. تا سال 1913 یازده امپراطوری غربی بیشتر از نصف قلمرو و جمعیت جهان رو کنترل میکردند و همینطور رقم شگفتانگیز 80 درصد تولید اقتصادی دنیا را، و تا همین اواخر سال 1980 یک آمریکایی متوسط، 70 برابر ثروتمندتر از یک چینی متوسط بود. همه فکر میکنند که این تکنولوژی غرب بود که شرق را مغلوب ساخت اما این طور نبود. عامل اصلی کشندهای که غرب داشت و شرق نداشت، رقابت بود. رقابت سیاسی و اقتصادی، و نتیجهی آن تولید ملی و خیزش سرمایهداری بود که منجر به بازگشت چشمگیر سرمایه شد.
این بزرگترین افشاسازی تاریخ است. چه شد که اروپاییها و نه چینیها به سردمداری دنیا رسیدند؟
سال 1420، رودخانهی ینکسی، جزئی از یک راه آبی وسیع به نام کانال بزرگ که هانگژو را به بیجینگ در هزار مایل آنطرفتر در شمال چين متصل میکرد. ایجاد و بهسازی این کانال بخشی از نقشه برای تهییج اقتصادی چین بود که توسط امپراطور قدرتمند مینک، به نام یانگلو طراحی شده بود. حجم رفت و آمد قایقها در سال 1270، مارکوپولو را متحیر کرده بود.
بخشی از عظمت فرهنگی چین:
در سال 1420 امپراطوری یانگلو قدرتمندترین پادشاهی کل جهان بود. در حالی که همعصران او، ریچارد دوم یا هنری پنجم(پادشاهان انگلستان) هنوز بر سرزمینهای گرفتار تیرگی حکومت میکردند. در آن زمان، جریزهی انگلستان بیشتر شبیه یک جزیرهی لجنی بود. و طاعونی که لندن رو در اوایل قرن چهاردهم مورد حمله قرار داد، جمعیت آن را به 40هزار نفر کاهش داد در حالی که بیجینگ تقریبا یک میلیون نفر جمعیت داشت. در آن زمان، تقریبا یک سوم کودکان در اولین سال تولد خود میمردند. زندگی آن سالهای مردم انگلیس را توماس هابز اینگونه توصیف میکند: منزوی، فقیرانه، کریه، بریتانیایی، و کوتاه و همینطور به طرزی باورنکردنی غیربهداشتی، بدون هیچ سیستم فاضلابی، لندن قرون وسطی تا عرش آسمان، متعفن بود در حالی که در شهرهای چین، مدفوع انسانی مرتبا جمعآوری شده و در دشتهای دور پراکنده میشد. و البته انگلستان در آن زمان، پررونقترین کشور اروپا بود. فرانسه بدتر از انگلیس و آلمان و پرتغال و ... بدتر از فرانسه. اما چرا شرق تا این حد جلوتر بود؟
چینیها به شکل عجیبی مبدع بودند. گاوآهن را در 2000 سال پیش از این داشتند در حالی که انگلیسیها از آن محروم بودند. الفبای نظمگونه، رصدخانهی نجوم، کارتهای بازی، ساعتسازی، فوتبال، باروت، جوهر، کبریت، کاغذ، پرس چاپ، پل معلق، فرغون و ... . در اواخر قرن چهاردهم زمان آن رسیده بود که چینیها امپراطوری بادبانی خودشان را برای تسلط بر دنیا برافراشته کنند. کشتیهایی که چینیها میساختند تقریبا 10 برابر کشتی سانتاماریا بود که کریستف کلمب در سال 1492 برای پیمودن عرض اقیانوس اطلس از آن استفاده کرد. در بین سالهای 1402 تا 1424، حتی قبل از شروع دریانوردی اروپاییان، دامنهی اکتشافات ناوگان دریایی چین به کلکته، مالاکا، سیلان، سوماترا، هرمز ایران، عدن و حتی استرالیا و دماغهی امید نیک میرسید. مقصود اصلی این سفرها نه فقط تجارت بلکه اثبات برتری چین بود. عجيبتر از همه آنكه اصلیترین سوغات ناوگان عظیم چین از قارهي آفريقا، حیوانات عجیبی چون زرافه بود.
اما با مرگ یانگلو امپراطوری چین هم شروع به سر زیر خاک بردن کرد و بعد از آن ساختن کشتیهای بزرگ و حتی رفتن به اقیانوس جرم و هزینهای مانند مرگ داشت.
و اما در غرب، جهانگردی به نام واسکودوگاما، از کشور کوچک پرتغال آماده شده بود تا بازار چاشنی جهان را به دست گیرد و هموطنانش را ثروتمند کند. او به ادویه حمله کرد.
دلیل اصلی که پادشاه وقت پرتغال، دوگاما را به این سفر فرستاد، رقابت بود. محرک اصلی سرمایهداری، و سیستم دولتی غیرمتمرکز اروپایی. برای اروپاییان، اکتشافات اواخر قرن پانزدهم، رقابت برای فضای حیاتی بود.
80 سال پس از ناوگان چینی، واسکودوگاما موفق شد کل انحصار تقریبی کشتیرانی در سواحل شرقی آفریقا را از آن خود کند. این تنها تفاوت نبود؛ بلکه رگهای از بیرحمی یا به بیان بهتر، پلیدی محض در این سیاحان پرتغالی وجود داشت که چینیها فاقد آن بودند. پرتغالیها میدانستند که دارند حق دیگران همراه ادویهشان میخورند. اما حاضر بودند که هر مقاومتی را با آتش توپ و تیغ بران پاسخ دهند. بعد از مرگ دوگاما، دیگر سیاحان چینی راه او را ادامه دادند. به همراه پرتغال، اسپانیا نیز دست به کار و طلایهدار فتح سرزمینهای نو شد.
هلندیها هم عقب نماندند و با پیمودن راه ادویه تا اندونزی پیش رفتند و کمپانیهای با سود کلان متعددی تاسیس کردند و به زودی نوبت به فرانسه رسید.
واسكودوگاما، كاشف دماغهي اميد نيك
و اما برسیم به انگلیسیها که در آن زمان بزرگترین ایدهی اقتصادیشان فروش پشم به ایتالیاییها بود. مگر میشد که آنان عقب بمانند؟ انگلیسیها برای ساخت پرتعداد کشتیهای اقیانوسپیما به زیر قرض رفتند. در سال 1635، اولین گروه از بازرگانان انگلیس به آبهای چین رسیدند. در نسبت با سیاحان چینی، انگلیسیها انسانهایی بسیار قدرتمند بودند که رقابت را دستمایهی برتری خود قرار داده بودند. اما چرا اروپاییها چنین مزیتی داشتند؟ چرا دوگاما تا این حد آشکارا تشنهی پول بود؟ آنقدر تشنه که به خاطرش آدم بکشد!. اروپاییان به خودمختاری سرزمینهایشان افتخار میکردند و قانون تفرقه بیانداز و حکومت کن از دل تفرقهی اروپاییان با یکدیگر در آمده است.
در حالی که در چین قدرت به طور محض در خدمت امپراطور متمرکز شده بود، در اروپا، تمرکززدایی حیرتانگیزی در حال وقوع بود. صدها دولت و دولتشهرهای محلی در حال رقابت با یکدیگر بودند. لندن هرگز ترسی از شاه نداشت و هر چه ثروتمندتر میشد اهرمهای فشار بیشتری میداشت. وام دادن به شاه تبدیل به کلید خودمختاری شهر شد. اربابان آن زمان اروپا، صنفهای مختلف بودند؛ قدرت از اینجا نشات میگرفت. قدرت سیاسی و اقتصادی در دستان پیشهوران و متخصصین فنون مختلف بود.
اما چه شد که حکومت عظیم و مقتدر چین در عرض کمی بیشتر از 10 سال از آشفتگی به هرج و مرج و بعد به نابودی رسید و نهایتا آخرین پادشاه سلسلهی مینگ، خودش را دار زد؟ اشتباه آنان در «درونگرایی» بود. این کار، برای جامعهای با پیچیدگی و پرجمعیتی چین، یک نسخهی کامل مرگ بود. سیستم مینگ یک دام در حال موازنه ایجاد کرده بود که از خارج، تاثیربرانگیز و از داخل بسیار شکننده بود و کوچکترین تداخلی باعث بسته شدن دام میشد در حالی که هیچ جایی برای باز کردن دام، از خارج نبود.
هنگامی که در اواخر قرن هفدهم، رشد جمعیت انگلیس شدت میگرفت(نويسنده: اگر اين رشد جمعيت و اين عدم وجود فضاي حياتي كافي براي مردم انگليس نبود امروز نژاد 5 كشور دنيا، ساكسون و زبانشان انگليسي و همچنين ايالات متحده به عنوان فرزند ارشد بريتانيا در اين حد از قدرت نبود.)، تجارت، یورشی از موادغذایی جدید مثل شکر و سیبزمینی را با خودش به ارمغان آورد. در حالی که استعمارگری اجازهی مهاجرت جمعیت اضافه را میداد، در طول زمان، تاثیر آن رشد تولید، درآمد، اغذیه، و حتی قد شد. در مقابل با روی برگرداندن از تجارت خارجی و شدت دادن به کشت برنج، چین در دام رشد جمعیت، کاهش درآمد و تنزل تغذیه، قد و تولید گرفتار شد. انگلیسیها محرکهای بهتری هم داشتند و آن قهوهخانه بود. در حالی که چینیها تریاکخانه داشتند (نويسنده: لازم به ذکر است که گفتهی بسیاری از مورخان و تاریخدانان، تریاک و فرهنگ استفادهی غیر درمانی تریاک را خود انگلیسیها در کشورهایی از قبیل چین، ایران، ترکیه، هند، افغنستان و ... به راه انداختند که نایل فرگوسن هرگز به آن اشارهای نمیکند).
سلطهی غرب در ژوئن 1842 کاملا به نمود رسید وقتی کشتیهای انگلیسی در طول رود ینکسی در کانال بزرگ به تلافی نابودی فرهنگ تریاککشی توسط یک افسر چینی به پیش رفتند. در مقابل این زیان، چینیها مجبور به پرداخت غرامتی معادل 21 میلیون دلار نقره، واگذاری جزیرهی هنگکنگ و گشایش 5 بندر برای تجارت بریتانیا شدند.
اما امروز، رقابت، بازار، سود و سرمایهداری به چین بازگشتهاند. در قرن پانزدهم غربیها اهمیت رقابت سیاسی و اقتصادی را دریافتند و در رقابت بر سر ادویهی آسیا، سرمایهداری متولد شد و همراه با اون بنیاد دنیایی که در سلطهی غرب بود.
در قسمت بعد خواهیم دید که چرا چراغ علم در شرق و در جایی که به آن تعلق داشت روشن نماند. مثلا چرا هیچ اسحاق نیوتنی در استانبول متولد نشد.
ادامه دارد....