در مراسم تجلیل از علیرضا رضاداد، گلعلی بابایی و جمعی از خانوادههای شهیدان از جمله حمدجواد تندگویان، محمدابراهیم همت، یوسف کلاهدوز، محمود کاوه، عباس کریمی، عباس ورامینی، مهدی زینالدین، حمید باکری و... حضور داشتند.
***سفره پهن شده امشب ویژه شهداست
همسر شهید حسن تهرانیمقدم اولین سخنران این مراسم سخنان خود را اینگونه آغاز کرد: سفره پهن شده امشب ویژه شهداست. وقتی خانواده شهدا در جمع حضور دارند خود این عزیزان هم در اینجا حاضر و ناظرند و رزق و روزی را شهدا برایمان مهیا کردند. اینجا میان این چهرهها که السابقون السابقون هستند حضور من چیزی جز نقطهچین محسوب نمیشود.
وی افزود: سلام و درود بیکران ما بر مقام معظم رهبری که طی سالیان سال از فراز و نشیبهای جامعه اسلامی خسته نشده است. در محفل امشب فرزندان شهدا حضور دارند و دلم نمیآید هدیهای از قرآن تقدیم آنها نکنم، آیه 21 سوره توبه به این اشاره میکند که زیباترین لحظات برای فرزندان زمانی است که پدران، فرزندان خود را میبینند.
وی همچنین با اشاره به اینکه تنها شهدا نماد ایثار نیستند، افزود: افرادی هستند که با عمل خودشان در صنف ایثارگران و فداکاران قرار میگیرند و این مسئله را با انجام فعالیتها و اعمال خودشان نشان میدهند و آقای حاتمیکیا از جمله این افراد است. ایشان یک هنرمند انقلابی و جهادی هستند و مسلماً اخلاص ایشان باعث تولید فیلمهای ارزشی شده که جوانان ما را با فعالیتهای واقعی بزرگمردانی مثل شهید چمران آشنا میکند.
همسر شهید تهرانیمقدم در پایان گفت: من بخشی از فیلم «چ» آقای حاتمیکیا را دیدم و در لحظات آخر آنقدر متأثر شدم که بیرون آمدم. خدا را شکر میکنم که کسانی هستند که هنوز در این زمینه کار میکنند. اما من به شما این نوید را میدهم که روزی حضرت مهدی(عج) ظهور میکند و جشن پیروزی امام و انقلاب گرفته خواهد شد.
***آقا ابراهیم به امید روزی که دهها سرلشگر بسازی
محمد جولایی فرزند شهید سیدعباس جولایی در مراسم تجلیل از هنرمرد روزهای آتش و خون و سردار بینشان ابراهیم حاتمیکیا کارگردان فیلم سینمایی «چ» در توصیف این کارگردان برجسته سینمای دفاع مقدس سخنرانی کرد. متن این سخنرانی به شرح زیر است:
"ای کاش شمع روشنتر شود، ای کاش اسپند آتشین تر بسوزد، ای کاش مینای فیروزهای ما بیشتر جلوهگری کند، ای کاش کیان ایرانی به جمع اصحاب مختار برگردد نه که آن نرفته که بازگردد و اما باید کمی دور بود تا زخمها التیام یابد.
زمانی که پدر تفنگ را برداشت تو دوربین را برداشتی تا چهرههای او را در جبهههای بدر و خیبر به ما نشان دهی.
در بازگشت از «از کرخه تا راین» فردا شدی و سرلشگریات را با پوشیدن «بوی پیراهن یوسف» گرفتی.
من سیدمحمد جولایی فرزند شهید همت، باکری، زینالدین، صفوی، تهرانی، رودکی، نامجو، رستگار و فرزند همه شهیدان این سرزمین هستم که با فیلمهای «از کرخه تا راین»، «دیدهبان»، «آژانس شیشهای»، تو گریستم اما با فیلم «چ» هم گریستم و هم به خود بالیدم.
آقا ابراهیم به امید روزی که دهها سرلشگر بسازی، تنها یک آرزو دارم و آن این است که پس از ساختن آخرین فیلم خود در 100 سالگی به آرزوی شهادتت برسی.
***به نمایندگی از فرزندان قهرمانان جنگ 8 ساله میخواهم که به نام آنها بیلطفی نکنید
محدثه نجفی فرزند شهید کاظم نجفی رستگار در مراسم تجلیل از ابراهیم حاتمیکیا به خاطر فعالیتهای هنریاش در عرصه فیلمسازی جنگ گفت: امروز کنار هم جمع شدیم تا از هنرمندی تقدیر کنیم که عمر هنریاش را در طبق اخلاص نهاده است. داستانهای اسطورهای قهرمانان خواب را از چشم فرزندان ما گرفته است. هنوز فرهنگی ملی ما با قهرمانانی همانند آرش و رستم و سهراب عجین شده است. اما برای ما چه اتفاقی افتاده که نسبت به قهرمانان معاصر کشورمان بیتوجه هستیم.
وی ادامه داد: کشورهای دیگر تلاش میکنند یاد قهرمانان خود را زنده نگه دارند و قهرمانان جنگهای جهانی آمریکا هنوز سوژه فیلمهای هالیوود هستند و به شکلهای مختلف تصاویر رنگ به رنگ قهرمانان پوشانی خودشان را به مخاطبان ارائه میدهند. برای ما چه اتفاقی افتاده است که شهدا را از یاد بردهایم. دشمن خرمشهر را تسخیر کرد و همین جوانان باغیرت، آسایش را در خانه و شهرشان رها کردند و به جبهههای جنگ رفتند.
این فرزند شهید در پایان گفت: به نمایندگی از فرزندان قهرمانان بینشانه جنگ 8 ساله میخواهم که به نام آنها بیلطفی نکنید. یادبود شایسته آنها در حوزه هنر، سینما و ادبیات به وقوع میپیوندد و احتیاج به عشق دارد.
***دوست دارم حاتمی کیا برود «دعوت» را بسازد
علی کشوری فرزند خلبان شهید علیاکبر کشوری در این مراسم سخنرانی کرد و با بیان اینکه دوست میداشت در دانشکده صدا و سیما درس بخواند اما موفق نشد گفت: در رشته سینما و فیلمسازی تحصیل کرده است.من دوست داشتم خلبان شوم ولی مادرم اجازه نداد.
کشوری اضافه کرد: دوست دارم افرادی همانند شما فکر نکنند که دفاع مقدس تمام شده و بروند «دعوت» را بسازند. احساس قلبی ما این است که ما را رها نکنید و اگر پای صحبتهای فرزندان شهدا بنشینید همواره پر درد است.
کشوری با اشاره به اینکه گفتهاند درباره فیلم "چ" صحبت نکنم گفت: اتفاقی که برای شوق پرواز افتاد همان اتفاقی است که در فیلم "چ" نیز رخ داد و من شهید چمران را در این فیلم ندیدم. شهید کشوری در عملیات پاوه حضور داشته و مجروح میشود و چقدر خوب است که ما تاریخ را یک بار دیگر دنبال کنیم.
وی افزود: آثار بسیار عالی ابراهیم حاتمیکیا بر هیچکس پوشیده نیست و اگر بخواهم از میان آنها اثری را نام ببرم آژانس شیشهای را معرفی میکنم. اگر فیملسازان میخواهند در زمینه دفاع مقدس اثاری را تولید کنند در آن زمینه بکوشند زیرا آثار جنگی که به ما تحمیل شد از یاد ما نخواهد رفت.
***آقای کشوری امیدواریم زنده بمانم و فیلم شما را از پدرتان ببینم
سرانجام حاتمیکیا کارگردان برجسته سینمای دفاع مقدس در مراسمی که برای تجلیل از او در بین فرزندان شهدا برگزار میشد به ایراد سخنرانی پرداخت. سخنرانیای که با اشکهای حاتمیکیا و فرزندان شهدا و موزیک متن یکی از مشهورترین فیلمهای حاتمیکیا از «کرخه تا راین» شبی به یادماندنی برای او و فرزندان شهدا و ساختمان موسسه اوج، ساختمانی که خاطراتی حاتمیکیا از پاس دادن و کشیک دادن در کنار این ساختمان در ایام دفاع مقدس، نکته غافلگیرکننده سخنرانی او بود به جای گذاشت.
از خود همین فضا الهام می گیرم برای صحبت کردن در این شب عزیز.شاید این خاطرهای که میخواهم بگویم تکراری باشد، اما اجازه بدهید من باز هم تکرار کنم. در جریان عملیات بدر، ما برای فیلسمازی به منطقهای در هویزه رفته بودیم. هوا و فضا بسیار زیبا و خوش بود.آسمان آبی و یک دشت سراسری و از دور که نگاه میکردی همه چیز تصویری و روشن. من از قایق پیاده شدم به عنوان مسئول یک تیم فیلمبرداری و حرکت کردم به سمت جایی که می گفتند خط بچهها آنجاست. همه چیز قشنگ و زیبا و حتی من صدای بلبلهای وحشی آنجا را هم هنوز به خاطرم هست که منظرهای که ما از دور میدیدیم را بسیار شاعرانه و زیبا میکرد.هیچ صدای انفجاری هم نبود و کسی که نمیدانست در آن منطقه جنگ است خیال میکرد که واقعا چه منظره طبیعی شگرفی.
کم کم صدای آتش به ما نزدیک شد ویک هلیکوپتر سنگین عراقی را با آن عظمت دیدیم که آمد بالای سر ما و خیلی راحت شروع کرد به تیراندازی. بچه ها با ضدهوایی می زدند اما اثر نمیکرد. من هم اول شروع کردم به فیلم گرفتن از هلیکوپتر اما بعد دیدم که فایده ندارد و این هلیکوپتر افتادنی نیست و رها کردم.
دشت خلوت بود و فضایی هم برای پناه گرفتن نداشت. یک لحظه حس کردم که هلیکوپتر مماس به سمت ماست و بعد خیلی سریع دیدم آتشی از هلیکوپتر رها شد. گمان کردیم ما را میخواهد بزند و در یک لحظه همه فرار کردیم و پراکنده شدیم. راکت بزرگی بین ما فاصله انداخت و زمین را شخم زد بدون اینکه راکت را ببینم میدیدم که زمین در حال شخم خوردن است. راکت نترکید؛ اما صدای نعره شخم زدن آن می آمد. من حیرت زده، فقط نگاه میکردم و این نقطه عطف ورود من به میدان جنگ بود. اینکه جنگ به این زیبایی هم نیست و روی دیگری هم دارد.
بعد از این اتفاق بین بچه ها حرف افتاد، یکی میگفت برویم جلوتر و یکی میگفت عقبنشینی کنیم و نهایتا به این نتیجه رسیدیم که جلو رفتن فایدهای ندارد. برگشتیم به جایی که آنجا را ترک کرده بودیم . آنجا دیگر خیلی واضح گلوله هایی رسام سرخی که به سمت ما می آمدند را میدیدیم. کاملا شفاف و واقعی و فضا خیلی تصویری شده بود.در آن میانه سربازی بلند شد که سرک بکشد که ببیند کجاست و چه خبر است که گلولهای به طرز واضحی به او خورد، دوباره بلند شد و دوباره تیر به او خورد و دوباره و دوباره. من از نزدیک نگاه میکردم و باورم نمی شد که جلوی چشمم چنین تصویری رخ داده. سرانجام بچه ها او را کشیدند پایین.
عقب نشینی شروع شد و به موازات مکانی که آنجا بودیم عقب میرفتیم. من بودم و دستیار فیلمبردارم و صدابردار و پسرعموی من، عباس که عکاس جنگ بود. در زمینی که عقب نشینی میکردیم حالتی وجود داشت که باید به دفعات از آن رد میشدیم و ناچارا برای چند لحظه در امتداد و مماس با تیر مستقیم قرار میگرفتیم. گل زمین هم حرکت را به شدت سخت می کرد. از معبر اولی که میخواستیم رد شویم؛ پسرعموی من زودتر رد شد و جلوتر از من رفت. من با خودم گفتم که معلوم است که من رد نمیشوم و گلوله حتما به پس کله من می خورد، اما زنده ماندم و رد شدم. اما کم کم رد شدن از هر کدام از آن معبرها برای من ترس وحشتناکی به وجود آورد. همه موضوع 5 ثانیه هم بیشتر طول نمیکشید اما من تشییع جنازه خودم را هم میدیدم، تنها بچه ام را میدیدم و حتی ازدواج محمود با همسر خودم را هم میدیدم.از معبر بعدی، این بار من رد شدم و محمود عقب ماند و این بار حس میکردم زنعموی من، من را دیده است و به سراغ من آمده است و می گوید چرا او را تنها گذاشتی و رهایش کردی تا شهید شود. این بار حتما او شهید میشود.
به تدریج جلو میرفتیم تا آتش خمپاره ها آنقدر قوت گرفت که پناه بردیم به سنگری که تا دیشب برای عراقیها بود. داخل سنگر شدیم و دیدیم که عراقیها دیشب در داخل آن خرابکاری هم کردهاند و باید فقط دور این سنگر بنشنیم. دور سنگر نشستیم در سکوت محض.
سکوت ما را سربازی که در جمع ما بود شکست. سرباز بدون مقدمه گفت من نمیتوانم به اسرائیل بروم. و بعد شروع کرد با خودش حرف زدن که اصلا چهطوری ویزا بگیریم و نمیشود و از این حرفها. تا مدتی کسی صدایش درنیامد تا بالاخره یکی پرسید برادر اصلا اسرائیل چرا میخواهی بروی؟ گفت من بیسیمچیام و دیشب بیسیمام را جا گذاشتم و فرمانده ما میگوید این نوع بیسیمها را فقط از اسرائیل می شود خرید و من حالا چه طوری برم اسرائیل؟
صدایی از بیرون آمد که فریاد میزد آرپیجیزن ها بیایند بیرون. سریع بیایند بیرون. این بنده خدا آر پی جی زن گروه ما نشسته بود و بیرون نمیرفت و نشنیده میگرفت تا بالاخره یکی به او گفت برادر بیرون شما را میخواهد، و آرپیجیزن رو کرد به او و آرپیجی اش را به او داد و گفت بیا برو، اگر میتوانی برو خودت.
از بیرون خبرهای مختلقی میآمد و لحظه به لحظه آتش قویتر می شود. اما ما میشنیدیم که سرداری به اسم عباس کریمی فریاد میزند و آرپی جیهای به زمین افتاده را پیدا میکند و خودش تانک ها را می زند وهر کس به او میگوید بیا عقب نشینی کن. فقط میگوید که :" بچه هام بچههام"
آمدیم جلوتر و رسیدیم به قایقها و خوشحال از اینکه توانستیم زنده بمانیم. زمین گلی بود و اذیت می کرد، در حال عبور بودیم که یکهو یکی پای من را گرفت. برگشتم و دیدم کسی است که نیمی از بدنش در آب و نیمی بیرون است. پای من را به قوت چسبیبده و بچه ها هم دارند رد می شوند. سفت پای من را چسبیده بود. پرسیدم برادر چه کار داری؟ حرفی نمیتوانست بزند، صورتش سفید سفید در اوج معصومیت. من اگر بخواهیم یک پری دریایی مردانه را تمثیل کنم به او اشاره میکنم. آمده بود من را به امتحان بکشد. پای من را ول نمی کرد و آدم ها داشتند میرفتند و خمپاره ها قوت میگرفتند.می دانستم استمداد جان میکند، اما چارهای نداشتم. شروع کردم انگشتانش را نرم نرم باز کردم، سعی می کردم بدون اینکه فشاری به آنها بیاید پای خودم را نجات بدهم و سر آخر گفتم من می روم به امدادگرها میگویم که بیاید کمک.
لازم میدانم بگویم که همچنان جای دست آن عزیز، هنوز روی پای من چسبیده است و از من جدا نمی شود. عزیزان! ما همان موقع هم قرارمان بر این نبود. عشق سینما ما را به این عالم نکشیده بود. علاقه داشتیم، اما مساله ما سینمای صرف نبود احساس من این بود که باید همین حرفها را بزنم.
همین ساختمانی که داخلش هستید ساختمان سپاه تهران بود و من دم همین در کشیکها دادم از اینجا به ماموریت ها رفتم و کلی خاطره دارم از این ساختمان در آن 8 سال.
دیدم در حرفها و محبتهایی که میکنید حرمت نگه میدارید و البته با اشاره ظریفی از برخی فیلمها میگذرید. اما من باید بگویم که هنرمند و اهل هنر اگر برای آنچه باید بگوید به اجبار بیفتد آن اثر دیگر اثر نمیشود. من هم مثل همه شما در این جامعه زندگی میکنم طغیان بشریت می بینم و آزارم میدهد و از آنچه طغیان بشریت علیه خداوند مینامم در «دعوت» سخن میگویم. برخی میگویند تو فقط از جهاد و باروت و خون بگو اما من این طغیان را می بینم و نمیتوانم از آن بگذرم.من باید از جوان ها بگویم باید «گزارش یک جشن» بسازم و این گزارش در تاریخ این ممکلت بماند، هر چند ممکن است خیلیها هم خوششان نیاید.
آقای کشوری امیدواریم زنده بمانم و فیلم شما را از پدرتان ببینم و چه کسی بهتر از شما. خودتان وارد شوید و بسازید و درک کنید که این چه مسیری است.
من خیلی جسارت کردم و فیلم چمران را ساختم، اما باید بگویم که این فیلم صرفا فقط در مورد چمران نیست. واقعا واقعیت آن ماجراها انقدر غلیظ و پیچیده است که ما یا اصلا حرف نمی زنیم یا اینکه اصلا گفتی نیست. اما من تیرم را رها کردم و "ما رمیت اذ رمیت" و بقیه اش را نمیدانم چه اتفاقی بیفتد.
من را دعا کنید. خدا نکند که من در بستر عافیت بمیرم. در قنوت سحر همیشه میگویم که اصلا قرار ما این نبود. هر وقت از این ساختمان خارج می شدیم با پیکانی که دست ما بود به این قصد می رفتیم که برنگردیم و به خیل این کاروان بپیوندیم. اما چارهای نیست، ما بازماندگان قطعا به چیزهای دیگری هم مشغول میشویم این را رد نمی کنم، مثل خود شماها . شماها هم همه از ذریه آدم هستید. اما وقتی از ما انتخاب را بگیرند از شعور انسانی دور میشویم. ما نسل انتخاب گری بودیم و این راه را انتخاب کردیم. دعا کنید من وقف این عالم باشم، اما وقف این عالم بودن فقط باورت و جنگ نیست که «دعوت» جنگی ترین فیلم من است در شکلی که من به آن اعتقاد دارم.
من اعتقاد دارم که جنگ سلسه خوبان است و اگر اختلافی هم هست از جنس ابوذر و سلمان است. دیدم که خطاهایی هم بوده اصلا این ها را رد نمیکنم، اما این نسلی که دست خالی در بین المقدس بود و یک گردان وارد منطقه می شد بدون اسلحه و فرماندهشان با آنها اتمام حجت می کرد که می توانید برگردید و کسی برنمیگشت آدمهایی واقعی در تاریخ این مملکت بودند. رفتند این بچه ها و عملیت دفاع مقدس را با آن غربت و دست خالی فتح کردند.
امیدوارم خدا به من این اجل را بدهد که سر صحنه ای بمیرم که شرمنده نباشم. انشاا.. که دعای خیر شما پشت سر من باشد و نفس شما مطهر کند این مسیری را که من می روم.
در انتهای این مراسم جمعی از فرزندان و خانواده شهیدان از جمله لیلا زینالدین، فاطمه مرقاتی، ناصرنامدار، حسن آزما، رضا رودکی، مهدی همت، رضا کاوند با اهدای کتاب "خون نوشته" از این هنرمند سینمای دفاعی مقدس تجلیل کردند.
"خون نوشته" کتابی است که جمعی از فرزندان شهدا آن را نوشته و شامل دلنوشتههای آنان میباشد. یکی از فرزندان شهدا در این مراسم گفت: زمانی که فیلمهای شما را میدیدیم یاد پدران خود میافتادیم و با دیدن آنها میتوانستیم خاطراتی که اگر پدران ما زنده بودند برایمان تعریف میکرد یادآوری میشد و ما این کتاب را با تمام وجود خود نوشتیم.
حاشیه های مراسم:
* ابراهیم حاتمی کیا زودتر از همه به سالن آمده و منتظر شروع برنامه بود.
*حدود 100 نفر از جمعیت حاضر در سالن به دلیل شلوغی بیش از حد سرپا ایستاده بودند.
*ابراهیم حاتمی کیا بارها و بارها در میان صحبت های فرزندان شاهد، به گریه افتاد و اشک ریخت.
مخاطبان محترم گروه فرهنگی مشرق می توانند مقالات، اشعار، مطالب طنز، تصاویر و هر آن چیزی که در قالب فرهنگ و هنر جای می گیرد را به آدرس culture@mashreghnews.ir ارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود.