بگذارید بحث را از نقل قولی از خودتان شروع کنیم. زمانی گفته بودید سینما به من اشتیاقی نشان نمیدهد، هر وقت اشتیاق نشان بدهد من هم سراغش میروم. گفته بودید من حاضر نیستم به هر قیمتی در سینما باشم. الان سینما به حضور شما اشتیاق نشان داده؟
من این جمله را دو سال پیش گفته بودم و واقعاً هم برایم همین شکلی بود. قبلترها همیشه منتظر میماندم تا درخواستی ازم بشود و من هم بروم سر فیلم. معمولاً در همان اوایل سال تصمیم خودم را میگرفتم و میرفتم سر یک سریال طولانی و به همین خاطر فصل بازی در سینما را هم از دست میدادم. به خاطر همین، جز موارد خاص، بیشتر در تلویزیون و تئاتر متمرکز بودم تا سینما. این اتفاقات مربوط به چهار سال قبل است. آن زمان از اتفاقاتی که در تلویزیون میافتاد دلزده شدم و فکر کردم که حداقل برای مدتی، سراغ تلویزیون نروم.
پس یک جور اجبار هم بود که به سمت سینما بیایید؟
صددرصد. راستش را هم بگویم: در فیلمهای اول خیلی برایم مهم نبود که در چه جور فیلمی بازی میکنم. فقط دوست داشتم حاضر باشم و به قول معروف کارت بزنم. میخواستم در تیمهای مختلف کار کنم، اما از یک جایی احساس کردم نمیشود اینطوری ادامه داد و باید انتخاب کنیم...
نقشی که قبول میکنید حتماً باید ویژگیای داشته باشد، نه؟ یک چیزی که شما را وسوسه کند تا علیرغم کوتاه بودنش هم بگویید میروم و آن را بازی میکنم و ازش لذت میبرم.
ببین این انتخاب خیلی جزئیات دارد. اول از همه فیلمنامه برای من خیلی اهمیت دارد. یعنی باید قلاب فیلمنامه گیر بکند و آن را از لحاظ محتوا دوست داشته باشم. بعد باید قصه و حرفی که میخواهد بزند درآمده باشد. یعنی وقتی ازش فاصله میگیرم احساس خوبی از آن داشته باشم. به این اضافه کنید انتخاب بازیگران و کارگردان خوب که میتواند هرکس را مشتاق کار کند.
من فیلمهای سفارشی را دوست ندارم و اصلاً بازی نمیکنم. در همین چند سال اخیر دولت اعتقادی به سینماگران نداشت و خودش شروع کرد به تولید فیلم. چون سراغ موضوعاتی هم رفت که سینماییها چندان نمیپسندیدند، پس مجبور شد پول زیادی خرج کند. اما مهمتر این بود که معمولاً این فیلمها خنثی بود و هیچ کاری با کسی نمیکرد. همین فیلم «استرداد» به من پیشنهاد شد که داستانش درباره انتقال شمشهای طلا به خارج و اینها بود. خب من داشتم فکر میکردم بغل گوش ما اختلاس سه هزار میلیارد تومانی اتفاق افتاده اما ما به آن توجهی نمیکنیم و سراغ یک موضوع قدیمی رفتهایم که الان هیچ کارکردی ندارد.
من در این نوع فیلمها اصلاً بازی نمیکنم. با بعضی کارگردانها هم خودم شخصاً کار نکردهام. چون نمیتوانستهام پیشبینی کنم چه اتفاقی بین ما میافتد. از آنها پرهیز کردهام. رلهای تکراری، که خودم آنها را بازی کردهام، هم در فهرستم هست. اما نمیخواهم رل تکراری بازی کنم. احساس میکنم اگر یک هنرپیشهی دیگری بیاید، شاید بهتر بتواند از پس آن بربیایید و شاید شخصیت تازهای بهوجود بیاورد.
اما طبیعتاً همه انتخابها دست شما نیست. شما به عنوان بازیگر یک نقش را طراحی میکنید و با پیشنهاد سرصحنه میروید. اما ممکن است همه چیز آنطور که میخواهید پیش نرود.
دقیقاً آن تصمیمی که من برای بازی میگیرم سی یا چهل درصد از چیزی است که قرار است اتفاق بیفتد. من با یک استراتژی وارد فضا میشوم و بعد، آن را با هم بازی، لوکیشن و گریم تطبیق میدهم. اگر قرار است آدم قدرتمندی را بازی کنم مهم است که پارتنر من کیست. چون نسبت اتوریته را با توجه به او انتخاب میکنم. یا مثلاً من نقش پولداری را بازی میکنم. سرصحنه که میروم برایم مهم است که صحنه چطور چیده شده، اصلاً از طریق آن است که میفهمم چقدر پولدارم و باید چه رفتاری را نشان بدهم.
پس همیشه آماده هستید تا پیشنهادهایی به کارگردان بدهید؟
صددرصد خیلی آدم مطیعی نیستم. البته گاهی از من خواستهاند که تو بیا این نقش را بازی کن و با خودت ایده بیاور.
این البته تبدیل به ویژگی بازیتان شده. شما تیپها و شخصیتهای آشنا را به یک شخصیت تازه و کمتر دیده شده تبدیل میکنید. مثلاً روحانی فیلم یه حبه قند روحانی متفاوتی است، یا معتاد «به خاطر پونه». این بهوجود آوردن تفاوت از کی برایتان جدی شد؟ اصلاً از کی خودآگاه شد که بخواهید نقشها را متفاوت کنید؟
من اولین باری که جلوی دوربین رفتم سریال «امام علی (ع)» بود، آن هم در نقش یزید. آن زمان گیج بودم و نمیدانستم چطور باید آن را بازی کنم. مدام نگران بودم که مبادا اخراجم بکنند. وقتی رفتم سر صحنه، گریم شدم، خود گریم، احوالی را برای من آورد. لباسی که تنم کردند بخشی دیگر از شخصیت را برایم ساخت. فیلمنامه حالا معنای دیگری پیدا کرده بود، اما هنوز کامل نشده بود. یادم هست شبی با مرحوم مهدی فتحی خانه میرفتیم و ازش پرسیدم من این نقش را چطور بازی بکنم. او گفت که میتوانی نقش را نقد کنی یا اینکه بگویی من همینم. توضیحش این است که مثلاً ممکن است من از یک مهمانی برگردم و بگویم فلانی در مهمانی اینطوری حرف میزد.
وقتی این را میگویم دارم او را نقد میکنم و رفتاری را در او بزرگنمایی میکنم. در واقع آن زمان دارم آن را روایت و نقل میکنم و خودم را وسط ارتباط قرار دادهام. اما وقتی هم هست که میگویم من همین شکلیام. طرف مقابل هم موضعگیری من را نسبت به نقش ندارد چون بیواسطه با من روبهرو شده است و خودش درباره من قضاوت میکند. شکل دیگر این حرف این است که دروغی را که میخواهی بگویی خودت باور کن. هرچه گذشت فهمیدم که بازیگری همین است. اصلاً استراتژی من برای بازی این است که از آن نقش دفاع میکنم.
بازیگری برای شما رنج زیادی دارد نه؟
خیلی، خیلی. بگذارید مثالی بزنم. در سفر به چزابه، وقتی چیدمان تمام میشد و صحنه را میدیدم به خدا گریهام میگرفت. والله، این را خیلی خالصانه میگویم. اینقدر دردناک بود که نمیشود تحت تأثیر قرار نگیری. وقتی آن کانال که سربازها در آن گیر افتادهاند و بعضی شهید شدهاند و بعضی هم مجروحاند، چیده میشد، من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم. آن جوری که آنها جنگ را لمس کرده بودند من لمس نکرده بودم. همهاش برای من یک تجربه جدید بود که داشتم با آن رودررو میشدم و واقعاً تحت تأثیر قرارم میداد.
فیلم چی؟ میبینید؟
مثل همه آدمهای دیگر میبینم. راستش خیلی از سینما آمریکا و اروپا فکتی نمیآورم. از تماشای فیلمها و بازیها لذت میبرم، حتی حیرتزده هم میشوم. ولی به نظرم آنها در جهان خودشان دارند کار میکنند. آنها آداب خودشان را دارند. مدتها برای من سئوال بود بازیگرانی که از ایران رفتهاند و آنجا کار میکنند چرا موفق نمیشوند؟ خب، من الان برایش پاسخ دارم. من اینجا بزرگ شدهام، رفتار و طنز، زبان بدن و نوع نگاه و لحن و... اینجاییها را میشناسم حالا بروم آنجا، با یک دنیای دیگر طرفم و کلی طول میکشد تا بفهمم که شکل زندگیشان چطور است. بیشتر بازیگرها ما هم که رفتهاند بیشتر نقشهای آسیاییها و خاورمیانهایها را بازی کردهاند. چون نمیشود در یکی - دو سال خاطره مشترک را از بین برد و چیزی دیگری جایش گذاشت. در سریال وفا، من با بازیگر عرب هم کار کردهام. گاهی به او میگفتم که این نوع حرکت، خیلی برای تماشاگر ما مورد پسند نیست. او هم پذیرفت و اتفاقاً نتیجهاش را هم دید من حتی فکر میکنم آدمهای مناطق مختلف ایران مثلاً در رفتار خاصی با هم متفاوتاند. و کار سختی است که بشود شبیه آنها شد. البته من الان این نگرانیها را ندارم.
نقش کلی نقش منفی هم داشتهاید. انگار این نوع نقشها جای کار زیادتری دارند و دستتان بازتر است؟
آن اوایل خیلی حواسم به منفی یا مثبت بودن نقش بود، اما الان تعاریفم کاملاً عوض شده آن زمان نقشهای مثبت خیلی بیمزه بودند، زیادی تخت بودند، فرشته بودند و اصلاً ربطی به انسانها نداشتند.
نقش منفی اما کمی آدمتر بود. کمی که زمان گذشت این ایده در من شکل گرفت که هر آدم خوبی وجوه منفی دارد و باید یک جوری نشانش داد و هر آدم بدی هم ور مثبتی دارد که باید آن را هم عیان کرد. در سریال خانه در تاریکی، نقش یک کمیسر بدجنس را بازی میکردم. اما در مقابل مادرش جور دیگری بود و مهربان بود. این تضادها زیبا بود. آن زمان میپرسیدید چرا اینطور ی کار میکنی نمیتوانستم توضیح بدهم چون در غریزهام بود. اما الان معتقدم منفی و مثبت مطلق برای بازیگر وجود ندارد. مخاطب هم این نوع نقشها و شخصیتها را نمیپذیرد.
منبع: همشهری 24
مخاطبان محترم گروه فرهنگی مشرق می توانند مقالات، اشعار، مطالب طنز، تصاویر و هر آن چیزی که در قالب فرهنگ و هنر جای می گیرد را به آدرس culture@mashreghnews.ir ارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود.