صداي گوينده به گوش ميرسه: «سلام کوچولو! بگو ببينم قصه ميخواي يا شعر؟» و دخترک دکمهاي رو فشار ميده و غرق در شادي و لبخند بر لب، همونطور که گوشي تلفن رو روي گوشش گذاشته، چشماش رو ميبنده و در مدت کوتاهي به خواب ميره. همونطور که به دخترک نگاه ميکنم، دلم براش و براي تمام همنسلاش ميسوزه.
يادم مياد وقتي بچه بودم، چقدر انتظار ميکشيدم تا شب از راه برسه و با قصههاي شيرين و تکراري مادرم به خواب برم. خودم رو بارها جاي تکتک قهرماناي داستان ميذاشتم و تا انتهاي قصه بهجاي اونا دنبال مادرم ميگشتم، ميجنگيدم، گم ميشدم يا توي يه کدو تا خونه پسرم ميچرخيدم و ميرفتم... گاهي وقتا هم دوست داشتم به قهرماناي قصه مادرم تقلب برسونم تا درو روي آقا گرگه باز نکنند.
با اينکه قصههاي مادرم موسيقي متن نداشت، اما صداش برام خلاصهاي از زيباترين سازاي دنيا بود. کلمه کلمه قصههاش چکيدهاي از عشق و محبتش بود که بههمراه نوازش موهام من رو تا بالاي ابرا ميبرد.
اين روزا اما پدر و مادرا سرشون شلوغه. يا پاي سريالهاي تلويزيون نشستن يا دارن برنامهاي گفتوگو محور در مورد تربيت کودکان رو ميبينن. شايد هم دارن تز دکترا مينويسن تا به اين سوال جواب بدن که «چرا کودکان امروز روابط عاطفي کمتري با والدين برقرار ميکنند؟»
پدر و مادراي امروز کارهاي مهمتري دارن و براي همين اين طفلکاي معصوم سه چهار ساله احترام بيشتري براي کامپيوتر و سيديهاي آموزشي و تلفنهاي سخنگو و هرچيز ديگري که باهاش ارتباط دارن قائلند. گاهي نازشون ميکنند، گاهي ميبوسندشون و گاهي هم دوست دارن حتي به مهموني نرن و پيش اونا بمونند من اسم اينارو ميذارم «عاطفههاي پولکي».
اگه هنوز بچه بودم، دوست داشتم تلفن خونمون «بميره» تا بازم مادرم برام قصه بگه.
منبع: پنجره
يادم مياد وقتي بچه بودم، چقدر انتظار ميکشيدم تا شب از راه برسه و با قصههاي شيرين و تکراري مادرم به خواب برم. خودم رو بارها جاي تکتک قهرماناي داستان ميذاشتم و تا انتهاي قصه بهجاي اونا دنبال مادرم ميگشتم، ميجنگيدم، گم ميشدم يا توي يه کدو تا خونه پسرم ميچرخيدم و ميرفتم... گاهي وقتا هم دوست داشتم به قهرماناي قصه مادرم تقلب برسونم تا درو روي آقا گرگه باز نکنند.
با اينکه قصههاي مادرم موسيقي متن نداشت، اما صداش برام خلاصهاي از زيباترين سازاي دنيا بود. کلمه کلمه قصههاش چکيدهاي از عشق و محبتش بود که بههمراه نوازش موهام من رو تا بالاي ابرا ميبرد.
اين روزا اما پدر و مادرا سرشون شلوغه. يا پاي سريالهاي تلويزيون نشستن يا دارن برنامهاي گفتوگو محور در مورد تربيت کودکان رو ميبينن. شايد هم دارن تز دکترا مينويسن تا به اين سوال جواب بدن که «چرا کودکان امروز روابط عاطفي کمتري با والدين برقرار ميکنند؟»
پدر و مادراي امروز کارهاي مهمتري دارن و براي همين اين طفلکاي معصوم سه چهار ساله احترام بيشتري براي کامپيوتر و سيديهاي آموزشي و تلفنهاي سخنگو و هرچيز ديگري که باهاش ارتباط دارن قائلند. گاهي نازشون ميکنند، گاهي ميبوسندشون و گاهي هم دوست دارن حتي به مهموني نرن و پيش اونا بمونند من اسم اينارو ميذارم «عاطفههاي پولکي».
اگه هنوز بچه بودم، دوست داشتم تلفن خونمون «بميره» تا بازم مادرم برام قصه بگه.
منبع: پنجره