گروه فرهنگی مشرق ـ طلا و مس (1388) توسط همایون اسعدیان ساخته شد و مورد اقبال مردم و منتقدان قرار گرفت. منوچهر محمدی تهیه کننده فیلم، به موضوع زندگی طلبهها توجه خاص دارد و فیلمهای دیگری را نیز در این موضوع تهیه کرده است: زیر نور ماه/ سیدرضا میرکریمی (1379)، مارمولک/ کمال تبریزی (1382)، و فرشتهها با هم میآیند/ حامد محمدی (1392). فیلمنامه طلا و مس و فرشتهها... توسط حامد محمدی فرزند تهیه کننده نوشته شده است.
طلا و مس، از آن دسته فیلمهایی است که نظیرش حتی در جامعة مذهبی ما کم ساخته میشود. مردمان پایتخت که صنعت سینما در آن مستقر است، گویا دیگر در این عوالم سیر نمیکنند. دیگر کم کم دارد یادمان می رود که چنین زندگی هایی وجود داشته اند، هرچند که هنوز هم در شهرهای دیگر کشورمان وجود دارند. از بس که همگی به تجدد و تبعات آن همچون فمینیسم مبتلا شده ایم گویا دیگر یادمان رفته که عشق واقعی و نمونة یک خانوادة سالم و اصیل اسلامی از قبیل آن چیزی است که در این فیلم دیدیم و لذت بردیم. زنی که می خواهد خدمت شوهرش را بکند ولی وقتی که او به بیماری ام.اس. مبتلا می شود شوهر طلبه اش تحصیل و درس اخلاقش را می گذارد و خدمت همسر می کند و با امید وافر به خدا به ناامیدی تن نمیسپارد.
طلبة جوان سیدرضا خادم نیشابوری، با همسرش زهرا سادات و دو فرزند هفت و یک ساله اش عاطفه و امیرعلی از نیشابور به پایتخت آمده، خانه ای اجاره می کند تا در درس-های اخلاق حاج آقا رحیم در حوزة تهران شرکت کند. اما مشکلاتی برایش پیش می آید که تا آخر فیلم نمی تواند در آن درسها حاضر شود، بجز دو نوبت که آن هم از پشت در صدای استاد را می شنود. همسر او ناگهان بیماری ام.اس. گرفته و سیدرضا به ناچار پرستاریِ زنش و امورات منزل و بچه داری را متکفل میشود. او برای معاش خود، نمیپذیرد که به درس دادن و منبر رفتن روی آورد، بلکه قالی نیمه کارة زنش را به اتمام می رساند. نتیجة چنین رفتاری این می شود که او از حیطة اخلاق نظری به وادی اخلاق عملی وارد می شود.
سیدرضا اهل سلوک است. میگوید هنوز زمان درس دادن و منبر رفتن او نرسیده است. او جویای علم حقیقی است و با همراهی خانوادة خوبش توانسته به دنبال مرادش، که شرکت در درسهای استاد اخلاق حاج آقا رحیم باشد، به تهران بیاید. به مدد همسرش او تاکنون در نیشابور درس خوانده و نمرههای ممتاز گرفته است و لذا به راحتی در مدرسة علمیه پذیرفته میشود. همسر او زهرا سادات نمونة یک همسر ایدهآل است که سابقاً امثال او بیشتر دیده میشد، زنان بزرگواری که خود را وقف خانواده و تربیت فرزندان میکنند، نجیب و شریفند، شکوه و شکایتی ندارند، تا جایی که بتوانند دردهای خود را پنهان میکنند، سعی دارند به خانواده و همسر خود خدمت کنند و توقعی نمیبرند که خدمت کرده شوند.
گره داستان از وقتی است که زن به ناگهان دست و پایش از کار میافتد و اطباء به او ظن بیماری ام.اس. میبرند. وقتی سیدرضا پس از یک تعلیق نیم ساعتة خوب و لازم، بعد از آزمایشات پزشکی به بیماری ام.اس. همسرش خبر مییابد، اولین کلامی که بر زبان میآورد نام «امیرعلی» است (فرزند یک سالهاش)، یعنی آیا تکلیف او چه میشود. لیکن لحظاتی بعد او بر خودش مسلط میشود و با امیدی مثال زدنی تتمة سخن دکتر را، که خبر مرخص شدن زهرا سادات از بیمارستان را داده بود، به همسرش بشارت میدهد؛ به گونهای که گویا او بهبود یافته است. او در همان مجلس حتی اسباب مزاح و خندة همسرش را فراهم میکند. زهرا به خانه میآید اما ناتوان است از اینکه قالی ببافد یا آشپزی کند. او حالا به فلج دست و پایش واقف شده و با شوهر خود مقادیری نزاع میکند تا او را به نیشابور برگرداند. سیدرضا نیز از اینکه تاکنون نتوانسته به درس و بحث خود که غرضش از مهاجرت به تهران بوده نائل شود، شکوه میکند و صدایش را بالا میبرد. ولی آن دو به زودی آشتی میکنند و زهرا سادات بیش از شوهرش شرمگین است چون احترام شوهر خود را که بزرگتر و مدیر خانواده است، نگه نداشته.
بر خلاف اغلب فیلمها که ماجراها، داستان فیلم را به پیش میبرند در طلا و مس شخصیتها هستند که قصه را به جلو میبرند. لذا کارگردان سعی وافری کرده است تا جذابیت فیلمش کم نشود و البته باید گفت که زحمات او ثمرد داده و طلا و مس را به یکی از سالمترین فیلمهای سینمای ایران در سالهای اخیر تبدیل کرده است. فیلمی که عموم و خصوص مخاطبان را راضی نگه داشته است.
سکانس انتهای فیلم در طبیعت، رضایت زهرا سادات را از زندگیاش به روشنی نشان میدهد. سیدرضا سورة انشراح را از بر میخواند تا همسرش متوجه ضعیف شدن چشمان او نشود (همان چیزی که قبل از پایان تیتراژ اول فیلم زهرا سادات نگرانش بود و گفته بود به نزد چشم پزشک برو و لحظهای بعد در همانجا علائم بیماری زهرا سادات نمایان شده بود). سیدرضا از زبان قرآن، همسرش را مژده میدهد که با این سختیها سعة صدر پیدا میکنیم، مضافاً که با هر سختی آسانیای هست: أ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك ... فَإنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، إنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً (انشراح/ 5 و 6).
سیدرضا با یأس بیگانه است. او اکنون لایق نامش شده و به مقام «رضا» رسیده است و از آنجا که خداوند را متکفل خود میبیند هر چه از خیر و بلا میرسد را به نیکویی میپذیرد. این ابتلائات او را خاشع و فروتن کرده است. در سکانس آخر فیلم میبینیم که او باز هم پشت درب حجره درس، نشسته است. استاد میگوید: «بشوی اوراق اگر همدرس مایی/ که علم عشق در دفتر نباشد». لذا او اکنون دیگر یادداشت بر نمیدارد. او عمل کردن به درس اخلاق را از همانجا شروع کرده است. لحظاتی بعد او به نظرش میرسد که کفش سایر طلبهها را جفت کند و اینچنین قدم در وادی اخلاق عملی میگذارد. استاد الفاظی بدین معنی میگوید که آن کیمیای محبت که مس وجود را طلا میکند این است که مردمان را به خاطر خدا دوست داشته باشیم و به خاطر خدا عداوت بورزیم. این رمزی است که خداوند متعال آن را به موسی(ع) گفته است و اگر کسی به خاطر خدا محبت کند چنانچه قدر هم نبیند باز هم محبت میکند.
وجه ممیزة انسان حقیقی از دیگران در آنجاست که او به دیگران بدون چشمداشت محبت میکند؛ به کسی که از او بریده است میپیوندد، قرض میدهد به کسی که میداند متقابلاً نمیتواند قرض دهد، و میبخشد به آن کسی که نمیتواند عوض دهد. نمونة بارز و قرآنی این افراد که در قرآن در سورهای به نام «انسان» مثل زده شده حضرت پیامبر اسلام و اهل بیت مکرم اویند که پس از سه روز متوالی روزهداری در جواب مسکین و یتیم و اسیر به وقت افطار، تنها نان موجودشان خود را برای محبت خداوند انفاق کردند و زبان حالشان این بود که «نه از شما عوض میخواهیم و نه حتی سپاس گفتنی»: و يُطْعِمونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسكيناً و يَتيماً و أَسيراً، إنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ، لا نُريدُ مِنكُم جَزاءً و لا شُكُوراً (انسان/ 8 و 9).
این فیلم استعداد آن را داشت که آکنده از پیامهای اخلاقی شود که اصولاً در سینما چیز ممدوحی شمرده نمیشود. لیکن ما فقط دو نوبت آن هم از سوی یک استاد اخلاق مواعظی میشنویم، که حتی برای مخاطب عام سینما نیز آزاردهنده نیست (ما در اینجا کاری با یک تماشاگر مؤمن واقعی نداریم، چرا که چنین افرادی مخاطب خاص هستند و موعظة حقیقی را از هر زبان که میشنوند، میگیرند و به کار میبندند). اولاً بایست بگوییم که شنیدن موعظه از سوی یک استاد اخلاق چیز غریبی نیست. ثانیاً که از پیش، داستان فیلم ما را برای شنیدن آن مواعظ آماده کرده است و آنها جزو لاینفک قصة سیدرضا هستند. ثالثاً که فیلم تا سکانس آخر، ابداً پیام نمیدهد و تمام گفتوگوهای فیلم به مکالمات روزمره گذشته است. رابعاً اینکه فیلم زمینههای تصویری مناسبی به دست میدهد.
زمینه تصویری نخست آن است که ما چهرة استاد را نمیبینیم و این انتخاب درستی بوده تا حس کنجکاوی مخاطب را برانگیخته شود و به سخنان استاد گوش بسپارد (گرچه شاید چندان نشود در نوبت دوم، نشستن سیدرضا پشت درب را توجیه کرد). دوم اینکه فیلم در آن لحظه، تصویر سیدرضا را نشان میدهد که دارد همان مسموعات را به کار میبندد و به آن مواعظ متخلّق میشود. لهذا در آخرین جملات این استاد، سخن او به این سمت برمیگردد که جملهای در وصف و حال سیدرضا بگوید: «هر چه مبتلاتر، مقربتر». ما میدانیم که این یک حدیث شریف نبوی(ص) است که حضرتش در ادامه فرموده است که انبیاء خداوند در این دنیا از همه مبتلاتر بودند. و آن شاعر این را به شعر گفت که «هر که در این بزم مقربتر است/ جام بلا بیشترش میدهند». شاید یک حکمت مسئله، برای این است که به انسان مؤمن احساس بینیازی دست ندهد، چرا که آدمی اگر خود را بینیاز ببیند طغیان میکند، چنانکه فرمود: إنَّ الاِنسانَ لَيَطْغى أنْ رَآهُ اسْتَغْنى (علق/ 6 و 7).
همایون اسعدیان کارگردان فیلم، که سهم عمدهای در خلق فیلمنامه داشته در مصاحبههایش متذکر شده که نمیخواسته است فیلمی دربارة روحانیت یا طلاب بسازد، بلکه فیلمی در وصف اخلاق و نشان دادن عشق حقیقی. او بدین جهت سیدرضا را طلبه کرده که مطالعات علمی و نظری او را نشان دهد که در نهایت با این مصائب او را به مقام سالک اخلاق عملی ارتقاء دهد. این داستان را که طرح اولیهاش از آنِ تهیه کننده فیلم یعنی جناب منوچهر محمدی است در طول گفتوگوی هشت ماهة کارگردان با حامد محمدی فرزند جناب تهیهکننده، نگارش شده و بسیار تغییر کرده است. در طرح اولیه، سیدرضا همسر نااهلی داشته که از او طلاق میخواهد و وی را با دو فرزند تنها میگذارد. سیدرضا نیز مشابه این سیر را طی میکند و قالی میبافد و.... در اینجا گرچه همسر خیلی سازگار و خوب است لکن به بیماری لاعلاجی دچار میشود که نتیجهاش باز هم ارتقاء مقامات روحانی سیدرضا است.
مشابه داستان این فیلم به توسط بلایایی دیگر در زمان جنگ تحمیلی واقعاً رخ میداد؛ طلبههایی که برای انجام تکلیف دینی خود به جبهه میرفتند. البته عدهای هم بودند که همواره حفظ سنگرِ پشت جبهه را واجبتر میدانستند. اما آیا طلبههایی که خالصانه به جبهه میرفتند از کسب علم باز میماندند؟ جواب منفی است. خداوند حکیم از خزانة خود بیواسطه به آنها «حکمت» میآموخت، حکمتی که بسیار افضل و نابتر از آن چیزی است که میتوانستند در مدرسه کسب کنند. آن علم مدرسه چه بسا که ثقل روح بیاورد (که در مورد علوم تجربی و دانشگاهی البته نمود بیشتری دارد) اما این علم خدایی، انسان را سبک بار میکند و به او آرامش میبخشد، آنچنانکه امام خمینی(ره) در آن غزل مشهورش به سبب ثقل علوم مدرسه، از آنها بیزاری جسته است: «درِ میخانه گشایید به رویم شب و روز/ که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم». یا آن شاعر دیگر در وصف کمالات خاتم الانبیاء سروده است: «اگر بودی کمال اندر نویسایی و خوانایی/ چرا آن دلبر کل، نانویسا بود و ناخوانا؟»
اکنون اگر بساط جنگ جمع شده است لکن آن راه خدایی و سنن الهی همچنان برقرار است و حضرتش مردمان نیک را به اسباب مختلف مبتلا میکند و در عوض آن، لذات وافری از قرب حقیقی و حکمتی که چراغ راه دنیا و آخرت مؤمن باشد به سینة او سرازیر میکند و او بدون تلمذ کردن، بیش از علما و عرفای درس خوانده میفهمد. چون او به علمش عمل کرده است و خداوند آن «علم بهتر» را که «حکمت» باشد بدون واسطه به او بخشیده است. اگر میبینیم که برخی از انسانها (از قبیل شهید چمران، سید مرتضی آوینی، و یا حجت الاسلام پناهیان) کلامشان بیش از دیگران نفوذ دارد و یا سخنانی میگویند که از استاد نیاموختهاند و در کتب نخواندهاند، به همین دلیل است که خداوند به سبب خلوص آنها در عرصة جهاد فی سبیل الله به ایشان حکمت بخشیده است، درست به همان سان که به حضرت یوسف(ع) علم تعبیر خواب داد وقتی که آن جهاد بزرگ را کرد و از زَلیخا گریخت.
علاوه بر اینها این فیلم یک زندگی عاشقانة صحیح و پایدار را نشان میدهد که طرفین یکدیگر را به خاطر خداوند دوست دارند و لذا عشقشان پایدار است. چرا که خداوند متعال عقد ایشان را در آسمان¬ها محکم کرده است و طبق مبارکه روم/ 21 محبت زوجین را در دل یکدیگر قرار داده است. خداوند در این مبارکه، پیدا شدن علاقه میان طرفین پس از عقد ازدواج را از معجزات خود شمرده است («آیات» به معنی معجزات است چنانچه فرمود که موسی با نُه «آیه» به سوی فرعون رفت، نمل/ 12). معجزات خداوند فقط در ید قدرت اوست و کسی نمیتواند آن را بدلاً انجام دهد. یعنی اگر یکی از زوجین به دلایل دیگری غیر از سنت حسنة ازدواج (مانند ثروت و شهرت یا مقام یا جمال طرف مقابل و...) به این کار اقدام کند خداوند این عقد را محکم نخواهد کرد و چنین عقدی نخواهد پایید و قریباً با طلاق یا به فسخ یا به موت عاجل منفسخ خواهد شد: و مِن آياتِهِ أنْ خَلَقَ لَكُم مِن أنْفُسِكُمْ أزْواجاً لِتَسْكُنُوا إلَيها و جَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إنَّ في ذلِكَ لآياتٍ لِقَومٍ يَتَفَكَّرُونَ.
2. آمدن پرستار به منزل توجیه ندارد، آن هم پس از آن همه نیش و کنایات که در بیمارستان نصیب سیدرضا کرده بود. این کار اصلاً معمول نیست.
3. بازیهای برخی بازیگران آزاردهنده است از قبیل دکتر بخش اورژانس، پرستار کشیک شب، خانم دکتر متخصص، تاجر قالی، و در برخی موارد اعظم خانم (صاحبخانه). لکن بازی دو بازیگر نقش اول و همچنین عاطفه، که گویا از اطفال تیزهوش مام میهن است چشمگیر و پسندیدنی است. خانم نگار جواهریان بدین سبب برندة سیمرغ بلورین جشنواره فجر امسال شد.
4. فرزند سالاری این فیلم از شأن این خانواده به دور است، اینکه سیدرضا فرزندش را «ارباب» صدا می زند یا اینکه بچهها فقط غذای مطبوع خود را میخورند و مدام پای تلویزیون مینشینند.
5. در محیط حوزة علمیه کنایه زدن طلبهها به وقت حضور امیرعلی بد است. این موضوع با توجه به جذابیت ذاتی کودکان برای ما بزرگسالان میتوانست به این نحو باشد که طلبهها امیرعلی را سر دست ببرند و پدر کمی فارغ شود اما به زودی به سبب بوی بدی که از او متصاعد میشود او را بازگردانند.
6. همچنین شخصیت شیخ کاظم مدیر حوزه نیز مشابه نقشی است که او در فیلم قبلی منوچهر محمدی تهیهکننده محترم، (زیر نور ماه/ سیدرضا میرکریمی ـ 1379) داشته است. لزومی نداشت که قبای شخصیت منفی برای او بدوزند.
7. حمید دوست سیدرضا نیز شخصیت چندان مستحسنی ندارد. یک نفر که به پنج شش سال درس خواندن قناعت میکند و اموراتش از راه باربری میگذراند. گرچه فیلم از طریق این شخصیت توانسته یکی از مشکلات طلبهها را که انتخاب همسر باشد نشان دهد.
8. دو سکانس یا نما در فیلم کم است و بایست برای ارجاعات بعدی فیلم، وجود میداشت. اول اینکه حمید نامزد خود را در اتاق زهرا سادات در بیمارستان مییابد (سخن حمید که از سیدرضا میخواهد که از طریق زهرا سادات از او خواستگاری کند در فیلم وجود دارد)، و دوم صحنة اعطای عطر، (چیزی که در انتهای فیلم بر استعمال آن تأکید میشود).
9. جلسة اول درس اخلاق خیلی بیمایه است و سخنان حاج آقا رحیم را همه کس بلد است، اینکه با دعای یک پیرمرد روستایی، بچة در حال سقوط نجات یافت و غیره. جالبتر اینکه سیدرضا برای یادداشت کردن این جملات مشهور کاغذ و قلم در میآورد. در این سکانس میشد سخنان بهتری نوشت. اگر این سخن صحیح باشد که میگویند سخنان این استاد اخلاق را جناب سید مهدی شجاعی نوشته است آنگاه ما سطح انتقادمان را بالاتر خواهیم برد. چون به جناب ایشان حسن ظن داریم و نمیتوانیم پس از حدود ده عنوان کتاب اسلامی و دینی که از او خوانده یا دیدهایم غمض بصر کنیم و به سادگی بگذریم. مگر اینکه برخی ممکن است معتقد شوند که این فیلم نیز در ادامة فیلم قبلی جناب تهیهکننده یعنی مارمولک (1383) قصد داشته روحانیون را تخریب کند و آنها را انسانهایی خشکمغز و متعصب نشان بدهد و در این فیلم نیز به آنها توهین کرده است. گرچه میتوان دلایلی برای این ادعا یافت ولکن به نظر نمیرسد که آن موارد تعمدی بوده باشد.
طلا و مس، از آن دسته فیلمهایی است که نظیرش حتی در جامعة مذهبی ما کم ساخته میشود. مردمان پایتخت که صنعت سینما در آن مستقر است، گویا دیگر در این عوالم سیر نمیکنند. دیگر کم کم دارد یادمان می رود که چنین زندگی هایی وجود داشته اند، هرچند که هنوز هم در شهرهای دیگر کشورمان وجود دارند. از بس که همگی به تجدد و تبعات آن همچون فمینیسم مبتلا شده ایم گویا دیگر یادمان رفته که عشق واقعی و نمونة یک خانوادة سالم و اصیل اسلامی از قبیل آن چیزی است که در این فیلم دیدیم و لذت بردیم. زنی که می خواهد خدمت شوهرش را بکند ولی وقتی که او به بیماری ام.اس. مبتلا می شود شوهر طلبه اش تحصیل و درس اخلاقش را می گذارد و خدمت همسر می کند و با امید وافر به خدا به ناامیدی تن نمیسپارد.
طلبة جوان سیدرضا خادم نیشابوری، با همسرش زهرا سادات و دو فرزند هفت و یک ساله اش عاطفه و امیرعلی از نیشابور به پایتخت آمده، خانه ای اجاره می کند تا در درس-های اخلاق حاج آقا رحیم در حوزة تهران شرکت کند. اما مشکلاتی برایش پیش می آید که تا آخر فیلم نمی تواند در آن درسها حاضر شود، بجز دو نوبت که آن هم از پشت در صدای استاد را می شنود. همسر او ناگهان بیماری ام.اس. گرفته و سیدرضا به ناچار پرستاریِ زنش و امورات منزل و بچه داری را متکفل میشود. او برای معاش خود، نمیپذیرد که به درس دادن و منبر رفتن روی آورد، بلکه قالی نیمه کارة زنش را به اتمام می رساند. نتیجة چنین رفتاری این می شود که او از حیطة اخلاق نظری به وادی اخلاق عملی وارد می شود.
سیدرضا اهل سلوک است. میگوید هنوز زمان درس دادن و منبر رفتن او نرسیده است. او جویای علم حقیقی است و با همراهی خانوادة خوبش توانسته به دنبال مرادش، که شرکت در درسهای استاد اخلاق حاج آقا رحیم باشد، به تهران بیاید. به مدد همسرش او تاکنون در نیشابور درس خوانده و نمرههای ممتاز گرفته است و لذا به راحتی در مدرسة علمیه پذیرفته میشود. همسر او زهرا سادات نمونة یک همسر ایدهآل است که سابقاً امثال او بیشتر دیده میشد، زنان بزرگواری که خود را وقف خانواده و تربیت فرزندان میکنند، نجیب و شریفند، شکوه و شکایتی ندارند، تا جایی که بتوانند دردهای خود را پنهان میکنند، سعی دارند به خانواده و همسر خود خدمت کنند و توقعی نمیبرند که خدمت کرده شوند.
گره داستان از وقتی است که زن به ناگهان دست و پایش از کار میافتد و اطباء به او ظن بیماری ام.اس. میبرند. وقتی سیدرضا پس از یک تعلیق نیم ساعتة خوب و لازم، بعد از آزمایشات پزشکی به بیماری ام.اس. همسرش خبر مییابد، اولین کلامی که بر زبان میآورد نام «امیرعلی» است (فرزند یک سالهاش)، یعنی آیا تکلیف او چه میشود. لیکن لحظاتی بعد او بر خودش مسلط میشود و با امیدی مثال زدنی تتمة سخن دکتر را، که خبر مرخص شدن زهرا سادات از بیمارستان را داده بود، به همسرش بشارت میدهد؛ به گونهای که گویا او بهبود یافته است. او در همان مجلس حتی اسباب مزاح و خندة همسرش را فراهم میکند. زهرا به خانه میآید اما ناتوان است از اینکه قالی ببافد یا آشپزی کند. او حالا به فلج دست و پایش واقف شده و با شوهر خود مقادیری نزاع میکند تا او را به نیشابور برگرداند. سیدرضا نیز از اینکه تاکنون نتوانسته به درس و بحث خود که غرضش از مهاجرت به تهران بوده نائل شود، شکوه میکند و صدایش را بالا میبرد. ولی آن دو به زودی آشتی میکنند و زهرا سادات بیش از شوهرش شرمگین است چون احترام شوهر خود را که بزرگتر و مدیر خانواده است، نگه نداشته.
بر خلاف اغلب فیلمها که ماجراها، داستان فیلم را به پیش میبرند در طلا و مس شخصیتها هستند که قصه را به جلو میبرند. لذا کارگردان سعی وافری کرده است تا جذابیت فیلمش کم نشود و البته باید گفت که زحمات او ثمرد داده و طلا و مس را به یکی از سالمترین فیلمهای سینمای ایران در سالهای اخیر تبدیل کرده است. فیلمی که عموم و خصوص مخاطبان را راضی نگه داشته است.
سکانس انتهای فیلم در طبیعت، رضایت زهرا سادات را از زندگیاش به روشنی نشان میدهد. سیدرضا سورة انشراح را از بر میخواند تا همسرش متوجه ضعیف شدن چشمان او نشود (همان چیزی که قبل از پایان تیتراژ اول فیلم زهرا سادات نگرانش بود و گفته بود به نزد چشم پزشک برو و لحظهای بعد در همانجا علائم بیماری زهرا سادات نمایان شده بود). سیدرضا از زبان قرآن، همسرش را مژده میدهد که با این سختیها سعة صدر پیدا میکنیم، مضافاً که با هر سختی آسانیای هست: أ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك ... فَإنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، إنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً (انشراح/ 5 و 6).
سیدرضا با یأس بیگانه است. او اکنون لایق نامش شده و به مقام «رضا» رسیده است و از آنجا که خداوند را متکفل خود میبیند هر چه از خیر و بلا میرسد را به نیکویی میپذیرد. این ابتلائات او را خاشع و فروتن کرده است. در سکانس آخر فیلم میبینیم که او باز هم پشت درب حجره درس، نشسته است. استاد میگوید: «بشوی اوراق اگر همدرس مایی/ که علم عشق در دفتر نباشد». لذا او اکنون دیگر یادداشت بر نمیدارد. او عمل کردن به درس اخلاق را از همانجا شروع کرده است. لحظاتی بعد او به نظرش میرسد که کفش سایر طلبهها را جفت کند و اینچنین قدم در وادی اخلاق عملی میگذارد. استاد الفاظی بدین معنی میگوید که آن کیمیای محبت که مس وجود را طلا میکند این است که مردمان را به خاطر خدا دوست داشته باشیم و به خاطر خدا عداوت بورزیم. این رمزی است که خداوند متعال آن را به موسی(ع) گفته است و اگر کسی به خاطر خدا محبت کند چنانچه قدر هم نبیند باز هم محبت میکند.
وجه ممیزة انسان حقیقی از دیگران در آنجاست که او به دیگران بدون چشمداشت محبت میکند؛ به کسی که از او بریده است میپیوندد، قرض میدهد به کسی که میداند متقابلاً نمیتواند قرض دهد، و میبخشد به آن کسی که نمیتواند عوض دهد. نمونة بارز و قرآنی این افراد که در قرآن در سورهای به نام «انسان» مثل زده شده حضرت پیامبر اسلام و اهل بیت مکرم اویند که پس از سه روز متوالی روزهداری در جواب مسکین و یتیم و اسیر به وقت افطار، تنها نان موجودشان خود را برای محبت خداوند انفاق کردند و زبان حالشان این بود که «نه از شما عوض میخواهیم و نه حتی سپاس گفتنی»: و يُطْعِمونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسكيناً و يَتيماً و أَسيراً، إنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ، لا نُريدُ مِنكُم جَزاءً و لا شُكُوراً (انسان/ 8 و 9).
این فیلم استعداد آن را داشت که آکنده از پیامهای اخلاقی شود که اصولاً در سینما چیز ممدوحی شمرده نمیشود. لیکن ما فقط دو نوبت آن هم از سوی یک استاد اخلاق مواعظی میشنویم، که حتی برای مخاطب عام سینما نیز آزاردهنده نیست (ما در اینجا کاری با یک تماشاگر مؤمن واقعی نداریم، چرا که چنین افرادی مخاطب خاص هستند و موعظة حقیقی را از هر زبان که میشنوند، میگیرند و به کار میبندند). اولاً بایست بگوییم که شنیدن موعظه از سوی یک استاد اخلاق چیز غریبی نیست. ثانیاً که از پیش، داستان فیلم ما را برای شنیدن آن مواعظ آماده کرده است و آنها جزو لاینفک قصة سیدرضا هستند. ثالثاً که فیلم تا سکانس آخر، ابداً پیام نمیدهد و تمام گفتوگوهای فیلم به مکالمات روزمره گذشته است. رابعاً اینکه فیلم زمینههای تصویری مناسبی به دست میدهد.
زمینه تصویری نخست آن است که ما چهرة استاد را نمیبینیم و این انتخاب درستی بوده تا حس کنجکاوی مخاطب را برانگیخته شود و به سخنان استاد گوش بسپارد (گرچه شاید چندان نشود در نوبت دوم، نشستن سیدرضا پشت درب را توجیه کرد). دوم اینکه فیلم در آن لحظه، تصویر سیدرضا را نشان میدهد که دارد همان مسموعات را به کار میبندد و به آن مواعظ متخلّق میشود. لهذا در آخرین جملات این استاد، سخن او به این سمت برمیگردد که جملهای در وصف و حال سیدرضا بگوید: «هر چه مبتلاتر، مقربتر». ما میدانیم که این یک حدیث شریف نبوی(ص) است که حضرتش در ادامه فرموده است که انبیاء خداوند در این دنیا از همه مبتلاتر بودند. و آن شاعر این را به شعر گفت که «هر که در این بزم مقربتر است/ جام بلا بیشترش میدهند». شاید یک حکمت مسئله، برای این است که به انسان مؤمن احساس بینیازی دست ندهد، چرا که آدمی اگر خود را بینیاز ببیند طغیان میکند، چنانکه فرمود: إنَّ الاِنسانَ لَيَطْغى أنْ رَآهُ اسْتَغْنى (علق/ 6 و 7).
همایون اسعدیان کارگردان فیلم، که سهم عمدهای در خلق فیلمنامه داشته در مصاحبههایش متذکر شده که نمیخواسته است فیلمی دربارة روحانیت یا طلاب بسازد، بلکه فیلمی در وصف اخلاق و نشان دادن عشق حقیقی. او بدین جهت سیدرضا را طلبه کرده که مطالعات علمی و نظری او را نشان دهد که در نهایت با این مصائب او را به مقام سالک اخلاق عملی ارتقاء دهد. این داستان را که طرح اولیهاش از آنِ تهیه کننده فیلم یعنی جناب منوچهر محمدی است در طول گفتوگوی هشت ماهة کارگردان با حامد محمدی فرزند جناب تهیهکننده، نگارش شده و بسیار تغییر کرده است. در طرح اولیه، سیدرضا همسر نااهلی داشته که از او طلاق میخواهد و وی را با دو فرزند تنها میگذارد. سیدرضا نیز مشابه این سیر را طی میکند و قالی میبافد و.... در اینجا گرچه همسر خیلی سازگار و خوب است لکن به بیماری لاعلاجی دچار میشود که نتیجهاش باز هم ارتقاء مقامات روحانی سیدرضا است.
مشابه داستان این فیلم به توسط بلایایی دیگر در زمان جنگ تحمیلی واقعاً رخ میداد؛ طلبههایی که برای انجام تکلیف دینی خود به جبهه میرفتند. البته عدهای هم بودند که همواره حفظ سنگرِ پشت جبهه را واجبتر میدانستند. اما آیا طلبههایی که خالصانه به جبهه میرفتند از کسب علم باز میماندند؟ جواب منفی است. خداوند حکیم از خزانة خود بیواسطه به آنها «حکمت» میآموخت، حکمتی که بسیار افضل و نابتر از آن چیزی است که میتوانستند در مدرسه کسب کنند. آن علم مدرسه چه بسا که ثقل روح بیاورد (که در مورد علوم تجربی و دانشگاهی البته نمود بیشتری دارد) اما این علم خدایی، انسان را سبک بار میکند و به او آرامش میبخشد، آنچنانکه امام خمینی(ره) در آن غزل مشهورش به سبب ثقل علوم مدرسه، از آنها بیزاری جسته است: «درِ میخانه گشایید به رویم شب و روز/ که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم». یا آن شاعر دیگر در وصف کمالات خاتم الانبیاء سروده است: «اگر بودی کمال اندر نویسایی و خوانایی/ چرا آن دلبر کل، نانویسا بود و ناخوانا؟»
اکنون اگر بساط جنگ جمع شده است لکن آن راه خدایی و سنن الهی همچنان برقرار است و حضرتش مردمان نیک را به اسباب مختلف مبتلا میکند و در عوض آن، لذات وافری از قرب حقیقی و حکمتی که چراغ راه دنیا و آخرت مؤمن باشد به سینة او سرازیر میکند و او بدون تلمذ کردن، بیش از علما و عرفای درس خوانده میفهمد. چون او به علمش عمل کرده است و خداوند آن «علم بهتر» را که «حکمت» باشد بدون واسطه به او بخشیده است. اگر میبینیم که برخی از انسانها (از قبیل شهید چمران، سید مرتضی آوینی، و یا حجت الاسلام پناهیان) کلامشان بیش از دیگران نفوذ دارد و یا سخنانی میگویند که از استاد نیاموختهاند و در کتب نخواندهاند، به همین دلیل است که خداوند به سبب خلوص آنها در عرصة جهاد فی سبیل الله به ایشان حکمت بخشیده است، درست به همان سان که به حضرت یوسف(ع) علم تعبیر خواب داد وقتی که آن جهاد بزرگ را کرد و از زَلیخا گریخت.
علاوه بر اینها این فیلم یک زندگی عاشقانة صحیح و پایدار را نشان میدهد که طرفین یکدیگر را به خاطر خداوند دوست دارند و لذا عشقشان پایدار است. چرا که خداوند متعال عقد ایشان را در آسمان¬ها محکم کرده است و طبق مبارکه روم/ 21 محبت زوجین را در دل یکدیگر قرار داده است. خداوند در این مبارکه، پیدا شدن علاقه میان طرفین پس از عقد ازدواج را از معجزات خود شمرده است («آیات» به معنی معجزات است چنانچه فرمود که موسی با نُه «آیه» به سوی فرعون رفت، نمل/ 12). معجزات خداوند فقط در ید قدرت اوست و کسی نمیتواند آن را بدلاً انجام دهد. یعنی اگر یکی از زوجین به دلایل دیگری غیر از سنت حسنة ازدواج (مانند ثروت و شهرت یا مقام یا جمال طرف مقابل و...) به این کار اقدام کند خداوند این عقد را محکم نخواهد کرد و چنین عقدی نخواهد پایید و قریباً با طلاق یا به فسخ یا به موت عاجل منفسخ خواهد شد: و مِن آياتِهِ أنْ خَلَقَ لَكُم مِن أنْفُسِكُمْ أزْواجاً لِتَسْكُنُوا إلَيها و جَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إنَّ في ذلِكَ لآياتٍ لِقَومٍ يَتَفَكَّرُونَ.
برخی ایرادها و نواقص
1. ریتم فیلم کند است و این میتواند کمی برای مخاطب حرفهای امروز آزاردهنده باشد. گرچه فیلمساز تکنیک خود را به رخ نمیکشد و فیلمبرداری دیده نمیشود و دوربین عملیات آکروباتیک انجام نمیدهد. از 96 دقیقه زمان فیلم، فقط حدود هفت دقیقه از آن موسیقی دارد، که چهار دقیقهاش به تیتراژ پایانی مختص شده است. این خواست کارگردان بوده است تا بتواند قصه را به فضای واقعی نزدیک کند و نه اینکه یک ملودرام پر سوز و گداز بسازد.
2. آمدن پرستار به منزل توجیه ندارد، آن هم پس از آن همه نیش و کنایات که در بیمارستان نصیب سیدرضا کرده بود. این کار اصلاً معمول نیست.
3. بازیهای برخی بازیگران آزاردهنده است از قبیل دکتر بخش اورژانس، پرستار کشیک شب، خانم دکتر متخصص، تاجر قالی، و در برخی موارد اعظم خانم (صاحبخانه). لکن بازی دو بازیگر نقش اول و همچنین عاطفه، که گویا از اطفال تیزهوش مام میهن است چشمگیر و پسندیدنی است. خانم نگار جواهریان بدین سبب برندة سیمرغ بلورین جشنواره فجر امسال شد.
4. فرزند سالاری این فیلم از شأن این خانواده به دور است، اینکه سیدرضا فرزندش را «ارباب» صدا می زند یا اینکه بچهها فقط غذای مطبوع خود را میخورند و مدام پای تلویزیون مینشینند.
5. در محیط حوزة علمیه کنایه زدن طلبهها به وقت حضور امیرعلی بد است. این موضوع با توجه به جذابیت ذاتی کودکان برای ما بزرگسالان میتوانست به این نحو باشد که طلبهها امیرعلی را سر دست ببرند و پدر کمی فارغ شود اما به زودی به سبب بوی بدی که از او متصاعد میشود او را بازگردانند.
6. همچنین شخصیت شیخ کاظم مدیر حوزه نیز مشابه نقشی است که او در فیلم قبلی منوچهر محمدی تهیهکننده محترم، (زیر نور ماه/ سیدرضا میرکریمی ـ 1379) داشته است. لزومی نداشت که قبای شخصیت منفی برای او بدوزند.
7. حمید دوست سیدرضا نیز شخصیت چندان مستحسنی ندارد. یک نفر که به پنج شش سال درس خواندن قناعت میکند و اموراتش از راه باربری میگذراند. گرچه فیلم از طریق این شخصیت توانسته یکی از مشکلات طلبهها را که انتخاب همسر باشد نشان دهد.
8. دو سکانس یا نما در فیلم کم است و بایست برای ارجاعات بعدی فیلم، وجود میداشت. اول اینکه حمید نامزد خود را در اتاق زهرا سادات در بیمارستان مییابد (سخن حمید که از سیدرضا میخواهد که از طریق زهرا سادات از او خواستگاری کند در فیلم وجود دارد)، و دوم صحنة اعطای عطر، (چیزی که در انتهای فیلم بر استعمال آن تأکید میشود).
9. جلسة اول درس اخلاق خیلی بیمایه است و سخنان حاج آقا رحیم را همه کس بلد است، اینکه با دعای یک پیرمرد روستایی، بچة در حال سقوط نجات یافت و غیره. جالبتر اینکه سیدرضا برای یادداشت کردن این جملات مشهور کاغذ و قلم در میآورد. در این سکانس میشد سخنان بهتری نوشت. اگر این سخن صحیح باشد که میگویند سخنان این استاد اخلاق را جناب سید مهدی شجاعی نوشته است آنگاه ما سطح انتقادمان را بالاتر خواهیم برد. چون به جناب ایشان حسن ظن داریم و نمیتوانیم پس از حدود ده عنوان کتاب اسلامی و دینی که از او خوانده یا دیدهایم غمض بصر کنیم و به سادگی بگذریم. مگر اینکه برخی ممکن است معتقد شوند که این فیلم نیز در ادامة فیلم قبلی جناب تهیهکننده یعنی مارمولک (1383) قصد داشته روحانیون را تخریب کند و آنها را انسانهایی خشکمغز و متعصب نشان بدهد و در این فیلم نیز به آنها توهین کرده است. گرچه میتوان دلایلی برای این ادعا یافت ولکن به نظر نمیرسد که آن موارد تعمدی بوده باشد.
امیر اهوارکی