این رسم فوتبال از راه به بیراهه خزیده ماست که دارد خوشی‌ها و خوشی آفرین‌ها را یکی از پس دیگری از مردمانش می‌ستاند تا همه را روانه منزل کند و ما بمانیم و سکوها.

گروه ورزشی مشرق، داستان لیگ 92 – 93 را باید چگونه به حافظه تاریخ بسپاریم؟ این لیگ بی در و پیکر و بدون بزرگتر را با این همه آدم های تاریخ مصرف گدشته و ورشکسته چگونه نقل کنیم برای تاریخ؟ ما مورخان این تاریخ بی اعتناییم و نقل است تاریخ را برنده ها می نویسند. ما که برنده مان هم بازنده مادرزاد است، باید چگونه نقل کنیم این تاریخ خودپسندی را؟ بنازیم به چه؟ به ضعیف ترین خط حمله تاریخ فوتبال دنیا که قهرمان شده با آماری چنین نازل؟ به مربیان محتاطی اشاره کنیم که آمار گل زده در لیگ برتر را تا سر حد جنون کاسته اند؟ به اینکه آقای گل هاي ما حتی از پس زدن یک گل در هر دو بازی هم برنیامده اند؟ باید دل خوش کنیم به کدامین آمار دلخوش کنک؟ به کدامین پدیده گلخانه ای و نه پدیده خود رو؟ دل باید به کدام زیبایی این عروس خوش کنیم وقتی قسمت بوده وصلت کنیم با عروسی بی بهره از تمام زیبایی ها، تند مزاج و بد اخلاق و بی هنر؟

این لیگ ماست ... عروس است یا عجوزه؟ هیچ كدام ... به عروس فرنکنشتاین می ماند انگار ... ناقص الخلقه و هیولاوش ... این تاریخ خودپسندی را باید چگونه یادگار بگذاریم برای نسل های بی تفاوت بعدی که بازی هاي روز اروپا را در گوشی های موبایل خود تماشا خواهند کرد و برای این لیگ بدون هنر تره هم خرد نخواهند کرد ... چه باید بکنیم ما مورخان بی جیره و مواجب و بی ارج و قرب ملک بی سامان فوتبال اين ديار؟
                                                                       ***



چه کاشته ایم که حالا به وقت درو زمین را اینگونه خالی می بینیم؟ اینگونه کار نشده و شخم نخورده، زمینی  که آبستن هيچ شگفتی و رخداد و خوشداد نیست قرار است چه باری دهد؟ کدام میوه را، کدام محصول را، کدام بار را قرار بوده از این زمین درو کنیم که حالا زمین خالی و محصول به بار نیامده، اینگونه دارد توی ذوقمان می زند؟ پاسخي نداريم ...

نمي دانيم و خود را به دانستن مي زنيم بلكه اندكي از داغ اين درد را بكاهيم. ليگ را نگاه مي كنيم و حرص مي خوريم. سكوهاي خالي، بازيكنان پا به سن گذاشته، بازي هاي بي كيفيت، پاس هاي پر اشتباه، بازي هاي محتاطانه، گل هاي  زده اندك، شور و هيجان در حد صفر. مي رسيم به رسانه ها و مي بينيم آنجا هم خبري نيست از هيچ چيزي كه كمك كند به بهبود ... به پيشرفت ... به توسعه ... به ليگ هاي پايه مي رسيم و مي بينيم كه خبري نيست از اتفاقي كه همه گير باشد و خوشحال كننده. ..تك حركت هاي خوب ديمي هستند و زود هم گم می شوند در لا به لای هیاهوی اخبار بی پایه و اساس و پرغوغايی که از این تیم ها می شنویم. خبری نیست در این لیگ گرانقدر و گران قیمت.

اگر پدیده ای رو شده دستکم دو سال از زمانی که می شد برای نخستین بار به او فرصتی را داد که امروز، گذشته. اگر باشگاهی مثل سایپا روی جوان هایش سرمایه گذاری می کند یا در تیم های پایه اش موفقیت هایی به دست می آورد، رسانه ها نمی بینند. اگر استقلال و پرسپولیس روی تیم های پایه خود هیچ کاری نمی کنند هم رسانه ها نمی بینند. رسانه های ما عمدتا نمی بینند. آخرین بار که در نوشته ای، چیزی خواندی که به چشم خودت نیامده بود و به عقل خودت نرسیده، کی بود؟ آخرین بار که نوشته ای خواندی و با خواندنش چیز جدیدی یاد گرفتی، کی بود؟ آخرین بار که از یک فوتبال ایرانی لذت بردی، کی بود؟ آخرین بار که یک فوتبالیست ایرانی با یک حرکت فنی به تحسین وادارت کرد، کدام وقت بود؟
                                                                       ***
گمشده فوتبال ایرانی واژه خوشایند لذت است. لذت برای ما کلمه ممنوعه ای شده که از بکار بردنش می هراسیم. انگار کار به جایی رسیده که هر آنچه از خوشی در فوتبال سراغ داریم به ما ممنوع است. سکوهای پر ممنوع! فوتبال تماشاگرپسند ممنوع! دریبل و تکنیک و نمایش هنرهای انفرادی ممنوع! لیگ خشکسالی خورده ما پس باید این دل تشنه را با چه چیزی سیراب کند؟



دوستی خبر می داد که بلیت های هشتاد هزار تومانی سینما ها و پردیس ها برای پخش مستقیم فینال لیگ قهرمانان اروپا در سه روز به فروش کامل رسیده. چرا بلیت های هشت هزار تومانی و ده هزار تومانی ورزشگاه آزادی ما حتی به مرز نیمه فروش رسیدن نمی رسد؟ دلیلش این است که جنسی که در ورزشگاه آزادی دست مردم می دهیم، از جنس همان ساندویچ های کالباسی است که به خوردشان داده ایم.

فوتبال ما حتی پس از حرفه ای شدن همچنان در شعائر خود آماتور مانده. همان ساندویچ های کالباس مارتادلای زمان بازی کردن علی پروین را داریم به خورد مردم می دهیم. همان بستنی های آلاسکای غیر استاندارد زمان دروازه بانی مرحوم حجازی در ورزشگاه های ما سرو می شوند. همان لواشک ها و پیراشکی ها و پرچم های عهد عتیق است که در کناره های ورودی شرقی به فروش می رسد.
بعد از حرفه ای شدن فوتبال هنوز درمانده ایم از اینکه در چهار گوشه ورزشگاه دستکم چهار تا تیر و تخته سر هم کنیم تا دستفروش های آزادی دستکم شخصیتی پیدا کنند و جنس ها را از روی زمین خاک و خلی جمع کنند. ظاهر لیگ حرفه ای شده اما همه چیزهایی که می توانی از کنه آن پیرامون شخصیت مسابقات قضاوت کنی مانده اند در عصر شاه وزوزک! چرا؟
                                                                      ***
قصه لیگی که بسر رسید، قصه لذت های ممنوعه ای است که از خود دریغ کرده ایم. اگر تماشاگر استقلال دل بسته به گل های عنایتی، باید از این دلبستگی محروم بماند. اگر علی کریمی محبوب سکوهای سرخ است و فرهاد مجیدی دل داده سکوهای آبی، باید هر دو سکو دور بمانند از تماشای ساعد سیمین ساق ساقی جرعه های تکنیک و هیجان. اگر دل سکوهای تبریز با تونی اولیویراست، اول باید مجید جلالی را به پای آن سکوها قربانی کنیم و بعد در روزهای آخر با بازگرداندن آنکه اخراجش کرده بودیم، قهرمان توده به هیجان درآمده شویم.

این رسم فوتبال از راه به بیراهه خزیده ماست که دارد خوشی ها و خوشی آفرین ها را یکی از پس دیگری از مردمانش می ستاند تا همه را روانه منزل کند. تا ما بمانیم و سکوها ... تا ما بمانیم و دیدن مدینه فاضله دوران کودکی که اینگونه در غبار فراموشی از یاد رفته. برق شیرازها را نابود می کنیم تا کار فجر سپاسی ها به پلی آف بکشد. ابومسلم ها را به مسلخ می بریم تا از خاکسترش ققنوس وار پدیده ای بیرون بیاید که هویتی ندارد.

 قصه فوتبال ایرانی و لیگ برتر ما در فصلی که گذشت همین بود ... محو شدن اقتدار باقیمانده علی دایی در دعواهای بی پایانش با زمین و زمان ... از دست رفتن همان آبروی باقیمانده علی پروین ... به گل نشستن کشتی امیر قلعه نویی که سکان آبروی خود را به دست دوستانی داده که در خواب با تخته سنگ صورتش را نشانه رفته اند ... زوال تدریجی علی فتح اله زاده به عنوان آخرین مدیران باشگاهی با تجربه فوتبال ... به هدر رفتن سیدمهدی رحمتی و هادی عقیلی و حالا مجتبی جباری در گرداب منیت خود و در مرداب غرور یک سرمربی پرتغالی که انگار هیچ بزرگتری دور و برش نیست که به وقت ضرورت دستش را بگیرد و با عتاب به او بفهماند که سرمایه های این ملک را اینگونه نباید پای یک بگو مگوی مختصر بر باد داد ... نکونام کجاست؟ پژمان منتظری را کجا فرستادیم در میانه های راه؟ این لیگ قطر از کجا مثل دزد شبرو با چراغ آمد و گزیده برد کالاهای ما را؟ القادسیه کجای فوتبال آسیاست که کاپیتان تیم ملی ایران باید تبعید خود خواسته به آنجا را تحمل کند تا قیافه رفقای امیر قلعه نویی را تماشا نکند؟ من و شما کجای این قصه ایم؟
                                                                 ***
این داستان فوتبال ماست ... همیشه خدا در این فوتبال یک پای بساط لنگ است ... همیشه خدا هستند آدم هایی که بودنشان در گروی نبودن دیگرانی است که اگر کنار هم باشند چرخ این فوتبال روانتر می چرخد ... با این همه نوستالوژی فوتبال روزگار کودکی من، به یاد آورد که حتی در لیگ حرفه ای هم همیشه خدا یک پای بساط لنگ است ...