کد خبر 2700
تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ - ۰۲:۲۴

حسين قدياني در يکي از پست هاي اخير وبلاگ خود به ماجراهاي فتنه و روشنگري و عمار پرداخته است.

در مطلب وبلاگ "قطعه 26" آمده است:
چند روزي است “آقا” سخن نگفته با ما. چند روزي است با ما سخن نگفته بابا. هوايي شده اين دل. دل ما هوس نور کرده است. ما گناهي نداريم؛ آخر باباي ماست خامنه اي. نه، من يتيم نيستم. “آقا” دارم بالاي سرم. سايه اش مستدام. عمرش مدام که تا خامنه اي هست مرا غم بي پدري نيست. من يک بسيجي ام. دانيال ميدان شوش و معتقدم؛ در شرايطي که شب پرستي تبديل به مد روز شده، همان بهتر که ماه را مدح کني. آري، من يک بسيجي ام؛ فلافل خور کوچه کثيف مسجد ارک. فلافلي که ارزان ترين ساندويچ اين دنياست. با نوشابه ???? تومان. البته اگر فلافل از نوع مخصوص باشد و درون ساندويچ، “ابو حيدر” فلافل فروش ? عدد قرص فلافل گذاشته باشد مي شود ???? تومان. ما ايراني هاي غيرتي صبح تا شب فلافل بخوريم، شرف دارد کشور را به دست اصلاح طلبان بسپريم که مثلا آمريکا دست از سر تحريم ما بر دارد. با اصلاح طلبان بود، ايران الان در اشغال آمريکا بود و اگر خامنه اي نبود، خاتمي آنقدر بزدل و ترسو بود که به چکمه يانکي ها براي پرپر کردن گل هاي اطلسي چراغ سبز نشان دهد. خاتمي استعداد اين کار را داشت اما “آقا” نگذاشت و آن زمان هنوز نه خبري از “خادم ملت” بود و نه راستش عمارها شکوفه زده بودند. کوفه کرده بودند اينجا را اگر خامنه اي نبود. بگذريم که اصلا اگر خامنه اي نبود دلتنگي غروب آدينه مي کشت ما را. يک بار نوشتم؛ “عباي رهبر ما بيرق علمدار است” و بر منکرش لعنت که؛ “خيمه حسين در زمانه ما بيت رهبري است”. ولايت شرح عاشقي است و ولايتمدار نه اين است که فقط بايد از دشمن فحش بشنود. تيغ نقد دوست را هم بايد تحمل کرد و اين شرط زلال شدن مالک اشتر نخعي است که؛ فتنه خوارج اصلا تقصير تو بود مالک، که جلوتر از علي و تندتر از علي و با افراط، خودت را رساندي به در خيمه معاويه. مگر نبايد پشت سر مولا قدم برداشت؟ ما که خوارج هستيم، يا ما که ساکت نشسته ايم، يا ما که پشت سر علي گام برداشته ايم، يا ما که سرما را بهانه کرديم و جنگ را بي خيال شديم، يا ما که گرما را، يا ما که با علي عکس داشته ايم، علي از ما از همه ما راضي است ولي از دست تو ناراضي است. تو ظلم کردي به سران قاسطين و تو اي عمار اين روزهاي واپسين! تو هم مگر “آقا” نگفت؛ “به احدي ظلم نکنيد؟” تو از گل نازک تر گفتي به خار و به موازات فحش خواهر و مادر دشمن به تو، من هم تو را نقد مي کنم تا علي تنها نماند! و من بنازم پيچيدگي فتنه را حتي در خيمه ارباب، که؛ ابن فلان! مگر حسين ديشب در شب عاشورا نگفت؛ برويد و از گرد من رها شويد. من قول مي دهم تا همين جا هم که شما آمديد، بهشت را تضمين تان کنم؟”، پس منتظر چه هستي؟ اينجا با حسين بماني، دنيايت را مي دهي و جنت نصيبت مي شود اما اگر از کربلا بيرون بروي، هم اين دنيا و هم آن دنيايت تضمين مي شود. هم فال و هم تماشا. در ثاني، حسين گفت؛ برگرديد. خودش گفت. مگر اطاعت از امر امام واجب نيست؟ مگر حسين، امام مفترض الطاعه نيست؟ نکند اگر از گرد حسين دور نشويم، يک راست برويم جهنم؟ بيا به امر مولا گوش کنيم و او را در ميان اين گرگان گرسنه تنها رها کنيم!! و تو اي عمار اين روزهاي واپسين! مگر “آقا” نگفت؛ “وحدت را حفظ کنيد؟”، پس چرا قلم برداشته اي و هنوز داري نقد مي کني، خواص بي بصيرت را؟ تو الان مصداق بارز خوارج و يک ضد ولايت فقيه بالفعل شده اي! بدتر از سران فتنه. جذب حداکثري شايد شامل حال سران فتنه هم بشود، اما تو اي عمار بي بصيرت! برو بيرون از کشتي انقلاب! که درست بر خلاف لافي که مي زني دل ولايت را شکسته اي!
آري برادر! ولايت پذيري شرح عاشقي است و بي خون دل خوردن، صفايي ندارد. همه بايد تو را بکوبند همه. بيگانه جدا، دوست جدا، منتقد جدا، دشمن جدا، سران فتنه جدا، خواص بي بصيرت جدا، همه بايد در شکستن دل تو سهيم باشند. سر تو با سنگهاي مختلف بايد بشکند و بغض تو با اشک هاي مختلف و حتي از بسيجي سنگر نديده هم نبايد بپرسي، که دوست چرا مي شکند. اتفاقا بهترين بسيجي شايد آن بسيجي است که در خانه بنشيند و هر وقت شوراي هماهنگي تبليغات اسلامي به موبايلش زنگ زد که الان شما را دعوت مي کنيم به ? خط مطلب نوشتن در حمايت از ولايت، آن وقت بگويد؛ سمعا و طاعتا، که دمم گرم، الان شدم خود عمار!
آري برادرم عمار ياسر! مقصر مالک نبود، تقصير روشن گري هاي تو بود! و خوب شد تو همان زمان به شهادت رسيدي. اينجا براي هر پروانه اي که گرد شمع ولايت مي گردد، يک حرف در مي آورند اما جناب عمار! اين را بدان که ما داعيه نداريم عماريم اما ما هم جز علي کسي را نداريم. ما فقط يک ماه مي شناسيم و آن خامنه اي است و ولايت پذيري ما عاشقانه است. ما عقل را تعطيل نکرده ايم، مقصر گوش ماست که بدهکار اراجيف نيست. ما با هيچ زخم زباني، چه از طرف دوست، چه از ناحيه دشمن، اين نماد “زيارت ناحيه” را رها نمي کنيم. اين حضرت سيد علي را رها نمي کنيم. بدبختي، “دشمن” هم اين روزها براي ما موحد شده! و به ما مي گويد؛ چرا خامنه اي را با خدا اشتباه گرفته ايد؟!
روزي يکي از همين سران فتنه يا شايد با تخفيف يکي از اين خواص بي بصيرت، در نماز جمعه تهران که عده اي دعا مي کردند تا “پاينده” بماند، گفت؛ “غربي ها مثل گاو تحليل مي کنند”. من فکر مي کنم ايشان آن زمان هم اشتباه کرده بود. غربي ها مثل گاو تحليل نمي کنند. اين اهانت به گاو است. گاو حيوان ارزشمندي است که بر ? نوع است؛ گاوميش و خود گاو و من در اين تقسيم بندي، گوساله را گذاشتم بزرگ شود تا در آينده اي نزديک گاو صدايش کنم و الکي بر تعدد قرائت ها درباره گاو اضافه نکنم. گاو و گاوميش شير مي دهند اما غربي ها در “گوانتانامو”، در “ابو غريب”، در “غزه غريب”، در “افغانستان بي نوا”و در “عراق پر از داغ” شيره جان آدمي را، خون آدمي را مثل زالو مي مکند. گاو پوستش مفيد به حال آدمي است اما غربي ها پوست شان کلفت تر از اين حرفهاست که به کار آدمي بيايد. گاو شاخ دارد اما شاخ نمي زند ولي غربي ها بدون شاخ دارند به اين و آن شاخ مي زنند. گاو فقط “ما ما” مي کند و اين نشان مي دهد گاو و به خصوص گاوميش، نه مثل غربي ها هستند که اهل “من من” کردن و منيت سنتي و بربريت مدرن باشند. بگذريم که از شير گاو مي توان فراورده هاي لبني فراواني نظير سرشير، خود شير، ماست، پنير، کره، خامه، خامه شکلاتي و دوغ به دست آورد. اينها حالا جداي از شيرموز، شيرهويج، شيرپسته، شيرقهوه، شيرکاکائو، شيرکوفت، شيرزهرمار، شير بي خورشيد و شيرين عسل مي باشد. من که گمان دارم مدفوع گاو هم براي زمين هاي کشاورزي آدمي مفيد است اما کود پر فايده کجا، مدفوع غربي ها کجا؟ حالا اگر وقت ضرورت، رعايت نجس و پاکي را مي کردند، باز مي شد مدفوع غربي ها را با کود گاو قياسي ولو مع الفارق کرد که بي شک خود غربي ها را با گاو مقايسه کردن، توهيني بزرگ به همه گاوهاست.
گاو حتي وقتي مي خواهد از عرض خيابان رد شود به سمت چپ و راستش نگاه مي کند اما غربي ها مثل خر وقتي مي خواهند از عرض خيابان انقلاب اسلامي رد شوند، سرشان را عين گاو مي اندازند پايين و به خاطر همين است که ما غربي ها را چه خر باشند و چه گاو، در فتنه اخير فقط گذاشتيم که در همان چمن هاي کاخ سفيد بچرند و براي همديگر جفتک بياندازند اما با علم به اين جمله آخر من معتقدم غربي ها که مرادم از غربي ها در اينجا دشمنان ما و نه ساکنين مغرب زمين است، عين خر تحليل مي کنند. به “عرعر” خر اگر بتوان نام تحليل نهاد به تحليل غربي ها هم مي توان.
آري، دشمن جمهوري اسلامي، خر است و يا با ارفاق اگر بخواهيم بگوييم، خودش را زده به خريت و نمي داند که الگوي ما در پرستش خدا، در حريت، در عبادت، خامنه اي است. دشمن، خر است و تهديد کرده ما را به جنگ. چند روز خامنه اي با ما سخن نگفته، زبان دشمن دراز شده. دشمن که همچين ? روز روي مولاي ما را دور مي بيند، دور برش مي دارد. از بس که آمريکا و اسراييل مثل سگ از رهبر ما مي ترسند. خامنه اي اما حکيم است و تهديد دشمن هم هارت و پورت. دشمن جگرش را داشت چرا تا الان به ما حمله نکرده است؟ عرضه اش را ندارد. آخر کدام خري به جنگ شير مي رود؟ نه، خامنه اي تا خدا را دارد غم ندارد. خامنه اي اما همان دست خداست که دقيقا بر سر ما مشغول نوازش است. ما ستاره ها مردانه ايستادن را از حضرت ماه به ارث برده ايم. ما ملت به امام خود رفته ايم. ايستادگي را از مولاي خود آموخته ايم. ما هم با اينکه ستاره ايم اما شده ايم شبيه ماه. خامنه اي خوب نسلي پرورش داده. مثل خميني. اگر زمان امام، بسيجيان خميني از عرض اروند وحشي رد شدند که روزي ? بار جزر و مد داشت، ما هم دست رد زديم به سينه سايت هايي که در فضاي سايبر دقيقه اي ? بار و وحشتناک “آپ” مي شدند. پدران ما خرمشهر را آزاد کردند، در جنگي که دشمن را مي ديدند و ما ايران مان را باز هم خرم نگه داشتيم در جنگي که دشمن را نمي ديديم و هر چه مي ديديم دوست بود و دشمن در لباس دوست فرو رفته بود. آي قصه قصه قصه، نون و پنير و پسته؛ آمريکا و اسرائيل ما را تهديد به جنگ کرده. عيبي ندارد. ما مي گوييم؛ آخ جون، جنگ! خرخره آمريکا را مي جويم و اجازه نمي دهيم يک مو فقط يک مو ز سر علي کم گردد. قصه تمام! کلا همين دو سه خط بود؛ کلاغ بي بي سي نرسيد به خانه اش! حالا يک قصه ديگر؛ يکي بود، يکي نبود؛ غير از خداي مهربون هيچکي نبود. روزي دشمن براي کشوري به نام جمهوري اسلامي هارت و پورت زيادي کرد و ما هم چون اصلا سرمان درد مي کرد براي دعوا به دشمن گفتيم اگر مردي بيا جلو و اسرائيل ديد که زورش به ما نمي رسد، رفت تا به کودکان شير خوار غزه حمله کند. قصه ما به سر رسيد اما آمريکا که زورش به ما نمي رسيد، اين بار دم از تحريم زد.
عمو زنجيرباف! بگذار برايت قصه بگويم؛ قصه هاي واقعي. داستان راستان: سجده بر اشرف مخلوقات را شيطان تحريم کرد. پيامبر ما در همين تحريم بود که دين اش را جهاني کرد. آدم در تحريم بود که در عرفات حوا را شناخت. يونس در شکم ماهي در تحريم بود. موسي در خانه فرعون. يعقوب در کنعان. يوسف در قصر زليخا. نوح را پسرش تحريم کرده بود. ابراهيم را حب اسماعيل. عيسي را بغض اسرائيل. محمد را کينه ابوسفيان. آمريکا عددي نيست. بهتر است با “سفياني” بيايد. ما عادت کرده ايم به “شعب ابوطالب” و خرما خوردن هاي ?? نفري. خميني در تحريم بود، اصلا تبعيد بود، که انقلاب به ثمر نشست. خامنه اي در همين تحريم بود که گفت: من هم به دشمن باج نمي دهم. پدران ما در تحريم حتي در تحريم سيم خاردار پوزه دشمن را به خاک ماليدند و يک تفنگ را چهل نفري استفاده مي کردند. در “جزيره شمالي” ?? بسيجي که در محاصره و تحريم بودند از يک قمقمه ?? نفري آب خوردند و چند نفري هم با لب تشنه شهيد شدند. ما هم راستش آخر سر نفهميديم در تحريم هستيم يا داريم بمب هسته اي مي سازيم؟! ما در تحريم هستيم، دشمن هيچ غلطي نمي تواند بکند، اصلا چرا بيرون بياييم از تحريم؟ آمريکا! تو را به جان اسراييل، تحريم هايت را بيشتر کن! اما اين را آويزه گوش خود قرار بده که شهادت را نمي توان تحريم کرد؛ زندگي را شايد! اما به کوري چشم تو ما در تحريم هم بهترين زندگي را مي کنيم و با عزت زندگي مي کنيم.
ما در تحريم بوديم و آمريکا براي انقلاب مخملي هزينه کرد و نتيجه اش شد ? دي. پولي که آمريکا حرام کرد براي انقلاب آرام در ايران، اگر خرج گرسنگان غرب مي کرد ما الان در اروپا و آمريکا هيچ کارتن خوابي، نداشتيم. اين همه بدبخت و بيچاره در غرب نداشتيم. اصلا خدا ما را به تحريم، عادت داده. ما در رنج، قد کشيده ايم. ما با زبان تشنه و شکم گرسنه، وقت افطار لب به طعام باز مي کنيم. دشمن چقدر خر است که در آستانه ماه رمضان ما را تحريم مي کند! ما به تحريم راضي نمي شويم؛ آمريکا مرد است با ما بجنگد. دل ما براي جنگ، تنگ شده. براي تفنگ. براي فشنگ. براي سنگرهاي قشنگ. ما خيلي وقت است جهاد نکرده ايم. ما خيلي وقت است به شهادت نرسيده ايم. دشمن دارد ما را از آروزي مان مي ترساند! همه تمناي ما شهادت در رکاب خامنه اي است. عشق ما، هستي ما، مستي ما خامنه اي است. با آل علي هر که در افتاد ورافتاد. لعن علي عدوک يا علي. از اولي بگير بيا جلو اما زياد به شيخ نزديک نشو. نامرد بدون هيچ سندي، نقل “يا سند من لا سند له”، ادعاي تجاوز مي کند!!
آمريکا! آمريکا! در جنگ بعدي، ما باز هم با ني سانديس آمديم، مثل شيخ نگويي تقلب شده ها! شيخ را بي خيال شو. پس فردا به خود شما هم تهمت مي زند. از ما گفتن بود. نمک جمهوري اسلامي را خورد و در مصاحبه با بي بي سي، نمکدان شکست؛ نمک شما را کجا مي خواهد بشکند، خدا عالم است. البته يک بار نمک شما را شکست و بر قانوني بودن دولت صحه گذاشت که چون کسي تحويلش نگرفت در گفت و گو با شما باز همان حرف هاي قبلي خود را تکرار کرد. خلاصه اي آمريکا! ما باز هم با اتوبوس نظام مي آييم و با تو حکومتي مي جنگيم. تا وقتي حاکم علي است، جنگ ما هم حکومتي است. ما در مواجهه با آمريکا، جز رهبر گوش به فرمان احدي نمي دهيم.
آمريکا! حريف هوندا ??? بسيجي ها مي شوي، بسم الله! ما با ماه، تو با يک لشکر گناه، بجنگ تا بجنگيم. آخ جون جنگ! تو بدبختي مرد جنگ نيستي و به جاي دشمن اصل کاري ات، زورت را به مردم افغانستان و عراق مي رساني. طرف حساب تو ما هستيم. مردي، با ما بجنگ. عرق گير اوباما را پرچم مي کنيم. مسواک مي زنيم به دهان بوش. ما فرزندان پدران مان هستيم. تندتر از آنها. ما از نسل مالک ايم. تندتر از بلال. ما دانيال هاي ميدان شوش ايم. ما را يادت که نرفته؟ ما همانهايي هستيم که داغ انقلاب رنگي را به دل تو باقي گذاشتيم. به “ني سانديس” فکر کن، ما يادت مي آييم و باز هم ني سانديس را فرو مي کنيم در چشم ات. ما تندرو ترين فرزندان حيدر کراريم. چيزي از جنس مالک اما اين بار به در خانه معاويه برسيم، خبري از برگشت نيست. چون علي تنها نيست. چون ما اهل کوفه نيستيم. دست خدا بر سر ماست. خامنه اي رهبر ماست. ما تندرو ترين بسيجيان تاريخ هستيم. صبر و حال و حوصله هم نداريم. قاطي کنيم، بد قاطي مي کنيم. ما ني سانديس نظام مان را چنان در چشم تو فرو مي کنيم، که انتقام خون نوزاد فلسطيني هم گرفته شود. چه کنيم که تو مرد جنگ نيستي. فقط هارت و پورت مي کني.
سربازهاي تو آنقدر سلاح به خودشان آويزان کرده اند که نا ندارند راه بروند اما ما سبکباريم. فقط ايمان به خدا داريم و يک ناخداي باخدا و يکي هم ني سانديس. مي خواهي چشم ات را کور کنيم، بيا جلو. جنگ در فضاي سايبر ما را ارضا نمي کند. ما مي خواهيم صداي سيلي مان برق ? فاز از کله ات بپراند. ما عادت کرده ايم به جنگيدن در حين تحريم و من گرسنه بودم که خبر شهادت پدرم را شنيدم.
اتفاقا آن روز هم، روز ? دي را مي گويم؛ که ني سانديس را فرو کردم در چشم تو روزه بودم و چون مي خواستم تو تا فيها خالدون بسوزي، روزه ام را با “تي تاب” نظام مقدس جمهوري اسلامي باز کردم و تو اي امريکا! چون اساسي سوختي، گفتي؛ ما به عشق سانديس آمده ايم. پس چي خيال کردي؟ ما به عشق سانديس آمده بوديم ديگر. ما تا خدا را داريم، تو ما را از لات و عزي تحريم کن. ما تا خامنه اي را داريم، تو ما را از کدخداهاي اين دنيا تحريم کن. ما تا فرزندان رهبر را داريم، تو ما را از آقازاده ها تحريم کن. ما تا فلافل مسجد ارک داريم، تو ما را از مک دونالد تحريم کن. ما تا مسجد ارک را داريم، تو ما را از مسجد ضرار تحريم کن. ما تا نواي حاج منصور را داريم، تو ما را از صداي زلم زيمبو تحريم کن. ما تا حسين را داريم، تو ما را از يزيد تحريم کن. ما تا کربلا را داريم، تو ما را از آمريکا تحريم کن. ما تا عاشورا را داريم، تو ما را از ?? سپتامبر تحريم کن. ما تا سانديس را داريم، تو ما را از هر ماده غذايي ديگر تحريم کن. ما تا ني سانديس را داريم، تو ما را از هر سلاح نظامي ديگر تحريم کن. حالا کم آوردي سوت بزن!
و ما تا دود اگزوز موتور قراضه بچه بسيجي ها را داريم، تو ما را از شتر جنگ جمل تحريم کن. ما تا دوکوهه را داريم، تو ما را از کوهان شتر تحريم کن. تحريم کن ديگر! ما خودمان اهل روزه هستيم خنگ خدا! چه چيزي را مي خواهي تحريم کني؟ ما تا شهادت را داريم، تو ما را از زندگي تحريم کن. از مادر آخر زاييده نشده اي. ما نو گل بهار بوديم، تو هيچ غلطي نتوانستي بکني، الان که هر کدام مان يک پا درختيم! کلفتي قطر درخت ما را مي خواهي بفهمي، به ما حمله کن! ما که مي گوييم؛ آخ جون، جنگ!
آمريکا! تو اگر جواب همين “آخ جون، جنگ” مرا توانستي بدهي، من از همه عقايدم دست برمي دارم. قلم که نيست؛ جوهر پر گوهر خون پدرم است. پدر من يک شهيد حکومتي بود. هيچ کدام از سربازان تو، خاک بر سرت! حکومتي نيستند. کدام آمريکايي تا به حال به عشق کاخ سفيد از جان خودش گذشته؟ من اما مستاجر نيستم؛ خانه ام بيت رهبري است و تو کم آوردي، سوت بزن. تو فقط به درد همين سوت زدن مي خوري و البته گه زيادي مي خوري و چون جرئت اش را نداري، فقط هارت و پورت مي کني. تو بي شماري؟ غلط کردي بي شماري. تو بي شعوري و زورت را فقط بلدي به دخترک صبرا و شتيلا نشان بدهي. اگر مردي، با ما بجنگ. ببخشيدها! اما آدمي خوب است وقتي حرف مي زند، از دهانش حرف بزند. همين سينه زن هاي حاج منصور براي تو کافي هستند که سرت را روي سينه بگذارند. اغلب بچه جنوب شهرند. بچه جنوب شهر، مي داني يعني چه؟ بچه جنوب شهري، با ني سانديس نمي آيد. با نيزه مي آيد و آپانديس ات را سوراخ مي کند. تو از پس سينه زن هاي يک صحن مسجد ارک بر نمي آيي. ما لخت مي شويم سينه مي زنيم. حکايت “تن رها کن، تا نخواهي پيرهن”. ما را از تحريم پيرهن نترسان. کم آوردي سوت بزن!
به ما مي گويند؛ “رايت العباس” ي هاي چيذر. تو حريف نوجوان هاي سينه زن حاج محمود کريمي نمي شوي. به بالاشهري بودن شان نگاه نکن. به کلفتي قطر درخت شان فکر کن. نو نهال اند اما شهادت را مثل “قاسم” از عسل شيرين تر مي دانند. تو حالا برو ما را از عسل تحريم کن. ما خودمان در ايران چيزي که زياد داريم زنبور است. گل هم به اندازه کافي داريم. اتفاقا بهترين عسل دنيا عسل سبلان است. کم آوردي سوت بزن! تو اصلا مي داني سبلان در کدام ديار است؟ سبلان در ديار اردبيل است. اردبيلي ها اما اساسي اباالفضلي اند. جهان پهلوان ما حسين رضازاده از همين ديار است. اردبيلي ها اما غيرتي تر از اين حرف ها هستند. نه با ني مي آيند نه با نيزه. مي خواهي بيل را فرو کنيم در چشم هيلاري و شوهر بي غيرتش بيل، از سمت شمال غرب کشور يعني اردبيل به ما حمله کن. مي خواهي در دريا غرق کنيم تو را ? راه داري. يکي خليج فارس ايران است که چون محل دفن ريگان است و الان دوره اوباماست، سالبه به انتفاء موضوع مي شود. کم آوردي سوت بزن! البته يک راه ديگر هم وجود دارد؛ درياي خزر. از خزر که بيايي، زنان برنج کار شمالي، خيال نکن که زنند، تو دهنت مي زنند. با چي؟ نه با ني سانديس، نه با نيزه، نه با بيل که با داس و با رمز “قل اعوذ برب الناس”. کم آوردي سوت بزن! اصلا همين سوت را تحريم کن. ما اينجا چيزي که زياد داريم حنجره است و من هنوز هم کودکي گستاخ و بازيگوش هستم که از گلوي شريعتي، “سوتک” ساخته ام و دارم در آن مي دمم تا پريشان کنم خواب تو را.
آري، ما اينجا چيزي که زياد داريم حنجره است و اتفاقا بهترين صوت صلاه جمعه از حنجره مولاي ما خامنه اي بيرون مي آيد. آمريکا! تو هم “کمثل الحمار” ي. البته يک چيز به تو بگويم بد نيست؛ خواستي خر را هم از ما تحريم کن! ما اينجا خودمان گونه نادري از اين حيوان زبان بسته داريم که به شما که عرض مي کنم روزهاي اول فتنه، نه که مدام در خطر تعرض بود، خيال کرده بود بي شمار است، جخ من همه شان را شمردم. چند تايي بيشتر نبودند. حکايت “غلط کرديد بيشماريد”. کم آوردي سوت بزن!
بله آمريکا! عالم بي عمل را خداي ما کمثل الحمار خوانده. هر که مي خواهد باشد. البته صد رحمت به خر. هيچ خري کشور بي بي دو عالم را به بي بي سي نمي فروشد! وطن فروشي فقط کار گونه هاي نادر و در حال انقراض است که اگر نيک بنگري، خطر انقراض را فقط فلامينگوهاي درياچه اروميه تهديد نمي کند. اينجا کشور “شيخ مفيد” است نه “شيخ مضر”. اينجا کشور مسجد ارک است، نه مسجد ضرار. اينجا کشور حيدر کرار است. سرزميني پر از ميثم تمار است. اينجا پر از عمار است که عمارها بعد از “اين عمار”، خودشان را در ? دي، در ?? بهمن، در ?? خرداد نشان دادند.
جان قابل دار، جان رهبر ماست. اين جان ماست که ناقابل است. هزار جان گرامي، فداي جان علي. جان ما ناقابل است. اندک آبرو را ما داريم. گور باباي آمريکا.
آقا جان! بگذار با تو سخن بگويم. ما هم اندک آبرويي داريم، که خود شما به ما داده اي. ما ستاره بي آبرويي بوديم که نور حبين تو اي ماه زيبا رو، به ما آبرو داده. ما تو را بيش از آنکه فکر کني عاشق ايم. دليل اش اشک هاي ماست. چند روز که براي ما سخن نمي گويي، دل مان براي صداي قشنگ ات تنگ مي شود. تو آخر اي خامنه اي! باباي مايي. آقاي مايي. سرور و سالار مايي. دلبر و دلدار مايي. ما وقتي دل مان براي پدرمان تنگ مي شود، نگاه مي کنيم به چهره تو و آرام مي گيريم. چه کسي گفته جسم تو ناقص است؟ چه کسي گفته اندک آبرويي داري؟ چه کسي گفته جان ناقابلي داري؟ دست راست تو خودش به تنهايي پرونده اعمال ات است. بوسيدن اين دست، يعني بوسه بر دستي که در دست خداست؛ که دست خدا بر سر ماست. خدا از اين “جنگ روزگار” خبر داشت که تو را در “روزگار جنگ” نگه داشت. تو وقتي براي ما وصيت نامه امام را خواندي و از قول امام گفتي؛ “با دلي آرام و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوي جايگاه ابدي سفر مي کنم”، من فهميدم که چرا دل روح الله آرام است. چون خميني مي دانست که جانشين اش علي است و تاريخ تکرار نمي شود. ما هم مثل امام، اي حضرت آقا! دل مان آرام است. چون تو امام مايي. ما ايستادگي هاي تو پاي بيرق شهدا را از ياد نبره ايم. از گورباچف روسي، به جاي خادم ملت، يلتسين ايراني درست کرده بودند، اگر تو نبودي. اگر تو نبودي، راي ما را عده اي که ملاک حال فعلي شان است، قرباني کرده بودند. تو اگر نبودي، که اينها همه در ماجراي ميکونوس کم آورده بودند. ما گاهي که جواب خفاش ها را نمي دهيم به حرمت شان ماه است.
آقا جان! بگذار فاش بگويم؛ خفاش ها مي خواهند با حمله به ولايت فقيه خودشان را بالا ببرند. کور خوانده اند. ما جواب جوجه ها را نمي دهيم. طرف حساب ما جوخه هاست. ما با آمريکا و اسراييل طرفيم. جوجه ها خودشان خواهند مرد. دشمن خيال کرده ما با تحريم خسته مي شويم. آقا جان! قطعه قطعه هم شويم باز با آخرين نفس هاي مان فرياد مي زنيم؛ “لبيک يا خامنه اي”. ما تو را دوست نداريم. حاج صادق آهنگران قشنگ گفت؛ “نقل عشق است”. تو براي ما همان امامي، نه يک کلمه کم که چند کلمه زياد، که امام لااقل با مدعيان خط امام درگير نبود. رسالت تو سخت تر است. تو فقط امام ما نيستي. اميد حزب الله لبنان هم به شماست. اميد هر آزاده اي به شماست. که شما اي امام خوبي ها! ولي امر مسلمين جهاني. نه، هيچ کس به اندازه ماه، نزديک تر به خورشيد نيست. ما در دوران غيبت، احدي را بزرگ تر از شما نمي شناسيم. بزرگ ما، پير جمع ما، شمع ما پروانه ها، ماه ما ستاره ها، باباي ما فرزندان شهدا، فرمانده ما بسيجي ها، شمايي. ما حب و بغض مان به افراد فقط با سلم و حرب شما تعيين مي شود. اگر در روز قطب عالم امکان راه ما را نشان مي دهد، در شباهنگام غيبت، قطب نما فقط شمايي چون که ماه هستي براي مان.
آقا جان! هر کسي يک جور بسيجي است. ما اما بسيجيان پر شر و شوري هستيم. دانيال هاي ميدان شوش. ريش توپي ها. باتوم به دست ها. فلافل خورهاي مسجد ارک. راستش را بخواهي، ما اين بار منتظر نمي مانيم تا محرم گردد. امر کني، جلو مي اندازيم عاشورا را. لب تر کني برايت شهيد مي شويم. ما بيت رهبري را خانه خود مي دانيم. حسينيه جماران ما، حسينيه امام حميني شماست. ما هم راستش را بخواهي افتخار مي کنيم به زيلوهاي ساده حسينيه شما. به آن صندلي ساده و صميمي که مي نشيني روي آن و براي ما سخن مي گويي. به آن بالکن قشنگ حسينيه که وقتي باب آنجا باز مي شود و ما چشم مان به جمال شما روشن مي شود، مي دانم که قطرات اشک ما را مي بيني. آخر آقاي من! هر کس به کسي نازد، ما هم به علي نازيم. ما از همين الان داريم دل دل محرم را مي زنيم که باز هم آيا خدا ما را دعوت مي کند به بيت رهبري؟ آيا مي شود زودتر بياييم و شما را از نزديک ببينيم؟ خوش به حال مسئولين که راحت کنارت مي نشينند. زياد پدر شهيد مي شناسم که تنها آروزي شان فقط يک بار ديدن شما از نزديک است و بوسيدن همان دستي که در دست خداست.
آقا جان! بهترين غذايي که ما نوش جان مي کنيم، غذاي بيت رهبري است و بهترين نوشيدني ما هم که خودت مي داني، سانديس نظامي است که تو رهبر آني. دشمن غلط کرده بخواهد براي اين مرز و بوم شاخ و شانه بکشد. تو پشتت به عباس گرم است. “اباالفضل علمدار، خامنه اي نگهدار”، مستجاب ترين دعاي ماست. قمر بني هاشم، روي ما را زمين نمي اندازد. آقا جان! ما عاشق شماييم؛ چه کنيم؟ در همين حسينيه امام خميني وقتي که سخن ات تمام مي شود و از صندلي بلند مي شوي، زود مي روي. مختصر دستي براي ما تکان مي دهي و زود مي روي. هيچ کس بعد از خورشيد، تقواي شما را ندارد. هر کسي اين همه فدايي داشت، ادعاها مي کرد براي خودش اما شما خودت را غلام قنبر علي مي داني. اين از کرامت شماست اما آقا جان! شما افتخار علي هستي در اين زمانه. فرزند زهرا شمايي. مدح شما شاد کردن دل مادر است. به خدا مدح ماه لياقت مي خواهد. آنهايي که ماه را انکار مي کنند، لياقت شان همان تاريکي است. از سر شکم سيري کسي اسير ولايت نمي شود.
پدرم در وصيت نامه اش قشنگ نوشت: “ما زخم خوردگان تيره ترين، سردترين، بلندترين شبهاي جور بوديم. ما شلاق خوردگان يلداي ستم بوديم. اولين شعاع فجر را که ديديم خيز گرفتيم. عاشقانه به سوي شفق دويديم تا در چشمه خونين خورشيد زخمهاي استخوان گداز خويش را بشوييم که ثابت کنيم سرخي بالاترين رنگ است“. آقا جان! اولين شعاع فجر ما، شمايي. سرخي فقط با شماست که بالاترين رنگ است. آقا جان! خوني که در رگ ماست، هديه به شماست. هديه اي ناقابل از جسمي ناقص و آبرويي اندک که خود شما به ما داده اي. آقا جان! ما يک طيب الله انفاسکم شما را به دنيايي نمي دهيم. بي ولايت، جمهوري اسلامي معنايي ندارد. اين انقلاب بي نام شما هم راستش در هيچ کجاي جهان شناخته شده نيست. ما اين نظام را که برايش پدران مان از جان ناقابل خود گذشتند، فقط به شرط ولايت قبول داريم. راي ما، راه ما، جان ما، همه هستي ما تنها به عشق شما تقديم اين نظام مي شود.
آقا جان! شما اين روزها قاعدتا بايد با مبلغين اعزامي به سراسر کشور سخن بگويي. اين سنت نيکوي شما در آستانه ماه مبارک است. ما که دل مان براي صداي شما يک ذره شده. اين نقل عشق است. ما اهل خطريم. بالاي خاکريز جنگ نرم. اتفاقا بچه بسيجي در رکاب مالک خودش را برساند دم خيمه معاويه و علي به آنها بگويد برگرد، اين شرف دارد که علي به عده اي بگويد؛ مرد نامرد. ما خوب است مرد خطر باشيم و شما به برخي از ما بگويي؛ “به احدي ظلم نکنيد”. اين شرف دارد که شما اي مولاي ما! به خواص بي بصيرت، به ياران بي خاصيت، به همان ها که با امام در هواپيما بودند، با امام در ترکيه و نجف و پاريس بودند، با امام در پلکان اول هواپيما بودند، با امام در پلکان دوم هواپيما بودند، با امام در آسانسور فرودگاه مهرآباد بودند، با امام در پاويون بودند، با امام در گروه سرود خميني اي امام بودند، با امام در بليزر بودند، با امام داشتند بليزر را اسکورت مي کردند، با امام گم شدند، با امام پيدا شدند، با امام رفتند بهشت زهرا، با امام رفتند جماران اما بي امام رفتند و کاخ نشين شدند، با امام عکس داشتند اما بر عکس امام، شما را تنها گذاشتند، به ناطقان ساکت، به مالکان ملک و املاک، به اين جدا شده هاي از افلاک، به اين عاليجنابان جام زهر، به اين طلحه هاي سيلي نخورده، به اين زبيرهاي رنج نديده، بگويي؛ “اين عمار”. ما آقا جان! عمار تو نيستيم. غلام ولايتيم. ما دربست نوکر نائب امام زمانيم که فقط شمايي. بي ماه نمي توان به زيارت خورشيد رفت. خفاشاني که تو را انکار مي کنند، نور جبين تو براي چشم هاي شان ضرر دارد. اينها با انکار شما دارند تمرين مي کنند براي انکار خورشيد. کم اند اما زبان شان دراز است. زياد رسا نيستند اما زياد رسانه دارند. زياد حنجره ندارند اما زياد فرياد مي کشند تا بلکه ما صداي شما را نشنويم.
آقا جان! امام گفت: “آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند”، اينها هم هيچ غلطي نمي توانند بکنند. چون ما شما را داريم. شما براي ما خميني ديگري اما با يک تفاوت بزرگ که ما اجازه نمي دهيم قصه پر غصه جام زهر باز هم تکرار شود. شما براي ما خميني ديگري و براي ما مهم رنگ چشم امام نيست، برق نگاه امام است که همان نگاه ماه است و ماه هم شمايي.
آقا جان! دشمن خميني کافر بود اما دشمن شما منافق است. الله اکبر مي گويد ولي بي “ولي” و در مسجد ضرار. الله اکبر بي ولايت، بت پرستي است، تعبد نيست، نوعي خودپرستي است که اگر جز اين بود خدا انبيا را از طرف خود مامور ابلاغ دين اش نمي کرد. آقا جان! اولي الامر بعد از معصوم، ولي فقيه است و مصداق کامل آن شمايي. اثبات ولايت شما در سوز سينه ماست. من مي خواهم بدانم دشمن عشق ما به شما را هم مي تواند تحريم کند؟ آمريکا وقتي کم مي آورد بايد برود سوت بزند.
عشق به ولايت يک کالاي وارادتي است که از کربلا بدون گمرک وارد سينه ما مي شود. آمريکا اين کالا را پيدا کرد، برود اين را هم تحريم کند. آقا جان! اگر دست خدا در دست شما نيست، من مانده ام که چرا ???? ماهواره جاسوسي دشمن حريف اين ماهپاره علوي تبار ما که شما باشي، نمي شوند؟! آقا جان! دشمن اگر مي تواند برود “کف العباس” را هم تحريم کند. آقا جان! ما روزه مي گيريم به عشق شما. روزه بي ولايت کار مرتاض هاست که در هند بي شمارند اما اينجا غلط کردند بي شمارند که اينجا قوم ?? ملت نيست. ديار عشق به ?? شهيد است که همه از يک کوچه اند؛ کوچه بني هاشم. ما روزه مي گيريم به عشق شما. نماز مي خوانيم به عشق شما. شهيد مي شويم به عشق شما. شهيد اولي ها، آري “شهيد اولي ها” به جاي “عند ربهم يرزقون”، “ليس لهم طعام الا من ضريع”، “لا يسمن و لا يغني من جوع” اند، اما “شهيد ??? هزارتايي ها” مثل شهيد حسين غلام کبيري “وجوه يومئذ ناعمه”، “لسعيها راضيه”، “في جنه عاليه”، “لا تسمع فيها لاغيه”، “فيها عين جاريه”، “فيها سرر مرفوعه”، “و اکواب موضوعه”، “و نمارق مصفوفه”، “و زرابي مبثوثه” اند.
آقا جان! ما قرآن را هم به عشق شما مي خوانيم. ما اجازه نمي دهيم قرآن باز هم روي نيزه رود. قرآن ناطق، علي است و ولايت فقيه، اساسي ترين قانون اساسي ماست. ما مسجد ارک مي رويم، به عشق شما. بهشت زهرا مي رويم، به عشق شما. سانديس نظام را نوش جان مي کنيم، به عشق شما. ني سانديس را در چشم دشمن فرو مي کنيم، به عشق شما. ? دي را “يوم الله” مي کنيم، به عشق شما. راهپيمايي حکومتي مي رويم، به عشق شما. با اتوبوس نظام به اين راهپيمايي مي رويم، به عشق شما. ما حتي اگر فقط براي خوردن غذاي امام حسين به بيت رهبري برويم، شرف دارد در مصاحبه با بي بي سي، وطن فروشي کنيم.
آقا جان! اينهايي که دارند وطن فروشي مي کنند، گاهي به شما که عرض مي کنم تن فروشي هم مي کنند و به نظام تهمت هاي ناجور مي زنند. اينها مي خواهند آقا جان! خودشان را دشمن نظام جا بزنند و شان جمهوري اسلامي را پايين بياورند. ما به جيک جيک جوجه ها فقط مي خنديم و در نبرد با سرجوخه ها منتظر امر شما مي مانيم.
ما دشمني بزرگ تر از لات داريم. محکم تر از عزي اما تا چون شما بزرگي، امام ماست، هر لاتي پيش ما شکلات است و عزي را به عزاي مادرش مي نشانيم. لات، آمريکاست که بت نيست، بت گري مي کند و عزي، اسراييل است که مجسمه نيست، مجسمه سازي مي کند. آقا جان! بتها قد کشيده اند. کار تبر ابراهيم نيست. با تبر ابراهيم فقط مي توان بت شکست، بتگر و مجسمه ساز را بايد با ذوالفقار علي ادب کرد. روح باباي من، خميني بت شکن بود اما آقا جان! شما بتگر شکني. شما هم روح مني. شما بارها شکسته اي کمر غرب را. ما يادمان نمي رود. راز کينه ديرينه آمريکا و اسراييل به شما به همين برمي گردد. آنها حق دارند از تو عصباني باشند. اين تنها فتواي شريح است که به دل يزيديان امروز مي نشيند. فتواي شما داغ بزرگي بر دل خصم نشانده. آنها بايد هم از تو عصباني باشند و ما منتظريم تا بعد از فتواي ولايت، فتواي جهادمان دهي، تا آمريکا و اسراييل از اين عصبانيت بميرند.
آقا جان! شما ماه مايي و احدي را ياراي شمردن ستاره هايت نيست. پس ما بي شماريم و من معمولا نوشته هايم را با يک جمله آشنا خطاب به دشمن پايان مي دهم که؛ ما سر آخر شما را اي خصم زبون! به عشق مولاي مان خامنه اي به آروزي تان مي رسانيم و لااقل شما را در يک جا يعني در درکات دوزخ بي شمار مي کنيم اما در اينجا راستش را بخواهيد کور خوانده ايد که پشت ماه ما به عباس بن علي گرم است و اين يعني اينکه با عرض معذرت؛ غلط کرديد بي شماريد.