بعد از شهریور 20 و ملی شدن نفت، انگلیسی‌ها با بن‌بست مواجه شدند و ناگزیر به آمریکایی‌ها امتیاز دادند. این امتیاز، آمریکایی‌ها را از آن مسیر انسانی‌شان خارج کرد و موجب شد ثروت نفت برای آمریکا به عامل سلطه گری تبدیل شود.

گروه تاریخ مشرق- راهبرد سیاست خارجی مصدق در ادبیات سیاسی و تاریخ ایران به «موازنه منفی» معروف است. نوعی از رهبرد سیاست خارجی که برخی معتقدند نخستین ببرنامه مدون سیسات خارجی در ایران معاصر بود. برای بررسی مبانی این راهبرد و برخی مصادیق عینی آن به گفتگو با دکتر عباس سلیمی نمین، پژوهشگر تاریخ و رئیس دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران پرداخته‌ایم:

* راهبرد سیاست‌ خارجی دکتر مصدق «سیاست موازنه منفی» نام دارد. مبانی وماهیت این راهبرد چیست و چرا مصدق به سمت اتخاذ چنینی سیاستی می‌رود؟

در دوره تاریخی که بحث می کنیم، ما تجربه‌ای از سلطه طولانی و تاریخی انگلیس بر ایران داریم. یعنی سال‌ها انگلیسی‌ها بر کشور چیره بودند و نمی‌گذاشتند کسی در این روند با آن‌ها سهیم باشد. در این وضعیت، عده ای به دنبال این بودند که ما بتوانیم با استفاده از شرایط سیاسی و بین‌المللی و با بهره گیری از یک قدرت دیگر، این سلطه قدیم انگلیسی‌ها را خنثی کنیم. آن‌ها در جستجوی نیرویی بودند که به واسطه آن بتوانند نوعی توازن قدرت ایجاد کنند. اساس این نگاه، طلب استقلال بود که از طریق ایجاد نوعی موازنه برقرار می‌شد. این گروه معتقد بودند که این امر، اتفاقا به ایجاد آزادی و حضور مردم در داخل نیز منجر خواهد شد. یعنی با کاهش تسلط قدرت خارجی، در داخل هم فضای بهتری حاکم خواهد شد. دکتر مصدق از این افراد بود. البته افرادی مانند آیت الله مدرس هم بودند که موازنه مثبت را مطرح می کردند که در قالب آن، لازم نیست که ما استقلال را از طریق نفی و موازنه منفی ایجاد کنیم که این هم یک موضوع خیلی مهمی است که جای کار دارد.

* موازنه مثبت آیا همان چیزی نیست که بعدا در دولت کودتا مطرح می‌شود که ما باید با دنیا ارتباط داشته باشیم و موازنه منفی ارتجاعی و مایه عقب‌ماندگی است؟

نه، آن چیزی که در دولت کودتا مطرح شد اصلا وابستگی است. موازنه، اساسش بر استقلال‌خواهی است و نه وابستگی. ولی این موازنه دو نوع دارد؛ موازنه مثبت یا منفی. آن چیزی که بعد از سقوط مصدق اتفاق افتاد اصلا وابستگی بود. در دولت پس از مصدق همه امور دست کنسرسیوم بود.

* مشخصا نگاه مصدق به انگلیس و آمریکا چطور بود؟
همین‌طور که گفتم انگلیس در آن دوره سلطه کاملی بر ایران داشت و مدت طولانی بود که سلطه آن بر ایران همه را رنجانده بود. اما آمریکا در آن زمان یک دولت تازه شناخته شده بود. خاطره بدی از او وجود نداشت. مصدق که پیرو نظریه موازنه منفی بود این چنین نگاهی به آمریکا داشت که نگاه نسبتا درستی هم بود و نمی‌توان او را سرزنش کرد. آمریکا واقعا آن زمان این‌طور بود. در آمریکا، به‌ویژه گروه هایی سر کار بودند که مثلا ضدبرده داری بودند. آمریکا لااقل در آن موقع قصد سلطه نداشت. دولتی نبود که دنبال سلطه باشد. چنین چهره ای از آمریکا وجود داشت که حامی دولت‌های آزادی‌خواه است و واقعا هم در آن برهه تاریخی بود. آن‌ها نسبت به کودتا ی 1299 شدیدا بدبین بودند.

* با توجه به این صحبت‌ها، چرا در نهایت، آمریکا از میان انگلیس و مصدق، انگلیس را انتخاب کرد؟

چنانچه گفتم، فضا در آمریکا به گونه‌ای نبود که در آن زمان این‌ها به دنبال تسلط باشند. دقیقا مثل شوروی. شوروی پس از انقلاب اکتبر 1917، تمامی امتیازات استعماری دولت تزاری را لغو کرد و مشی سلطه‌جویی را کنار گذاشت. به دلیل حاکمیت یک فضای انسانی ناشی از تحولات داخلی‌شان، صحنه بین‌المللی را ترک کردند و به این ترتیب، بهترین شرابط برای انگلیسی‌ها فراهم شد که هم قزاق را در اختیار گرفتند و هم پلیس جنوب. یعنی قزاقی که تا دیروز بازوی نظامی روس‌ها در ایران بود، در اختیار انگلیسی‌ها قرار گرفت. بنابراین می‌فهمیم که یک امر طبیعی است که مصدق و بعضی از سیاستمداران دنبال این باشند که
با این نگاه شرایط را برای جامعه مناسب کنند. اما بعد آمریکایی ها وارد این وادی شدند که چرا خودشان به دنبال منافع نباشند. همان‌طور که روس‌ها هم همین کار را کردند. هر قدر که از انقلاب 1917 دور شدند خودشان بدل به یک سوسیال امپریالیسم شدند. آمریکایی ها هم اول نگاهشان به مسائل کشورهای تحت سلطه یک نگاه انسانی بود. چون خودشان هم سال‌ها تحت سلطه اروپا و به ویژه انگلیس بودند و تازه از زیر آن سلطه بیرون آمده بودند. لذا درد کشورهای تحت سلطه را درک می‌کردند. بعد به‌تدریج که خودشان قدرت گرفتند از این ماهیت دور شدند و با وعده‌ی انگلیسی‌ها که شما هم می‌توانید در نفت ایران سهیم باشید مسیر خود را تغییر دادند. نفت برای آمریکایی ها مهم شده بود. آمدند تا از این سفره گسترده و پرسود بهره‌مند شوند. برای همین در قضیه کودتا همکاری جدی با انگلیسی‌ها به عمل آوردند و اینجا نقطه عطفی شد در شناخت آمریکا و عملکرد آمریکا. پیش از این، شرایط به گونه‌ای بود که هر وقت آمریکایی‌ها می خواستند به ایران بیایند و سهمی داشته باشند خود انگلیسی ها به یک ترفندی پای آمریکایی‌ها را از معادلات ایران قطع می‌کردند، اما در یک جایی نیازمند کمک آمریکا شدند. مثلا داور در 1315 قراردادی با شرکت «ایرآمریکا» بست و بلافاصله رضاخان برخورد تندی با او کرد و قرارداد منتفی شد. انعقاد این قرارداد به مرگ داور انجامید. انگلیسی‌ها شدیدا مراقبت می‌کردند که کسی در ایران شریک‌شان نشود. روس‌ها که هیچ ولی حتی به آمریکای سرمایه‌داری هم اجازه ورود نمی‌دادند. اما بعد از شهریور 20 و ملی شدن نفت، انگلیسی‌ها با بن‌بست مواجه شدند و ناگزیر به آمریکایی‌ها امتیاز دادند. این امتیاز، آمریکایی‌ها را از آن مسیر انسانی‌شان خارج کرد و موجب شد ثروت نفت برای آمریکا به عامل سلطه گری تبدیل شود.

* یعنی شما معتقدید که مصدق ماهیت آمریکا را دیر شناخت؟ یا مثلا دچار یک ساده‌بینی و بی تدبیری بود؟  هیچ اثر و نشانه ای از اینکه آمریکایی‌ها به دنبال چیز دیگری هستند و خیرخواه نهضت نیستند وجود نداشت؟
میشود گفت دکتر مصدق به این فکر بود که از آمریکا علیه انگلیس استفاده کند، اما مصدق تسلیم آمریکایی‌ها نبود. یعنی اگر می‌خواست تسلیم آمریکایی‌ها بشود آمریکایی‌ها چندتا پیشنهاد خوب به او دادند ولی مصدق رد کرد. یعنی این گونه نبود که در این وادی هر چه آمریکایی‌ها بگویند بپذیرد. خیلی به این مساله امید داشت که از این طریق بتواند از فشار انگلیسی ها بکاهد. منتهی اشتباهی که کرد این بود که به جای آنکه به مسائل درونی فکر کند به مسائل خارجی عنایت کرد و متاسفانه سیر توجه و امید بستن به بیرون بیشتر از توجه به داخل شد. الآن هم بعضی از آقایان بیشتر از اینکه به داخل امید داشته باشند به بیرون امیدوارند. مصدق هم این خطا را داشت. مصدق با توجه به همان که گفتم ما تصویر بدی از آمریکایی‌ها نداشتیم خیلی به بیرون امید بسته بود. حتی اصل 44، منزل دکتر مصدق را اجاره کرده بود. با این وجود، اینکه می‌خواهند بگویند مصدق کاملا تابع آمریکایی‌ها شده بود قدری غیر منصفانه است. اما می شود این انتقاد را از مصدق داشت که به عوامل بیرونی بیش از پارامترهای داخلی توجه پیدا کرده بود.

* ماجرای تعطیلی سفارت انگلیس در دوره مصدق چه بود؟
انگلیسی‌ها طرف دعوای ملی شدن نفت ایران بودند؛ مثل الآن که طرف اصلی دعوای انقلاب، آمریکا است. انگلیسی‌ها پس از خلع‌ید از شرکت نفت انگلیس، مجبور بودند ایران را ترک کنند. طبیعی است که بساط انگلیسی‌ها در ایران بهم ریخت و قطع رابطه شد. انگلیسی‌ها خصومت شدیدی داشتند و هر کشتی که از ایران نفت می‌برد را در دریا توقیفش می کردند. آن موقع تحریمی مثل الآن که آمریکایی‌ها علیه ما اعمال می‌کنند، انگلیسی‌ها علیه ما اعمال می کردند. هر کسی نفت ایران را می‌خرید تحریمش می کردند. لذا روابط کاملا تیره شده بود و خصومت انگلیس باعث شد دولت به سمت قطع روابط برود.



مصدق و هری ترومن در آمریکا؛
مصدق امید داشت با کمک آمریکایی‌ها انگلیس را کنار بزند


* آیا در داخل سیاست خارجی مصدق مخالفانی داشت؟ اینکه عتاب او نسبت به انگلیسی‌ها را زیاده روی بدانند و مخالفت کنند؟
قطعا، دربار کاملا در خدمت انگلیسی ها بود و این مشی مصدق را قبول نداشتند. جریان فراماسونری هم همین‌طور.

* توده ای ها چطور؟
توده ای ها در واقع مذبذب بودند. گاهی از مصدق حمایت می کنند و گاهی هم او را عامل آمریکا می‌دانستند. یک سیر ثابتی را دنبال نمی کردند اما متاسفانه در پایان امر، اقدام موثری علیه کودتا انجام ندادند در حالی که سازمان قوی‌ای داشت، در ارتش سازمان نظامی و سازمان افسران داشت ولی به هر حال اقدام پیشگیرانه ای انجام نداد. حزب توده سردرگم بود. البته از نظر من رهبران حزب توده آلودگی‌هایی هم داشتند؛ یعنی نفوذ انگلیسی‌ها در حزب توده هم خودش بحث مستقلی را می طلبد.

* مساله فلسطین و رابطه با اسرائیل در روابط خارجی دولت مصدق چگونه است و در این موضوع نقش آیت الله کاشانی چه بود؟

قبل از آغاز نهضت ملی شدن، ارتباط بین ایران و اسرائبل ایجاد شده بود. در دوران دکتر مصدق این ارتباط متوقف شد. یعنی به رسمیت شناختن دوفاکتو اسرائیل پیش از دکتر مصدق صورت گرفته بود و این قضیه در دوران او دچار وقفه شد. البته شخصیت‌هایی مثل آیت‌الله کاشانی و شهید نواب می‌خواستند نیرو گسیل بدارند به فلسطین و با اسرائیل مبارزه کنند که دولت در ابن قضیه خیلی همراهی نداشت. حتی می‌خواستند از جهان اسلام دعوت کنند که در تهران برای این معضل تدبیری بیندیشندکه دولت گفت چون مشکلات مالی داریم چنین چیزی را پذیرا نیستیم. مصدق با این امور همراهی نداشت اما از آن سو هم قطعا در مسیر سازش با صهیونیست‌ها گام برداشته نشد و آن روندی که پهلوی‌ها به راه انداخته بودند را متوقف کرد هرچند انتظاری که نیروهای مذهبی داشتند که بعد از ملی شدن نفت در ایران اقدام جدی هم علیه اسرائیل انجام شود برآورده نشد.

* سوال آخرم اینکه وقتی آقای ظریف به دانشگاه تهران آمد شعاری داده می‌شد که «صل علی محمد، روح مصدق آمد»؛ به نظر شما شباهتی بین سیاست خارجی مصدق با سیاست خارجی که ظریف دنبال می‌کند وجود دارد؟

ببینید، ما اصلا نمی توانیم مختصات امروز را با مختصات آن روز تطبیق بدهیم. دکتر مصدق حاصل یک مختصات مخصوص به خود است. دکتر مصدق بر این باور بود که در چارچوب سلطنت و حضور قدرت‌های سلطه می‌تواند منشا گام‌های مثبتی برای ملت ایران باشد. دقت کنید. به عبارت دیگر معتقد بود بدون اینکه با اساس سلطنت و سلطه درگیر بشود می‌تواند رفورم‌هایی را ایجاد کند. بعد خود دکتر مصدق به این نتیجه رسید که چنین چیزی ممکن نیست. پیش از آن به شاه سوگند یاد کرده بود و قرآن امضاء کرده بود که من هیچ کاری به سلطنت نخواهم داشت و فقط می‌خواهم صنعت نفت را ملی کنم و هیچ گام دیگری در عرصه سیاست خارجی بر نمی‌دارم. واقعا هم مصدق به چنین چیزی پایبند بود. اما بعد می‌بیند که حتی در این مساله‌ای که بسیار بدیهی است و کسی که کمترین عرق ملی داشته باشد در آن با ملتش هم‌صدا می شود اما دربار همراه نیست. یعنی در حالی که می‌بیند ملت ایران در چه فقری زندگی می‌کنند و در چه فلاکتی زندگی می‌کنند که اگر من بگویم خیلی دردآور است، دربار توجهی ندارد. در شهرهای بزرگ مثل بندرعباس و کاشان، منابع آبشان این بود که زمستان آب را در آب‌انبارهای بزرگ ذخیره می‌کردند و تابستان آن آب‌ها را می خوردند. همه این آب‌ها آلوده به کرم پیوک بود که پدر جامعه را در می‌آورد. این در دهه 20 است. شریف امامی در این دهه مسوول آب‌رسانی می‌شود و در خاطراتش این را می گوید. مصدق فکر می‌کرد که دربار با مشاهده این فقر حداقل موافقت می‌کرد که نفتمان را عادلانه بخرند. نه اینکه نخرند و اصلا روابطمان را قطع کنیم. لااقل مثل عربستان 50-50 بخرند در حالی‌که ما 16% می‌گرفتیم. تازه از این 16% هم دزدی می‌کردند. آمار به ما نمی‌دادند؛ یعنی در واقع چیزی که ما دریافت می‌کردیم به 5% هم نمی‌رسید . انگلیسی‌ها لوله‌ی دزدی کشیده بودند. اصلا آماری به ما نمی‌دادند که چقدر صادر کرده اند که آن وقت 16 درصدش را به ما می‌دهند. اما مصدق بعدا به این نتیجه رسید که چون پهلوی‌ها برکشیده‌ی بیگانه‌اند اصلا نمی‌توانند در مسیر منافع ملت گام بردارند. این دستاوردی است که مصدق بعد از کودتا دارد و واقعا هم همین طور شد. لذا تفکر مصدق برای آن دوران است که ما هنوز آمریکا را نشناخته بودیم و ابزارهای سلطه را نشناخته بودیم. آن تفکر منسوخ شده است و نمی‌تواند برای ما مبنا باشد.