مشرق، وقتی هواپیما در فرودگاه جاکارتا نشست، وقت زیادی نداشتیم تا در فرودگاه گشت بزنیم. مقصد استان سوماترای جنوبی بود که برای رفتن به آنجا باید یک پرواز داخلی را نیز تجربه می کردیم. اما همین اندک هم فرصت خوبی بود تا نگاهی به فرودگاهی داشته باشیم که در محاصره برندها و شرکت های خارجی بود.
گشتی کوتاه در این فرودگاه زدیم که البته بسیار شلوغ هم بود. فرصت چندانی نبود و باید اماده پرواز بعدی می شدیم. به همین دلیل نشد تا از زیر و بم آن اطلاعی به دست آوریم و بررسی دقیق را موکول به بازگشت کردیم که توقف بیشتری داشتیم!
* شهری کوچک برای رقابتی بزرگ
از جاکارتا به سمت سوماترای جنوبی و شهر پالم بانگ پرواز می کنیم. شب هنگام است که وارد فرودگاه کوچک این شهر می شویم که مملو از آدم است. ورزشکاران از کشورهای مختلف که عازم این شهر شده اند تا در مسابقات همبستگی کشورهای اسلامی حضور داشته باشند تا انواع و اقسام مردم بومی که هر یک نقشی در این رقابت ها دارند. البته، فعال ترین افراد را می توان داوطلبان (به آنها ولنتیر می گویند) برعهده دارند که با زبان انگلیسی نصفه و نیمه ای که دارند، قصد راهنمایی شرکت کنندگان را دارند. بخشی دیگر نیز آمده اند که فقط حاضران را نگه می کنند و احیانا می خواهند باری حمل کنند.
اخبار حکایت از آن داشت که تمام اقدامات برگزاری در 3 ماه اخیر صورت گرفته و همین هم باعث شده تا خیلی از کارها دقیقه نودی تمام شود؛ البته با حمایت مالی ویژه دولت عربستان ...
در همین نگاه نخست معلوم است که سازماندهی مسابقات چندان حرفه ای نیست. این یعنی باید انتظارات را پایین آورد. البته، اخبار حکایت از آن دارد که تمام اقدامات در 3 ماه اخیر صورت گرفته و همین هم باعث شده تا خیلی از کارها دقیقه نودی تمام شود؛ البته با حمایت مالی ویژه دولت عربستان. در حقیقت، هزینه این رقابت ها را آنها پرداخت کرده اند تا این شهر به میزبانی برسد. نکته جالب، خواست و میل مردم در برگزاری خوب این مسابقات است که می شد آن را در روزهای بعد نیز به خوبی حس کرد.
سرانجام، با کمک ولنتیرهای جوان که عموما دانشجویانی از همین شهر یا دیگر شهرهای استان سوماترا بودند، متوجه می شویم که محل اسکان تیم ایرانی کجاست. خودمان را به ایستگاه ایران می رسانیم و به سرعت نیز عازم هتل می شویم. در نیمه های شب است که از امپریا بریج (پل سلطنتی) می گذریم که نمادی از این شهر است. ما را یاد پل کارون می اندازد؛ اما تاریکی شب باعث می شود تا نتوانیم به خوبی متوجه شهر شویم. به هتل می رسیم و خود را به اتاق هایمان می رسانیم تا بعد از بیش از بیست ساعت پرواز، استراحتی داشته باشیم.
* مردمی که فقط می خندند!
بعد از یک استراحت کوتاه، آماده می شویم که به محل برگزاری مسابقات برویم تا اطلاعی از برنامه ها به دست اوریم. از در اتاق که بیرون می رویم، خنده های مردم ما را متوجه خود می کند. از مسئول نظافت طبقه تا جلوی در هتل، همه می خندند و با خنده تو را بدرقه می کنند. همین هم باعث تعجب و البته خنده ما (تیم خبری اعزامی) شده است.
در کوچه و پس کوچه و در بین تمام سن ها، خنده اتفاقی مشترک است که دیده می شود ...
ابتدا فکر می کنیم نوع برخورد در هتل به این شکل بوده تا به نوعی، رضایت مشتری را جلب کنند؛ اما گذشت چند ساعت موجب می شود تا بدانیم که لبخند، موضوعی در فرهنگ عمومی این مردم است. در حقیقت، اگر فردی خنده به لب نداشته باشد، رفتاری غیر متعارف و خارج از عرف داشته است. این هم به ما می آموزد که ما نیز باید فقط بخندیم!
در کوچه و پس کوچه، در بین تمام سن ها، خنده اتفاقی مشترک است که دیده می شود. حتی وقتی سوالی می پرسی که جوابش را نمی دانند، با خنده ای مواجه می شوی که اوایل سفر، تو را گیج می کند که معنایش چیست. حتی در مواردی که طرف مقابل زبان نمی داند و متوجه سوالت نمی شود، در واکنش به صحبت هایت می خندد که در نوع خود واکنشی ویرانگر است! خلاصه، این سفر تجربه ای از لبخند در هر شرایط بود که نشان داد که خنده بر هر درد بی درمان دواست ...
* موتور برای همه
می توان اذعان داشت که همه در این کشور موتورسوارند. ماشین که از هتل خارج می شود، با انبوه عجیبی از موتور مواجهیم. وقتی می پرسیم، متوجه می شویم وسیله نقلیه اصلی در این کشور موتور است چرا که ترافیک امکان دیگری را باقی نگذاشته است. نکته جالب این است که همگی نیز از کلاه ایمنی استفاده می کنند. حتی در مواقعی که موتور با دو سرنشین حرکت می کند، این موضوع رعایت می شود. موضوع تعجب برانگیز پوشیدن برعکس بادگیر یا کاپشن توسط موتورسوارها بود. بومی ها عنوان می کردند که به دلیل شدت تابش آفتاب و عدم برخورد حشرات این کار را می کنند؛ دلیلی که هیچ وقت حقانیتش برای ما ثابت نشد!
موتور وسیله نقلیه همگانی نیز هست. فقط دو قدم پیاده بروی، چندین موتور را می بینی که با قیمت های مختلف جلو می آیند. در واقع، پیک موتوری به شکلی مردمی و خودجوش در این کشور بسیار فراگیر است. با توجه به ترافیک سنگین شهری مثل پالم بانگ، در صورت نداشتن موتور، باید حتی چند ساعت نیز درگیر ترافیک باشید تا به مقصد خود برسید. در نتیجه، موتور تنها گزینه برای حمل و نقل به شمار می رود.
موضوع تعجب برانگیز پوشیدن برعکس بادگیر یا کاپشن توسط موتورسوارها بود. بومی ها عنوان می کردند به دلیل شدت تابش آفتاب و عدم برخورد حشرات این کار را می کنند؛ دلیلی که هیچ وقت حقانیتش برای ما ثابت نشد!
در این بین، وقتی یک موتورسوار از کنارت رد می شود و بوق می زند، در حال سلام دادن و احوالپرسی است. این موضوعی بود که در روزهای اول باعث تعجب ما شده بود؛ اما راهنمایمان توضیح داد که ماجرا چیست. این بوق زدن ها به قدری زیاد بود که تبدیل به مشکلی شده بود. اما با گذشت زمان ما نیز به رفتارها وفرهنگ مردم پالم بانگ عادت کردیم؛ مردمی با خنده های همیشگی و از صمیم قلب ...
* این سفرنامه در روزهای فرد روی خروجی گروه ورزشی قرار می گیرد.
گشتی کوتاه در این فرودگاه زدیم که البته بسیار شلوغ هم بود. فرصت چندانی نبود و باید اماده پرواز بعدی می شدیم. به همین دلیل نشد تا از زیر و بم آن اطلاعی به دست آوریم و بررسی دقیق را موکول به بازگشت کردیم که توقف بیشتری داشتیم!
* شهری کوچک برای رقابتی بزرگ
از جاکارتا به سمت سوماترای جنوبی و شهر پالم بانگ پرواز می کنیم. شب هنگام است که وارد فرودگاه کوچک این شهر می شویم که مملو از آدم است. ورزشکاران از کشورهای مختلف که عازم این شهر شده اند تا در مسابقات همبستگی کشورهای اسلامی حضور داشته باشند تا انواع و اقسام مردم بومی که هر یک نقشی در این رقابت ها دارند. البته، فعال ترین افراد را می توان داوطلبان (به آنها ولنتیر می گویند) برعهده دارند که با زبان انگلیسی نصفه و نیمه ای که دارند، قصد راهنمایی شرکت کنندگان را دارند. بخشی دیگر نیز آمده اند که فقط حاضران را نگه می کنند و احیانا می خواهند باری حمل کنند.
اخبار حکایت از آن داشت که تمام اقدامات برگزاری در 3 ماه اخیر صورت گرفته و همین هم باعث شده تا خیلی از کارها دقیقه نودی تمام شود؛ البته با حمایت مالی ویژه دولت عربستان ...
در همین نگاه نخست معلوم است که سازماندهی مسابقات چندان حرفه ای نیست. این یعنی باید انتظارات را پایین آورد. البته، اخبار حکایت از آن دارد که تمام اقدامات در 3 ماه اخیر صورت گرفته و همین هم باعث شده تا خیلی از کارها دقیقه نودی تمام شود؛ البته با حمایت مالی ویژه دولت عربستان. در حقیقت، هزینه این رقابت ها را آنها پرداخت کرده اند تا این شهر به میزبانی برسد. نکته جالب، خواست و میل مردم در برگزاری خوب این مسابقات است که می شد آن را در روزهای بعد نیز به خوبی حس کرد.
سرانجام، با کمک ولنتیرهای جوان که عموما دانشجویانی از همین شهر یا دیگر شهرهای استان سوماترا بودند، متوجه می شویم که محل اسکان تیم ایرانی کجاست. خودمان را به ایستگاه ایران می رسانیم و به سرعت نیز عازم هتل می شویم. در نیمه های شب است که از امپریا بریج (پل سلطنتی) می گذریم که نمادی از این شهر است. ما را یاد پل کارون می اندازد؛ اما تاریکی شب باعث می شود تا نتوانیم به خوبی متوجه شهر شویم. به هتل می رسیم و خود را به اتاق هایمان می رسانیم تا بعد از بیش از بیست ساعت پرواز، استراحتی داشته باشیم.
* مردمی که فقط می خندند!
بعد از یک استراحت کوتاه، آماده می شویم که به محل برگزاری مسابقات برویم تا اطلاعی از برنامه ها به دست اوریم. از در اتاق که بیرون می رویم، خنده های مردم ما را متوجه خود می کند. از مسئول نظافت طبقه تا جلوی در هتل، همه می خندند و با خنده تو را بدرقه می کنند. همین هم باعث تعجب و البته خنده ما (تیم خبری اعزامی) شده است.
در کوچه و پس کوچه و در بین تمام سن ها، خنده اتفاقی مشترک است که دیده می شود ...
ابتدا فکر می کنیم نوع برخورد در هتل به این شکل بوده تا به نوعی، رضایت مشتری را جلب کنند؛ اما گذشت چند ساعت موجب می شود تا بدانیم که لبخند، موضوعی در فرهنگ عمومی این مردم است. در حقیقت، اگر فردی خنده به لب نداشته باشد، رفتاری غیر متعارف و خارج از عرف داشته است. این هم به ما می آموزد که ما نیز باید فقط بخندیم!
در کوچه و پس کوچه، در بین تمام سن ها، خنده اتفاقی مشترک است که دیده می شود. حتی وقتی سوالی می پرسی که جوابش را نمی دانند، با خنده ای مواجه می شوی که اوایل سفر، تو را گیج می کند که معنایش چیست. حتی در مواردی که طرف مقابل زبان نمی داند و متوجه سوالت نمی شود، در واکنش به صحبت هایت می خندد که در نوع خود واکنشی ویرانگر است! خلاصه، این سفر تجربه ای از لبخند در هر شرایط بود که نشان داد که خنده بر هر درد بی درمان دواست ...
* موتور برای همه
می توان اذعان داشت که همه در این کشور موتورسوارند. ماشین که از هتل خارج می شود، با انبوه عجیبی از موتور مواجهیم. وقتی می پرسیم، متوجه می شویم وسیله نقلیه اصلی در این کشور موتور است چرا که ترافیک امکان دیگری را باقی نگذاشته است. نکته جالب این است که همگی نیز از کلاه ایمنی استفاده می کنند. حتی در مواقعی که موتور با دو سرنشین حرکت می کند، این موضوع رعایت می شود. موضوع تعجب برانگیز پوشیدن برعکس بادگیر یا کاپشن توسط موتورسوارها بود. بومی ها عنوان می کردند که به دلیل شدت تابش آفتاب و عدم برخورد حشرات این کار را می کنند؛ دلیلی که هیچ وقت حقانیتش برای ما ثابت نشد!
موتور وسیله نقلیه همگانی نیز هست. فقط دو قدم پیاده بروی، چندین موتور را می بینی که با قیمت های مختلف جلو می آیند. در واقع، پیک موتوری به شکلی مردمی و خودجوش در این کشور بسیار فراگیر است. با توجه به ترافیک سنگین شهری مثل پالم بانگ، در صورت نداشتن موتور، باید حتی چند ساعت نیز درگیر ترافیک باشید تا به مقصد خود برسید. در نتیجه، موتور تنها گزینه برای حمل و نقل به شمار می رود.
موضوع تعجب برانگیز پوشیدن برعکس بادگیر یا کاپشن توسط موتورسوارها بود. بومی ها عنوان می کردند به دلیل شدت تابش آفتاب و عدم برخورد حشرات این کار را می کنند؛ دلیلی که هیچ وقت حقانیتش برای ما ثابت نشد!
* این سفرنامه در روزهای فرد روی خروجی گروه ورزشی قرار می گیرد.