اگر حضور نقی و ارسطوی پایتخت2 در سازمان صدا و سیما برای آن‌ها دور از دسترس و موقعیتی تراژیک، پاردوکسیکال و غیرمتعارف بود، در پایتخت3 حضور آن‌ها در برج میلاد ـ برخلاف انتظاری که می‌رفت ـ کاملاً عادی به تصویر کشیده شد. گویی در رستورانی عادی در علی‌آبادِ خودشان در حال بالارفتن از پله‌ها هستند.

گروه فرهنگی مشرق - روز اول فروردین سال 1393 است و مقام معظم رهبری در حرم مطهر رضوی(ع) از فرهنگ می‌گویند و لزوم نقد در عرصه فرهنگ با منطق محکم و بیان روشن. بیان این مسئله بهانه‌ای می‌شود برای نوشتن یادداشت‌هایی انتقادی در خصوص برنامه‌های رسانه ملی در نوروز 92. حالا که تعطیلات نوروزی به آخر خط رسیده است می‌توان با نگاهی جامع به ارزیابی رسانه ملی را در نوروز 93پرداخت. مشرق جریان شناسی برنامه‌های مختلف رسانه ملی در نوروز 93 را به تدریج و در ضمن یادداشت‌هایی منتشر می‌کند. یادداشت دوم در خصوص سریال پایتخت 3 است.
 
پایتخت برای کیست؟
نوروز 90، سریال پایتخت با ایده‌ای اساسی متولد شد؛ «هجوِ مهاجرت به پایتخت». این موضوعی بود که سیروس مقدم آن‌ را در راس محورهای اساسی سریال می‌دانست. ناگفته پیداست که مخاطبِ اصلی این سوژه حاشیه‌نشین‌ها، غیرمرکزنشین‌ها(و به ادبیات محاوره) شهرستانی‌ها بودند. یعنی همه‌ی آن‌ها که سودای زندگی در شهرهای بزرگ را در سر داشته و دارند.

اما ذره ذره و با تولید پایتخت2(در سال 92) و پایتخت3(که چند روزی از اتمام آن می‌گذرد) چرخشی نرم و آرام در ماهیتِ سوژه‌ِ اصلی این مجموعه شکل گرفت. چرخشی برآمده از اقتضائاتِ بوجود آمده از کارکترها، موقعیت‌ها، تم و قالب داستان(که از ابتدا به‌نظر کمتر مدیریت شده می‌آمد) و در ادبیات جامعه‌شناختی آن را «کارکرد پنهان» می‌نامند.

حالا به جرات می‌توان گفت مجموعه‌ پایتخت نه «درباره‌» مسائلِ مربوط به پایتختِ ایران، که «برای» پایتخت‌نشین‌هایِ غرق شده در زندگی شهری‌ست. اگر در پایتخت1، شهرستانی‌ها مخاطب اصلی سریال بودند، در پایتخت 2 و 3 کلان‌‌شهر نشین‌ها می‌شوند مخاطب اصلیِ داستان‌ها و موقعیت‌ها. 

و ماجرای این چرخشِ در سوژه‌ از آن‌جا پررنگ می‌شود که باید داستانِ مهاجرین پشیمان از مهاجرت را در زادگاه خودشان پی بگیریم!(اتفاقی که در پایتخت 2 افتاد) اینجاست که بیننده پا می‌گذارد به دلِ یک زندگی غیرشهری و کارکرد پنهانِ «بازخوانیِ زندگیِ غیر مدرن» بیش از پیش می‌درخشد و بدل می‌شود به کارکرد اصلیِ پایتخت. یعنی یک موفقیتِ بزرگ! یعنی همه‌ی وجه امتیازی که سریال پایتخت نسبت به ساخته‌های آبکیِ دیگر نوروز دارد. چیزی که هشتاد درصد مخاطبِ ایرانی را راضی می‌کند و می‌نشاند پیِ دنبال کردن این مجموعه. چیزی که باعث می‌شود از هم‌اکنون منتظر تولید «پایتخت4» باشیم!
 
از چه حرف می‌زنیم؟
قصد این نوشته تمجیدِ مبالغه‌آمیز از این سه‌گانه‌ی(بدون شک) موفق نیست. (که قلم‌های زیادی این رسالتِ لازم را به دوش گرفته و خواهند گرفت) بلکه تنها اشاره‌ایست به مهم‌ترین مولفه‌هایِ «زندگی غیر مدرن» که بدست عوامل پایتخت بازخوانی شده است و سپس(در همین راستا) طرح سخنی‌ست برادرانه و از جنس یک «نگرانی» خطاب به این تیمِ خوش‌ذوق و خلاق. (که خدا بخواهد خدمتی باشد حسب وظیفه‌ی دینی و برادری‌مان)

نقیِ معمولی را،‌ خانواده‌اش را، هم‌ولایتی‌هایش و همه‌ی ماجراهایی که در این سه اپیزود برای‌شان اتفاق می‌افتد را هشتاد در صد مردم ایران زیسته‌اند. نقی معمولی و دغدغه‌هایش (البته با طنزی تلخ و نسبتاً انتقادی) برآمده از فرهنگی آشنا برای مردم ماست. فرهنگی که با رواج زندگی شهری در حال کمرنگ شدن است. نقیِ معمولی سرمایه‌دار نیست. مشکلات اقتصادی دارد. خانه ندارد. اما خدا دارد و به امام رضا(ع) عشق می‌ورزد. پدر و دعای خیر مادر آن‌قدر برایش تقدس دارد که با شنیدن نام خانه‌ی سالمندان رگ گردنش بیرون می‌زند. درست مانند همه‌ی مردانِ غیرتی «آن فرهنگ آشنا»، از بیکار و بی‌عار بودن و نان آور بودن همسرش در رنج و افسردگی‌ست. هزینه کردن برای خوش‌بختیِ فامیل و طایفه‌ را ارزشمند می‌داند. مرام پهلوانی را در ورزش دوست دارد و لحظه‌ی تحویل سال معتقد است امام رضا(ع) از پشت تلفن صدای‌شان را می‌شنود.

هما،‌ بهبود،‌ فهیمه و همه‌ی تیپ‌های ساده‌ی این سریال را می‌توان این‌گونه مورد کنکاش قرار داد و «رنگ و بوی»ِ فرهنگ والای برآمده از سنت را در آن‌ها دید و ستود. در این فرهنگِ غیر مدرن است که ازدواج و فرزند آوری(حاملگی فهیمه و دیالوگ‌های ارسطو از داشتن 4 فرزند) اهمیت پیدا می‌کند، از آسایش خود گذشتن و برنامه‌ریزی برای درمانِ هم‌نوع معنا پیدا می‌کند و کوچک‌ترین بهانه‌ها منجر می‌شود به گعده‌های دوستانه‌ی هم‌ولایتی‌ها در خانه‌ی هم. درست در نقطه‌ی مقابلِ یک زندگی شهری شده که پر از بی‌اعتمادی‌ست(ماجرای همسر اوس‌موسی و بردارانش) و حضور مهمان را تاب نمی‌آورد(ناراحتی همسر اوس موسی از آن همه مهمان) و وظیفه‌ی مراقبت از مادر را خلاصه می‌کند در یادداشت‌هایی روی در و دیوار (مادر آقای توکل که وضعی مشابه بابا پنجعلی دارد)
 
آیا تمسخر قومیت‌ها کار خوبی‌‌است؟
هم‌زمان با پخش اولین‌ قسمت‌های پایتخت1 خبرهایی منتشرشد از اعتراض اهالی علی‌آباد کتول گلستان به تمسخر قومیت‌شان در این سریال. و این بود که ظاهراً علی آباد کتول پایتخت منتقل شد به شهری نسبتاً خیالی در مازندران. و این‌بار نیز خبرهایی به گوش می‌رسد که عده‌‌ای از اهالی مازندران به دفاع از فرهنگ و لهجه و آداب‌شان دست به اعتراض علیه این مجموعه زده‌اند.

جای تردید وجود ندارد که رسانه‌ی ملی جمهوری اسلامی ایران ـ ‌که متعلق به تمامی اهالی این سرزمین است و مدعّی ترویج اخلاق و ارزش‌های دینی و اسلامی‌ست ـ اجازه‌ی تمسخر هیچ قومیت، فرهنگ و شخص حقیقی را ندارد، اما با کمال احترام باید گفت قلیل معترضین این مجموعه یا به درک درستی از چیستی پایتخت نرسیده‌اند و یا معنی دقیقی از «تمسخر» در ذهن ندارند.

اثرپژوهی محصولات رسانه‌ای کاری‌‌است دقیق و نیازمند گذشت زمان و پژوهش‌های گسترده‌ی میدانی و آماری. لهجه‌ی شمالی شخصیت‌ها در این سریال طنز دلیل کافی برای این ادعا نیست که «پایتخت  قومیت مازندرانی را مسخره کرده است». هجو و تمسخر زمانی معنا می‌دهد که سوژه‌ی مدنظر در نگاه مخاطب «تحقیر» شود. نه صرف پرداخت به آن در قالب «طنز».

یادمان نرود که امروزه قالب طنز و شوخ‌طبعی یکی از ابزارهای رسانه‌ای برای ایجاد محبوبیت(نقطه‌ی مقابل تحقیر) است. چه این‌که رصدی کلی از مخاطبین شاهدی بر این مدعاست که شخصیت‌های این سریال همگی محبوب و نزد مخاطب دوست‌داشتنی‌اند. پس ادعای سیروس مقدم بی‌راه نیست که تلویحاً «زنده کردن فرهنگ»ِ ارزشمند غیر پایتخت‌نشینان این خطه را جزء اهداف این مجموعه می‌داند.
 
بویِ بدِ بیگانگی
برویم سر اصل مطلب. چیزی که شاید کم‌تر چشم حامیان و معترضین این سریال را گرفته باشد اما بویش در لحظه‌های زیادی از پایتخت3 به مشام می‌رسید. در بندِ اول و دوم این نوشته از خصوصیت ممتاز پایتخت حرف زدیم و گفتیم بازخوانی این اثر از «زندگیِ غیر مدرن» است که مخاطب را به خود جذب می‌کند. و پایتخت3 در عین وفاداری‌اش به این اصل، با قرار گرفتن نقی در دوبنده‌ی قهرمانی، بهبود در قاب تلوزیون و ارسطو در لباس اسپرتِ بین‌المللی، ناخواسته دست و پای خود را گم می‌کند و یادش می‌رود این شخصیت‌ها قرار است از فرهنگِ والا و آشنای هشتاد درصد مردمان این خاک سخن بگویند!

این بیگانگی مقدمه‌ای می‌شود برای دوگانگی پایتخت3. دوگانگی بین تصویر کردن «زندگیِ غیر شهریِ دوست‌داشتنی» از یک‌سو و «زندگی مصرف‌زده و سرمایه‌دارانه‌ی شهری» از سوی دیگر!

لحظه‌های بیگانه‌ پایتخت 3 از زمانی شروع می‌شود که نارنجیِ پر از خاطره‌ی ارسطو جای خود را به هجده‌چرخی مدرن می‌دهد که برای کوچه پس کوچه‌های علی‌آباد زیادی بزرگ است و البته او را ناچار می‌کند دست کم سه مدل گوشی‌ِ همراه توی جیب‌هایش جاسازی کند.
برای مخاطب هشتاد‌درصدی پایتخت، نان و تخم‌مرغ‌هایِ از سر نداری پایتخت2 لذیذ‌تر بود از شامِ رنگین و اعیانیِ هما که برای جشن کوچک‌شان تدارک می‌بیند. و پیتزایی که سال گذشته زیر دست و پای نقی له شده بود، خوش‌خاطره‌تر بود برای مخاطب از رستورانی که امسال مهمان اوس‌موسی بودند. 

«فرهنگ و زندگی غیر مدرنی» که پایتخت توقع طلب کردنش را برای ما ایجاد کرده، هیچ‌وقت کت و شلوار یک ملیون و ششصدهزارتومانی تنِ ارسطو و نقی‌اش نمی‌کند. ما نقیِ معمولی را معمولی‌تر از این می‌خواهیم. همان نقیِ خیلی معمولی را که چندصدهزارتومان پولِ جاساز شده توی کلاه او را به صرافت دور زدن و دنبال کلاه گشتن می‌کرد و همان ارسطویِ خودمانی را که برای خوش‌تیپ شدن کلاه نقی را غرض می‌گرفت. که هیچ‌وقت توی عابربانک‌شان چهارملیون پول برای جلب توجه دیگران نداشتند!

اگر حضور نقی و ارسطوی پایتخت2 در سازمان صدا و سیما برای آن‌ها دور از دسترس و موقعیتی تراژیک، پاردوکسیکال و غیرمتعارف بود، در پایتخت3 حضور آن‌ها در برج میلاد ـ برخلاف  انتظاری که می‌رفت ـ کاملاً عادی به تصویر کشیده شد. گویی در رستورانی عادی در علی‌آبادِ خودشان در حال بالارفتن از پله‌ها هستند. 

این موقعیت‌ها و سکانس‌های پایتخت3 به جاده‌های خاکیِ این سه گانه‌ی جذاب می‌مانست و بوی بیگانگی می‌داد. جادهایی خاکی که بی‌‌تردید برای هشتاد درصد از مردمان این سرزمین ناآشناست و مردمان شهری‌شده‌ی غرق در زندگی‌ِ بی‌روح مدرن را (که گفتیم مخاطبین اصلی سوژه‌ی پایتخت هستند) به حسرت نمی‌اندازد از نداشتن زندگی برآمده از ارزش‌های سنت!
با این همه، می‌توان به انتظار نشست و امید پایتخت چهاری را داشت که دوباره و قوی‌تر از پیش در جاده‌ی اصلی خودش راه برود.