کد خبر 28048
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۴:۵۱

بن کامل هرطور بود موفق شد تا مختار را در زندان ملاقات نمايد و پيام را به او برساند، و هنگامي که مختار متوجه شد شيعيان با او همدل و همراهند و زمينه قيام مساعد است بسيار خوشحال شد، ولي يورش به زندان را صلاح نديد

گروه فرهنگي مشرق- مختار، پس از بريدن از ابن زبير و تماس‌هايي با اهل بيت پيامبر(ص)، مکه را به قصد عراق براي هدفي مهم ترک گفت (فخرج المختار من مکة متوجها الي الکوفه) و آهنگ کوفه نمود. (1)
بلاذري مي‌نويسد: «مختار با قافله‌اش وارد کوفه شد و قبل از ورود به شهر کنار رودخانه «حيرة» رفت و غسل کرد، موهاي خود را روغن زد و خود را معطر نمود و لباس مناسبي پوشيد و عمامه‌اي بر سر بست و شمشيرش را حمايل نمود و سوار بر مرکب وارد شهر شد. در ابتداي ورود به مسجد «سکون» مرکز تجمع مردم در محله «کندة» رسيد. و مردم از او استقبال کردند و بر هر کوي و برزني که مي‌رسيد با مردم سلام و احوالپرسي مي‌کرد تا به محله «بني بدّاعه» از طايفه «کندة» رسيد. و مرتب به مردم بشارت فتح و پيروزي مي‌داد.» (2)
او به يکي از بزرگان شيعه به نام «عبيدة بن عمرو بدّي» برخورد کرد. درباره اين مرد گفته‌اندک «و کان عبيدة من اشد الناس تشيعا و حبا لعلي و کان شجاعا» اين مرد، از شيعيان سرسخت و از محبان خاص اميرمؤمنان(ع) و مردي شجاع و دلاور بود. مختار بر اين مرد سلام کرد و خطاب به او گفت:
«يا اباعمروا ابشر بالنصر و اليسر و الفرج انک علي رأي تسترمعه العيوب و تغفر الذنوب»
اي اباعمرو (کنيه عبيده است) من تو را به فتح و پيروزي و پايان سختي‌ها و گشايش کارها، مژده مي‌دهم. تو داراي ايده و عقيده‌اي هستي که خوبي آن، بدي‌ها و عيب‌ها را مي‌پوشاند و سبب آمرزش گناهان مي‌شود.
اين جمله مختار اشاره به احاديث زيادي است که ولايت علي(ع) ساتر عيوب و باعث بخشش گناهان است.
ابوعمرو در پاسخ مختار با شادي و خوشحالي گفت: «بشرک الله بخير»، خدا مژده خيرت دهد. و مختار به او گفت: «القني رحمک الله و اهل مسجدک»، (4) خداي رحمتت کند با اهل مسجد و مريدانت به ملاقاتم بيا!
و در نقل کامل دارد، «القني الليله» همين امشب، به ديدارم بيا. (5)
از اين جمله مختار معلوم مي‌شود که ابوعمرو از علماي کوفه و داراي مسجد و مريد و قوم و قبيله بوده است. شيخ طوسي درباره ابوعمرو گويد: «من اصحاب علي(ع)» او از اصحاب علي(ع) بود. و برقي نيز همين را گفته است. او از محدّثين بود و روايتي از او در کامل الزيارات، باب 14، حديث 5، نقل شده است. ابن حجر، در کتاب تقريبش گويد: «عبيدة بن عمرو سلماني که به ابوعمرو کوفي معروف است از بزرگان تابعين است.»
و اضافه مي‌کند: «ثقة، ثبت» او مردي موثق و مورد اعتماد است و شريح، (قاضي) هرگاه مسأله مشکلي برايش پيش مي‌آمد از ابوعمرو سؤال مي‌کرد. او در سال 69هـ.ق از دنيا رفت.» (6)
مختار، هرکس از بزرگان و سران شيعيان کوفه را مي‌ديد، با او گرم مي‌گرفت و قرار ملاقات مي‌گذاشت، و با ابوعمرو ملاقات کرد. و ابن عبيده و اسماعيل بن کثير اولين کساني بودند که با مختار بيعت کردند و دست او را فشردند. (7)
مختار با رهبر طايفه بني‌هند به نام «اسماعيل بن کثير» که از شيعيان بود نيز ديدار کرد و او را براي ملاقات به خانه‌اش دعوت نمود و به وي گفت:
«القيني الليله و اخوک فقد اتيتکم بما تحبون؛ همين امشب همراه برادرت به نزد من بيا و من براي آنچه مي‌خواهيد به اينجا آمده‌ام.»
و به قبيله همدان، که قبيله مهمي در کوفه بودند، رسيد و به آنان نيز مژده داد و گفت: «قدمت عليکم بما يسرکم؛ با آنچه شاد مي‌شويد به سوي شما آمده‌ام.»، مختار سپس به مسجد کوفه وارد شد. مردم دور او را گرفتند، سپس برخاست، به گوشه‌اي از مسجد رفت و مشغول نماز شد، تا وقت نماز جماعت فرا رسيد، او نماز ظهر را با مردم خواند و بين نماز ظهر و عصر نيز نماز مستحبي به جاي آورد و بعد از خواندن نماز عصر به خانه خود رفت. (8)
شهر کوفه با ورود مختار رنگ ديگري به خود گرفت، اکنون آغاز سال 65هـ.ق است و مردم عراق، بسيار شاد و اميدوارند، و عامل ابن زياد و بني‌اميه را بيرون کرده بودند، و شيعيان کمترين اعتنايي به نمايندگان ابن زبير در کوفه ندارند و همه دل به اين مرد بسته و چشم اميدشان به سوي اوست.
و بدين ترتيب، جمعيت زيادي از مردم کوفه، کساني که در خون امام حسين(ع) دستي نداشتند با او همراه شدند و اينان را «حسينيه: حسينيان» مي‌گفتند. (9)

ديدار با بزرگان کوفه
با مرگ يزيد و اخراج «عمرو بن حريث» قائم مقام ابن زياد، کوفه عملاً از تحت نفوذ حکومت اموي‌ها خارج شده بودع و فضاي باز سياسي اين شهر مهم سوق‌الجيشيع مهمترين فرصت مناسب را براي تحقق آرمان شيعيان به رهبري داهيانه «مختار» فراهم آورد. ابوعمرو عبيدهة بن عمرو که از بزرگان شيعيان کوفه است با «اسماعيل بن کثير» که او نيز از موقعيت مهمي در ميان مردم برخوردار بود و برادر اسماعيل که از سران کوفه بود، با تعدادي از شخصيت‌هاي برجسته شيعه در کوفه، شب‌هنگام به ديدن مختار آمدند. مختار که مدتي بود از اوضاع عراق دور شده بود از آنان وضع عراق، خصوصاً کوفه را جويا شد. (10)

خبري مهم
آنان وضع کوفه را به مختار گزارش کردند و اين خبر مهم را به او دادند که جمعي از سران شيعيان کوفه، به رهبري سليمان بن صرد خزاعي، تصميم گرفته‌اند بر ضد حکومت اموي‌ها وارد نبرد شوند و اکنون که ما با تو صحبت مي‌کنيم، سليمان بن صرد در مسجدع سخنراني مي‌کند. مختار در اين باب سخني نگفت. پس از صحبت آنانع مختار، رو به حاضران که همه از خواص شيعيان اميرمؤمنان(ع) بودند کرد و پس از حمد و ثناي الهي چنين گفت:
«ان المهدي ابن الوصي، بعثني اليکم امينا و وزيرا و منتجبا و اميرا و امرني بقتل المحلين (الملحدين) و الطلب بدم اهل بيته و الدفع عن الضعفاء، فکونوا اول خلق الله اجابه؛ همانا مهدي، فرزند وصي و جانشين پيامبر، به عنوان امين و وزير و فرمانده، مرا به سوي شما فرستاده و به من دستور داده است کساني که ريختن خون حسين و شهداي کربلا را حلال دانستند (و يا آن ملحدان) را به قتل برسانم و به خون‌خواهي اهل بيت او و دفاع از مستضعفين، قيام کنم، پس شما اولين گروهي باشيد که نداي مرا پاسخ مثبت مي‌دهند.
آنان با شور و شوق به سخن مختار گوش دادند و در همان جلسه بطور محرمانه دست او را به عنوان نماينده اهل بيت پيامبر فشردند و با او بيعت کردند. (11)
ابن کثير مي‌نويسد:
مختار مورد استقبال گرم مردم کوفه واقع شد و او مرتب مردم را به رهبري محمد حنفيه و پشتيباني از اهل بيت دعوت مي‌کرد و مي‌گفت: «من، براي اقامه شعار اهل بيت و زنده کردن مرام آنان و گرفتن انتقام خون شهداي ايشان، به سوي شما آمده‌ام» و هنگامي که مردم، از او خواستند که علت مأموريتش را بيان کند، وي گفت: «من از طرف ولي امر و معدن فضل و وصي رضي و امام مهدي به سوي شما آمده‌ام و در مأموريت من، شفاي دردها و گشودن عقدها و کشتن اعداء و پاياني سرشار از نعمت و رحمت است.» (12)
عمده شيعيان، دل به قيام توابين به رهبري سليمان بن صرد، بسته بودند و به دور او گرد آمده بودند. مختار، با اين گروه از شيعيان ديدار کرد و به آنان گوشزد نمود که سليمان بن صرد، پيرمردي است که تدبير کار ندارد و رموز جنگ را نمي‌داند، او مي‌خواهد شما را به معرکه‌اي بکشاند که هم شما را به کشتن بدهد و هم خود کشته شود. اما من مي‌خواهم کاري کنم که در تاريخ ضرب‌المثل شود. و مأموريتي را انجام مي‌دهم که ولي و پيشواي شما مرا به آن دستور داده است، من مي‌خواهم دمار از روزگار دشمنان شما شيعيان درآورم و همه را از دم تيغ بگذرانم و دلهاتان را شاد کنم، پس با من باشيد و فرمان مرا اطاعت کنيد. (13)
شيعيان با مختار عهد و پيمان بستند که او را ياري کنند و مرتب دسته‌دسته با وي در تماس بودند و او را به عنوان فرمانده‌اي لايق و بزرگ مي‌دانستند. اما بزرگان پاک و متعهد شيعه، اکثراً در گروه توابين تحت فرمان سليمان بن صرد بودند و حاضر نبودند از او دست بکشند و مختار را همسنگ سليمان نمي‌دانستند و وجود سليمان براي مختار مسأله‌اي شده بود و بسيار بر او سنگيني مي‌کرد. (14)

توطئه عليه مختار
مختار، به شکل سري و محرمانه، مردم را به اهداف خود دعوت و آنان را مهيّاي قيام مي‌کرد و نيروهاي توابين هم آماده حرکت بودند.
عمر بن سعد، فرمانده کل نيروهاي يزيد، در کربلا و جاني شماره يک صحنه عاشورا و همچنين شمر بن ذي‌الجوشن، قاتل امام حسين(ع) و فرمانده پياده نظام لشکر يزيد، در ماجراي کربلا و «شبث بن ربعي»، جاني معروف و «زيد بن حارث» که همه از عاملان فاجعه کربلا بودند، به نزد فرماندار ابن زبير در کوفه رفتند و به او گفتند:
همانا خطر مختار، براي شما از سليمان بن صرد بيشتر است، سليمان مي‌خواهد با دشمن شما (حکومت شام) بجنگند، اما مختار مي‌خواهد در شهرتان کوفه بر شما يورش آورد، پس قبل از هرچيز، اعتماد او را جلب کنيد و با نيرنگ او را زنداني نمائيد تا کار مردم روبراه شود. شما نگران نيروهاي سليمان بن صرد و توابين نباشيد، آنان قصد دارند، با لشکر شام درگير شوند ولي کاري به اهل کوفه ولو در کربلا نقش مهمي داشتند، ندارند، اما خطر جدي از ناحيه مختار است و او تصميم دارد، تمام عاملان فاجعه کربلا را از دم تيغ بگذراند و کساني که از کوفه و شام و از هرجاي ديگر، در جنگ با حسين(ع) نقش داشته‌اندع قلع و قمع کند و پيشنهاد کردند، تا مختار کارش بالا نگرفتهع او را دستگير کنيد و به قتل برسانيد و کاري به کار سليمان و توابين نداشته باشيد. عبدالله بن يزيد، حطمي، و ابراهيم بن محمد، که يکي مسئول نمازجمعه و امور ديني کوفه و ديگر مسئول امور اجرائي و نظامي شهر از جانب ابن زبير بودند، با شناختي که از روحيه مختار و موقعيت و شخصيت او داشتند، به شدت نگران شدند و اخبار و گزارش‌ها هم که مردم بسوي مختار جذب مي‌شوند، بيشتر آنان را مضطرب کرد، بنابراين پيشنهاد سران مخالفين مختار را پذيرفتند و براي دستگيري مختار وارد عمل شدند. (15)

مختار براي دومين بار به زندان مي‌افتد
عمّال حکومت ابن زبير در کوفه، با همکاري عناصر داخلي، در يک فرصت مناسب به خانه مختار يورش بردند و او را دستگير کردند و دست‌بسته به نزد حاکم شهر، ابراهيم بن محمد، بردند. مختار بر سر آنان فرياد زد: «ما لکم؟ فوالله ما ظفرت اکفکم» شما را چه شده است؟ بخدا سوگند، نمي‌توانيد با من کاري کنيد. ابراهيم بن محمد گفت: «کتف‌هايش را محکم ببنديد و با پاي برهنه به زندانش بريد.»
عبدالله بن يزيد، معاون ابراهيم و امام جمعه شهر گفت: «نه، اين کار درست نيست، من نسبت به کسي که با ما وارد جنگ نشده چنين نخواهم کرد.»
و اضافه کرد: «انما اخذناه ظنه؛ ما صرفاً به گمان و اتهام او را بازداشت کرده‌ايم.»
ابراهيم از سخنان عبدالله ناراحت شد و گفت: اين ديگر مربوط به تو نيست و فضولي نکن، و رو به مختار کرد و گفت: پسر ابوعبيد، اين گزارش‌ها چيست، که به ما مي‌رسد؟! معلوم است چه مي‌کني؟!
مختار با خونسردي گفت: «اين گزارشاتي که راجع به من به شما داده‌اند، دروغ و بي‌اساس است و من به خدا پناه مي‌برم که چون تو و پدرت اهل نيرنگ باشم.»
اين سخن مختار، ابراهيم بن محمد را عصباني کرد و فرياد زد: «به زندانش ببريد.» مختار را درحالي که با غل و زنجير بسته بودند به زندان افکندند.
و بعضي گفته‌اند: غل و زنجير را باز کردند و در يک زندان انفرادي جاي دادند. (16)

پيوستن بقاياي توابين به مختار
هنگام قيام توابين به رهبري سليمان صرد خزاعي، مختار در زندان بود و در آنجا از قيام آنان باخبر شد قيام توابين ضربات هولناکي بر ارتش بني‌اميّه وارد ساخت و تا آخرين نفس جنگيدند و اکثر آنان به شهادت رسيدند و سليمان رهبر قيام نيز شهيد گرديد و بازماندگان قيام به کوفه برگشتند، و مصمّمند که انتقام خون امام حسين(ع) را بگيرند. مختار بطور سري‌نامه را به يکي از افراد مورد اعتمادش به نام «سيحان بن عمرو» داد، تا آن را به سران باقيمانده توابين برساند. وي از ترس مأمورين حکومت که مبادا نامه را کشف کنند، آن را در کلاه خود جاي داد و زير آستر آن پنهان نمود و نامه را به نزد «رفاعة بن شداد» و ديگر سران نهضت آورد.
کساني که در جريان متن نامه قرار گرفته بودند همگي از بقاياي سران نهضت توابين و افراد مورد اعتماد مختار بودند که اسامي آنان بدين شرح است:
1- رفاعة بن شداد 2- مثني بن مخربة بن عبدي 3- سعد بن حذيفه 4- يزيد بن انس 5- احر بن شميط احمسي 6- عبدالله بن شداد بجلي 7- عبدالله بن کام. (17)

متن نامه مختار
«...اما بعد، خداوند متعال به خاطر مخالفت شما با ستمگران و نبرد با آنان، پاداشتان را بزرگ کرد و از گناه شما گذشت، شما مطمئن باشيد، هرچه از جان و مال و فداکاري در اين راه سرمايه‌گذاري کرديد و هر قدمي که برداشتيد، بر درجات معنوي شما افزود و خداوند عمل نيک شما را در نامه اعمالتان با اجري بي‌شمار، که جز خدا کسي نداند، رقم زد. خوشحال باشيد که اگر به اذن خدا از زندان آزاد شدم، دشمنان شما را از دم تيغ بگذرانم و در هرکجا باشند، نابودشان کنم.» و نامه خود را با اين جمله پايان داد.
«خداوند هرکسي از شما را که تقرّب جويد و هدايت يابد، گشايش دهد و جز گنه‌کاران و منکران را دور نکند و سلام بر شما هدايت‌يافتگان.» (18)

پيام به مختار
هنگامي که سران باقيمانده نهضت توابين، تصميم مختار را از متن نامه او، دريافت کردند، شخصي از ميان خودشان به نام «عبدالله بن کامل» را با پيامي محرمانه، به ملاقات مختار (در زندان) فرستادند و پيام اين بود:
«از قول ما به او بگو: ما نامه‌ات را دريافت کرديم و انشاءالله همانطور که مي‌خواهي ما آماده‌ايم، و اگر صلاح مي‌داني، تا به زندان يورش بياوريم و تو را آزاد کنيم.»
عبدالله بن کامل هرطور بود موفق شد تا مختار را در زندان ملاقات نمايد و پيام را به او برساند، و هنگامي که مختار متوجه شد شيعيان با او همدل و همراهند و زمينه قيام مساعد است بسيار خوشحال شد، ولي يورش به زندان را صلاح نديد و در جواب پيام سران قوم به عبدالله گفت: «به آنان بگو: اين کار را نکنيد من همين روزها آزاد خواهم شد.» (19)

آزادي مختار از زندان
شير از قفس آزاد شد.
مختار غلامي داشت به نام «زربيا». او را محرمانه، به نزد شوهر خواهرش «عبدالله بن عمر» فرزند خليفه دوم، فرستاد و به او پيام داد و براي او نوشت که: «من، بي‌گناه به زندان افتاده‌ام و عوامل حکومت، بي‌جهت نسبت به من بدبين شده‌اندع خدا تو را رحمت کند، اگر مي‌شود کاري بکن و نامه‌اي ملاطفت‌آميز براي آن دو ظالم (که مقصودش عبدالله بن يزيد و ابراهيم بن محمد طلحه بود که از طرف عبدالله بن زبير حکومت کوفه را به دست داشتند) بنويس. شايد خداوند به خاطر لطف شما و موقعيت و شخصيت شما مرا از دست آنان، خلاص کند و السلام عليک.» (20)
لازم به توضحي است که عبدالله بن عمر، مردي منزوي و سازشکار و محافظه‌کار بود و در حکومت‌هاي معاصر خود، چون از امور سياسي کناره مي‌گرفت و از آن طرف فرزندي مقام خلافت را يدک مي‌کشيد و به عنوان محدث و عالم نيز جايگاهي داشت، سخن او را مي‌شنيدند و به او به ديده احترام مي‌نگريستند و علاوه بر اينها «صفيّه» خواهر مختار همسر او بود (21) و نسبت قوم و خويشي هم در کار بود.


صفيه خواهر و "عبدالله بن عمر" شوهر خواهر مختار در سريال مختارنامه

نامه عبدالله بن عمر براي آزادي مختار
عبدالله بن عمر، به محض رسيدن نامه مختار، اقدام کرد و نامه‌اي براي عاملان ابن زبير، بدين مضمون نوشت: «...اما بعد، شما خود نسبت قوم خويش و خانوادگي مرا با مختار مي‌دانيد و به سابقه دوستي بين من و خودتان نيز آگاهيد، شما را به حق متقابلي که بين من و شماست، سوگند مي‌دهم که به مجرّد رسيدن نامه من به شما او را آزاد کنيد و سلام و رحمت خدا بر شما باد.» (22)
نامه عبدالله بن عمر، مؤثر واقع شد و بالاخره مختار از زندان با ضمانت و تعهداتي که از او گرفتند آزاد شد.

ضمانت براي آزادي
مسئولين حکومت از يک طرف، در مقابل توصيه عبدالله بن عمر، مجبور بودند مختار را رها کنند و از طرف ديگر، با شناختي که از روحيه آزادمنشي و شهامت و غيرت و علاقه زياد او به اهل بيت پيامبر داشتند، از آزادي او نگران بودند.
بنابراين براي محکم کاري، با اخذ ضمانت و تکفل جمعي از بزرگان و شرايط و تعهداتي سخت و سنگين، به آزادي او تن دادند.
هنگامي که براي مختار، کفيل و ضامن خواستند، جمع زيادي از سران کوفه حاضر شدند ضمانت کنند، اما حارث بن يزيد به عبدالله بن يزيد نماينده ابن زبير در کوفه گفت: ضمانت اينها را مي‌خواهي چه کني؟ ده نفر از بزرگان قوم را ضامن او کن و از بقيه صرف‌نظر نما. عبدالله قبول کرد و ده نفر ضامن مختار شدند.
ولي آنان به اين هم اکتفا نکردند، عبدالله بن يزيد و ابراهيم بن عبدالله (کارگزاران حکومت ابن زبير در عراق) تعهدي بدين صورت از وي گرفتند و مختار را به خداي واحد و عالم به غيب و شهود و رحمان و رحيم قسم دادند که: «مسأله‌اي ايجاد نکند و حادثه‌اي نيافريند و تا زماني که حکومت در دست آنان است، فکر قيام و شورش را در سر نپروراند و اگر چنين کند و قسمش را بشکند و تعهّد را ناديده گرفت، بايد هزار شتر بر آستان کعبه، قرباني کند و همه بردگان و مملوکان او از زن و مرد، از ملکش خارج شوند.»
و بدين سان مختار پس از چند ماه از زندان آزاد شد و به خانه خود بازگشت. (23)

تعهّد يا قيام؟!
حميد بن مسلم گويد: پس از آزادي مختار از زندان از او شنيدم که مي‌گفت: خدا مرگشان بدهد، چقدر احمقند، خيال مي‌کنند من به آن تعهّدات تحميلي عمل مي‌کنم؟ سوگندي که براي آنان ياد کرده‌ام، به اين صورت به تعهّد قصد کردم که اگر کاري بهتر از آنچه از من تعهّد گرفتند، يافتم، آشکارا انجام دهم و کفاره قسم را بپردازم، مسلّم قيام من بر ضد آنان، مهمتر و بهتر از قسم و تعهد من است قسم را کفاره مي‌دهم و قرباني کردن هزار شتر هم در مقابل آن کار بزرگ چندان برايم سخت نيست، اين تعداد شتر قرباني کردن، براي من از آب دهن انداختن بر روي زمين آسان‌تر است، مگر قيمت هزار شتر چقدر مي‌شود؟! که از آن بترسم، اما آزادي مملوکانم، به خدا دوست دارم به هدفم برسم و کارم سامان بگيرد و هرگز مملوکي نداشته باشم، مملوک را مي‌خواهم چه کنم؟! (24)
و بدين ترتيب مختار عزم خود را براي قيام جزم کرد.

ديد و بازديد
حميد بن مسلم گويد: مختار از زندان به خانه آمد و شيعيان و دوستان، که باخبر شدند، ديد و بازديد شروع شد و در ضمن جلسات محرمانه، موضوع قيام مطرح گرديد و همه به رهبري و فرماندهي مختار، اظهار خشنودي و رضايت کردند. (25)

ياران نزديک مختار
هنگامي که مختار در زندان به سرمي‌برد، ارتباط او با بيرون به گونه سرّي، برقرار بود و تعداد پنج نفر از مطمئن‌ترين و صادق‌ترين دوستانش، از شيعيان، به عنوان رابط او، پيام‌ها و نقشه‌ها و برنامه او را به افراد مورد اعتماد، مي‌رسانند و براي قيام به رهبري مختار، از مردم به طور کاملاً پنهاني، بيعت مي‌گرفتند. اين پنج تن عبارت بودند از:
1- سايب بن مالک اشعري از سران شيعه عراق.
2- يزيد بن انس (که بعداً از فرماندهان لايق قيام شد و تا سرحد جان از قيام مختار حمايت کرد.)
3- احمر بن شميط (وي نيز از فرماندهان قيام شد.)
4- رفاعة بن شداد فتياني، وي از سران شيعه و فرماندهان نهضت توابين بود.
5- عبدالله بن شداد بجلي، او از سران شيعه و فرماندهان نهضت توابين بود.
افراد مزبور به طور جدي، کار مقدمات قيام را مخصوصاً، از نظر جذب نيرو و هوادار، بشدت پيگيري کردند.
بنابراين هنگامي که مختار از زندان آزاد شد، عمده کارها صورت گرفته بود و آنان که بايد وارد صف قيام کنندگان شوند، آماده شده بودند و مختار به مجرّد آزادي از زندان شروع به سازماندهي و ايجاد هسته‌هاي مقاومت کرد و گروه‌هاي مبارز را به شکل تشکيلاتي بهم وصل نمود و تقريباً مقدمات کار «قيام» آماده شده بود و هواداران و ياران مختار افزايش چشمگيري پيدا کردند. (26)

******

پانوشت:  
1- بحارالانوار، ج 45، ص 356
2- انساب الاشراف، ج 5، ص 217، چ بغداد
3- انساب الاشراف، ج 5، ص 216، چ بغداد
4- کامل ابن اثير، ج 4، ص 171، چ بيروت. و تاريخ طبري، ج 5، ص 579، چ مصر
5- معجم رجال الحديث: الخوئي، ج 11، ص 94
6- بحارالانوار، ج 45، ص 357، چ بيروت به نقل از ذوب التضار
7- کامل ابن اثير، ج 4، ص 172 و تاريخ طبري، ج 5، ص 579
8- مروج الذهب، ج 2، ص 114، چ قديم
9- تاريخ طبري، ج 5، ص 579؛ کامل ابن اثير، ج 4، ص 171، چ بيروت
10- کامل: ابن اثير، ج 4، ص 172، چ بيروت؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 580
11- البدايه و النهايه، ج 8، ص 249
12- تاريخ طبري، ج 5، ص 580؛ کامل ابن اثير، ج 4، ص 173
13- تاريخ طبري، ج 5، ص 580؛ کامل ابن اثير، ج 4، ص 173
14- تاريخ طبري، ج 5، ص 581؛ کامل ابن اثير، ج 4، ص 172
15- کامل ابن اثير، ج 4، ص 173، چ بيروت؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 58
16- تاريخ طبري، ج 6، ص 8، چ مصر؛ کامل: ابن اثير، ج 4، ص 211
17- تاريخ طبري، ج 6، ص 7، چ مصر؛ کامل: ابن اثير، ج 4، ص 211 (با مختصر تغيير)
18- تاريخ طبري، ج 6، ص 7، چ مصر؛کامل: ابن اثير، ج 4، ص 211 (مختصر تغيير)
19- کامل ابن اثير، ج 4، ص 211، چ جديد؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 8
20- کامل ابن اثير، ج 4، ص 169
21- تاريخ طبري، ج 6، ص 8، چ مصر؛ کامل ابن اثير، ج 4، ص 212، چ جديد
22- تاريخ طبري، ج 6، ص 6، چ مصر
23- تاريخ طبري، ج 6، ص 7، چ مصر
24- تاريخ طبري، ج 6، ص 7، چ مصر
25- تاريخ طبري، ج 6، ص 9، چ مصر؛ بحارالانوار، ج 45، ص 394، چاپ اسلاميه