کد خبر 263366
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۷

حضرت آیت الله خامنه ای در عاشورای سال ۱۳۷۴ ضمن مقتل خوانی در مراسم عبادی سیاسی نماز جمعه تهران به مداحان و سخنرانان سفارش کردند تا مصیبت ها و روضه های سیدالشهدا(ع) را از روی مقتل بخوانند.

به گزارش مشرق به نقل از عقیق، همه جای کربلا ذکر مصیبت است. همه‏ حوادث عاشورا گریه‏آور و دردناک است. هر بخشی را که شما بگیرید؛ از ساعتی که وارد کربلا شد، صحبت امام حسین(ع)، حرف او، خطبه‏ او، شعر خواندن او، خبر مرگ دادن او، صحبت کردن با خواهر، با برادران، با عزیزان، همه این‏ها مصیبت است، تا به شب و روز عاشورا و ظهر و عصر عاشورا برسد! من گوشه‏ای از آنها را حالا عرض می‏کنم.
 
این روزها، روزهای روضه و گریه است؛ شما هم همه جا می‏شنوید. بنده برای اینکه خودم را مختصری در این میهمانی عظیم حسینی وارد کرده باشم، این چند کلمه را عرض می‏کنم و چون این ملت ما خیلی جوان در راه خدا داده است - شاید در بین این جمعیت، هزاران نفر هستند که جوانانشان را از دست داده‏اند - فکر کردم که چند کلمه از جوانان امام حسین(ع) عرض کنم.
 
ما به همه می‏گوییم که از روی متن، روضه بخوانید؛ حالا بنده می‏خواهم متن کتاب «لهوف» ابن طاووس را برایتان بخوانم، تا ببینیم روضه‏ متنی چگونه است. بعضی می‏گویند آدم نمی‏شود همان را که در کتاب نوشته است، بخواند؛ باید بپرورانیم - بسازیم - خوب؛ گاهی آن هم اشکالی ندارد؛ اما ما حالا از روی کتاب، چند کلمه‏ای می‏خوانیم.
 
علی بن طاووس، از علمای بزرگ شیعه در قرن ششم هجری است؛ خانواده او همه اهل علم و دینند. همه آنها یا خیلی از آنها خوبند؛ به خصوص این دو برادر -علیّ بن موسی بن جعفر بن طاووس و احمد بن موسی بن جعفر بن طاووس- این دو برادر از علمای‏ بزرگ، مؤلّفین بزرگ و ثِقات بزرگند.
 
کتاب معروف «لهوف» از «سید علی بن موسی بن جعفر بن طاووس» است. در تعبیرات منبری های ما عین عبارات این کتاب - مثل روایت - خوانده می‏شود؛ از بس متقن و مهم است. من از روی این می‏خوانم.
 
می‏گوید «فلمّا لم یبق معه سوی اهل بیته»؛ یعنی وقتی‏که همه اصحاب امام حسین(ع) به شهادت رسیدند و کسی غیر از خانواده‏ او باقی نماند، «خرج علی بن الحسین(ع)»؛ علی اکبر(ع) از خیمه‏گاه خارج شد «و کان من اشبه النّاس خلقا»؛ علی اکبر(ع) یکی از زیباترین جوانان بود.
 
«فاستأذن أباه فی القتال»؛ پیش پدر آمد و گفت: پدر، اکنون اجازه بده تا من بروم بجنگم و جانم را قربانت کنم. «فأذن له»؛ هیچ مقاومتی نکرد و به او اجازه داد! این دیگر اصحاب و برادرزاده و خواهرزاده نیست که امام (ع) به او بگوید نرو - بایست - این پاره‏ تن و پاره‏ جگر خود اوست! حال که می‏خواهد برود، باید امام حسین(ع) اجازه دهد. این انفاق امام حسین(ع) است؛ این اسماعیل حسین (ع) است که به میدان می‏رود.
 
اجازه داد که برود، اما همین که علی اکبر(ع) به طرف میدان راه افتاد، «ثم نظر الیه نظر یائس منه»؛ امام حسین(ع) نگاهی از روی نومیدی، به قد و قامت علی اکبر(ع) انداخت «و ارخی علیه‏السّلام عینه و بکی، ثمّ قال اللّهم اشهد»؛ گفت: خدایا خودت شاهد باش «فقد برز الیهم غلام اشبه النّاس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک»؛ جوانی را به جنگ و به کام مرگ فرستادم که از همه مردم، شبیه‏تر به پیغمبر بود؛ هم در چهره، هم در حرف زدن، هم در اخلاق؛ از همه جهت!
 
به به، چه جوانی! اخلاقش هم به پیغمبر، از همه شبیه‏تر است. قیافه و حرف زدنش هم به پیغمبر و به حرف زدن پیغمبر، از همه شبیه‏تر است.
 
شما ببینید امام حسین(ع)، به چنین جوانی چقدر علاقه‏مند است! به این جوان، عشق می‏ورزد؛ نه فقط به خاطر اینکه پسر اوست. به خاطر شباهت، آن هم‏چنان شباهتی به پیغمبر(ص)! آن هم حسینی که در بغل پیغمبر بزرگ شده است. به این پسر، خیلی علاقه دارد و رفتن این پسر به میدان جنگ، خیلی برایش سخت است. بالاخره رفت.
 
مرحوم ابن طاووس نقل می‏کند که این جوان به میدان جنگ رفت و شجاعانه جنگید. بعد نزد پدرش برگشت و گفت: پدر جان! تشنگی دارد مرا می‏کشد؛ اگر آبی داری، به من بده. حضرت هم آن جواب را به او داد. برگشت و به طرف میدان رفت. حضرت در جواب به او فرمود: برو بجنگ؛ طولی نخواهد کشید که به دست جدّت سیراب خواهی شد. «فرجع الی موقف نضال»؛ علی اکبر(ع) به ‏طرف میدان جنگ برگشت.
 
مولف این کتاب، ابن طاووس است؛ آدم ثقه‏ای است. این‏طور نیست که برای گریه گرفتن و مثلًا گرم کردن مجلس بخواهد حرفی بزند؛ نه. عباراتش عبارات متقنی است. می‏گوید: «و قاتل اعظم القتال»؛ علی اکبر(ع)، بزرگترین جنگ را کرد؛ در نهایت شجاعت و شهامت جنگید. بعد از آنکه مقداری جنگید، «فرماه منقذ بن مرة العبدی لعنة الله»؛ یکی از افراد دشمن، آن حضرت را با تیری هدف گرفت. «فصرعه»؛ پس او را از روی اسب به زمین انداخت.
 
«فنادی یا ابتاه علیک السّلام»؛ صدای جوان بلند شد: پدر، خداحافظ! «هذا جدّی یقرؤک السّلام»؛ این جدم پیغمبر است که به تو سلام می‏رساند «و یقول عجل القدوم علینا»؛ می‏گوید: فرزندم حسین! زود بیا، بر ما وارد شو - علی اکبر(ع)، همین یک‏ کلمه را بر زبان جاری کرد- «ثم شهق شهقتاً فمات»؛ بعد آهی، یا فریادی کشید و جان از بدنش بیرون رفت.
 
«فجاء الحسین علیه‏السّلام»؛ امام حسین(ع) تا صدای فرزند را شنید، به طرف میدان جنگ آمد؛ آنجایی که جوانش روی زمین افتاده است. «حتّی وقف علیه»؛ بالای سر جوان خود رسید «و وضع خدّه علی خدّه»؛ صورتش را روی صورت علی اکبر(ع) گذاشت «و قال قتل الله قوما قتلوک ما اجرأهم علی الله»؛ حضرت، صورتش را روی صورت علی اکبر(ع) گذاشت و این کلمات را گفت: خداوند بکشد قومی را که تو را کشت ... .
 
«قال الرّاوی: و خرجت زینب بنت علی(ع)» راوی می‏گوید: یک ‏وقت دیدیم که زینب(ع) از خیمه‏ها خارج شد. «فنادی یا حبیباه یا ابن أخاه» صدایش بلند شد: ای عزیز من؛ ای برادرزاده من! «و جاءت فأکبّت علیه»؛ آمد و خودش را روی پیکر بی‏جان علی اکبر(ع) انداخت.
 
«فجاء الحسین علیه‏السّلام فأخذها و ردها الی النّساء» امام حسین(ع) آمد، بازوی خواهرش را گرفت، او را از روی جسد علی اکبر(ع) بلند کرد و پیش زنها فرستاد.
 
«ثمّ جعل اهل بیته صلوات الله و سلامه علیهم یخرج رجل منهم بعد الرجل»؛ دنباله این قضیه را نقل می‏کند که اگر بخواهیم این عبارات را بخوانیم، واقعاً دل انسان از شنیدن این کلمات، آب می‏شود!
 
من از این عبارت ابن طاووس، مطلبی به ذهنم رسید. اینکه می‏گوید: «فاکبت علیه» آنچه در این جمله‏ ابن طاووس است - که حتماً از روایات و اخبار صحیحی نقل کرده - نمی‏گوید که امام حسین(ع) خودش را روی بدن علی اکبر(ع) انداخت؛ امام حسین(ع)، فقط صورتش‏ را روی صورت جوانش گذاشت اما آنکه خودش را از روی بی‏تابی روی بدن علی اکبر(ع) انداخت، حضرت زینب کبری(س) است.
 
من در هیچ کتاب و هیچ مقتلی ندیدم که این زینب بزرگوار، این عمّه سادات، این عقیله بنی هاشم، وقتی‏که دو پسر خودش، دو علی اکبر خودش هم در کربلا شهید شدند - یکی «عون» و یکی «محمد» - عکس‏العملی نشان داده باشد؛ مثلا فریادی کشیده باشد، گریه‏ بلندی کرده باشد، یا خودش را روی بدن آنها انداخته باشد!
 
به نظرم رسید این مادران شهدای زمان ما، حقیقتا نسخه‏ زینب را عمل و پیاده می‏کنند! بنده ندیدم، یا کمتر مادری را دیدم - مادر یک شهید، مادر دو شهید، مادر سه شهید - که وقتی انسان او را می‏بیند، در او ضعف و عجز احساس کند!
 
مادران واقعا شیر زنانی هستند که انسان می‏بیند، زینب کبری نسخه‏ اصلی رفتار مادران شهدای ماست. دو پسر جوانش - عون و محمّد - شهید شدند، حضرت زینب(س) عکس‏العملی نشان نداد؛ اما دو جای دیگر - غیر از مورد پسران خودش - دارد که خودش را روی جسد شهید انداخت.
 
یکی همین‏جاست که بالای سر علی اکبر(ع) آمد و بی‏اختیار خودش را روی بدن علی اکبر(ع) انداخت، یکی هم عصر عاشوراست؛ آن وقتی‏که خودش را روی بدن برادرش حسین(ع) انداخت و صدایش بلند شد: «یا رسول اللّه! هذا حسینک مرمّل بالدماء»؛ ای پیغمبر خدا، این حسین توست؛ این عزیز توست؛ این پاره‏ی تن توست! چه مصیبت هایی را تحمّل کردند! لا حول و لا قوة الّا باللّه العلیّ العظیم.