کد خبر 26474
تاریخ انتشار: ۷ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۰:۵۸

«اصبغ بن نباته»، از اصحاب وفادار و از شاگردان برجسته علي(ع) است، وي مي‌گويد: «روزي امير مؤمنان(ع) را ديدم که مختار را (که طفلي کوچک بود) روي زانوي خود نشانيده (و با نوازش و محبت) دست روي سر او مي‌کشيد و مي‌فرمود ...

مشرق-

نام و نسب(1): نام او مختار ابن ابي عبيد بن مسعود بن عمرو بن عوف بن عقده بن قسي بن منبه بن بکر بن هوازن است.(2)
قبيله او: «قسي» «ثقيف» است و قبيله مشهور ثقيف، از اعراب منطقه طائف است که به اين شخص منسوب مي‌شود.
کنيه: در عرب رسم است که افراد خصوصاً شخصيت‌ها، علاوه بر داشتن اسم، کنيه‌اي نيز داشته باشند و کنيه مختار، «ابواسحاق» است.(3)

 

لقب مختار
لقب او «کيسان»(4) و فرقه «کيسانيه» منسوب به او است(5). کيسان به معناي «زيرک و تيزهوش» است.
جوهري در «صحاح» مي‌گويد: کيسان، لقب مختار است(6). و از کيس، (بر وزن قيس) اشتفاق يافته و کيس، به معناي ظريف و زيرک آمده است(7).

 

لقب اعطايي اميرمؤمنان(ع) به مختار
«اصبغ بن نباته»، از اصحاب وفادار و از شاگردان برجسته علي(ع) است، وي مي‌گويد:
«روزي امير مؤمنان(ع) را ديدم که مختار را (که طفلي کوچک بود) روي زانوي خود نشانيده (و با نوازش و محبت) دست روي سر او مي‌کشيد و مي‌فرمود: «يا کيس، يا کيس»(8) و بعضي، آن را با تشديد (کيّس: بسيار زيرک) خوانده‌اند.
و چون اميرمؤمنان(ع) دو بار کلمه «کيس» را بر زبان آورد وجه تثنيه آن نيز (کيسان) همين است و سپس لقب مختار گرديد.
به احتمال قوي، علت آن که مختار به اين لقب معروف شد، همين سخن امام علي(ع) مي‌باشد. فقيه بزرگ شيعه علامه «ابن نما» و آيت‌الله «خوئي» اين نظريه را اختيار کرده‌اند(9).
و احتمال ديگر اين که، چون نام يکي از مشاورين و دوستان برجسته مختار، «کيسان» بود، نام او، لقب مختار شد. و گويند او مختار را به قيام ترغيب مي‌نمود و به ايشان خط مي‌داد.
و خود کيسان، کنيه‌اش «ابوعمره» و رئيس پليس مختار بود، و دمار از روزگار قاتلين امام حسين(ع) درآورد(10).
ساحت مقدس مختار، از انتساب به اين فرقه، دور است و او به امامت ائمه معصومين(ع) اقرار داشت.

 

پدر مختار
نام پدر وي ابوعبيد فرزند مسعود ثقفي است.
او در ابتداي خلافت عمر، از طائف(11) به مدينه آمد و در آنجا ساکن شد(12).
لازم به توضيح است که آغاز خلافت عمر، روز مرگ ابوبکر بود. و آن، روز سه‌شنبه، بيست و دوم ماه جمادي الاولي، سال سيزدهم هـ.ق بود(13).
با وجود آن که قبيله «ثقيف، مردمي سرکش و خودخواه بودند، ليکن افراد صالح و پاکي همچون «ابوعبيد»، پدر مختار و «عروه بن مسعود» از ميان آنان برخاستند(14).

 

 

جنگجوي داوطلب
چهار روز از خلافت عمر نگذشته بود که خليفه دستور اعزام نيرو به سرحدات ايران و عراق، براي جهاد و دعوت مردم «فُرس» به اسلام را صادر نمود.
اولين کسي که داوطلبانه، خود را معرفي کرد «ابوعبيد» پدر مختار بود و دوم «سعد بن عباده انصاري» و سومين نفر «سليط بن قيس» بود، سپس ساير مردم براي حرکت به سوي جبهه عراق و ايران، اعلام آمادگي کردند(15).

 

فرماندهي «ابوعبيد»
هنگامي که به دستور عمر، لشکر آماده حرکت به سمت مرز ايران و عراق شد؛ خليفه در صدد بود که فرد لايقي به فرماندهي آنان منصوب کند و چون با اطرافيان مشورت کرد. مشاورين عمر گفتند: «اَمِّر عَلَيْهمْ رَجُلاً مِنَ السابقينِ مِنَ المهاجرينَ أوِالانصار؛ يکي از چهره‌هاي سابقه‌دار، از ميان مهاجرين يا انصار انتخاب کن.»
عمر، در پاسخ آنان گفت: هرگز، هرگز، درست است که مهاجرين و انصار به خاطر سابقه خود در اسلام و مصاحبتشان با پيامبر و پيشي گرفتن در ايمان به خدا، بر سايرين امتياز دارندع اما من تنها کسي را به فرماندهي نصب خواهم کرد که در اين اعزامع اولين داوطلب براي جهاد باشد.
آنگاه، «ابوعبيد» و «سعد» و «سليط» را طلبيد، و به سعد و سليط، گفت: اگر شما زودتر داوطلب شده بوديد، شما را به فرماندهي نيروها، منصوب مي‌کردم. زيرا سابقه خوب شما را مي‌دانم. سپس خطاب به ابوعبيد گفت: تو فرمانده لشکر خواهي بود. و به او توصيه کرد که با اصحاب رسول خدا(ص) که در کنار اويند، مشورت نمايد و سخنان آنان را بپذيرد و در امور، ايشان را با خود همراه کند.
«فکان بَعْثَ اَبي عُبَيْدِ اَوَّلُ جَيْشٍ سَيَّرهُ عُمَرْ»(16)
و بدين ترتيب اولين اعزام نظامي عمر براي جهاد، لشکر تحت فرماندهي ابوعبيد بود.

 

شهادت ابوعبيد و واقعه «يوم الجسر»
در اين جبهه ابوعبيد با رشادت و سجاعت فوق‌العاده‌اي، با نيروهاي فارس، جنگيد و تلفات و ضايعات سختي بر مجوسيان وارد ساخت. در اين نبرد چهارهزار نفر از مسلمين کشته شدند و سرانجام خود او نيز در کنار پلي که بر دجله بسته شده بود به شهادت رسيد(17). از آنجا که اين نبرد در کنار پل «دجله» واقع شد آن را جنگ «يوم الجسر» ناميدند.

 


مادر مختار در سريال مختارنامه

 

مادر مختار
نام مادر مختار «دَوْمَه» و از زنان باشخصيت تاريخ اسلام است و درباره او گفته‌اند:
«مِنْ رَبّات الفَصاحَهِ وَ الْبَلاغَهِ وَ الْرَأيِ وَ الْعَقل؛ وي، از زنان سخنور و باتدبير و عاقله بود.»(18)
«ابوعبيد»، پدر مختار، قبل از ازدواجش بسيار مشکل‌پسند و در پي همسري ايده‌آل بود، او همسري مي‌خواست که از نظر اصالت، نجابت، وجاهت، حسب و نسب، شايسته باشد و هرکسي که به او پيشنهاد مي‌شد نمي‌پذيرفت. شبي در خواب مي‌بيند که يک نفر به او مي‌گويد: برو «دَومَه زيبا» را بگير که پشيماني ندارد و او همان است که مي‌خواهي!
دومه، دختر «وهب بن عمر بن معيّب» بود و به خاطر وجاهت و ديگر محسناتش، او را «دومه الحسناء» لقب داده بودند.
او خواب خود را براي خانواده‌اش تعريف کرد، آنان گفتند: اين خواب اعتباري ندارد ولي يکي از ميان آنان گفت، اين يک دستور است، تعجيل نما و با دَومه ازدواج کن. و بدين ترتيب، ابوعبيد دل به دريا زد و با اين دوشيزه که دلخواهش بود، ازدواج کرد و البته قبلاً نيز زنان خويشاوند او را به ابوعبيد پيشنهاد کرده بودند و اين خانم از شوهرش باردار شد.
دومَه مي‌گويدک هنگامي که حامله بودم: شبي خواب ديدم که گوينده‌اي در عالم رؤيا، اين سرود را برايم مي‌خواند:
اَبشِري بالوَلَدِ
اَشَبَهُ شيٍءِ باَلاَمه
اِذ الرِجالُ في کَبَد
تقَاولَوا علَي لَبَد
کانَ لَهُ حظُّ الأسَد
يعني: مژده به يک پسر پسري مثل شي در گرما گرم نبرد او بهره کاملي از شجاعت دارد(19).
و پس از چندي خداوند نوزادي پسر، به ابوعبيد عطا فرمود و او نامش را «مختار» نهاد و خداوند، چند فرزند ديگر نيز از همين خانم، به ابوعبيد داد که عبارتند ازک «جبر»، «اباجبر»، «ابوحکم»، «ابواميه»، «اسيد» و «صفيه» که اين دختر بعدها همسر عبدالله بن عمر شد(20).

 


صفيه خواهر و عبدالله ابن عمر داماد مختار در سريال مختارنامه


مادر مختار تا شهادت او زنده و پيرزني فرتوت بود که در جريان محاصره «دارالاماره» به دست نيروهاي «مصعب بن زبير» نيز حضور داشت و در محاصره بود.
«ابوعجين» مي‌گويد: آن روز که تعدادي از ياران و نزديکان مختار، در محاصره قصر کشته شد. و مردم هزيمت شدند، من به مادر مختار پيشنهاد کردم که، بيا تا تو را به دوش بگيرم و از معرکه نجات دهم، وي با شجاعت تمام اين پيشنهاد را رد کرد و گفت: «به خدا قسم اگر دستگيرم کنند و اسير شوم بهتر از آن است که مرا به دوش بگيري و نجاتم دهي.»(21)

 

تولد و دوران کودکي مختار
او در سال اول هجرت، متولد شد، (وَ کانَ مَولدُهُ في عام الهجره)(22)
ابن اثير مي‌گويد: از نخستين نوزادان مسلماني که در سال اول هجري به دنيا آمدند «مختار» و «زياد بن ابيه» بودند.(23)
آري، مختار در مدينه متولد گرديد، زيرا پدر او پس از اسلام آوردن به مدينه هجرت کرد. مادر مختار مي‌گويد:
«پس از تولد مختار، باز خواب ديدم کسي به من مي‌گويد: اين فرزند تو، پيش از آن که به سن بالا برسد، سرد و گرم زندگي را خواهد چشيد و ترس او ريخته خواهد شد و پيروان زيادي پيدا خواهد کرد.»(24)
صاحب تاريخ فخري گويد: «نشأ المختار، شريفاً في نَفسِه عالي الهمه کريماً....؛ مختار، با شرافت نفس و علو همت و بزرگواري پرورش يافت.»(25)
قبيله ثقيف يکي از قبايل اصيل و معروف عرب و در شجاعت، سلحشوري، سخاوت، جوانمردي و مهمان‌نوازي، ضرب‌المثل بودند، گرچه آنان نيز به سرکشي و خودخواهي شهرت داشتند(26) ولي از اين تيره و تبار شجاعان، ادبا، شعراء و علماء بزرگي از صحابه و تابعين و... برخاسته‌اند(27). که مشهورترين آنان «ابراهيم ثقفي»، از بني اعمام «مختار»، نويسنده کتاب معروف «الغارات» و از بزرگان علماي شيعه است. گرچه روايات و مطالبي نيز در مدح و نکوهش طايفه ثقيف رسيده که در کتب اهل سنت موجود است(28).

 

شيربچه شجاع
او هنوز نوجواني کم‌سن و سال بود و بيش از سيزده بهار از عمرش نگذشته بود که در جبهه جنگ بزرگي شرکت کرد. هنگامي که ارتش اسلام براي جنگ با ارتش کسري از مدينه به طرف سرحدات عراق و ايران حرکت کرد، فرماندهي اين لشکر (همانطور که اشاره شد) به دستور خليفه دوم به پدر مختار (ابوعبيد) واگذار شده بود. ابوعبيد فرزندش مختار را نيز براي جهاد در اين بسيج شرکت داد و بدين وسيله مختار 13 ساله از جمله رزمندگان شد که براي اولين بار در جنگي عظيم شرکت مي‌کرد.
اين جنگ به واقعه «قسّ ناطف»(29) معروف است که بين نيروهاي اسلام و فُرس به وقوع پيوست(30).
لازم به توضيح است که «سعد بن مسعود»، عموي مختار که از شخصيت‌هاي بنام اسلام و از ياران مخلص امير مؤمنان و ائمه اطهار(ع) بود نيز در اين جنگ شرکت داشت(31). مختار، در اين جبهه به شدت فعاليت مي‌کرد که از چنگ پدر بگريزد و وارد خط مقدم درگيري با دشمن شود اما عمويش «سعد بن مسعود» او را از اين کار بازمي‌داشت(32). اين تجربه عملي، براي نوجواني که در قبيله شجاع «ثقيف» پرورش يافته بود، اثر بسزايي در پرورش شهامت و شجاعت او داشت:
«فّنَشأ مِقْدامَا، شُجاعَاً، لا يَتَقّي شَيْئاً؛ و بدين ترتيب، او جنگجويي شجاع و بي‌پروا، از آب درآمد.»(33)

 

 

*******

پانوشت:

1و 3 - تاريخ طبري، ج 6 ص 7 ؛ تاريخ يعقوبي و کامل ابن اثير، ج 4 ، ص211؛ مروج الذهب: مسعودي، ج3، چ بيروت؛ بحارالانوار، ج 45، ص 350

2- انساب الاشراف: بلاذري، ج5، ص214، چ مصر

4-رجال کشي، ص128، چ جديد

5-قاموس: فيروزآبادي، به نقل از بحار، ج45، ص345 و ص30، وفيات الاعيان: ابن خلکان، ج 4، ص ض72

6-صحاح:جوهري، ج2، ص970، کلمه"کيس"

7- المنجد کلمه "کيس"

8- بحارالانوار:ج45، ص344؛ رجال کشي، ص127

9-معجم رجال الحديث: آيت الله خويي، ج 18، ص 102، چ بيروت: رساله ذوب النضار:ابن نما.

10- رجال کشي، ص128، چ جديد، (اختيار معرفه الرجال) نقل از بحار، ج45، ص351

11-طائف شهر خوش آب و هواي حجاز و منطقه ييلاقي قريش بود که در فاصله 120 کيلومتري جنوب شرقي مکه واقع است. اين شهر هم اکنون نيز از زيباترين و خوش آب و هواترين نقاط حجاز است.

12 و 15- کامل ابن اثير، ج2، ص433، چ جديد؛ مروج الذهب: مسعودي، ج2، ص315، چ بيروت و انساب الاشراف:بلاذري، ج5، ص214، چ بيروت

13- تاريخ الخلفاء: سيوطي، ص131

14- الغارات: ثقفي، ج2،ص517، چ جديد

15-کامل: ابن اثير، ج2، ص433، چ جديد و مروج الذهب: مسعودي، ج2، ص315 و غارات: ثقفي، ج2، ص517، چ جديد و انساب الاشراف: ج5 و ص214

16-شرح مفصل ماجراي جنگ نيروهاي اسلام به فرماندهي ابوعبيد با لشکر فارس در تواريخ معتبر ثبت است و در مروج الذهب: ج2، ص315-317 بطور مختصر و مفيد، واقعه را نقل کرده است و تاريخ طبري و کامل: ابن اثير، ج2، ص438

17-اعلام النساء:عمر رضا کحاله، ج1، ص421، چ بيروت

18 و 19- بحارالانوار: مجلسي، ج 45، ص350، به نقل از رساله ذوب النضار: ابن نما و معارف: ابن قتيبه، ص138

20- اعلام النساء: کحاله، ج1، ص421، چ بيروت

21- انساب الاشراف: بلاذري، ج5، ص214، چ بغداد و بحارالانوار: ج45، ص350- چ بيروت

22-کامل: ابن اثير، ج2، ص111، چ بيروت

23- بحارالانوار، ج45، ص350 و انساب الاشراف: بلاذري، ج5، ص214 چ بيروت

24- الفخري، ص89

25- الغارات: ابواسحاق ثقفي، ج2، ص517، چ جديد

26-به کتاب الانساب سمعاني، ج3، ص4 و 142 مراجعه شود

27- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج8، ص 30 و ج 20، ص 106

28- "قس الناطف" نام موضعي در نزديکي کوفه است که در آن محل برخورد شديدي ميان ارتش اسلام و ايران روي داد. به "ايام العرب في الاسلام": ميداني که در ذيل "مجمع الامثال" ج2، ص445 به چاپ رسيده مراجعه شود. "پاورقي بحار: ج45، ص350، چ بيروت"

29، 30، 31 و 32- بحارالانوار، ج45، ص350