گروه تاریخ مشرق-- پیشنیاز هر سلطهای تهاجم به هویت است، همواره برخورداری از هویتی شناخته شده در عرصههای فرهنگی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی سد مستحکمی در برابر استیلا و برتری بر ملتی بوده است، لذا بهمنظور شکستن مقاومت و ایستادگیها، ابتدا هویت ملتها مورد هجوم واقع میشده است. منطقاً ملتی را که در برابر بیگانه احساس کوچکی و حقارت نکند هرگز به برتری او نیز تن نخواهد داد. در تاریخ معاصر ایران تلاش وسیع و گسترده برای مخدوش کردن هویت و سابقه تمدنی این دیار را نیز متوجه درباری میسازد که میبایست منافع بیگانه را تأمین کند. این مشکل در عصر پهلوی بعضاً اعتراض تئوریپردازان مرتبط با دستگاه سلطنت را نیز برمیانگیخت، زیرا از منظر آنان افراط بیگانه به این وادی قبل از ملت، سیاستمداران و بهطور کلی پادشاهی ایران را نیز کاملاً بیهویت ساخته بود. لذا این دستگاه حاکمه در مواجهه با کماهمیتترین مشکلات قادر به اتخاذ تصمیم نبود و بهصورت مشهودی متوسل به بیگانه میشد. بنابراین تبعات این بیهویتی دست اندرکاران، تسلط مستقیم بیگانه بر همه شئون کشور را رقم میزد. لذا این امر نهتنها عدم مشروعیت پهلویها را به رخ میکشید بلکه زمینه قیام ملت را برای پایان دادن به این تحقیر فراهم میساخت.
احسان نراقی بهعنوان یکی از رجال عصر پهلوی و مشاور ویژه خانم فرح دیبا در کتاب خاطرات خود بارها به این مسئله اشاره دارد. وی چند ماه قبل از سقوط نظام شاهنشاهی در ایران در ملاقات با محمدرضا پهلوی بهصراحت یکی از دلایل قیام مردم را تسلط بیگانه بر همه امور ملت ایران اعلام میدارد: «مخالفین هم میگویند شما اجازه دادهاید تا آمریکاییها تمام زندگی ما را فراگیرند و بهقدری به آنها متکی هستید که تقریباً یکی از اعضای حزب جمهوریخواه شدهاید.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه سعید آذری، انتشارات رسا، سال 72، ص 157).
در فرازی دیگر نراقی به شاه یادآور میشود که این تسلط بیگانه مانع از بهبود وضعیت ایرانیان شده است: «طی سالهای اخیر بسیاری از طرحهای اقتصادی به کار گرفته شده در کشور ما، صرفاً به درد خارجیها و شرکای ایرانی آنها که اکنون در اروپا و آمریکا هستند، خورده است... شاه بهناگهان فکری را ابراز کرد که حاکی از ابراز یأس او نسبت به خارجیها و خصوصاً آمریکائیها بود: «متأسفانه باید بگویم، خارجیها، در عمل بعضاً طرحهایی را تحمیل کردند که منافع ما، اصلاً در آن منظور نشده بود». (همان ص 214 ــ 213)
مشاور ویژه خانم فرح دیبا سپس در این ملاقات اشارهای به مقاله از ریچار هلمز (رئیس اسبق سیا) دارد: «در مقالهای که از ریچار هلمز در تاریخ 18 دسامبر 1978 (27 آذر 1357) در مجله تایمز به چاپ رسید این اعتماد بیش از حد، کاملاً ابراز شده است. او در این مقاله... مینویسد: ایالات متحده، تا زمانی که شما حافظ منافع آمریکاییها هستید، نباید رهایتان کند... .
هلمز در این مقاله، همچنان مطلبی را ابراز میکند که تا آنموقع بهصورت محرمانه حفظ شده بود، یعنی اعزام یک اسکادران هواپیماهای جنگنده اف5 توسط شما، جهت کمک به آمریکاییان در جنگ ویتنام» (همان، ص 214) اما با وجود اعلام پشتیبانیهای مختلف از سوی مقامات سیاسی و اطلاعاتی آمریکا محمدرضا پهلوی قادر به اتخاذ تصمیم نیست و مایل است همانگونه که قبل از کودتای 28 مرداد عمل شد از ایران خارج شود و بعد از سرکوب قیام مردم توسط آمریکا پیروزمندانه به ایران بازگردد اما اینبار واشنگتن از وی میخواهد خود مسئولیت تدابیرش را بهعهده بگیرد، این مسئله موجب سردرگمی شدید پادشاه متکی به بیگانه میشود.
نراقی در این زمینه مینویسد: «او از نگرش تازه آمریکاییان بهشدت سرخورده شده و بهصورت عاشقی ناکام درآمد، اگرچه هیچگاه مایل نبود تابه این امر اقرار کند، لیکن از بیانات و رفتارش، چنین استنباط میشد که میخواهد به آمریکاییها بگوید: «من که در هر زمینه از شما حرفشنوی داشتهام، چرا اکنون اینچنین گنگ و نامفهوم با من رفتار میکنید؟» (همان، ص 221) البته پیام آمریکاییها به شاه چندان گنگ نبود بلکه از وی میخواستند شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکند. لذا کارتر تلفنی بعد از کشتار جمعه خونین، ضمن حمایت از این جنایت شاه میگوید: ما از همه تدابیر شما برای اداره کشور پشتیبانی میکنیم. اما شاه که بعد از این کشتار نمیتواند اعتراضات مردم را خاموش کند بهدنبال ترک کشور است تا آنان که همواره برایش تصمیم میگرفتند، خود به حل و فصل بحران بپردازند.
نراقی در این زمینه میگوید: «از جمعه سیاه (17 شهریور 1357) به بعد، خواست شاه به خروج از کشور را مدام افزایش میداد. (بدین ترتیب شاه) صرفاً بهدنبال استدلالهایی در جهت تأیید این حرکت به سر میبرد. در این روز 8 ژانویه 1979 (18 دی 1357) قبل از آنکه شاه را ملاقات کنم به دفتر تیمسار پاکروان که از چند پیش به سمت معاون وزیر دربار منصوب شده بود... تیمسار هم نگرانی خود را چنین ابراز داشت که شاه دیگر نیروی ایستادگی ندارد و به خروج از کشور تمایل نشان میدهد. سپس با عصبانیت گفت: «عزیمت او یعنی فرار از مسئولیتها، نباید بگذاریم برود» (همان، صص 240-239) اما شاه خوشگذران که عادت کرد به این شیوه که آمریکائیها برایش مسائل را حل و فصل کنند بهشدت نگران جان خود است. این مطلب را بهصراحت در مورد علت صدور قتلعام راهپیمایان میدان ژاله عنوان میدارد: «قربان، مطمئناً، تیمسار اویسی، برای این موقعیت مناسب نیست، او نمیفهمد که اگر روشهای خنثی در گذشته در برابر تظاهرکنندگان موفقتآمیز بوده است؛ در ضمن، بذری را هم کاشته است و امروز در حال درو کردن محصولش میباشید... به من گفتند تظاهرکنندگان (جمه 17 شهریور) خیال داشتند بهطرف کاخ بیایند.
ــ این از همان نظریات غیرمنطقی است که تیمسار اویسی و آقایان ارتشیها، ارائه میدهند. اعلیحضرت شما میدانید از نقطه شروع تظاهرات تا نیاوران که در ارتفاعات واقع شده، حدود بیست کیلومتر فاصله است... برای طی این مسافت، آنهم بهطور پیاده و برای هزاران تظاهر کننده، نزدیک به یک روز تمام فرصت لازم است... (همان، مصر 4-163)
اما آیا شاه دستپرورده و خوشگذران کمترین شناختی از جامعه ایران ندارد. زمانی که با خیزش سراسری ملت ایران مواجه میشود میتواند صرفاً با قتلعام، اراده ایرانیان برای پایان دادن به چنین تحقیری را در هم شکند؟ خیر! نراقی این استیصال شاه را که بعد از هر کشتار، موجب خروشانتر شدن اعتراضات سراسری میشد، اینگونه بیان میدارد: «در این موقع، شاه که گویی ناگهان به وخامت اوضاع پی برده باشد، با حالتی منفعل و تسلیم شده بهسمت من خم شد و گفت: با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند چهکار میتوان کرد، حتی انگار، گلوله آنها را جذب میکند» (همان ص 154) اما مشکل شاه این نبود که دیگر ابزارهای شکنجه و کشتار بهعنوان تنها قوتش دیگر کارایی نداشتند بلکه عدم شناخت باورها و اعتقادات مردم یعنی همان هویت مسئله اصلی وی بود. درباریان هویتشان را کاملاً از دست داده بودند اما آیا میتوان هویت یک ملت را برای همیشه مورد تهاجم قرار داد؟ خیزش مردم ایران در برابر این تحقیر پاسخ لازم را به این تلاش قدرتهای سلطهگر داد.
اما مسئله آمریکائیان این بود که دربار بیهویت دیگر هیچ وجه مشترک با ملت ایران نداشت. نراقی این فقدان قدرت فهم و درک ریشه اعتراضات ملت را حتی بعد از تظاهرات چند میلیونی تهران در روزهای تاسوعا و عاشورا، به رخ میکشد: شاه با حالت کسی که از کُنه جریانات اطلاع دارد راجع به تظاهرات بزرگ عاشورا چنین گفت: ظاهراً این تظاهرات را فدائیان و مارکسیستهای اسلامی (مجاهدین خلق) با همکاری بعضی از تودهها ترتیب داده بودند. (نراقی) اعلیحضرت، ساواک و نظامیان، همیشه اصرار دارند، بهمحض آنکه تظاهراتی صورت میگیرد به شما بقبولانند این کار بهگونهای سیستماتیک از طرف کمونیستها و یا چپهای افراطی صورت گرفته است. این امر نشاندهنده این است که آنها عمق زندگی مذهبی مردم را دستکم گرفتهاند و نسبت به جنبشهایی که از آن ریشه می گیرد، کاملاً بیاطلاعند. (همان ص 201)
اما آیا جماعتی بیهویت شده که همین خصوصیت، آنها را مطلوب بیگانه ساخته بود میتوانستند شناختی از واقعیتهای جامعه ما را پیدا کنند؟ نراقی در این زمینه میگوید: شاه گویی از رؤیایی بیرون آمده باشد، گفت: «تا قبل از سال 1341، کسی از خمینی صحبت نمیکرد و پس از این تاریخ بود که نامش بر سر زبانها افتاد. او کجا بود؟ چرا یکباره اینهمه مرید و طرفدار پیدا کرد؟ آنها از کی آمدند؟ او با رهبران دینی دیگر چه تفاوتی دارد؟ (همان ص 29) محمدرضا پهلوی با اتکا به چه نیرویی نیاز نمیدید که حتی نظری گذرا به جامعه خود افکند. آیا جز این بود که تصور میکرد سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، انگلیس و اسرائیل بر همه امور مسلطند و هر اعتراضی با قدرت و شدت در نطفه خفه خواهد شد؟
با چنین تصوری آیا ملتی که هرگز برایش ارزش قائل نبود شایسته توجه بود. نراقی به این مسئله اینگونه توجه میدهد: بستگیهای شدید شما به اسرائیل و ایالات متحده احساسات ناسیونالیستی و اسلامی ایرانیان را جریحهدار نموده است. این مورد در سیاست شما، نقطه ضعفی محسوب میشود که مخالفین شما در بهرهگیری از آن کوتاهی نمیکنند (همان ص 37) البته این مشاور ویژه برای اینکه خودش را تبرئه کند، اعلام میدارد: من به این جماعت وابسته به بیگانه هشدارهای لازم را داده بودم: «من کوشش کرده بودم تا از طریق کتابهایی که منتشر نمودم، مقالاتی که نوشتم و مصاحبههایی که در رسانههای گروهی به عمل آوردم، برای تکنوکراتهای بر سر قدرت توضیح دهم، راهی که میروند نهتنها ما را به تمدن بزرگ مورد نظر شاه نمیرساند بلکه نابودی کامل را در پی خواهد داشت». (همان ص 19) آیا ملت ایران برای جلوگیری از «نابودی کامل» میهن راهی جز قیام سراسری داشت.
*عباس سلیمی نمین
کد خبر 283274
تاریخ انتشار: ۱۷ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۶:۵۴
نراقی به شاه یادآور میشود که تسلط بیگانه مانع از بهبود وضعیت ایرانیان شده است: «طی سالهای اخیر بسیاری از طرحهای اقتصادی به کار گرفته شده در کشور ما، صرفاً به درد خارجیها و شرکای ایرانی آنها که اکنون در اروپا و آمریکا هستند، خورده است... شاه بهناگهان فکری را ابراز کرد که حاکی از ابراز یأس او نسبت به خارجیها و خصوصاً آمریکائیها بود: «متأسفانه باید بگویم، خارجیها، در عمل بعضاً طرحهایی را تحمیل کردند که منافع ما، اصلاً در آن منظور نشده بود»