کد خبر 302476
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۱

با اينکه قصه‎‎هاي مادرم موسيقي متن نداشت، اما صداش برام خلاصه‎اي از زيباترين ساز‎اي دنيا بود.

گروه فرهنگی مشرق - ساعت 9 که ميشه دختر بچه چهارساله همسايمون، پتو و بالشش رو برميداره و به طرف تلفن مي‎دوه. انگار که دلش براي چيزي يا کسي تنگ شده باشه. بعد از اون، همونطور که با خودش ريتمي رو تکرار مي‎کنه، شروع مي‎کنه به شماره گرفتن:« ...909230»
صداي گوينده به گوش مي‎رسه: «سلام کوچولو! بگو ببينم قصه مي‎خواي يا شعر؟» و دخترک دکمه‎اي رو فشار ميده و غرق در شادي و لبخند بر لب، همونطور که گوشي تلفن رو روي گوشش گذاشته، چشماش رو مي‎بنده و در مدت کوتاهي به خواب ميره. همونطور که به دخترک نگاه مي‎کنم، دلم براش و براي تمام همنسلاش مي‎سوزه. 

يادم مياد وقتي بچه بودم، چقدر انتظار مي‎کشيدم تا شب از راه برسه و با قصه‎‎هاي شيرين و تکراري مادرم به خواب برم. خودم رو بار‎ها جاي تکتک قهرماناي داستان مي‎ذاشتم و تا انتهاي قصه به‎جاي اونا دنبال مادرم مي‎گشتم، مي‎جنگيدم، گم مي‎شدم يا توي يه کدو تا خونه پسرم مي‎چرخيدم و ميرفتم... گاهي وقتا هم دوست داشتم به قهرماناي قصه مادرم تقلب برسونم تا درو روي آقا گرگه باز نکنند. 

با اينکه قصه‎‎هاي مادرم موسيقي متن نداشت، اما صداش برام خلاصه‎اي از زيباترين ساز‎اي دنيا بود. کلمه کلمه قصه‌هاش چکيده‎اي از عشق و محبتش بود که به‎همراه نوازش موهام من رو تا بالاي ابر‎ا مي‎برد. 

اين روزا اما پدر و مادر‎ا سرشون شلوغه. يا پاي سريال‎‎هاي تلويزيون نشستن يا دارن برنامه‎اي گفت‎وگو محور در مورد تربيت کودکان رو ميبينن. شايد هم دارن تز دکترا  مي‎نويسن تا به اين سوال جواب بدن که «چرا کودکان امروز روابط عاطفي کمتري با والدين برقرار مي‎کنند؟»

پدر و مادر‎اي امروز کار‎هاي مهم‎تري دارن و براي همين اين طفلکاي معصوم سه چهار ساله احترام بيشتري براي کامپيوتر و سيدي‎‎هاي آموزشي و تلفن‎‎هاي سخنگو و هرچيز ديگري که باهاش ارتباط دارن قائلند. گاهي نازشون مي‎کنند، گاهي مي‎بوسندشون و گاهي هم دوست دارن حتي به مهموني نرن و پيش اونا بمونند من اسم اينارو  مي‎ذارم «عاطفه‎‎هاي پولکي».
 
اگه هنوز بچه بودم، دوست داشتم تلفن خونمون «بميره» تا بازم مادرم برام قصه بگه.


منبع: پنجره