اگر برخی نهادهای ارزشی فقط در پشت پرده بودند انسان دلش کمتر می‌سوخت. اما روی پرده سینما و در تیتراژ نام این سرمایه‌گذاران آمده است و آبروی آن نهادها را برده است.

گروه فرهنگی مشرق - حدودا سه روزی است که مسئولین حراست مرکز همایش‌های برج میلاد من را کاملا شناخته‌اند و دیگر کسی به تصویر اشتباهی که روی کارتم درج شده گیر نمی‌دهد! چند دقیقه مانده به شروع فیلم‌های روز دهم و آخر جشنواره به طبقه دوم می‌روم تا چای بخورم. گوشه‌ای می‌نشینم و مجله روزانه جشنواره را نگاه می‌کنم. جوانی می‌آید سمتم. ناراحت است. بی‌مقدمه و با سلام و علیکی کوتاه شروع می‌کند به حرف زدن. خیلی ناراحت است... خیلی. از اینکه برخی نهادهای انقلابی به برخی فیلم‌های کم‌ارزش بودجه داده‌اند به شدت ناراحت است. از من می‌خواهد اعتراضی کنم، چیزی بنویسم، مصاحبه‌ای کنم یا هر کار دیگری تا جلوی این کارها گرفته شود. لبخند تلخی می‌زنم و می‌گویم: «کار از ریشه مشکل داره، با اعتراض حل نمیشه!»

حق دارد، واقعا حق دارد. اگر برخی نهادهای ارزشی فقط در پشت پرده بودند انسان دلش کمتر می‌سوخت. اما روی پرده سینما و در تیتراژ نام این سرمایه‌گذاران آمده است و آبروی آن نهادها را برده. برایش توضیح می‌دهم که این همه سال اعتراض کردیم چه نتیجه‌ای داد؟ جز اینکه برخی فیلم‌های کم‌ارزش (بخوانید بی‌ارزش) با اعتراض‌های ما بیشتر دیده شدند؟ برایش توضیح می‌دهم که بهتر است گونه‌ای دیگر از نقد را هم تجربه کنیم. در یک فضای دوستانه و در یک جلسه خصوصی دور یک میز بنشینیم و با آدم‌های آن نهاد حرف بزنیم؛ نه یک بار که چندین بار و اگر عمل نشد و نتیجه‌ای نداد برخورد اعتراضی داشته باشیم. به نظرم می‌رسد اعتراض رسانه‌ای و کارهای اینچنینی، اغلب بهتر است جزو گزینه‌های آخر باشد.

«طبقه حساس» از کمال تبریزی، «زمستان آخر» سالم صلواتی، «عصبانی نیستم!» از رضا درمیشیان، «شیفتگی» از علی زمانی‌عصمتی و «ارسال یک آگهی تسلیت برای روزنامه» از ابراهیم ابراهیمیان فیلم‌های روز دهم و پایانی جشنواره هستند.

از همان ابتدای روز دهم با دیدن فیلم‌ها ذهنم خود به خود می‌رود سمت اصغر فرهادی. فیلم‌های اصغر فرهادی نه، که حرف‌هایش هنگام دریافت جایزه اسکار! او در میان تشویق حضار آمد بالا، جایزه‌اش را ‌گرفت، کاغذی از جیبش در‌آورد و سخنرانی کرد: «ایرانیان بسیارى در سرتاسر جهان در حال تماشاى این لحظه‌اند. و گمان دارم خوشحال‌اند. نه فقط به خاطر یک جایزه مهم یا یک فیلم یا یک فیلمساز. آن‌ها خوشحال‌اند چون در روزهایى که سخن از جنگ، تهدید، و خشونت میان سیاستمداران در تبادل است، نام کشورشان ایران از دریچه باشکوه فرهنگ به زبان مى‌آید. فرهنگى غنى و کهن که زیرگرد و غبار سیاست پنهان مانده.»

این حرف‌های اصغر فرهادی همان وقت هم برایم درد داشت. حالا و در روز دهم با دیدن برخی فیلم‌های جشنواره این درد بیشتر هم می‌شود. از خودم سئوال می‌کنم، انصافا آیا سینماگران اصغر فرهادی و حرف‌هایش را قبول دارند؟ آیا واقعا به دنبال این هستند که به حرف‌های این بزرگ سینمای ایران عمل کنند؟ آیا واقعا فرهنگ غنی و کهن ایران زیر گرد و غبار سیاست پنهان شده؟! یا این که فرهنگ غنی و کهن ایران زیر گرد و غبار برخی فیلم‌های سینماگران پنهان است؟ فرهنگ غنی و کهن ایران در کجای برخی فیلم‌های سی و دومین جشنواره فیلم فجر است؟ آیا واقعا برخی سینماگران به دنبال نشان دادن این فرهنگ غنی و کهن هستند یا...؟!

اینها فقط سئوالاتی است که از خودم می‌پرسم و عمیقا به دنبال پاسخ آن هستم و کاش واقعا برخی سینماگران ما به دنبال نشان دادن فرهنگ غنی و کهن ایران باشند و کاش واقعا خود آقای فرهادی هم به دنبال نشان دادن این فرهنگ غنی و کهن باشد! فاصله زیادی است بین حرف‌هایی که می‌زنیم و عملی که می‌کنیم.

فیلم‌ها تمام می‌شوند. کم‌کم کاخ جشنواره خلوت و خلوت‌تر می‌شود. ساعت از نیمه شب می‌گذرد. به همه آدم‌هایی که در این ده روز دیده‌ام و با ایشان حرف زده‌ام فکر می‌کنم. به همه فیلم‌های خوب، متوسط و بدی که دیده‌ام، به همه حواشی با ارزش کم‌ارزش و بی‌ارزش جشنواره. هیچ شخصیتی در ذهنم ماندگار نشده است جز شخصیت الفت (با بازی خانم مریلا زارعی) در فیلم «شیار 143». چشمانم را می‌بندم و عمیق نفس می‌کشم، یک نفس عمیق طولانی... خودم را می‌گذارم جای شخصیت الفت و به این فکر می‌کنم که شاید فرهنگ غنی و کهن ایران که در اغلب فیلم‌های سینمای ایران سالهای سال است که مفقودالاثر است روزی پیدا شود.

مخاطبان محترم گروه فرهنگی مشرق می توانند مقالات، اشعار، مطالب طنز، تصاویر و هر آن چیزی که در قالب فرهنگ و هنر جای می گیرد را به آدرس culture@mashreghnews.ir ارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود.