کد خبر 263095
تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۹۲ - ۱۸:۲۳

آیا قیام و حرکت امام حسین(ع) حرکتی عجولانه بود؟ یعنی بعد از آن که خبر مرگ معاویه به ایشان رسید و ولید از ایشان تقاضای بیعت کرد، ایشان در عرض یک یا دو شب، تصمیم گرفت که به مکه برود و بعد از مکه به سمت کوفه رفته و بعد هم آن قضایا پیش آمد؟

به گزارش مشرق به نقل از تابناک، حضرت آیت الله مجتبی تهرانی در یکی از جلسات سخنرانی خود یا عنوان امام حسین؛ انسان ضد دردوغ ،به شبهه هایی درباره قیام عاشورا پاسخ داده است،شفقنا به مرور متن سخنان این عالم فقید را منتشر می‌کند:

اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم؛ بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ و الحمد لله ربّ العالمین

و صلّی الله علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.

«الاسلام بدؤه محمدیٌّ و بقاؤه حسینیٌّ»

مروری بر مباحث گذشته

ما در سنوات گذشته، بیش از ده سال در دهه اوّل محرم، بحثمان راجع به قیام امام حسین(ع) بود و عرض کردم که این قیام و حرکت، هدفمند بود و صحیفه‌ای از درس‌های گوناگون معنوی، معرفتی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. بالأخره بحث ما در سال گذشته به اینجا رسید که امام حسین(ع) مُصلحی غیور و ضد غرور بود؛ نه کسی را مغرور کرد و نه خود مغرور بود.

قصد داشتم در ذیل بحث گذشته مطلبی را عنوان کنم که به تعبیری می‌توان گفت منشأ بسیاری از شبهاتی است که نسبت به حرکت و قیام آن بزرگ مرد تاریخ بشریت، امام حسین(ع) مطرح شده است، امّا سال گذشته با این که بیش از بیست جلسه بحث کردیم، موفق نشدم این مطلب را بگویم. لذا ان‌شاءالله اگر خداوند توفیقی دهد و عمری عنایت بفرماید در این شب‌ها آن مطلب را تحت عنوان «یک سؤال» مطرح میکنم.

منشأ شبهات مربوط به قیام امام حسین(ع)

آیا قیام و حرکت امام حسین(ع) حرکتی عجولانه بود؟ یعنی بعد از آن که خبر مرگ معاویه به ایشان رسید و ولید از ایشان تقاضای بیعت کرد، ایشان در عرض یک یا دو شب، تصمیم گرفت که به مکه برود و بعد از مکه به سمت کوفه رفته و بعد هم آن قضایا پیش آمد؟ آیا اینها حساب نشده و عجولانه بود؟ آیا حضرت در مقابل یک عمل انجام شده، قرار گرفته بود؟ آیا حضرت در حسابگری­هایش اشتباه کرده بود؟ یا نه، حرکت حضرت اصلاً عجولانه نبود و ایشان هم در مقابل عمل انجام شده قرار نگرفته و در محاسبه هم اشتباه نکرده بود؛ بلکه حرکتی مدبّرانه و حساب شده بود.


غالب اشکالات و شبهات راجع به حرکت امام حسین(ع) بر محور همین مواردی است که من عرض کردم؛ 1.حرکت امام حسین عجولانه بود، 2. مدبّرانه یا حساب شده نبود و 3. در محاسبه اشتباه کرده بود؛ برای تأیید این اشکالات هم این‌‌طور شاهد می‌‌آورند که برای این بود که حرکت امام حسین از نظر ظاهر به نتیجه‌‌ای که حضرت می‌‌خواست نرسید. نگاه کنید که اینها چه قدر خوب اشکال را بیان می­کنند!

منشأ غالب اشکالاتی که می‌خواهند به این حرکت کنند همین مطلب است. در حالی که مطلب، این چنین نیست و این خودش بحث مستقلی است. امّا من نمی‌توانم به طور مفصّل وارد شوم، فقط مقدمتاً از نظر تاریخ این مطلب را عرض می‌کنم.

اتّفاقات بعد از پیغمبر اکرم

بعد از وفات پیغمبر اکرم، خلیفه اوّل و دوم مقید بودند که تقریباً همان روشی را در پیش بگیرند که پیغمبر در میان مسلمان‌ها به کار می‌گرفت. نوبت به خلیفه سوم که رسید، روش او هم تقریباً در نصف زمان خلافتش با روش رسول خدا هماهنگ بود، امّا تقریباً در شش سال باقی‌‌مانده، خط عوض کرد و از سیره پیغمبر منحرف شد. وقتی که او مُرد، به حسب ظاهر نوبت به علی(ع) رسید.

شما در تاریخ ببینید که حضرت بعد از بیعت مردم با ایشان چه خطبه­هایی خواند؛ برخی مسائل را چنان تند مطرح کرد که کسی باور نداشت حضرت در اجرای فرامین الهی تا این حد جدّی و مصمّم باشد. حتّی حضرت در امور مالی گفت: کسانی که از بیت المال خورده­اند و برده­اند، بدانند ولو این که اموال بیت‌‌المال را کابین همسرانشان کرده باشند، من همه را برمی­گردانم. ببینید چگونه تند بر خورد کرد که همین باعث شد عده‌ای از کسانی که جزء اصحاب حضرت بودند، از علی(ع) دلزده شدند و همین موارد، منشأ جنگ­های جمل و صفّین و نهروان شد. برای همین بود که علی(ع) در عرض آن چهار سال و اندی که حکومت کرد، دیگر مهلت پیدا نکرد که کاری انجام دهد. در پایان هم همین مسائل منجر به شهادت علی(ع) شد.

از آن به بعد، مسأله حکومت معاویه در بخشی از بلاد مسلمین، پیش آمد. دیدید که معاویه در زمان علی(ع) باعث جنگ صفین بود، بعد از علی هم ده سال دوران خلافت واقعی امام حسن(ع) دیدید که معاویه چه خباثتی کرد و صلح‌‌نامه ای را به حضرت تحمیل کرد.

در اینجا من از شما یک سؤال می‌کنم، آیا امام حسین حضور نداشت که از جریانات و اتقافات جامعه اسلامی بی‌خبر باشد و عجولانه تصمیم بگیرد!؟ آیا حضرت در جامعه آن موقع نبود که در یک عمل انجام شده قرار گرفته و در محاسبات خود اشتباه کند!؟ امام حسین از آن اوّل تا وفات امام حسن مجتبی در متن همه اتفاقات حاضر بود و از تمام این جریانات شناخت کافی داشت. حضرت تمام این صحنه ها بعد از پیغمبر تا آن موقعی که امام حسن از دنیا رفت، دیده بود و بعد از اینها نوبت به امامت خود حضرت رسید.

ارکان تشکیل حکومت: «رهبری» و «مردم»

حالا اینجا برای این که من وارد بحث شوم این مطلب را عرض می‌کنم؛ هر حکومت، نظام یا رژیمی، چه برای براندازی­اش و چه برپایی‌اش دو رکن دارد؛ رکن اوّل «رهبری» است و رکن دوم «وجود حدّاکثری مردم در صحنه» است و بیش از این هم نیست.

زمینه‌های پیدایش و بقای حکومت

اما این دو رکن، بر سه زمینه قابل شکل گیری و اثرگذاری است؛ یعنی این زمینه‌ها باید باشد تا این دو رکن کاربرد داشته باشد. اگر نظامی بخواهد تداوم داشته باشد یا نظام دیگری را سرنگون کند، بایداین سه زمینه را داشته باشد.

زمینه اول؛ عبارت از اعتماد و خوش‌بینی اکثریت مردم به رهبری است و نظر مردم نسبت به رهبر باید چنین نظری باشد.

زمینه دوم؛ آنچه که رهبری هدف‌گیری کرده است و آنچه که اکثریت مردم در صحنه، هدف‌گیری کرده‌اند، همسو باشد. اگر رهبر چیزی بگوید و مردم چیز دیگری بگویند، این راه به جایی نخواهد برد، نه نظامی را به سر کار خواهد آورد و نه از بین خواهد برد. همسو بودن هدف رهبری با هدف اکثر مردم در صحنه زمینه دوم است.

زمینه سوم؛ رهبری و اکثریت مردم در صحنه نظرشان نسبت به آن نظام موجود که می‌خواهند آن را براندازند نظر منفی باشد. نظرشان باید نسبت به رهبری که الآن قبول کردند نظر مثبت باشد، امّا باید نسبت به آن که الآن موجود است و می‌خواهند ردش کنند، نظرهمه منفی باشد. این موارد خیلی طبیعی و روشن است.

تطبیق بحث با وضعیت زمان قیام امام حسین

حالا به سراغ وقایع و صحنه­هایی که آن موقع بود برویم، چون من می‌خواهم تطبیقی صحبت کنم. در آن موقع از نظر جغرافیای نظام اسلامی، دو منطقه جغرافیایی در مسائل حکومتی نقش داشتند؛ یکی عراق که مرکز آن هم کوفه بود و دیگر شام. عراق و حجاز با هم مرتبط بودند، ولی شام این­طور نبود. شام با کوفی‌ها، عراقی‌ها و بصری‌ها هم‌سویی نداشت.

بررسی دیدگاه اکثریّت مردم عراق

لذا ما سراغ آن دو رکن رهبری و اکثریت مردم در صحنه و سه زمینه محوری این دو رکن می‌رویم. اوّل عراق را بررسی کنیم. در عراق مردم سه گروه بودند که حالا من سراغ اکثریّتشان می­روم.

1.      شناسایی رهبر حق

گروه اکثریّت مردم عراق، که اهل کوفه بودند، رهبری را خوب شناسایی کرده و حق را از باطل تشخیص داده بودند. بینی و بین الله اکثریت مردم حق را از باطل تشخیص داده بودند و می­دانستند کدام شخص یا شخصیّت است که بر حق است و سزاوار رهبری است. این مطلب را عراقی‌ها و کوفی‌ها می‌دانستند و در این شبهه هم نداشتند. حق را از باطل خوب تشخیص دادند و از آن طرف هم در مقابلش باطل را خوب می‌شناختند.

2.      وحدت هدف میان رهبری و مردم

امّا راجع به هدف؛ کوفیها امام حسین را خوب می‌شناختند و معاویه را هم خوب می‌شناختند، اکثریّت آنها در این تأمل نداشتند که امام حسین بر حق است و معاویه بر باطل است، این را همه را می‌دانستند. همه آنها حق و باطل را می‌شناختند.[1] لذا در زمان هُدنه یعنی زمانی که هنوز بین امام حسین و بنی امیه درگیری و رویارویی نشده بود و نعمان‌بن‌بشیر از طرف معاویه و بنی‌امیه، امیر کوفه بود، وقتی مسلم بن عقیل به عنوان نماینده امام حسین به کوفه آمد، کسی که بسیار هم با یزید مخالف بود و این مخالفت را هم بیان می­کرد که اینها بر باطل هستند و ما می­خواهیم این رژیم را براندازیم، ببینید مردم کوفه چه طور آمدند و با او بیعت کردند!

در یک نقل دارد که وقتی مسلم به خانه مختار رفت، در این مدت کم، دوازده هزار نفر نزد او رفتند، در یک نقل دارد هجده هزارنفر رفتند و با او بیعت کردند. این چیزی است که در تاریخ آمده و مخصوص به سنّی و شیعه نیست، عامه هم این مطلب را نقل کردند. چنین جمعیتی اصلاً شوخی بردار نیست. همه با مسلم بیعت کردند.

بعد وقتی که نعمان حاضر نشد با مسلم درگیر شود و خبر به یزید رسید، او به عبیدالله، آن جانی بالذات که والی بصره بود، ولایت کوفه را داد. ببینید چه صحنه عجیبی است، وقتی وارد کوفه می­شود به دارالعماره می‌رود، مسلم می‌فهمد و علیه او قیام می­کند. می­گویند چهار هزار نفر با مسلم آمدند و دارالعماره را محاصره کردند. آنجا سی نفر پاسبان داشت، بیست نفر هم از این اشراف و دیگر درباریان در دارالعماره محصور شده بودند. دیگر هیچ چیزی نداشتند و اگر اینها حمله می­کردند، به راحتی کارشان تمام بود.

تهدید، تحمیق و تطمیع موجب بیعت شکنی کوفیان:

امّا چه شد که این‌طورر شد؟ آیا این جمعیت کذایی کوفه که آمدند بیعت کردند، به طور ناگهانی و غیبی، در یک شب فهمیدند که اشتباه کرده بودند، یزید بر حق است و امام حسین بر باطل؟ آیا این­طور شد؟ لا والله! اصلاً این‌طور نبود که اینها به بطلان اعتقادشان پی برده باشند و صدوهشتاد درجه چرخش پیدا کنند. کسی که این حرف را بزند هیچ بهره‌ای از علم و تحلیل مطالب ندارد. تمام آنها بر همان عقیده بودند.

وقتی امام حسین از مکه حرکت کردند، از افرادی که از کوفه می‌آمدند سؤا ل می‌کرد که چه خبر بود؟ یکی و دو مورد نیست. فرزدق می­آید، عبیدالله‌بن‌حرّجحفی می­آید. از هرکدام اینها که می­پرسد می‌گویند کوفیان دلشان با تو است و شمشیرشان علیه تو است. این یعنی چه؟ می­توانی اینها را با هم جمع کنی؟ بیا این را حل کن. اینها از امام حسین برنگشتند، دل­شان را باز می­کردی می‌گفتند: حسین حق است و یزید باطل است. پس چرا این‌طور شد؟

عواملی را که من در سال گذشته مطرح کردم که حکومتهای باطل آنها را به کار می‌گیرند، یعنی تهدید و تخویف، تحمیق و تطمیع باعث این واقعه شد.

مردم کوفه تا وقتی که احساس خطر نمی‌کردند، آنچه را که ته دلشان بود اظهار می­کردند، نعمان‌بن‌بشیر هم که کاری به کارشان نداشت؛ با خودشان می‌گفتند: بزنید، بکشید. اصلاً برای همین هزار هزار در خانه مسلم می‌رفتند، چون حق را می‌دانستند و باطل را هم می­دانستند، ولی وقتی او رفت و این جنایتکار بزرگ تاریخ آمد و مسئله تهدیدها و تحمیق‌ها و تطمیع‌ها شروع شد، موجب شد که اینها عافیت‌طلبی را پیش بگیرند. عقیده آنها عوض نشده بود، یقین هم داشتند ولی عملاً این کار را نکردند و نسبت به آن اعتقاد حقّی که داشتند پایداری نکردند. می­خواستند وضع موجود دنیایی خودشان را حفظ کنند. یک عده به خاطر ترس و یک عده به خاطر به جایی رسیدن و پول و امثال اینها کنار کشیدند.

انکار بنی‌اسراییل در قرآن

سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که آیا می‌شود کسی به حق اعتقاد داشته باشد و باز بر خلاف آن عمل کند؟ بله! بهترین شاهد، آیات قرانی است. در آیات قرآنی نسبت به بنی­اسراییل دارد که وقتی حضرت موسی آن معجزات را آورد بنی­اسراییل انکار کردند، امّا انکار آنها درونی نبود، زبانی بود. از درون یقین داشتند که اینها همه معجزه است و حق است، امّا از نظر بیرونی، برای حفظ امور دنیایی­شان انکار کردند. «وَ جَحَدُو ا‌بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[2] آن معجزات و آیاتی را که حضرت موسی آورد انکار کردند و حال این که از نظر درونی یقین داشتند. با این که یقین دارد انکار می­کند، با این که یقین دارد دروغ می­گوید و الّا که نمی­گفتند دروغ، خودش می‌داند دارد دروغ می‌گوید.

ما چه قدر پای پیمانمان با رهبرمان هستیم؟

ما خودمان اینطوری هستیم. از آن موقعی که چشم باز کردیم، وقتی دهه عاشورا و بحث امام حسین و کوفه و اینها شده است، این کوفی‌ها را لعنت می­کنیم، ببینم تو خودت بودی این کار را می­کردی؟ امشب همه بروید با خودتان فکر کنید که اگر شماها بودید حاضر بودید که پایش بایستید تا آنجا که عمرو انصاری ایستاد.

می‌گویند: تا وقتی که او زنده بود در روز عاشورا یک تیر به امام حسین اصابت نکرد، یک شمشیر به سمت او نیامد. تا این که این‌قدر به او تیر خورد مجبور شد به زمین افتاد و دیگر نمی­توانست بلند شود، رویش را به امام حسین کرد و گفت آیا من به آن پیمانی که بسته بودم عمل کردم؟ آقا من به آن عهدی که بسته بودم عمل کردم؟ وفاداری کردم؟ امام حسین(ع) به او می‌گوید: نعم، بله «أنت أمامی فی الجنه»[3] تو جلوتر از من در بهشت می‌روی، وقتی رفتی آنجا سلام من را به جدّم برسان!

من از شما سؤال می­کنم؛ بین ما چند نفر این­طور هستند که پای آن چیزی که در درون می­داند حق است، بایستد، اصلاً متزلزل نشود و این امور دنیایی او را فریب ندهد؟ مسأله این بود. اصلاً باور کردنش سخت است.

توسّل:

شما قضیه حضرت مسلم را شوخی نگیرید. چه طور شد این همه جمعیت دور مسلم بودند، ولی وقتی شب می‌شود و  برای نماز مغرب به مسجد می­رود سی نفر با او بودند؟ آن هجده هزار نفر یا حداقل دوازده هزار نفر کجا هستند ؟ نماز مغرب که تمام می‌شود و وارد صحن مسجد می‌شود ده تا می‌شوند از در مسجد که بیرون می‌آید، می‌بیند یک نفر هم با او نیست. در تاریخ می‌نویسند اصلاً نه خانه‌ای و نه پناهگاهی داشت. عامّه می‌نویسند که مسلم در کوچه‌های کوفه سرگردان بود. آنها که این طور به او هجوم آوردند و بیعت کردند چه شد که کار به اینجا رسید؟ بالاخره حضرت مسلم بعد از سرگردانی به همان پیر زن طوعه میرسد، او راهش می‌دهد، می گوید تشنه‌ام برای من آب بیاور. اینها را در تاریخ ببینید عبرت بگیرید. بعد هم می‌آید بیرون و محاصره­اش می­کنند. محمد بن اشعث به او امان می‌‌‌دهد و آن خبیث رو می‌کند به مسلم می‌بیند مسلم دارد های های گریه می‌کند. می‌گوید برای چه داری گریه می‌کنی؟ برای کاری که تو قیام کردی نباید ضعف نشان بدهی که حالا تو گریه می‌کنی؟ گفت: «والله لا ابکی لنفسی» به خدا قسم من برای خودم گریه نمی‌کنم، «ولکن أبکی للحسین»[4] من دارم برای حسین گریه می‌کنم، من دارم برای زن و بچّه حسین گریه می‌کنم که دست اینها را گرفته است و دارد سمت شماها می‌آید من برای این گریه می‌کنم. لذا وقتی می‌آید دارالعماره، آنجا می‌گوید یکی بیاید من وصیت کنم. سه تا وصیت می‌کند، یک؛ زره من را بفروشید و قرض­هایم را بدهید. دو؛ نامه‌‌‌ای به حسین بنویس بگو نیاید چون من او را به کوفه راهی کردم، حسین جان دست زن و بچّه‌ات را گرفتی کجا می آیی؟ مقرم می‌‌نویسد وقتی داشتند حضرت مسلم را از پله‌های دارالعماره بالا می‌بردند، همینطور تسبیح و تکبیر و استغفار به زبان می‌گفت. بالای بام رسید اوّل ایستاد و دو رکعت نماز خواند، بعد بلند شد رویش را سمت مدینه کرد السلام علیک یا اباعبدالله بر مولایش حسین سلام داد. به نظر من در تاریخ اولین کسی است که از راه دور به حسین(ع) سلام داد. ابی‌عبدالله هم وفاداری کرد، در آخرین لحظات یاد مسلم کرد: «فنظر یمیناً وشمالا» یک نگاه به راست کرد و یک نگاه به چپ کرد «فلم یر من اصحابه احدا» حسین هیچ یک از اصحابش را ندید «فنادی یا مسلم بن عقیل و یا هانی بن عروه»

[1]. من می‌خواهم از تاریخ برایتان شاهد بیاورم و بعد نتیجه گیری کنم و جواب مجموعه‌ای از شبهات را بدهم. من برای یک چیز هدف­گیری نکرده­ام، یک مجموعه را هدف‌گیری کرده‌ام.