مادرم بغضش را پیچیده است در یک بقچه که با خودم ببرم، همسرم اشک‌هایش را داخل شیشه کرده است، پسرم حنجره‌اش را به من داده. دختر نوزادم این روزها بیشتر گلوی سپیدش را به من نشان می‌دهد، و دوستانم نفس‌هایشان را به بادها سپرده‌اند تا در مسیر کنارم باشند.

گروه فرهنگی مشرق- سال گذشته وقتی در جمع شانزده ملیونی زائران اربعین نفس می‌کشیدم به وضوح حس می‌کردم که این زلالی هوا را نمی‌توان در جایی دیگر تنفس کرد. حالا چقدر احساس کمبود می‌کنم. باید بروم و خودم را بسپارم به همان نسیم‌های خنکی که پرچم‌های سرخ را تکان می‌داد. باید بروم و خودم را بسپارم دست آن موجاموج غریبی که که آدم را سبک می‌کرد.

راستش را بخواهید شما را نمی دانم و لی من دیگر طاقت ماندن ندارم . مهم نیست لب مرز چه رفتاری با ما خواهند کرد. مهم نیست باران بیاید یا برف. مهم نیست از مهران تا نجف ماشین گیرمان بیاید یا نه. مهم این است بروم برسیم به خانه پدری؛ به نجف، و از پدر اجازه بگیرم و جمعه بزنم به جاده با پای پیاده...



اصلا اینهارا می گویم که دلت بسوزد. فخر فروشی نیست دل سوزاندن است. من رفتم و تو که نمی‌آیی لااقل باید دلت بسوزد تا بتوانی با این قافله همراه باشی. قبول داری خیال کربلا رفتن هم حساب و کتاب دارد؟ خدا خیرت بدهد. بگذار خیالت را راحت کنم. در این وادی دو دسته‌ که برنده‌اند... آقایمان کاری ندارد که آنها روز اربعین به کربلا می‌رسند یا نمی‌رسند. یکی آن دسته که خون دل می‌خورند و دسته دیگر آنهایی که دلشان خون است... دسته اول همان‌هایی هستند که هزار و چهار صد سال است یا لیتنا کنّا معک می‌گویند و دسته دوم آن داغدیده‌هایی هستند که می‌سوزند و می‌سازند با کرشمه‌های ارباب.

امروز نه، اما فردا راه می‌افتم به سمت مرز. مادرم بغضش را پیچیده است در یک بقچه که با خودم ببرم، همسرم اشک‌هایش را داخل شیشه کرده است، پسرم حنجره‌اش را به من داده. دختر نوزادم این روزها بیشتر گلوی سپیدش را به من نشان می‌دهد، و دوستانم نفس‌هایشان را به بادها سپرده‌اند تا در مسیر کنارم باشند.

این چند خط را هم می‌نویسم برای کربلا... فکر نکنی نمی‌آییم... می‌آییم مثل همان‌هایی که آمدند... هرچقدر هر که شب‌ها مسیر تاریک باشد بازهم برنمی‌گردیم... امان‌نامه‌ها را پس می‌زنیم و هر شب خودمان را می‌رسانیم به خیمه حبیب، تا با عون و جعفر و دوستان دیگر سرحال‌تر باشیم...

کربلا! یادت باشد ما به گلوی گل سرخ ایمان داریم. ما جانمان برود نمی‌گذاریم کسی به آقای کربلا چپ نگاه کند... کربلا! این سینه‌ها را می‌بینی... آماده سپر شدن  است... در مقابل تیرها... فکر نکنی هزار و چند صد سال گذشته. نه! امروز یک کوفه شمر داریم... یک شام حرمله... کوفه تکثیر شده همان طور که عمر سعد و این‌زیاد زیاد شده‌اند... اما حکایت این روزهای ما فرق می‌کند ما خون خدا در رگ داریم ما خونخواه خداییم... و آنها فرزندان نامشروع ریا و تزویرند... ما خونخواه خداییم... همان مستضعفانی که وعده هدایت زمین را به دست آنها داده‌اند... ما یک حسین بیشتر نداشته‌ایم که یک بار برای همیشه در کربلا فدای دوست شد. این بار، علم به زمین نخواهد رسید دست‌های عباس بال شده است روی دوش فرزندان شیعه...



نمی‌گویم حلال کنید می گویم دعا کنید؛ هم برای من و هم برای همه. دعا کنید با شهادت برویم. میرزا خوب حرفی می‌زد: نوکر امام حسین(ع) اگر شهید نشود تلف شده است.