به گزارش مشرق، در روزهای ابتدایی سال 93 استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی دار فانی را وداع گفت و به دیدار حق شتافت. از این رو سعید تقدیری استاد زبان و ادبیات فارسی در یادداشتی یاد این استاد را گرامی داشته است. او اینگونه نوشت که؛
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز دیگر دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی در میان ما نیست و جامعه علمی برای همیشه از انفاس پربرکت این دانشمند توانا و خوش قریحه محروم مانده است. بزرگ مردی که نظیر او مادر ایّام به خود کم دیده و چه بسا که دیگر روزگار چون اویی نزاید. کسی که فارغ از هرگونه تکبّر و نخوت، به روستایی بودن خود افتخار می کرد و به سبب این تواضع و اخلاق مداری آوازه «پاریز» را تا «پاریس» رساند. او اسطوره کم نظیر تاریخ ایران است، مردی که روز به روز بر توان و توشه علمی خویش می افزود. اگرچه خود می فرمود: «من دیگر ربیع الاول عمرم به جمادی الاخر رسیده» اما حتی بیماری و پیری نتوانست بزرگی او را تضعیف کند و نامش برای همیشه در ذهن تاریخی و فرهنگی مردمان این سرزمین باقی است. به جرأت می توان گفت که باستانی پاریزی یکی از پرکارترین و برجسته ترین استادانی است که دانشگاه تهران و جامعه علمی ایران به خود دیده است.
او از کودکی تا پیری، از دَم تا دُم تاریخ و فرهنگ ایران را بازجسته و آثار و نوشته های ارزشمند او بهترین شاهد برای این مدعاست. فعالیت های علمی او به بیش از هفتاد سال پیش می رسد. در سال 1315 شمسی یعنی حدود ده دوازده سالگی در پاریز روزنامه «باستان» و مجله «ندای پاریز» را منتشر کرد، سه سال بعد اجازه چاپ اولین کتاب شعر خود را از وزارت فرهنگ وقت سیرجان گرفت و اولین مقاله خود را در 1321 در روزنامه بیداری کرمان به چاپ رساند؛ از آن زمان تا اکنون قریب به هزار و اندی مقاله از وی به چاپ رسیده و کتابهای او بارها و بارها تجدید چاپ شده است.
با این حال او تا چه اندازه خاضعانه می نویسد که: «شک نیست که مقالات من هنوز تا جزء تحقیقات تاریخی درآید فرسنگها فاصله دارد، این ها همه نقل قول دیگران است و خود هنوز اجتهاد و ابداعی ندارم. نقل «قال» است، نه بیان «حال». هنوز فرسنگها فاصله است تا مصداق قول شمس تبریزی شویم که فرمود: «چند از دیگران بازگویی؟ آن چنان باش که از تو بازگویند... صادقانه باید اعتراف کنم که کار من هرگز صد در صد با اصول علمی موافق نبوده است. آخر من که به قول خودم «فارغ التحصیل یونیورسیته چهار کلاسه ابتدایی پاریز» بوده ام –نه پاریس- چگونه می توانم کاری کنم که با «فرهیختگان کلژ دوفرانس» برابری کند؟»
دکتر باستانی بسیار ساده می نوشت. زبانش در عین شیرینی، بسیار نمکین بود. استفاده از نکات نغز تاریخی، ضرب المثل های فراوان و ابیات زیبا، همچنین طنز قوی کلامش، نوشته او را از مکتوبات دیگران ممتاز می نمود. او یک تاریخ شفاهی کامل بود، یک کتابخانه سیّار؛ چنانکه وقتی «جمالزاده» در نامه ای به تاریخ 29 بهمن سال 1349 به وی می نویسد: «شرح مسافرت رومانی را با لذّت وافر (واقعا وافر) در مجله ها خواندم و تعجب کردم که آن همه اطلاعات را از کجا بدست آورده اید. قسمتی از آن ها معلوم است از حافظه است و الّا کتابخانه که با خود همراه نداشتید، واقعا مرحبا گفتم... خداوند به شما سلامتی و آسودگی خیال و مجال و دماغ بدهد که منبع فیض گرانبهایی شده اید و دارید کم کم به هم وطنانتان خیلی چیزها یاد می دهید که در طول قرون کسی به آنها یاد نداده بوده و نهایت ضرورت برای رسیدن به تمدن و معرفت واقعی دارد... خدا به شما چشمی داده که تنها نگاه نمی کند، بلکه می بیند؛ مغزی داده که می فهمد و درمی یابد و هضم می کند و زبان و قلمی داده که آنچه را دریافته و استنباط فرموده اید با زبان بسیار دلپسند و جذّاب و آموزنده و بیدار کننده به مردم می گوید. آیا کاری ازین بهتر در دنیا وجود دارد؟»
دکتر باستانی پاریزی را بیشتر باید حقیقت نویس دانست تا تاریخ نویس، او هیچگاه منافع مالی را بر حقایق تاریخی ترجیح نداد و علم را بهترین ثروت و اندوخته خود می دانست. در جایی می نویسد: «خاطرم هست، وقتی آقای صفوت دبیر ادبیات ما در سیرجان بود (1321 شمسی) و انشایی داده بود که «ثروت بهتر است یا علم؟» من، ضمن آنکه دو سه صفحه مزایای ثروت را برشمرده بودم، در آخر انشاء نوشته بودم: ولی به عقیده من، برای امثال ماها علم خیلی بهتر از ثروت است؛ زیرا آن ثروتی که برای آدمی خوب خواهد بود، هرگز به دست امثال ماها نخواهد افتاد! صفوت گفت: جمله ات مبتدا و خبر ندارد ولی مفهوم دارد.»
روانشاد باستانی پاریزی در شعر و ادب نیز سرآمد بود و مجموعه اشعار خود را در مجموعه ای با عنوان «یاد و یادبود» به چاپ رسانده است:
تأثیر در جهان نکند گرچه بود من بهتر ز من چه ماند؟ جز «یادبود من»
سعید نفیسی در مقدمه این دفتر می نویسد: «ذوقی که آقای باستانی در اختیار مضمون تازه دارد مانند دیگران وی را به سنگلاخ نکشانده است؛ زیرا بسیاری از جوانان که به زعم خود خواسته اند در سخن سرایی «تجدّد» پیش آورند، از سنن دیرین و بسیار استوار شعر فارسی که قرنها ورزیدگی آن را از هر کاخی پایدارتر کرده است، سرباز زده اند و شاید احیانا برخی از ایشان این درهم شکستگی را از مفاخر خود بدانند اما آقای باستانی پاریزی کاملا پیرو همان سنن مقدّس بزرگان زبان ماست، با همان الفاظ و اوزان و قوافی ایشان تازه ترین اندیشه های جهانی را بیان کرده است و این هنریست که من در یکی دو سه نفر گویندگان معاصر بیشتر نمی بینم.» در اشعار دکتر باستانی پاریزی عشق و علاقه او به موطن خود «پاریز» را می توان احساس کرد، علاوه بر آن نگاه شاعرانه به حاصل عمر و گذشت ایّام رنگ نومیدی به اشعار وی داده است. استفاده از اصطلاحات روز، سادگی و روانی کلمات و آهنگ مناسب کلام، از مختصات و ویژگی های مهم شعر اوست. شعر «یاد آن شب» با مطلع:
یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می ریخت بر سر ما ز در و بام و هوا گل می ریخت
از معروف ترین اشعار باستانی پاریزی است. شعری که «بنان» آن را به یاد «استاد ابوالحسن صبا» در دستگاه دشتی اجرا کرده و مضبوط است.
وی برای سنگ قبر خود نیز شعری سروده و در پایان دفتر شعر خود آورده است:
یک عمر شدیم محو تاریخ و سیَر وز جمله علل بازگرفتیم خبر
حق بود که علت العلل بود و دگر باقی همگی عوارض زودگذر
پاریزی اگر قصه بسیار شنفت یک قصه نگفت جز که صد قصه نهفت
شب آمد و قصه گو به آرامی خفت وآنکس که شنید، گفت: دیدی که چه گفت؟
روحش شاد و یادش گرامی.
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز دیگر دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی در میان ما نیست و جامعه علمی برای همیشه از انفاس پربرکت این دانشمند توانا و خوش قریحه محروم مانده است. بزرگ مردی که نظیر او مادر ایّام به خود کم دیده و چه بسا که دیگر روزگار چون اویی نزاید. کسی که فارغ از هرگونه تکبّر و نخوت، به روستایی بودن خود افتخار می کرد و به سبب این تواضع و اخلاق مداری آوازه «پاریز» را تا «پاریس» رساند. او اسطوره کم نظیر تاریخ ایران است، مردی که روز به روز بر توان و توشه علمی خویش می افزود. اگرچه خود می فرمود: «من دیگر ربیع الاول عمرم به جمادی الاخر رسیده» اما حتی بیماری و پیری نتوانست بزرگی او را تضعیف کند و نامش برای همیشه در ذهن تاریخی و فرهنگی مردمان این سرزمین باقی است. به جرأت می توان گفت که باستانی پاریزی یکی از پرکارترین و برجسته ترین استادانی است که دانشگاه تهران و جامعه علمی ایران به خود دیده است.
او از کودکی تا پیری، از دَم تا دُم تاریخ و فرهنگ ایران را بازجسته و آثار و نوشته های ارزشمند او بهترین شاهد برای این مدعاست. فعالیت های علمی او به بیش از هفتاد سال پیش می رسد. در سال 1315 شمسی یعنی حدود ده دوازده سالگی در پاریز روزنامه «باستان» و مجله «ندای پاریز» را منتشر کرد، سه سال بعد اجازه چاپ اولین کتاب شعر خود را از وزارت فرهنگ وقت سیرجان گرفت و اولین مقاله خود را در 1321 در روزنامه بیداری کرمان به چاپ رساند؛ از آن زمان تا اکنون قریب به هزار و اندی مقاله از وی به چاپ رسیده و کتابهای او بارها و بارها تجدید چاپ شده است.
با این حال او تا چه اندازه خاضعانه می نویسد که: «شک نیست که مقالات من هنوز تا جزء تحقیقات تاریخی درآید فرسنگها فاصله دارد، این ها همه نقل قول دیگران است و خود هنوز اجتهاد و ابداعی ندارم. نقل «قال» است، نه بیان «حال». هنوز فرسنگها فاصله است تا مصداق قول شمس تبریزی شویم که فرمود: «چند از دیگران بازگویی؟ آن چنان باش که از تو بازگویند... صادقانه باید اعتراف کنم که کار من هرگز صد در صد با اصول علمی موافق نبوده است. آخر من که به قول خودم «فارغ التحصیل یونیورسیته چهار کلاسه ابتدایی پاریز» بوده ام –نه پاریس- چگونه می توانم کاری کنم که با «فرهیختگان کلژ دوفرانس» برابری کند؟»
دکتر باستانی بسیار ساده می نوشت. زبانش در عین شیرینی، بسیار نمکین بود. استفاده از نکات نغز تاریخی، ضرب المثل های فراوان و ابیات زیبا، همچنین طنز قوی کلامش، نوشته او را از مکتوبات دیگران ممتاز می نمود. او یک تاریخ شفاهی کامل بود، یک کتابخانه سیّار؛ چنانکه وقتی «جمالزاده» در نامه ای به تاریخ 29 بهمن سال 1349 به وی می نویسد: «شرح مسافرت رومانی را با لذّت وافر (واقعا وافر) در مجله ها خواندم و تعجب کردم که آن همه اطلاعات را از کجا بدست آورده اید. قسمتی از آن ها معلوم است از حافظه است و الّا کتابخانه که با خود همراه نداشتید، واقعا مرحبا گفتم... خداوند به شما سلامتی و آسودگی خیال و مجال و دماغ بدهد که منبع فیض گرانبهایی شده اید و دارید کم کم به هم وطنانتان خیلی چیزها یاد می دهید که در طول قرون کسی به آنها یاد نداده بوده و نهایت ضرورت برای رسیدن به تمدن و معرفت واقعی دارد... خدا به شما چشمی داده که تنها نگاه نمی کند، بلکه می بیند؛ مغزی داده که می فهمد و درمی یابد و هضم می کند و زبان و قلمی داده که آنچه را دریافته و استنباط فرموده اید با زبان بسیار دلپسند و جذّاب و آموزنده و بیدار کننده به مردم می گوید. آیا کاری ازین بهتر در دنیا وجود دارد؟»
دکتر باستانی پاریزی را بیشتر باید حقیقت نویس دانست تا تاریخ نویس، او هیچگاه منافع مالی را بر حقایق تاریخی ترجیح نداد و علم را بهترین ثروت و اندوخته خود می دانست. در جایی می نویسد: «خاطرم هست، وقتی آقای صفوت دبیر ادبیات ما در سیرجان بود (1321 شمسی) و انشایی داده بود که «ثروت بهتر است یا علم؟» من، ضمن آنکه دو سه صفحه مزایای ثروت را برشمرده بودم، در آخر انشاء نوشته بودم: ولی به عقیده من، برای امثال ماها علم خیلی بهتر از ثروت است؛ زیرا آن ثروتی که برای آدمی خوب خواهد بود، هرگز به دست امثال ماها نخواهد افتاد! صفوت گفت: جمله ات مبتدا و خبر ندارد ولی مفهوم دارد.»
روانشاد باستانی پاریزی در شعر و ادب نیز سرآمد بود و مجموعه اشعار خود را در مجموعه ای با عنوان «یاد و یادبود» به چاپ رسانده است:
تأثیر در جهان نکند گرچه بود من بهتر ز من چه ماند؟ جز «یادبود من»
سعید نفیسی در مقدمه این دفتر می نویسد: «ذوقی که آقای باستانی در اختیار مضمون تازه دارد مانند دیگران وی را به سنگلاخ نکشانده است؛ زیرا بسیاری از جوانان که به زعم خود خواسته اند در سخن سرایی «تجدّد» پیش آورند، از سنن دیرین و بسیار استوار شعر فارسی که قرنها ورزیدگی آن را از هر کاخی پایدارتر کرده است، سرباز زده اند و شاید احیانا برخی از ایشان این درهم شکستگی را از مفاخر خود بدانند اما آقای باستانی پاریزی کاملا پیرو همان سنن مقدّس بزرگان زبان ماست، با همان الفاظ و اوزان و قوافی ایشان تازه ترین اندیشه های جهانی را بیان کرده است و این هنریست که من در یکی دو سه نفر گویندگان معاصر بیشتر نمی بینم.» در اشعار دکتر باستانی پاریزی عشق و علاقه او به موطن خود «پاریز» را می توان احساس کرد، علاوه بر آن نگاه شاعرانه به حاصل عمر و گذشت ایّام رنگ نومیدی به اشعار وی داده است. استفاده از اصطلاحات روز، سادگی و روانی کلمات و آهنگ مناسب کلام، از مختصات و ویژگی های مهم شعر اوست. شعر «یاد آن شب» با مطلع:
یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می ریخت بر سر ما ز در و بام و هوا گل می ریخت
از معروف ترین اشعار باستانی پاریزی است. شعری که «بنان» آن را به یاد «استاد ابوالحسن صبا» در دستگاه دشتی اجرا کرده و مضبوط است.
وی برای سنگ قبر خود نیز شعری سروده و در پایان دفتر شعر خود آورده است:
یک عمر شدیم محو تاریخ و سیَر وز جمله علل بازگرفتیم خبر
حق بود که علت العلل بود و دگر باقی همگی عوارض زودگذر
پاریزی اگر قصه بسیار شنفت یک قصه نگفت جز که صد قصه نهفت
شب آمد و قصه گو به آرامی خفت وآنکس که شنید، گفت: دیدی که چه گفت؟
روحش شاد و یادش گرامی.