من در اینجا به عنوان نخست‌وزیر مملکت اعلام می‌کنم که تاکنون سانسوری وجود نداشته و اگر هم موانع جزیی در راه مطبوعات به وجود آورده بودند، از این لحظه به بعد مطلقا مانعی در راه مطبوعات وجود نخواهد داشت.

گروه تاریخ مشرق- دکترعلی بهزادی؛ مدیرمجله سپید و سیاه، در جلد اول کتاب شبه خاطرات خود، درباره تزویر و فریب‌کاری سیاست امیرعباس هویدا و نوع نگاه او به آزادی مطبوعات خاطره جالبی نقل می‌کند که برای فهم وضعیت سیاسی، اجتماعی رژیم پهلوی سودمند، عبرت‌آموز و البته خواندنی است:

«هویدا سالی یک بار به دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی می‌رفت و ضمن بازدید از قسمت‌های مختلف دانشکده، نطقی هم برای دانشجویان ایراد می‌کرد. من در آن ایام در دانشکده علوم ارتباطات تدریس می‌کردم. یک روز هویدا به دانشکده آمد و پس از بازدید از قسمت‌های مختلف دانشکده برای ایراد نطق به آمفی‌تئاتر دانشکده رفت. بالطبع من و سایر استادان هم در سالن حضور داشتیم.


دانشجویانی که در رشته روزنامه‌نگاری درس می‌خواندند ، ضمن صحبت‌ها و سوال‌های خود ، از وجود سانسور در مطبوعات انتقاد کردند و از نخست وزیر خواستند که موانع را از سر راه مطبوعات بردارد تا جراید کشور بتوانند رسالت خود را انجام دهند.
پس از پایان سخنان، هویدا پشت تریبون قرار گرفت... و گفت:
« دانشجویان عزیز، من هم مانند شما از این که مطبوعات درباره مسائل مهم مملکتی بحث و انتقاد نمی‌کنند گله‌مند هستم و همیشه از آن‌ها که از زیر بار مسوولیت مهم خود شانه خالی می‌کنند ایراد گرفته‌ام. اما ناچارم به این حقیقت اعتراف کنم که آن‌ها خودشان نمی‌خواهند چیزی بنویسند.»
آن‌گاه صدای خود را بلندتر کرد و گفت: «آیا شما از چنین مطبوعاتی راضی هستید؟»
دانشجویان یک صدا فریاد کشیدند:  نه...
هویدا ادامه داد: «آیا به نظر شما مطبوعات کشور ما وظیفه مهم و حیاتی خود را به درستی انجام می دهند؟»
بار دیگر دانشجویان فریاد کشیدند: نه...
هویدا باز ادامه داد: «آیا درست است در حالی که مملکت این همه مسائل اساسی و مهم دارد، مطبوعات آن‌ها را رها کرده و دنبال خبرهای هنری و جنایی برود؟
صدای دانشجویان سالن را به لرزه در آورد: نه...
هویدا که از تایید دانشجویان هیجان زده به نظر می‌رسید گفت: «من هم در این باره با شما هم‌عقیده هستم و در مقابل همه شما تاکید می‌کنم که هیچ سانسوری در مطبوعات وجود ندارد و اگر می‌بینید روزنامه‌ها و مجلات درباره مسائل مهم مملکتی سکوت می‌کنند و همه چیز را برای آگاهی خوانندگان نمی‌نویسند؛ تقصیر خودشان است. این خود آن‌ها هستند که از مسوولیت فرار می کنند. من در اینجا به عنوان نخست‌وزیر مملکت اعلام می‌کنم که تاکنون سانسوری وجود نداشته و اگر هم موانع جزیی در راه مطبوعات به وجود آورده بودند، از این لحظه به بعد مطلقا مانعی در راه مطبوعات وجود نخواهد داشت. هیچ نوع سانسوری در نگارش اخبار و مقالات اعمال نخواهد شد. با وجود این اگر دیدید این آقایان (در اینجا اشاره آشکاری به سوی من و دیگران کرد) باز هم چیزی ننوشتند؛ تقصیر خودشان است و خود آن‌ها هستند که نمی‌خواهند مسوولیت قبول کنند.»
و بعد از آن که نگاهی پیروزمندانه به سوی من و استادان دیگر انداخت؛ در میان کف‌زدن‌ها و هورا کشیدن‌های شدید دانشجویان از پشت تریبون پایین آمد.
... اتفاقا شب در مجلسی بودیم که اغلب همکاران روزنامه‌نویس در آن‌جا جمع بودند. جریان عصر آن روز را برای آن‌ها شرح دادم و با خوشحالی گفتم: «مژده بدهید که با اعلام رسمی و صریح نخست‌وزیر از امروز  دیگر سانسور وجود نخواهد داشت.»
یکی از مدیران روزنامه‌ها که در آن‌جا حضور داشت خنده‌ای کرد و گفت: «برو خدا پدرت را بیامرزد! اگر این طور فکر می‌کنی سخت در اشتباهی، چون یک ساعت قبل از آن که این‌جا بیایم به ما تلفن کردند و گفتند به دستور جناب نخست‌وزیر یک کلمه از نطقی را که او در دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی ایراد کرده، نباید چاپ کنید!»