جریان حاکم بر تلویزیون که در اوج قدرت بود، در موضعی سیاسی سعی کرد آوینی را تنبیه کند چون آن زمان وی مسئول رسمی واحد تلویزیونی حوزه هنری بود. این جریان دیگری غیر از جریان مطبوعاتی علیه آوینی بود.

مهدی همایون‌فر از اعضای اصلی گروه جهاد تلویزیون در زمان جنگ بود و در بیشتر ساخته‌های تصویری سیدمرتضی آوینی، از همکاران وی به شمار می‌رفت. اگر چه کار اصلی و هدایت مجموعه هنگام شکل‌گیری گروه «روایت فتح» بر عهده آوینی بود، اما مسئولیت اجرایی گروه را، در سال های جنگ و پس از آن همایون‌فر بر عهده داشت. پس از شهادت «سید مرتضی آوینی» و ایجاد تغییرات در مؤسسه «روایت فتح»، همایون‌فر از مجموعه جدا شد. آن چه خواهید خواند، روایت ایشان از برخی زوایای حیات شهید آوینی است که پیش از این در نشریه «راه» منتشر شده:

سال 57 که انقلاب  پیروز شد، مندانشجوی دانشکده صدا و سیما بودم. قبل از انقلاب هم عضو انجمن اسلامی دانشگاه تهران بودم. بعد از انقلاب فرهنگی یعنی اردیبهشت 59 که دانشگاه‌ها تعطیل شد برنامه‌ای ترتیب داده شد تا به بچه‌های انجمن اسلامی علاقه‌مند آموزش داده شود تا وارد عرصه‌های هنری شوند. 120 نفر ثبت‌نام کردند. از اردیبهشت 59 قرار بر این شد که دوره‌ای در «تله فیلم» که موسسه ای وابسته به تلویزیون بود آغاز شود. برای طی کردن دوره باید به لوکیشن سیما فیلم کنونی می‌رفتیم تا طی شش ماه و حداکثر نه ماه، یعنی تا پایان سال 59، بتوانیم صدا و سیما را اداره کنیم. اداره نه به مفهوم مدیریت بلکه به معنای انجام کارهای فرهنگی و هنری و این که پی ببریم فیلم و دوربین و مونتاژ و ... چیست؟ این دوره‌ها را گذراندیم. تقریباً از شهریور 59 با آن که خودم دانشجوی دانشکده بودم و به صدا و سیما رفت و آمد داشتم اما دنبال کار بودم. چون صدا و سیما اصلاً قابل تحمل نبود. صدا و سیمایی که در آن تعداد زیادی از خانم‌های بی‌حجاب و هنرمندانی از طیف‌های مختلف که ربطی به انقلاب نداشتند کار می‌کردند.

عده‌ای از هنرمندان این دوره را تحریم کردند و دلیلشان این بود که اگر اینها کار یاد بگیرند، بعداً چوب لای چرخ هنرمندان قدیمی می‌گذارند.

البته از روشنفکرانی که در حال حاضر در سینما فعالیت می‌کنند نام نمی‌برم اما همین بزرگان سینمای کنونی می‌گفتند که اینها نباید وارد کار شوند و اگر بیایند ما هیچ نوع همکاری با آنها نمی‌کنیم. البته هیچ کار و کمکی نیز نکردند.

اردیبهشت شروع دوره بود و شهریور هم جنگ شروع شد. با آغاز جنگ عده‌ای از بچه‌ها یکباره راهشان را جدا کردند، عده‌ای هم ماندند و عده دیگری هم جنگ و کارهای هنری را با هم تلفیق کردند. آذر 59 من، مصطفی دالایی و حاج محمد باقر به این عرصه وارد شدیم، خاکبازان و حیدریان هم می‌گفتند «اگر می‌خواهید کار کنید یک آدم دانه درشتی در جمع 15 - 10 نفره ما به نام آوینی هست که همه کاره است. اگر چه مسئولیتی ندارد ولی خوب است که با او صحبت کنید. ما هم رفتیم و طرحی را که در سر داشتیم با او در میان گذاشتیم. مرتضی خیلی استقبال کرد و سریع وارد کار شدیم، چون آن موقع بحث حقوق و پول و ... نبود. اصلاً کسی به این چیزها فکر نمی‌کرد. دوربین و امکانات به ما دادند ما هم دست به کار شدیم و فیلمسازی را شروع کردیم.

سال 58 که جهاد تشکیل شد، اولین مرکزی بود که در تلویزیون شکل گرفت تا کار تلویزیونی انجام بدهد. در همان مقطع جهاد، فقط جهادسازندگی نبود، جهاد وزارت نیرو بود، جهاد وزارت کار بود و ...آوینی طبق گفته خودش، تابستان 58 برای ساختن فیلمی در مورد فعالیت‌های جهاد در شهرستان «دورود» به تلویزیون آمده بود تا از آن ها امکانات بگیرد که آنها هم امکانات داده بودند و آوینی هم کارش را مونتاژ کرد. از آن به بعد دیگر آوینی ماندگار شد.

من بر اساس آنچه که در زندگی‌نامه‌اش آورده می‌گویم. می گفت: «به من پیشنهاد می‌کردند که برو فلان جا کار کن، من هم می‌رفتم و کار می‌کردم. آنها انتظار آرشیتکتی داشتند من هم روحیه لطیف هنری داشتم. سه ماه کار می‌کردم اما وقتی بدبختی کارگرها را می‌دیدم دیگر نمی‌توانستم ادامه بدهم، برای همین کار را رها می‌کردم و می‌رفتم. روحیه هنرمندانه‌ای داشت، نمی‌توانست نسبت به آنچه در اطرافش می‌گذرد بی‌تفاوت باشد. اما از سوی دیگر، خیلی تندمزاج و چکشی بود و دوست داشت فضای کاری برایش فراهم باشد که البته فراهم هم بود. او می‌خواست کار جنگ انجام دهد. بچه‌هایی مثل آقای خاکبازان موضوع را خیلی مدیریتی می‌دیدند.

آوینی قبل از انقلاب خیلی به فیلمسازی علاقه داشت اما فیلمسازی و مونتاژ نکرده بود. فیلم زیاد دیده بود. آثار سینمایی بسیاری را خوانده و دیده بود ولی در این زمینه کار نکرده بود. تا این که تابستان 58 فیلمسازی را آغاز کرد و طی مدت کوتاهی توانست فیلم‌های خوبی هم بسازد. از اولین آثاری که ساخت می‌توان «سیل خوزستان»، «شش روز در ترکمن صحرا» را نام برد مشهورترین اثرش هم «خان گزیده‌ها» بود. با ساخت «خان گزیده‌ها» آن مجموعه و کار خود مرتضی شهرت یافت. این فیلم اثر بی‌نظیری بود که نگاه جدیدی داشت و در جایگاه سیاست وقت، خیلی اثرگذار بود چون مقطعی بود که بنی‌صدر حاکم بود و حزب‌اللهی‌ها و نیروهای انقلاب با او مخالف بودند ولی تلویزیون دست بنی‌صدر بود. این اثر که پخش شد، گفتند این حزب‌اللهی‌ها بالاخره راهی پیدا کردند که به بنی‌صدر ضربه بزنند. بنی صدر و مسئولین وقت تلویزیون شکایت کردند چون آن اثر نگاهی کاملاً مغایر با نگاه بنی صدر به جریانات داشت. بدین ترتیب آوینی پس از ساخت «خان گزیده‌ها» با نگاه جدیدی در مستندسازی آشنا شد و آن را آموخت. بلافاصله پس از آغاز جنگ، همین کار را در جنگ ادامه داد و در پی آن توانست اثر گرانبهای «حقیقت» را بسازد.

آوینی فقط کاری را که با نگاه امام سازگاری داشت، انجام می‌داد. با بنی صدر اصلاً خوب نبود اما وارد درگیری‌های سیاسی هم نمی‌شد. ناخواسته با ساختن «خان گزیده‌ها» ضربه‌ای به بنی صدر زد که گرچه مخالف این ضربه نبود اما از سوی دیگر وارد بازی‌های سیاسی نمی‌شد. در حقیقت، قصد او از ساخت این فیلم، برخورد با بنی‌صدر نبود اما فیلم که ساخته شد به ضرر بنی صدر تمام شد.

 آوینی در مقاطع پایانی حیاتش کاملاً در برابر بعضی مسایل، موضع بسیار تندی داشت اما این موضع باعث نمی‌شد که علیه این جریان‌ها فیلم بسازد. او آن فیلمی را می‌ساخت که فکر می‌کرد درست است. اما گاه این فیلم‌ها مخالف با بعضی جریانات درمی‌آمد. شما نمی‌توانید بگویید «روایت فتح» علیه چه کسی بود، چون علیه کسی نبود یا فیلم «نسیم حیات» با ویژگی‌های خاصی که داشت نمی‌توان گفت از حزب‌ا... حمایت می‌کند. مثلاً اگر چه در دوران طولانی حاکمیت بنی‌صدر با او میانه خوبی نداشت اما در اوج حوادثی که برای بنی‌صدر اتفاق افتاد مثل جریان 14 اسفند - هیچ وقت علیه او فیلم نساخت با آنکه می‌توانست به عنوان یک هنرمند به موضوع 14 اسفند بپردازد، 14 اسفندی که قبل و بعد هم داشت اما او چنین نکرد.

در یکی از مقاطع آقای هاشمی رئیس وقت مجلس چندین بار توپ و تشر آمد که پس این هنرمندان تلویزیون چه کاری انجام می‌دهند؟ سینما که محلی نداشت و تلویزیون به عنوان یک رسانه جدی فراگیر مطرح بود. ایشان می‌گفت « در جهت این انقلاب چه کاری می‌کنید؟ به نفع این انقلاب چه کاری می‌کنید؟ فقط بدبختی، فقر و فلاکت را می‌گویید!» این حرف‌ها حاصل چند اثر ساخته شده مرتضی در سال 61 بود مانند «هفت قصه از بلوچستان و «بشاگرد». بشاگرد توانست جامعه را تکان دهد.

«بشاگرد» و «هفت قصه» محصول سال 61 است. در این مقطع، به نظر مرتضی در جنگ اتفاقاتی نمی‌افتاد که لازم باشد از آن فیلم ساخته شود. مرتضی کاری نداشت انجام بدهد ، برای همین دو، سه اثر گران بها مثل «بشاگرد» ساخت که آن موقع جامعه را تکان داد. در حال حاضر تصور این موضوع هم محال است که «بشاگرد» مردم ایران را دیوانه کرد! اکنون شاید موضوع عجیب و غریبی نباشد اما آن زمان جامعه را بسیار تکان داد. مرتضی با انگیزه و ارادتی که به امام داشت این کار را کرد. پس از مدت کوتاهی نیز «هفت قصه از بلوچستان» را ساخت. من نیز در آن دوره به عنوان عضوی از گروه به سفر رفتیم. زمان فیلمبرداری اردیبهشت 61 بود. یکی دو ماه پس از آن نیز فیلم ماندگار «هفت قصه از بلوچستان» با متن شعرگونه مرتضی ساخته شد. فکر می‌کنم «بشاگرد» چند ماه قبل یا تقریباً همزمان ساخته شد. اگر طبق زمانبندی پیش برویم، آذر 60 هنگام عملیات «طریق القدس» مرتضی مجموعه «حقیقت‌ها» را ساخت و پس از آن «این است فتح‌الفتوح» مربوط به عملیات طریق‌القدس را ساخت که مصادف شد با شهادت علی طالبی. اواخر 60 و اوایل 61 این کارها پخش شد، سال 61 تقریباً بیکار بودیم. مرتضی مانده بود و اکیپش. سهیل نصیری جزو اعضای ثابت اکیپ بود و پس از مدتی نیز با خواهر مرتضی ازدواج کرد. اوایل 60، سهیل از گروه جدا شد و مرتضی درگیر این قضیه بود که چه اکیپی را تشکیل دهد که کار جنگ را انجام دهند. آن زمان جهاد تلویزیون، درگیر این قضیه بود. 10، 15 عضو داشت.مرتضی کسی جز علی طالبی را پیدا نکرد. علی طالبی می‌گفت «من مردانه پای جنگ هستم» و با او همه جا آمد. سهیل نصیری رفت اما حمید خاکبازان و حیدریان مانده بودند. حیدریان کارهایی انجام می‌داد . افرادی چون من، مصطفی دالایی و حاج محمدباقر ،هم جوان‌تر بودیم و هم تازه کار و چون به لحاظ هنری به اندازه کافی با کار آشنا نبودیم فیلم‌هایی که می‌ساختیم قابل دفاع نبود. تیم مرتضی به فردی چون علی طالبی نیاز داشت. با شهادت علی طالبی در آذرماه 60 مرتضی خلع سلاح شد. از این مرحله به بعد «فتح‌المبین» پیش آمد و گروهی را به منطقه فرستادیم برای این که این بچه‌ها آموزش ببینند و نه برای این که مرتضی تیم تشکیل داده باشد. برای همین «فتح‌المبین» اصلاً یک کار جدی نیست. از «بیت‌المقدس» هم یکی، دو کار معمولی داریم که اصلاً قابل دفاع نیستند . مقطع «حقیقت» و «والفجر» که تمام شد روایت فتح در سال 65 آغاز شد. به نظر می‌رسد مرتضی در یک دوره طولانی فیلمی نساخته است اما می‌توان به عنوان مشهورترین آثار سال‌های 61 تا 65 همین «بشاگرد» و «هفت قصه از بلوچستان» و چند اثر دیگر را نام برد. مرتضی با تیم‌‌هایی کار می‌کرد که انگیزه یا توان ساخت فیلم درباره جنگ را نداشتند و فقط می‌توانستند فیلم‌های غیرجنگی بسازند. با این تیم‌ها کارش را ادامه داد که حاصل آن «بشاگرد» بود. یعنی توانست اثر و تیم خوبی درست کند. از این آثار «حقیقت» درنیامد اما این تیم‌ها توانستند بعدها «روایت فتح» را بسازند.

به خاطر دارم که پس از ساخت «بشاگرد» که بسیار نیز موثر واقع شد اقای رفسنجانی گفت که چرا از بدبختی و مصیبت حرف می‌زنید؟ پس از مدت کوتاهی از ساخت «بشاگرد» ، «هفت قصه» و «بشاگرد 2» پخش شدند که کار همین تیم بود. اعتقاد مرتضی بر این بود که گفته های آقای هاشمی درست است و باید به نحوی استمالت جست البته از انقلاب نه از آقای هاشمی.فکر می کرد شاید در این مورد کوتاهی شده که درباره فعالیت های مثبتی که برای مستضعفان انجام شده، فیلمی ساخته نشده‌است. از این رو یک تک قسمتی به نام «بشاگرد دیگر دیار فراموشی نیست» ساخت که توانست تا حدی اثرات منفی آن فیلم تکان دهنده «بشاگرد دیار فراموشی» را جبران کند اما دیگر آن اثر، اثر هنری نشد چرا که واقعاً از دل مرتضی برنیامده بود و صرفاً نوعی انجام وظیفه بود. از آن دوره یک اثر دیگر هم باقی است که تنها برای انجام وظیفه ساخته شده و یک اثر هنری محسوب نمی شود. ساخت این اثر با نام «قیام لله» زمان بسیاری را صرف کرد یعنی شش ماه از سال 63 برای 69 دقیقه ، گر چه مستند زیبایی است اما درباره فعالیت های جهاد در کشور و برگرفته از آیه «انما اعظکم بواحده ان تقوموالله مثنی و فرادا» است؛ آیه ای که در آرم جهاد نیز گنجانده شده . در شرایطی که از یک سو جهاد از او انتظار داشت فعالیت های مثبت جهاد را منعکس کند و از سوی دیگر تیمی نداشت تا درباره جنگ بسازد در این ایام، مرتضی به مرتضایی تبدیل شد که برای «قیام لله» شش ماه زمان صرف کرد. این امر برای مرتضایی که کارها را به سرعت انجام می داد بعید بود.

پس از تمام شدن جنگ افرادی که زندگی‌شان با جنگ تعریف می‌شد، حالا باید از زندگی‌شان تعریف جدیدی می‌کردند. آنها نمی‌دانستند حالا باید چه کار کنند. اصلاً ما تصویری برای خودمان نداشتیم، فکر می‌کردیم جنگی شروع شده و قطعاً در آن کشته می‌شویم و پایان جنگ را نخواهیم دید. طبیعتاً درباره این که بعد از جنگ چطور زندگی و کار کنیم تصویری نداشتیم، دست کم ما نداشتیم. حالا جنگ تمام شده بود و ما در واقع با یک زندگی جدید بدون تصویر روبه‌رو بودیم.

به این فکر افتادیم که از این پتانسیل فیلمسازی که در اختیار داریم چگونه استفاده کنیم. خیلی صحبت کردیم اما آنچه به ذهنمان نمی‌رسید این بود که درباره جنگ هم بتوان کار کرد. فکر کردم می‌توانیم در زمینه صدور انقلاب کار کنیم یا در زمینه نقاط مثبت و منفی انقلاب. البته مجموعه‌هایی در آن دوره نیز ساخته شد. مثلاً مجموعه‌ای تحت عنوان «نسیم حیات» درباره حزب‌ا... لبنان ساخته شد. اما بالاخره مرتضی این قبیل کارها را تعطیل کرد و به حوزه هنری پیوست.

دوست عزیزی داشتیم به نام حاج محمد باقر که پیشنهاد کرد به کمک بعضی از بچه‌های وزارت و بعضی از مراکز دیگر، درباره ایرانیانی که می‌خواهند به کشورهای دیگر پناهنده بشوند و مشکلاتی که برایشان پیش می‌آید اطلاعاتی را جمع‌آوری کنیم مقدمات این کار را خود حاج محمد باقر فراهم کرد البته حضور آوینی در این کار کمرنگ‌تر از کارهای دیگرش بود. یعنی مرتضی که مثلاً در «نسیم حیات» به عنوان کارگردان حضور جدی‌تر داشت، سهمش در سراب از 40 - 30 درصد هم کمتر بود. در حقیقت، حاج محمد باقر، آقای مقدم و دوست عزیز دیگری که از لحاظ محتوایی بسیار به حاج محمد باقر کمک می‌کرد، در شکل گرفتن «سراب» نقش مهمی داشتند. مرتضی از جایی وارد کار شد که کمی عقب‌تر از جایی بود که همیشه وارد می‌شد. اما همان زمان هم سعی بسیاری کرد تا شکل قابل قبولی به این مجموعه بدهد.

در حقیقت، مرتضی بیشتر به جنبه دراماتیک قضیه کمک کرد. همچنین از قسمت دهم به بعد از لحاظ محتوایی نیز تاثیرگذار بود. اما آنچه پخش شد، عمدتاً قبل از ورود مرتضی از لحاظ محتوا شکل گرفته بود. از جمله مستندهایی که به نحوی به مرتضی منتسب هستند، «سراب» یکی از ضعیف‌ترین‌ کارهای منتسب به او است. در سایر کارها نقش مرتضی بسیار برجسته‌تر و پررنگ‌تر بود.

اواخر سال 69، من، مرتضی آوینی و چند نفر دیگر به این نتیجه رسیدیم که نمی‌توانیم به کار با جهاد تلویزیون که هم به جهاد و هم به تلویزیون وابسته بود، ادامه دهیم. ما نتوانستیم با غلامرضا فروزش که آقای هاشمی او را به عنوان وزیر جهاد معرفی کرده بود، به تفاهم برسیم. فروزش که وزیر جهاد شد، همان کسی نبود که ما زمان جنگ می شناختیم.

جهاد تلویزیون و مدیران جهاد می گفتند «ما دیگر نمی‌خواهیم شما درباره ارزش‌های انقلاب اسلامی به مفهومی که به جنگ و صدور انقلاب پرداختید، کار کنید. شما یک واحد وابسته به جهاد سازندگی هستید و ما می‌خواهیم الان درباره مرغ و خروس و گاو و گوسفند و کود دامی کار کنید!»

فکر می‌کردیم وقتی آقای فروزش - که قبلاً از مسئولان جنگ بود - وزیر جهاد بشود، اتفاق‌های مثبتی می افتد اما قضیه کاملاً برعکس شد. هر کس حاضر بود گاو و گوسفندی کار کند، ماند و هر کس دوست نداشت، رفت!

نگاه آوینی را نمی‌پسندیدند و دیگر برایشان قابل قبول نبود. بعد از بحث مفصلی که با آقای کلانتری معاونت وقت جهاد کردیم و به نتیجه‌ای نرسیدیم، قرار شد در جلسه‌ای با فروزش که وزیر بود، حرف‌هایمان را بزنیم و اتمام حجت کنیم. با آوینی پیش فروزش رفتیم موقع بازگشت، تصمیم گرفتیم از جهاد برویم. آقای فروزش حرف‌هایی را زد که ما اصلاً انتظار نداشتیم. «یا کار جدید جهاد را انجام بدهید و یا جایی بروید که فکر می‌کنید می‌توانید آنجا کار کنید.»

مرتضی زود خودش را پیدا کرد. به نظرش رسید که باید در عرصه نگارش و به تعبیری مطبوعات و در کنارش در زمینه سینما فعالیت کند. البته هدف وی کارگردانی، یا داشتن شغلی از مشاغل سینما نبود بلکه هدفش مدیریت، نقد سینما و نظریه‌پردازی برای سینما بود اما به نظر می‌آمد که سینمای ما نظریه‌ای ندارد. این دوره با استعفای سیدمحمد از سوره مصادف بود. این عمل استعفا نبود، در واقع تحت فشار قرار دادن آقای زم برای این بود که شرایط بچه‌ها را بپذیرد. بچه‌ها تصمیم دسته جمعی گرفته بودند که سوره را بخوابانند برای این که امتیازهایی بگیرند. منظورم امتیازهای معنوی برای اداره سوره در سال 69 است.

در این دوره، مرتضی یکی از نویسندگان سوره بود. مرتضی از این لجبازی‌ها زیاد داشت و در بعضی از کارهایش بسیار لجوج و یکدنده بود. او تصمیم گرفت سردبیری را بعد از سیدمحمد قبول کند و بیاید یک تنه سوره را بچرخاند، ولو بلغ مابلغ، ولو همه دوستان و همه خودی‌ها با او بد شوند و همه او را بگذارند و بروند و همه بگویند تو با این کارت عملاً به جامعه‌ای از بچه‌های خودی سوره پشت کردی. چون جمع خودی در آن مقطع خیلی کم بود، این طور نبود که مثل الان طیف نویسندگان اینقدر زیاد باشد. اما او تصمیمش را گرفته بود، اصرار بقیه هم فایده‌ای نداشت. در جواب بچه‌ها می‌گفت: «من مسئولیتش را می‌پذیرم، هر کسی هم می‌خواهد برود، برود. من به هر قیمتی شده سوره را نگه می‌دارم.» فکر می‌کنم آذرماه سال 69 بود که مرتضی سردبیر سوره شد. در آن زمان من نسبتی با سوره نداشتم بعداً هم با سوره نسبتی پیدا نکردم. بعد از مدتی متوجه شدم درگیر کار سوره شده و خیلی هم در این کارش مصمم و جدی است. به ما علت جدیتش را نمی‌گفت اما تصمیمش را گرفته بود. تقریباً 2 - 3 ماه بعد آقای زم به او پیشنهاد کرد در بخش‌های سینمایی حوزه هنری هم مسئولیت بپذیرد، سینمایی، تلویزیونی، فیلمنامه، آن موقع حوزه واحدهای مختلفی داشت. نمی دانم الان هم هست یا نه. من هم که دوست داشتم در جوارش باشم وقتی به من پیشنهاد همکاری کرد ، پذیرفتم. طی صحبت با آقای زم پی بردیم که ایشان می‌خواهد یک واحد تلویزیونی تازه راه بیندازد که با بخش‌های سینمایی و قسمت های دیگر رابطه جدی داشته باشد. شاید سوره هم با این قسمت‌های تلویزیونی و سینمایی حوزه بی‌ارتباط نبود، چون بخشی از نگاه او را به سینما در سوره منعکس می‌کرد و لازم بود که سیاست واحدی بر آن حاکم شود. گر چه من به سوره آمدم، اما کاری با آن نداشتم. رفت و آمدهای زیادی به سوره داشتم اما دیگر نسبتی با سوره نداشتم. وارد بخش تلویزیونی شدم و در بخش فیلمنامه در کنار مرتضی مشغول شدم . در واقع ما کمک کردیم تا آن بخش‌ها شکل بگیرد، طی مدت کوتاهی، مرتضی به عنوان نظریه‌پردازی علاقه‌مند سایه‌اش بر همه بخش‌های فیلمی حوزه افتاد. یعنی کار به جایی رسید که غیر از سوره، عملاً مسئول بخش فیلمنامه هم شد و در پی آن مسئولیت تاثیرگذاری بر ساخت آنها نیز به عهده او قرار گرفت. در تولید هم وارد شوراها شد و بدین ترتیب به‌تدریج سایه مرتضی بر همه بخش‌های فیلم حوزه گسترده شد و در سوره هم حرف‌هایش را زد.

با حضور مرتضی در عرصه سینمای حوزه، سیاست‌گذاری جدیدی از سال 69 شکل گرفت. حوزه دوره مخملباف و دوره مستقل از مخملباف را هم طی کرده بود و به یک مقطع جنجالی رسیده بود. به نظر من نوعی بلاتکلیفی در سیاست‌های جدید حوزه در عرصه سینما وجود داشت که دلیل آن نیز از یک سو جذب طیفی از بچه‌های قدیمی حوزه در عرصه سینما و از سوی دیگر بایکوت حوزه از سوی عده‌ای بود. طیفی از بچه مسلمان‌ها، حوزه را بایکوت کرده و آن را ترک کردند. طیف کمی هم که مانده بود حرف و حدیث و درگیری داشتند. شاید اگر بخواهیم سوءتفاهم ایجاد کنیم باید بگوییم که آقای زم می‌خواست پشت آوینی سنگر بگیرد، کسی نتواند به او حمله کند که شما ضدانقلاب شده‌اید و روشنفکر شده‌اید و ...! و دیگر این که مرتضی بتواند آن نگاه درستی را که به سینما دارد در حوزه اعمال کند. حساس‌ترین مقطع این دوره ساخت فیلم «عروس» است، «عروس» در حوزه ساخته نشد، اما حمایت جنجالی که سوره به راه انداخت همه اذهان را به این سمت کشاند که «عروس» بر اساس تفکر حوزه سال 70 - 69 ساخته شده‌است، حمایت مرتضی آوینی که مسئول ارشد سیاست‌گذاری سینمای حوزه بود از «عروس» افخمی باعث شد تا همه نگاه‌ها دوباره به سمت حوزه بازگردد و همه بپرسند که چی شد؟! شما آن موقع که توبه نصوح را منکر شدید و کنار گذاشتید، دنبال عروس بودید؟! آن دوره خیلی متشنجی بود. الان حرف‌ها را به‌راحتی می‌توانم بگویم که زیاد با ساخت «عروس» موافق نبودم، بهروز را از قدیم می‌شناختم و خیلی هم به وی ارادت داشتم. آن زمان، بهروز یکی از اعضای شورای تصمیم‌گیری سینمای حوزه بود که مرتضی او را آورده بود. یعنی مرتضی آن موقع که مسئولیت پذیرفت، از جمله کسانی را که دعوت به همکاری کرد بهروز افخمی و مرحوم مهرزاد مینویی بود.

افخمی تازه میرزا کوچک خان را ساخته بود، به خاطر مسئولیتی که در تلویزیون داشت توانسته بود این امتیاز را از تلویزیون بگیرد و حالا با تلویزیون قهر کرده بود و می‌خواست به سینما بیاید و هیچ‌کس حمایتش نمی‌کرد.

اینها طیف بچه مسلمان‌های تلویزیون بودند مثل مهرزاد مینویی، افخمی . با افخمی الان مقایسه نکنید. افخمی سال 69 که هنوز فیلم نساخته و در تلویزیون بوده، حالا می‌خواهد وارد سینما بشود و برای سینما حرف‌هایی دارد که بزند، ولی نه کسی قبولش دارد و نه ... اما آوینی از او حمایت کرد و این اتفاق افتاد.. آمدن طیف جدیدی از بچه‌ها برای طیف قبلی حوزه خیلی گران تمام شد. آنها مرتضی را هم جزئی از این دسته می‌دانستند . آنها درست یا غلط مرتضی را کسی می‌دانستند که آمده تا نگاه تازه‌ای به سینما، داشته باشد و این موضوع اصلاً برای آنها قابل قبول نبود. حتی مسئولین وقت مؤسسه فارابی مثل سیدمحمد بهشتی و ... به این نگرش با تردید یا با شک نگاه می‌کردند یا اگر معتقد بودند تردید می‌کردند که مبادا علیه آنها حرف و حدیثی درست شود، لذا خیلی با احتیاط برخورد می‌کردند اما مرتضی آدم رک و صریح‌اللهجه‌ای بود. در آن مقطع وارد بازی سیاست سینمای وقت کشور شده بود و طبیعتاً شمشیرهای زیادی علیه او از غلاف‌ها درآمده و آماده شد تا به هر قیمتی مرتضی و نگاه او را منکوب کنند. با همه این فشارها نظرش عوض نشد.

طی این مدت در مورد سینما، مقاله و مطلب می‌نوشت اما رویکردش عوض نشد. گرچه می‌دانست صراحت، آن هم از طریق مجله‌ای متعلق به ارگان خاصی مانند حوزه هنری، کار دشواری است اما این امر باعث نشد که نگاه او تغییر کند. از این‌رو در رویکردهای بعدی از پوراحمد و سینمای او و فیلم «نیاز» داودنژاد بسیار حمایت کرد. دیدگاه او همان دیدگاه بود، از همان دیدگاه‌هایی که سال 70 - 69 مطرح بود. استوار ماند و حرفش را عوض نکرد. آن دیدگاه باعث شد طیفی از بچه‌های ظاهراً متدین سینما به‌شدت در مقابل مرتضی آوینی موضع بگیرند. این طیف همان کسانی بودند که بعداً در روزنامه‌ها و مجلات وقت مقالات تندی نوشتند و به‌شدت به مرتضی حمله کردند تا جایی که یکی دو ماه پیش از شهادتش، کاملاً گذشته مرتضی را زیر سؤال بردند، حتی گذشته پس از انقلاب او را! آنها آوینی را یک «روشنفکر» می‌نامیدند و می‌گفتند که تاکنون در اشتباه بودند و مرتضی را نشناخته بودند. این وقایع مربوط به 3 - 2 ماه قبل از شهادت اوست. من خود از نزدیک شاهد این جریانات بودم. آنها کاملاً او را بایکوت کردند. در جلسات راهش نمی‌دادند، به خاطر حضور او در جلسات شرکت نمی‌کردند. اصلاً جواب سلامش را هم نمی‌دادند. مرتضی می‌گفت: «فلانی و فلانی امروز من را در خیابان دیدند اما حتی جواب سلام مرا ندادند!» در حقیقت آنها هرگز قایل به مرتضی آوینی و ویژگی‌های او به عنوان یک هنرمند و نویسنده انقلابی نبودند و مقالات شدیداللحن دو - سه ماه آخر بر همین امر دلالت دارد. جمعی از بچه‌های متدین هنر جمعی را راه انداختند تحت عنوان «مجمع هنرمندان مسلمان» یا هنر هم داشت. هی‍أت هم داشت! ماجرا هم از همین جا شروع شد که بعد از ولایت مقام معظم رهبری، آقا در عرصه هنر حرف‌های زیادی داشت و صاحب نظر بود. جامعه روشنفکری که هیچ چیز را نمی‌پذیرفت و در مقابل مقام معظم رهبری هم ایستاده بود! باید یادآوری کنیم آقا در شرایطی مسئولیت پذیرفته بود که مراکز مختلف از جمله صدا و سیما با نگاه ایشان اداره نمی‌شد. چند سال طول کشید تا رئیس وقت صدا و سیما، با نظر آقا عوض شد. ایشان هر قدر تلاش کردند تا تغییراتی در صدا و سیما صورت بگیرد میسر نشد این شرایط ادامه داشت تا آن که ایشان رئیس سازمان را عوض کردند.این مجمع شکل گرفته بود که به نوعی پایگاه هنرمندان ونویسندگان مسلمان باشد ومرتضی هم در ان حضور داشت.

مرتضی در هیچ کاری دمدمی مزاج نبود، او اهل فکر، اندیشه و مطالعه بود. در همان زمان بود که کتاب «آینه جادو» را نوشت. باید سازنده، فیلمساز و صاحب اثر هنری، هنرمند بوده و ذوق هنری داشته باشد. او معتقد بود که طیف قابل توجهی از اهالی سینما که متأسفانه بعضی از بچه‌های متدین پس از انقلاب نیز در میان آنها هستند هنرمند نیستند. او معتقد نبود که آن ها آدم‌های خوبی نیستند. او می‌گفت: فلانی که الان با من قهر است، پشت سرش نماز می‌خوانم، اما فیملساز نیست.» . متأسفانه سال‌ها از آن زمان گذشته و بسیاری از همان افراد فیلم ساختند و هم‌اکنون نیز فیلم می‌سازند. آوینی معتقد بود که اینها هنرمند نیستند چون سینما را نشناخته‌اند بهتر است فیلم نسازند و به فعالیت‌های دیگری بپردازند. آن زمان، آقای مهدی نصیری سردبیر کیهان بود و با مرتضی هم در این موضوع خیلی مشکل داشت. به یاد دارم که در همان جلسات هیأت هنرمندان مسلمان نیز این مشکل بروز کرد.

آقای نصیری یکی از علمدارهای جدی مخالفان با دیدگاه سینمایی مرتضی بود و آن مقالات تند علیه آوینی ولو به قلم اشخاص دیگر، در روزنامه ایشان منتشر می شد. مرتضی حقیقتاً یک هنرمند بود. هیچ دلیلی وجود نداشت که او از پوراحمد یا از فیلمش حمایت کند. برای او مهم نبود که این نماز می‌خواند یا نه، خانمش حجاب دارد یا نه، اصلاً کاری به این حرف‌ها نداشت. به اعتقاد مرتضی، او این سینما را شناخته بود و می‌توانست برای سینمای ملی کار کند. از سوی دیگر، وقتی موضوع به مسایل اسلام می‌رسید، محکم می‌ایستاد. یعنی اگر کسی می‌خواست حریم اسلام را نقض یا با حقیقت آن مخالفت کند، مرتضی محکم و استوار در مقابل او می‌ایستاد. این دیدگاه‌ها و نظرات هرگز عوض نشد و رویکردش همیشه همین بود.

کسی که کاملاً وقف جنگ بود، یک باره به منتقد تمام عیار سینما تبدیل شده بود. معلوم است که چه اتفاقی افتاده بود و تا این حد موضوع برایش اهمیت یافته بود. اگر اکنون چنین می شد، این همه جای تعجب نداشت. 15 سال پیش که جامعه متدین و متشرع اهل هنر و فرهنگ اصلاً این اتفاق را نمی‌پذیرفت و به سیدمرتضی آوینی خرده می‌گرفت، فکر می‌کرد سینما وظیفه اصلی جامعه مسلمان نیست. بعضی سینما را جای نحسی می‌دانستند که نباید وارد آن شد.

سیدمرتضی آوینی از وقتی نظرش را به طور دقیق درباره مصداق‌های خاص سینمایی نوشت، مورد انتقاد جدی قرار گرفت. وقتی گفت مثلاً سینمای مطلوب از نظر من «عروس» است یا فلانی اصلاً کارگردان نیست، یا همیشه استاد، یعنی هیچکاک شمشیرهای زیادی علیه او کشیده شد.

مرتضایی که در زمان جنگ می‌شناختم، با مرتضای سال‌های 71 و 72 هیچ فرقی نداشت. همان وی‍ژگی‌ها را داشت با همان ایمان و تعهد و تقید. اما عده‌ای سعی می‌کردند این طور نشان دهند که در ایمان و تعهد وی خللی وارد شده. آنها و حتی خود ما نمی‌فهمیدیم این فرد با این درجه از معنویت و تعبد، به فضایی مثل سینما نزدیک یا عضو هیات داوران جشنواره بشود! اگر در خانه می‌نشست و مرتاض می‌شد، بهتر قابل درک بود اما وقتی از بعضی از فیلم‎ها دفاع می‌کرد، آنها و حتی ما نمی‌توانستیم مساله را برای خودمان حل کنیم. اصلاً به آنانی که علیه مرتضی حرف زدند و مطلب نوشتند، خرده نمی‌گیرم، اما یک چیز را نمی‌پذیرم خب، قبول نداری بگو مرتضی آوینی را قبول ندارم. این را هم به خوبی درک می‌کنم.اما چرا آدم‌های متدین اهل فرهنگ و هنر با مرتضی قهر باشند و جواب سلامش را ندهند .چرا باید حرف‌های ناروا پشت سرش بگویند؟

جریان دیگری که غیر از مطبوعاتی هادر برابر مرتضی موضع داشتند تلویزیونی ها بودند. حوزه هنری به خاطر وضعیتی که تلویزیون زمان محمد هاشمی داشت، شروع به ساختن برنامه‌هایی کرد که برای پخش در تلویزیون مناسب باشد. کارهایی در واحد تلویزیونی حوزه شروع شد. کارها ساخته می‌شد و به طور رایگان برای پخش به تلویزیون می‌رفت. محمد هاشمی موضع نشان داد و کارهایی که ساخته می‌شد - خوب یا بد - برمی‌گرداند و می‌گفت خوب نیست! کار به جایی رسید که‌آقای زم، طی نامه‌هایی به محمد هاشمی از او خواست که فلان برنامه پخش شود. از معروف‌ترین این کارها «خنجر و شقایق» محصول مشترک نادر طالب‌زاده و سیدمرتضی آوینی بود اما تلویزیون این برنامه را پخش نکرد. دیگر درباره این برنامه، آقای زم کوتاه نیامد و نامه‌ای به دفتر رهبری نوشت که «این طور نمی شود و ...»

جریان حاکم بر تلویزیون که در اوج قدرت بود و می‌خواست با آقای زم مقابله کند، در موضعی سیاسی سعی کرد آوینی را تنبیه کند چون آن زمان وی مسئول رسمی واحد تلویزیونی حوزه هنری بود. این جریان دیگری غیر از جریان مطبوعاتی علیه آوینی بود. کار به جایی رسید که جمعی از بچه‌های قدیمی‌تر جهاد تلویزیون را که نسبت کمتری با کارهای جنگ و روایت فتح داشتند تحریک کردند تا طی نامه‌ای اعلام کنند اساساً آوینی هیچ نسبتی با روایت فتح نداشته و مجموعه روایت فتح را ما ساخته‌ایم و آوینی کاره‌ای نبوده است!

اینها کسانی بودند که در جنگ و ساختن کارهایی مربوط به آن حضور فعالی نداشتند و اگر هم حاضر بودند کاری کنند، نمی‌خواستند در سایه آوینی باشند و بیشترشان رفتند. کار تلویزیونی جهاد زیر نظر آوینی بود و او هم چیزی غیر از جنگ نمی‌ساخت.‌ آنقدر فاصله حرفه‌ای بین کارهای آوینی و چیزهایی که آنها سعی می‌کردند بسازند، زیاد بود که نمی‌شد اصلاً با هم مقایسه کرد. شاید به همین خاطر سعی کردند از آوینی انتقام بگیرند. شاید تلویزیون هم قول‌هایی به آنها داده بود. طیفی که معتقد بودند باید گفت مرتضی در روایت فتح کاره‌ای نیست، هنوز هم نظرشان عوض نشده‌است. این دو جریان موازی هم بودند و یک کار انجام می‌دادند ولی ظاهراً ارتباطی با هم نداشتند. جریانی که شکل گرفته بود و جریان مطبوعاتی که علیه آوینی فعالیت می‌کرد، کارشان حذف سیدمرتضی آوینی از فضای فرهنگی و هنری کشور بود. شعارشان هم این بود: «خانه نشین کردن مرتضی آوینی».

این کارها آنقدر ادامه پیدا کرد که اواخر اسفندماه به آوینی گفتم «با این وضعیت دوستان مطبوعاتی و تلویزیونی و حوزه هنری! ... چه خواهی کرد؟ گفت «با این وضعیت دیگر در «سوره» نخواهم ماند و از ابتدای سال 72، حوزه هنری را ترک خواهم کرد.»

آقای زم از وقتی بحث‌های سینمای مطلوب و سینمای اسلامی مطرح شد، نظرش با نظر آوینی یکی نبود و لااقل تغایر داشت. مرتضی هم که به طور شفاف و روشن موضعش را در مجله وابسته به حوزه هنری منتشر می‌کرد، مورد نظر آقای زم نبود. فشارهایی به مرتضی آمد که شاید معنی‌اش این بود که «دیگر در سوره نمان!» همه حوزه هنری آن روز هم سوره بود و واحد سینمایی و تلویزیونی. بخش‌های دیگر که اصلاً حرفی برای گفتن نداشتند. همه اینها به طور همزمان برای آوینی پیش آمد. مرتضی بار سنگینی را بر دوش می کشید. فشارها، حملات مربوط به سوره، تبلیغات مطبوعاتی، جریان تلویزیون و ... همه اینها فشارهایی بود که بر او تحمیل می‌شد.

آوینی که پیش از این بسیار به «مجمع هنرمندان مسلمان» علاقه داشت و امیدوار بود که آنها بتوانند در فضای فرهنگی جامعه کاری انجام بدهند، دیگر به جایی رسید که در مجمع شرکت نمی‌کرد ،در نتیجه ما هم نمی‌رفتیم. می‌گفت «چه اصراری است ما در جمع دوستانی باشیم که ما را دوست ندارند.» ...و....و....و... هیچ کدام علاقه‌ای به آوینی نشان نمی‌دادند.

حرف‌های مختلفی می‌زنند، اما مرتضی آوینی به بهانه‌های مختلف، دیگر حاضر به شرکت در این جلسات نبود.

فشارهای مختلف مرتضی را از پای درآورد. هفته‌های اول سال دو سفر به فکه رفت و در سفر دوم شهید شد.