کد خبر 27898
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۷:۳۰

پايگاه اينترنتي کلمه هم‏زمان با تحولات تونس به نقل از موسوي اين‏گونه نوشت: «نقطه‏ي آغازين آن‏چه در خيابان‌هاي تونس، صنعا، قاهره، اسکندريه و سوئز شاهد آن هستيم را بايد در تظاهرات چند ميليوني ??، ?? و?? خرداد ماه سال گذشته‏ي تهران جست و جو کرد.» صحت و سقم ا

به گزارش مشرق، برهان نوشت: 26 دي ماه امسال در حالي که مردم ايران دفتر سي و دومين سال فرار شاه را تورق مي‌کردند؛ در فاصله‌اي دور و در پهناي آفريقاي شمالي تنها يک روز قبل­ از اين تاريخ ـ برابر با 25 دي ماه ـ مردم تونس، فرار شاه مستبد خود را جشن گرفتند و بدين‌ترتيب، تحولات تونس بر تيتر اول رويدادهاي سياسي جا خوش کرد. در اين ميان، غير از تحليل­هاي خاصي که به هنگام رويدادهايي اين چنيني صورت مي­پذيرد، همانه­سازي­هايي پيرامون انقلاب ياسمن تونس با جنبش سبز ايران صورت گرفت. اين امر بيش‌تر از سوي کارشناسان، تحليل­گران و نويسندگان حامي جنبش رخ داد و تونس درگاهي را فراهم ساخت تا طرف‌داران جنبش سبز چالش‌هاي بي‌شمار نظري و عملياتي خود را از چنين مسيري به فرافکني تبديل کنند. در اين ميان تحولات تونس به دو دليل مورد توجه اين جريان قرار گرفت؛ نخست اين که شورش­هاي شهري تونس در فاصله‌ي نزديکي از حوادث سال گذشته‌ي تهران رخ داد و ديگر آن که تونس جزو کشورهاي اسلامي بود که در ابتداي انقلاب اسلامي و به تبعيت از تحولات کشورمان اعتراضاتي از جنس ديني در آن­ به وقوع پيوست که با سرکوب گسترده‌ي رهبران اسلام­گرا در نطفه، خفه شد. اين مسأله سبب شد تا اين جريان با ارايه‌ي تصاويري کاريکاتوري به نوعي خيزش مردم تونس را با اعتراضات انتخاباتي در ايران همسان­سازي کرده و آن را الگو گرفته از جنبش سبز معرفي نمايد. فارغ از اهداف پس پرده‌ي چنين تحليل‌هايي، سؤالات متعددي که درباره‌ي ماهيت، شباهت و تفاوت اين دو رويداد و چرايي ابزارگونگي جنبش سبز از آن موجود است قابل بحث و کنکاش است. آن­چه اين نوشتار در پي اثبات آن است، پاسخ به شبهه‌ي يکساني رويداد تونس و شورش بازندگان انتخاباتي سال 88 ايران و دلايلي پيرامون محاط شدن گفتمان اسلام­گرايي امام خميني (ره) بر انقلاب تونس و هم‌چنين شباهت­هايش به انقلاب 1357 ايران است.


تونس از استعمار تا انقلاب ياسمن
کشور تونس با مساحت 163610 کيلومتر مربع و با جمعيتي بالغ بر 9974722 از شمال و شرق به درياي مديترانه، از غرب به الجزاير و از جنوب شرقي با ليبي همسايه است و از موقعيت سوق الجيشي و ژئوپلتيکي مهمي برخوردار است.
به طور کلي شمال آفريقا به لحاظ موقعيت جغرافيايي آن، از دير زمان مورد طمع قدرت­هاي وقت اروپايي بوده است. راه دريايي مديترانه موجب شد تا قدرت­هاي استعمارگر براي استحکام سلطه‌ي خويش در اين منطقه به رقابت پرداخته و در اين راه از يک‌ديگر سبقت گيرند. تونس تا سال 1956(م) مستعمره‌ي فرانسه بود اما در اين سال توانست استقلال خود را به دست آورد. «حبيب بورقيبه» اولين رييس جمهور و حاکم مطلقه‌ي اين کشور بود.
به دليل آن­که اسلام نقش مهمي از تاريخ و هويت تونس را شکل مي­داد، ظرفيت لازم براي رشد جنبش­هاي اسلامي در اين کشور وجود داشت اما زمان لازم بود تا موج اسلام­گرايي، اين منطقه را در برگيرد.
سياست­هاي اين کشور بر اساس ناسيوناليسم به صورت يک ايدئولوژي شکل گرفته است. اين احساسات ملي­گرايانه در آن زمان که جهان عرب تحت سلطه‌ي استعمار بود، شدت و قوت بيش‌تري داشت؛ به گونه­اي­که به تکوين تفکري تحت عنوان «ناسيوناليسم عربي» انجاميد.[1] علي‌رغم اين­که بيش‌تر مردم اين کشور مسلمان هستند و از تاريخ و تمدن ديرينه و کهن در پاي‌بندي به اسلام برخورداراند؛ اما سياست­هاي حکومت وقت «بورقيبه» به دليل غرب­گرايي، نهادهاي اسلامي جامعه را تضعيف کرده و در برخي موارد از بين برد. تعطيلي محاکم شرعي، اوقاف و بازداشتن جوانان تونس از تحصيل در «دانشگاه الزيتوني» و دامن زدن به اختلافات خانوادگي و عشيرگي از جمله سياست­­هاي «بورقيبه» بود.[2]
به دليل آن­که اسلام نقش مهمي از تاريخ و هويت اين کشور را شکل مي­داد ظرفيت لازم براي رشد جنبش­هاي اسلامي در اين کشور وجود داشت اما زمان لازم بود تا موج اسلام­گرايي، اين منطقه را در برگيرد. آن­­گونه که «اسپوزيتو» در کتاب «انقلاب ايران و بازتاب جهاني آن» مي­آورد؛ «سنت اسلامي تونس سنت شهري جا افتاده­اي است که بر تحليل­هاي حقوقي و مبتني بر متون، تأکيد داشته و با زندگي گسترده‌ي اداري و تجاري شهرها همراه است.»
«بورقيبه» در طي اين سال­ها سعي مي‌نمود سياست­هاي خود را با نام اسلام انجام دهد. برخلاف اقدامات وي در اين زمان که در جهت مشروعيت بخشي به اين سياست­ها با نام اسلام انجام مي‌گرفت، فراگيرترين موج سکولاريسم، اين کشور را در بر گرفت. در اين ايام، مقابل جريان سکولاريسم ـ که حکومت، حامي آن بود ـ جريان اسلام­گرايي در تونس متولد و از اوايل دهه‌ي 1980(م) روند مخالفت با حکومت به سمت اسلام­گرايي شديد متمايل شد. رويداد مهم اين برهه از تاريخ تحولات تونس آن بود که ديکتاتور وقت اين کشور به اسلام­گرايان، نسبت «خمينيست» داد. اين در حالي است ­که برخي تحليل‌گران ، جنبش اسلام خواهي مردم را واکنشي به مسايل داخلي تونس مي­دانستند که پس از آن و با توجه به سياست‌هاي سلبي حکومت تونس، جنبش اسلام خواهي در اين کشور ماهيتي زيرزميني يافت.[3] بالاخره در اواخر دهه‌ي 80(م) فعاليت­هاي اسلام‌گرايان منجر به ايجاد بحران براي حکومت شد. اين بحران از شهري جنوبي با نام «غفا» آغاز و سرانجام ديکتاتوري بورقيبه به دليل درخواست اعدام رهبران اسلام­گرا پايان يافت.[4] پس از 31 سال استبداد بورقيبه، در سال 1987(م)، «زين العابدين بن علي» افسر عالي­رتبه‌ي پليس، حکومت را به دست گرفت.
«زين­العابدين بن علي» نخست وزير و رييس امنيتي سابق بورقيبه بود که بسياري از اقدامات سرکوب‌گرانه‌ي بورقيبه، به او نسبت داده مي­شد. بن علي، نيازمند ارايه‌ي تصويري عامه پسند از خود بود و به همين دليل، در آغاز کار خود سفر زيارتي ـ تبليغي را به مکه‌ي مکرمه انجام داد. شبکه‌ي تلويزيون دولتي تونس نيز براي جلب افکار عمومي مردم شروع به پخش برنامه­هاي مذهبي کرد. تمامي زندانيان سياسي که بيش‌تر اسلام­گرا بودند، آزاد شدند و بن علي با «راشد الغنوشي» نماينده‌ي اصلي اسلام سياسي تونس و رهبر جنبش­ اسلامي، ديدار کرد.[5] اما به تدريج بن علي نيز ماهيت اصلي خود را نشان داد و جا پاي ديکتاتور پيشين گذاشت. اقدامات او در مقابل جريان اسلام­گرايي قرار گرفت و سياست­هاي نوگرايانه­اش، فرآيند مدرنيزاسيون را به جامعه‌ي سنتي­اش تحميل مي‌کرد.

تکرار انقلاب 57، انقلاب ياسمن تونس
علاوه بر «خروج بن علي» که پس از سقوط حکومت وي و تنها يک روز قبل از سال گشت فرار شاه از ايران روي داد، مي­توان موارد متشابهي را بين انقلاب تونس و ايران يافت. اگرچه در برخي تحليل­هاي صورت گرفته از اين رويداد، بر نقش عامل اقتصادي تأکيد شده و خودسوزي جوان دست فروش به عنوان ريشه‌ي انقلاب ـ به خصوص از سوي برخي رسانه­­هاي غربي ـ برجسته شده است اما بايد به جريان خزنده و پنهاني در تونس اشاره کرد که در مدت استقلال آن مورد سرکوبي حکومت وقت قرار داشته است. اين جريان که شايد بتوان از آن به عنوان عامل اصلي انقلاب تونس ياد کرد «تحول خواهي نشأت گرفته‌ي از اسلام­گرايي» است.
از جمله ظرايفي که در راستاي اثرگذاري اين کنش‌گر فعال خودنمايي مي‌کند اين است که غربي­ها و حاميان‌شان سعي دارند در تحليل‌هاي خود آن را ناديده بگيرند چرا که با قبول نقش اسلام خواهي مردم در تحولات تونس در واقع به صورتي تلويحي بايد پيروزي صدور انقلاب ايران را تأييد کنند و اين خود به معناي پذيرش شکست در مقابل نفوذ استراتژيک گفتمان انقلاب ايران است. چنان­که مي­آورند: «خيزش انقلابي مردم تونس که در نيروي محرکه‌ي آن اثري از مذهب، افراط‌گرايي اسلامي يا ايدئولوژي خاصي به چشم نمي‌خورد، يک ديکتاتوري ?? ساله را در 4 هفته برانداخت. انقلابي که تثبيت پيروزي‌اش معادلات سياسي در جهان عرب را دگرگون خواهد کرد.»[6] آن­ها با چنين استدلالي مي­خواهند نتيجه بگيرند:
بر مبناي گفته‌ي کارشناسان غربي، تونس هم از نظر رشد سياسي و هم از نظر اقتصادي در زمان بن علي بيش‌تر از الجزاير و حتي بيش‌تر از مغرب (مراکش) خود را با جهان امروزي هماهنگ کرد. اين موضوع به معناي سلطه‌ي مقتدرانه‌ي غرب­گرايي در قالب حکومتي ديکتاتور است.

 

«شکست انقلاب اسلامي در ايران و بي­اعتباري جمهوري اسلامي همراه با افزايش اعتبار جهاني جنبش دموکراسي­خواهي ايران موجب افول گرايش­هاي اسلام­گرايانه در برخي از کشورهاي اسلامي به سود جنبش­هاي چپ و دموکراتيک شده است. نقش اين جريانات در جنبش اعتراضي تونس بسيار چشم‌گير است..[7]« بدين ترتيب جرياني که قرار بود پنهان نگاه داشته شود موجب انقلابي ديگر در تونس شد. جرياني که در طول استقلال تونس به موازات حکومت وقت حرکت کرد و اگر چه در ظاهر سرکوب شد اما با ماهيتي زيرزميني تداوم يافت.
بن علي که در دوران سلطه‌ي خود بر تونس از متحدان آمريکا براي جنگ عليه تروريسم بود عاملي براي اجراي منويات غرب در تونس به شمار مي‌آمد. بر مبناي گفته‌ي کارشناسان غربي، تونس هم از نظر رشد سياسي و هم از نظر اقتصادي در زمان بن علي بيش‌تر از الجزاير و حتي بيش‌تر از مغرب (مراکش) خود را با جهان امروزي هماهنگ کرد. اين موضوع به معناي سلطه‌ي مقتدرانه‌ي غرب­گرايي در قالب حکومتي ديکتاتور است. حمايت غرب از ديکتاتور تونس تا بدان درجه بود که تونس جزيره‌ي با ثباتي شده بود که بسياري از اروپاييان، آن را نمونه‌ي موفقي از توسعه‌ي آمرانه، تلقي مي­کردند و بورژواهاي اروپايي در سايه‌ي امنيتي که بن علي ايجاد کرده بود در آن­جا به تجارت زمين و ويلا مشغول بودند.[8]
اين همان چيزي است که مقاله‌ي منتشر شده در «راديو فردا» نيز به گونه­اي ديگر بيان مي­دارد. در اين مقاله در دوران بن علي بر «حفظ رابطه‌ي دوستانه و همکاري سياسي، اقتصادي و فرهنگي با فرانسه از دوران دست‌يابي به استقلال، تا به امروز» تأکيد مي­شود و حتي از اين که تعطيلات کشور تونس همانند فرانسه روزهاي شنبه و يک‌شنبه است و نه پنج‌شنبه و جمعه، ابراز اميدواري مي­نمايد. اين همه‌ي بخشي از دلايلي است که با تکيه بر آن‌ها هماهنگي سياست­هاي تونس در زمان بن علي با غرب تأييد مي­شود. اين مسأله مويد آن است که مدرنيزاسيون تونس همانند ايران قبل از انقلاب، ساختارهاي سنتي را تجهيز کرده تا بار ديگر تئوري «ماکس وبر» اثبات شود که «مذهب در مقابل با مدرنيزاسيون، تجهيز مي­شود.»
اگر چه اين سخنان به معناي ناديده گرفتن تنگنايي از فقر، بيکاري و فساد مالي در تونس نيست که باعث شد انقلاب تونس رقم بخورد. بلکه بدين معناست که اين رويداد را بايد در پيوند عوامل متعدد تحليل کرد و از رويکردي سطحي­نگر و تقليل­گرا دوري گزيد. اعتراضي که در مرحله‌ي نخست با هدف درخواست براي بهبود اوضاع اقتصادي ترتيب داده شد با گسيل نيروهاي گارد ويژه به خيابان­ها و هدف قرار دادن شهروندان معترض رو به رو شد. اين جا بود که اسلام­گرايي پنهان وارد شد چه اگر نه در غياب چنين نيروي جذابي چگونه بدين سرعت طومار مستبدي درهم مي‌پيچيد و بدين ترتيب معترضان پس از مشاهده‌ي سرکوب­هاي حکومتي، سطح مطالبات خود را بالا برده و به جاي درخواست از دولت بن علي براي بهبود بخشيدن به اوضاع اقتصادي، خواهان کناري گيري او از قدرت مي‌شوند. معترضان تونسي در روزهاي پاياني اعتراض­ها شعار مي‌دادند: « بن علي، برو» و «بن علي نه، قيام ادامه دارد.»
سرعت تحولات تونس پس از فرار بن علي تنها با انقلاب 1357 ايران قابل مقايسه است. در اين ميان اما واکنش غرب و به خصوص آمريکا به تحولات تونس پس از سقوط دولت و فرار بن‌علي عامل تشابه ديگري را براي اين دو انقلاب، رقم مي زند.
عاقبت، ديکتاتور تونس نيز چون آخرين شاه ايران، اعلام کرد که صداي انقلاب مردم را شنيده است و علاوه بر دستور رسيدگي به نگراني‌هاي اقتصادي، قول داد که آزادي‌هاي سياسي را نيز برقرار سازد. با پيوستن طبقه‌ي متوسط به معترضان و سياسي‌تر شدن اعتراضات، ديکتاتور، ميان ماندن به بهاي ريختن خون مردم و فرار، دومي را برگزيد همان که شاه ايران نيز انجام داده بود.[9]
در اين ميان خودداري برخي از نيروهاي ارتش از ادامه‌ي سرکوب مردم نيز به کمک آنان آمد و بدين گونه محور ديگر تشابه بين انقلاب 57 و انقلاب تونس شکل گرفت. چنان­چه حتي رسانه­­ها و مفسران غربي و ضد انقلاب ايران نيز بر آن صحه مي­گذارند. در همين راستا «علي‌رضا نوري‌زاده» ارتش تونس را بيش‌تر با ارتش «محمدرضا پهلوي» قابل مقايسه دانسته و مي‌گويد: «ارتش تونس از جوامع روستايي تشکيل شده است. يعني فرزندان روستا هستند که براي به‏دست آوردن لقمه‏اي نان و اعتبار، به ارتش مي‏روند. بچه‏هاي جامعه‏ي شهري کم‏تر دنبال اين مسأله هستند. طبيعتاً آن‏ها يک تربيت مذهبي و تمايلات مذهبي دارند و از مشاهده‏ي کشت و کشتار و اين‏که هم‏وطنان‏شان از بين بروند، ناراحت مي‏شوند. همان حالي را که ما در سال ?? در ميان نيروهاي مسلح ايران، مشاهده مي‏کرديم.»10]
سرعت تحولات تونس پس از فرار بن علي تنها با انقلاب 1357 ايران قابل مقايسه است. در اين ميان اما واکنش غرب و به خصوص آمريکا به تحولات تونس پس از سقوط دولت و فرار بن‌علي عامل تشابه ديگري را براي اين دو انقلاب، رقم مي زند.
در اواخر حکومت شاه و در تاريخ 18 دي ماه 1357 «ژنرال هايزر» به ايران آمد تا بتواند در مقابل حرکت مردم ايران سياستي اتخاذ کند. بتواند نوش دارويي را پس از مرگ حکومت پهلوي ترتيب دهد. اما او تنها، شاهد روند رو به جلوي انقلاب ايران بود. آمريکايي‌ها، 32 سال پس از ناکامي هايزر در ايران، وامانده و درمانده از همه جا تکرار همان فرمول را براي تونس به مصلحت ديده‌اند. در اين راستا چندي پيش يک مقام بلند پايه‌ي آمريکايي به تونس رفت. رسانه‌هاي غربي هدف از اعزام «جفري فلتمن» معاون وزير امورخارجه‌ي آمريکا در امورخاورميانه را «گفت‌وگو درباره‌ي اصلاحات دموکراتيک» و «برگزاري انتخابات آزاد» در تونس، اعلام کردند. اين منابع خبري اعلام نمودند که فلتمن در پي صحبت درباره‌ي طرح‌هاي واشنگتن به منظور اجراي اصلاحات دموکراتيک و انتخابات آزاد در اين کشور با مقامات دولت انتقالي است. پيش‌تر نيز دولت آمريکا براي کمک به آن‌چه که آن را «حرکت واقعي تونس به سوي دموکراسي» مي‌خواند اعلام آمادگي کرده بود. هم‌چنين خانم «هيلاري کلينتون» وزير امور خارجه‌ي آمريکا نيز در يک گفت‌وگوي تلفني با «محمد غنوشي» نخست وزير موقت تونس با خواست‌هاي مردم تونس اعلام همبستگي کرده بود.[11] اين امر در زماني­که هنوز مردم تونس در وضعيتي سلبي به سر برده و بر الگوي جانشيني و فرآيندي ايجابي نمي­کوشند به معناي هدايت و تحميل الگوي مطلوب غرب است و شايد هم ترس از هژمون شدن جرياني است که سال­هاست در اين کشور مورد سرکوب قرار گرفته است. جرياني که بورقيبه در زمان حکومت خود آن را خمينيسم ناميد.
 

انقلاب تونس برگي از گفتمان امام خميني(ره)
انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره) به ملل تحت ستم جهان نشان داد که مي­توان با توکل به خدا، استقامت و پايداري مردم و وابسته نبودن به مکاتب مادي شرق و غرب و تکيه بر مکتب رهايي بخش اسلام، بر قوي­ترين رژيم­هاي وابسته به استکبار نيز پيروز شد. اين پيروزي شوق و اشتياق عجيبي در بين ملل تحت ستم، جنبش‌هاي آزادي بخش و تمام آزادي خواهان جهان به وجود آورد و در بيداري، اميد و اعتماد به نفش مسلمانان بدون توجه به مليّت و تمايلات سياسي ملت­ها نقش به سزايي ايفا کرد. تونس نيز از جمله کشورهايي بود که از گفتمان امام تأثير پذيرفت. از گذشته نيز با توجه به مراودات گسترده‌ي مردمي در دو سوي مديترانه و حضور بيش از 3 ميليون اتباع شمال آفريقا و کشورهاي اروپايي، به خصوص درکشورهاي جنوبي آن باعث تلاش اروپا جهت انجام همکاري­هاي اقتصادي، سياسي و امنيتي با منطقه شد. هراس اروپا از تأثيرگذاري روند اسلام‌خواهي و خيزش اسلامي که از ديد آن­ها امري اجتناب­ناپذير شده بود، منافع غرب را به مخاطره انداخت. تضاد انديشه و اصول‌گرايي اسلامي مبتني بر ضرورت نبود تسلط بيگانگان بر بازارها، منابع و ثروت­هاي خدادادي مسلمانان با مطامع دراز مدت اقتصادي و سياسي غرب در شمال آفريقا در تضاد بود. تمامي اين مخاطرات، دلايلي کافي بر آن بود که غربي‌ها در تقابل با اسلام­گرايي قرارگرفته و پيوندهاي خود را با حکومت­هاي بورقيبه و بن علي برخلاف ادعاهاي دموکراسي­خواهانه­شان، ادامه دهند.
بازتاب انقلاب اسلامي و گفتمان امام در ديدگاه الغنوشي به عنوان نخبه­اي از جهان اسلام قابل مشاهده است.
مرحله‌ي تکميلي مجموعه تحليل‌هاي فوق، توجه به اين نکته است که ابعاد اثرگذاري گفتمان امام خميني(ره) بر نخبگان جهان اسلام امري قابل مشاهده است. «الغنوشي» رهبر در تبعيد اسلام‏گرايان تونس است؛ از جمله نمونه­هاي قابل بررسي در اين خصوص است.با وجود آن که مصاحبه اي از وي با آسوشيتدپرس طي روزهاي اخير منتشر شد که در آن از عدم تطابق الگويي با امام خميني (ره) سخن رفته بود مستنداتي دال بر عدم صحت اين موضوع در تاريخ وجود دارد. از آن جمله اين که وي درباره‌ي نقش امام خميني(ره) در انقلاب ايران و جهان اسلام مي‌گويد: «نقش امام خميني(ره) در ايجاد حکومت اسلامي ايران به راستي فوق­العاده عظيم بود، او توانست به‌وسيله‌ي زبان توده­ها، با ايرانيان سخن بگويد و در نتيجه به بهترين وجه ممکن آنان را عليه دشمن داخلي و خارجي بسيج نمايد. مردم شيعه در طي تاريخ پيوسته از علماي خود پيروي و اطاعت کرده‌اند. امام خميني(ره) و خط مشي او، توانسته است پس از قرن­ها شيعه را به جايگاه خود در تاريخ اسلام بازگرداند. او توانست اين کار را با زنده کردن فلسفه‌ي غيبت امام در قالب ولايت فقيه به انجام برساند. پديده‌ي انقلاب امام خميني(ره) نمايانگر تحولي مهم در سطح بين­المللي و منطقه بود و به حق پديده­اي به اين گستردگي را نمي­توان با سخنان کوتاه بيان کرد.»[12]

«در افکار گذشته الغنوشي نکات زير قابل استخراج است:
1- جهان اسلام در حال جنبش و تحول است و اسلام از سطح نظري و اعتقادي به سطح عملي و احکام در آمده است.
2- پيشتاز اين حرکت امام خميني(ره) است.
3- موفقيت انقلاب ايران موجب صدور اين توصيه از سوي غنوشي شده است که با اتحاد اسلام و ايجاد امت اسلامي موفقيت تضمين مي­­شود.»[13]
جالب آن که الغنوشي سال 1370 در سالگرد امام خميني(ره) شرکت کرد و درباره‌ي ضرورت تشکيل امت اسلامي و اتحاد مسلمانان سخن گفت. از اين همه شواهد و قرائن بر مي­آيد که تفکر کنوني وي نيز تا حدي ملهم از افکار و عملکرد امام خميني(ره) است. وي حتي در تحليل رويدادهاي فلسطين، امام را پرچم‌دار آزادي فلسطين دانسته بود[14]، بدين ترتيب بازتاب انقلاب اسلامي و گفتمان امام در ديدگاه الغنوشي به عنوان نخبه­اي از جهان اسلام قابل مشاهده است.
همان­گونه که از سخنان وي پيداست، اثرگذاري آراي امام راحل، فراتر از مرزهاي مذهب شيعه و سني بوده و گستره‌ي جهان اسلام را در بر مي‌گيرد. نکته‌ي لازم به ذکر ديگري هم هست که گفتنش خالي از فايده نيست و آن اين که؛ هر چند الغنوشي و گروه «النهضه» از انقلاب اسلامي تأثير پذيرفته­اند اما اهل نرمش هستند و نمي­توان از آن­ها تصوري هم‌چون «حزب الله» داشت چرا که فضاي تونس چنين چيزي را نمي­طلبد. اگر چه برخي گروه­هاي تونسي، تحت تأثير گفتمان امام هستند امّا قرائت ملايمي از آن­ دارند. دليل اين مسأله اختناق مذهبي است که در زمان بن علي موجب شده تا اگر چه علايق مذهبي در بين مردم تونس موج بزند اما آگاهي مذهبي به دليل ممنوعيت وعظ و خطابه، محدوديت نشر کتاب و ... پايين باشد.[15]ـ
با اين حساب بايستي از اسلام‌گرايي تونس در حد ظرفيت فرهنگي ـ سياسي آن توقع داشت. آن­چه در اين ميان به عنوان عنصر متباين انقلاب ايران و تونس و اثرگذارترين مؤلفه در پيش‌برد اهداف انقلاب تونس مطرح است «فقدان رهبر مذهبي» است که موجب شده تا انرژي انباشته در توده‌ي انقلابي به هدر رفته و هدف مشخصي را دنبال ننمايند. اين امر پيش بيني رويدادهاي آينده‌ي تونس را مشکل مي‌سازد و بر اهميت هوشياري حکومت­هاي مسلمان مي­افزايد تا از سناريوهاي تغيير راه‌برد آمريکا در امان باشند. بدون ترديد محور اين سناريو تقليل سطح «انقلاب» در کشورهاي مسلمان به «رفرم» است.
بدين ترتيب انقلاب تونس را شايد بتوان برگ ديگري از گفتمان امام دانست. گفتماني که بار ديگر پاياني تلخ را براي ديکتاتوري ديگر رقم زد و قدرت اسلام را در مقابل سياست­هاي حمايتي غرب از استبداد تونس به رخ کشيد. در واقع تونس تجربه­اي براي بهار اسلام­گرايي و خزان مستبدان اسلام ستيز است. دور از ذهن نيست که هفته‌هاي آينده آسمان ديگر کشورهاي ديکتاتور جهان اسلام نيز رنگين کمان تحول خواهي از جنس «خمينيسم» را به خود ببيند.*

-----------------
[1]منوچهر محمدي، بازتاب جهاني انقلاب اسلامي، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه‌ي اسلامي، تهران: 1380، ص281
[2]«تونس و نهضت اسلامي»، هفته نامه‌ي بعثت، 26 آذر 1376.
[3]جان.ال. اسپوزيتو، انقلاب ايران و بازتاب جهاني آن، مترجم: محسن مديرشانه چي، تهران:باز، 1382، صص181-182
[4]جورج جافي، عوامل بالقوه‌ي همکاري بين ايران و مغرب، مطالعات آفريقا، ش 3، تابستان 1374، ص 137
[5] اسپوزيتو، همان، ص 183
[6]علي کشتگر، نافرماني مدني سرنگوني بن علي! قدرت نافرماني مدني، خبرنامه گويا
[7] همان
[8] همان
[9] آرش بهمني، تونس، ايران و جنبش سبز، روزآنلاين، 30/10/1389
[10]http//www.dw-world.de
[11] رحمت قاسم بيگلو، راديو بين المللي فرانسه، 5/10/1389
[12] علي اکبر مرتضايي، امام خميني(ره) در حريق ديگران، ص 76
[13] محمدباقر حشمت زاده، تأثير انقلاب اسلامي ايران بر کشورهاي اسلامي، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه‌ي اسلامي، 1385، صص 134- 135
[14]بعثت،ش 12،مورخ 17/4/1370، صص5-7
[15] http://www.parsapress.ir/component/content/article/3-main/10851

* محمد عبدالهي